دیو اعتیاد ویران می‌کند و می‌سوزاند

سلامت نیوز : می‌گوید: نفهمیدم چطور شد، وقتی به خود آمدم پا منقلی بودم.بعدها حشیش و بعد هم کراک و شیشه! اما نفهمیدم چطور شد که اسیر دیو اعتیاد شدم.واقعیت این است که هیچ‌کس، دیگری را مجبور به مصرف مواد نمی‌کند و قضیه از یک پیشنهاد آغاز می‌شود. پیشنهادی که می‌تواند پذیرفته نشود. هیچ معتادی نمی‌تواند خود را بی‌تقصیر بداند و همه چیز را گردن رفیق بد بیندازد.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه مردم سالاری ؛ رفیق بد قدرت سلب اختیار آدمی را ندارد و در نهایت، آن که مصرف کردن را انتخاب می‌کند خود فرد است. اختیار مقدس‌ترین حریم هر انسانی است که حتی خود خداوند هم وارد آن نمی‌شود و انسان را در انتخاب‌هایش آزاد می‌گذارد. آنچنان که در قرآن می‌فرماید «قد تبین رشد من الغی» «راه هدایت از گمراهی مشخص شد» پس هر انسانی در ناخودآگاه خود قوه تشخیص خیر از شر را دارد و آن کس که قدم در راه اعتیاد می‌گذارد پیش از آنکه رفیق بد را مقصر بداند باید خود را محکوم کند که اولین‌بار اختیار کرد سمت مواد برود.

نقش رنگ‌باخته پدر و مادر در وجود یک معتاد

 برداشت اول: همیشه ناجورها را می‌شنویم، نچ‌نچی می‌کنیم و از کنارش می‌گذریم. خیلی وقت‌ها عمق مسئله را درک نمی‌کنیم مگر اینکه داخل گود قرار بگیریم. من هم شنیده بودم، مثل خیلی‌های دیگر که بلای خانمان‌سوز است؛ اعتیاد. اما نه واقعا می‌دانستم اعتیاد چیست و نه بلای خانمان‌سوز. فقط در حد یک واژه منفی با آن آشنا بودم و بس! تا اینکه یکبار لمس کردم این بلا را در خانه‌ای که دیوارهایش بوی تریاک می‌داد.

بوی تریاک... قبل از آن؛ ای... بویش را می‌شناختم، آن هم در حد حدس که از فلان خانه بوی تریاک می‌آید و از جلوی فلان مغازه که رد شدم بوی تریاک به مشامم خورد! حدس می‌زدم و می‌گذشتم.

شاید بود، شاید هم نه! اما این بار حدسی نبود دیوارهای این خانه، فرش‌هایش و آدم‌هایش بوی تریاک می‌دادند. بویی که مشامم را آزار نمی‌داد اما روحم را چرا!

مهمان شده بودیم یک مدت آنجا! درخانه‌ای که آدم‌هایش مهربان بودند و صمیمی اما پدر... پدرشان هم از انصاف نگذریم مرد مهربانی بود اما دوستی صمیمی‌تر از منقل نداشت و رفیقی شفیق‌تر از وافور!

عاطفه پدری‌اش تا زمانی کار می‌کرد که خمار نشده بود. معنای تلخ خماری را آن روزها فهمیدم، وقتی آبرو و فرزند و زن و دار و ندارش را فدا می‌کرد که خماری را به نشئگی تبدیل کند.

زندگیش از دو بخش تشکیل شده بود؛ نشئگی و خماری! خلاصه آدم بدی نبود اما به جرات می‌توانم بگویم پدر بدی بود. اصلا از نقش پدر بودن فقط نامش را به یدک می‌کشید و از وظیفه پدری حضور فیزیکی‌اش را، حضوری که افتخاری را به همراه نداشت.

خوشبینانه‌اش این است. افتخار که نداشت بودنش، کسر شان هم بود. برای دختر دم بختی که خواستگارهایش فقط یک بار پا به خانه‌شان می‌گذارند و بعد می‌روند تا جلسه بعد بیایند اما جلسه بعد هیچگاه از راه نمی‌رسد.

دخترک خوب می‌داند جلسه دوم آشنایی‌هایش فدای جلسه اول آشنایی خواستگارانش با پدر می‌شود. پدری که پیش پای خواستگارها از وافورش دود می‌گیرد تا وسط مراسم، خماری دامنگیرش نشود و آبرویش نرود. غافل از اینکه این آبرو سال‌هاست که ریخته. سال‌ها پیش در اولین همراهی با منقل! هیچ مادری حاضر نمی‌شود پسر جوانش را داماد مردی کند که شرفش را به وافور فروخته و غیرتش را به منقل! دخترک نجیب است و زیبا. اما نجابتش نانجیبی پدر را توجیه نمی‌کند. او هم پاسوز منقل پدر شده. پدری که در قالب یک انسان، آدم بدی نیست اما وجودش را به دودی فروخته که همه چیز را با خود به هوا می‌برد.

آبرو و آینده فرزندانش را به همراه پولی که بی‌صدا دود می‌شود، دردناک است اما واقعیت دارد. این بوی تند و روزگار تندتر، هم‌کیش خانه‌های زیادی است.

خانه‌هایی که هر یک بلای خانمان‌سوز را در خود جا داده‌اند و عادت کرده‌اند به دیدن صحنه‌هایی که تماشایش هم دل آدم را به درد می‌آورد.

آن روزها بود که فهمیدم چطور یک آدم، غیرتش را با منقل معامله می‌کند. دیدم و شنیدم که پدر معتاد خانواده فرزندانش را تشویق می‌کرد به امتحان کردن مواد.

چشم‌هایم باز مانده بود از تعجب. اما تعجب نداشت، هم‌سفره می‌خواهد این سفره خاکستری.

هم‌پیاله می‌خواهد این جام زهرآگین. اگر فرزندان هم معتاد شوند، هیچ‌کس اعتیاد پدر را به رخش نخواهد کشید و هیچ‌کس ضعف پدر را بر سرش نخواهد کوبید. چون این ضعف دامنگیر، مشترک می‌شود بین اعضای خانواده!

آن وقت است که همه سر و کله خواهند شکست برای تهیه مواد. همه لحظه‌شماری خواهند کرد برای گسترده شدن بساط و همه هم‌گام خواهند شد در سیاه کردن نقش زندگی در دیوارهای آینده و هیچ‌کس دیگری را مقصر نخواهد کرد که خودش هم در این قصور جایگاهی دارد. جایگاهی به ذلت اعتیاد!

حالا می‌فهمم که چرا هیچ مادری حاضر نیست پسرش داماد این خانواده شود. ترس دارد این دیو خاکستری که دامنگیر است و دامن‌سوز! سفره‌ای سیاه که پهن شده و هم‌سفره می‌‌طلبد، رحم و مروت هم سرش نمی‌شود.

خوش‌آمد می‌گوید به همه همسفره‌هایش. دعوتی گرم می‌کند برای سرد کردن کانون زندگی و آبادت می‌کند با هوای نشئگی تا ویران کنی آجرهای طلایی زندگیت را و نماند اثری از تو و آدم بودنت.

جای خالی شرافت در کالبد یک معتاد

 برداشت دوم: کنار خیابان افتاده بود انگار نه انگار که یک آدم اینجا روی زمین افتاده. نکبتش را پیاده‌رو هم خوب درک می‌کرد. آن روز پیاده‌رو دیگر میزبان عابرین نبود. عابران تا از دور پیکر نکبت زده او را روی پیاده‌رو می‌دیدند، راه خود را کج می‌کردند و از سوی دیگری می‌رفتند. لباس‌هایش مندرس بود و با صورت روی زمین افتاده بود. چهر‌ه‌اش دیده نمی‌شد که تشخیص دهی چند ساله است! هیچ کس به سمتش نگاه هم نمی‌کرد، انگار مردم نگران بودند که نکبتش آنها را هم گرفتار کند. چند قدم آن سوتر یک مغازه بود. جلوتر رفتم و از فروشنده‌ای که بی‌تفاوت به اوضاع بیرون مغازه‌اش پشت دخل ایستاده بود، از حال و روز آن نگون بخت افتاده در پیاده‌رو پرسیدم؛ با بی‌تفاوتی گفت: معتاد است. زنگ زده‌ایم 110. همین! انگار وجود او به عنوان یک انسان دیگر برای کسی مهم نبود. معتاد است. این جمله دائم در ذهنم تکرار می‌شد. مگر معتاد انسان نیست؟ یعنی ارزش مقام یک انسان تا این حد با مصرف مواد تنزل پیدا می‌کند که دیگر هیچ آدمی برای پیکر نیم جان او تره هم خورد نمی‌کند؟

نمی‌دانم حق دارند یا نه! فقط این را می‌دانم که یک روز خود آن فرد هم برای انسان بودنش ارزش قائل نشد و آن را اسیر دیو اعتیاد کرد. از همان روز مقامش تنزل پیدا کرد و یادش رفت با چه عزتی آفریده شده بود. عزتی که او را اشرف مخلوقات می‌کرد. اما حالا گوشه خیابان در نکبت و کثافت افتاده و غیر از مگس‌های مشتاق، هیچ موجودی سمتش نمی‌رود. چند دختر از دور می‌آیند. از روپوش‌های سورمه‌ای‌شان معلوم است که دانش‌آموز هستند و از سن و سالشان مشخص است که دبیرستانی‌اند. چنان مشغول حرف زدن هستند که حواسشان به جلوتر نیست. به آنجا که فرد معتاد بر زمین افتاده! با خودم می‌گویم: شاید آنها نزدیک این فرد بیایند و کمی توجه‌ نشان دهند. چند قدم آن طرف‌تر یک بچه گربه نحیف لای شمشادها گیر کرده و به زور خودش را حرکت می‌دهد تا از لای شاخ و برگ شمشادها بیرون بیاید. توجه یکی از دخترها به بچه گربه جلب می‌شود. با هیجان به دوستانش می‌گوید: آخی! طفلکی لای شمشادها گیر کرده! دخترها سمت گربه می‌روند و یکی از آنها گربه را با دست می‌گیرد و به تقلای او پایان می‌دهد بعد گربه لاغر و کم جان را آرام به روی زمین می‌گذارد و بچه گربه با صدای بی‌رمقی از آنها دور می‌شود. با خودم می‌گویم؛ حالا که با گربه انقدر مهربان بودند یقینا با این آدم نگون بخت هم مهربان خواهند بود. چند قدم که از گربه دور می‌شوند، یکی از آنها متوجه مرد معتاد می‌شود و به دوستانش اشاره می‌کند که آنجا را ببینید و بعد بدون اینکه کلامی بینشان رد و بدل شود مسیرشان را عوض می‌کنند و از پیاده‌رو دور می‌شوند تا مبادا از کنار او عبور کنند و در نکبتش گرفتار شوند.

من اما مرد‌دم، بین رفتن و ماندن! حس خوبی نیست نزدیک شدن به معتادی که فقط مگس‌ها دلشان می‌خواهد به او نزدیک شوند اما به هر حال او یک انسان است. انسانی که حتی در حد یک گربه هم برای رهگذران اعتبار ندارد. اما شاید هنوز زنده باشد! نمی‌دانم شاید بقیه به این فکر می‌کنند که زنده ماندن یک معتاد، سربلندی هیچ کس نیست. نه سربلندی اجتماع است و نه خانواده! شاید به همین دلیل است که کسی اشتیاقی برای نجات جان او ندارد جانی که اگر نجات یابد چند ساعت بعد در دخمه‌ای نشئه خواهد شد و یک قدم دیگر از انسانیت فاصله خواهد گرفت.

اما نمی‌دانم چه کسی باید برای او ارزش قائل شود وقتی خودش هم این کار را نکرده. بیمار است یا مجرم نمی‌دانم، کاری هم به این الفاظ ندارم فقط این را می‌دانم که حالا گوشه خیابان یک آدم افتاده و هیچ رهگذری حاضر نیست حتی از مقابلش عبور کند نه که بی‌احساس باشند رهگذران، نه. ماجرا این است که به طرز حیرت‌آوری این پیکر متلاشی شده از انسانیت، آدم‌ها را از خود دفع می‌کند. سرانجام بر دودلی خود غلبه می‌کنم و جلو می‌روم. بوی نامطبوعی از پیکرش به مشامم می‌رسد. دلم می‌خواهد دور شوم اما تصمیم خود را گرفته‌ام. حالا فقط چند قدم با او فاصله دارم. تنهای تنها‍! انگار کنار یک معتاد که قرار بگیری آدم‌ها تنهایت می‌گذارند. بیچاره خانواده‌اش! یک لحظه از ذهنم می‌گذرد که آنها با چه عذابی دست و پنجه نرم کردند از داشتن چنین همنشینی در خانواده‌شان! یقینا به خاطر او خیلی‌ها آنها را ترک کرده‌اند و چه بسا حالا خود او هم رد شده باشد. کسی که دیگر هیچ کس او را نمی‌خواهد. صدایش می‌کنم... آقا!... آقا... نه حرکتی می‌کند و نه جوابی می‌دهد.

نکند مرده باشد. حالا وحشتم دو برابر می‌شود. اگر مرده باشد حالا دیگر من بالای سر یک معتاد نایستاده‌ام بلکه بالای سر یک جنازه ایستاده‌ام.

دوباره صدایش می‌کنم، اینبار لرزش صدایم را احساس می‌کنم. باز هم حرکت نمی‌کند. خیلی برایم سخت است که به این پیکر کثیف و نکبت زده دست بزنم اما باید بفهمم که زنده‌ است یا نه! حالا علاوه بر صدایم، دست‌هایم هم می‌لرزد. به این فکر می‌کنم که روزانه چند نفر از این معتادها در گوشه و کنار این شهر و یا داخل خانه‌ها، جان می‌سپارند در حالی که یک سرنگ داخل دستشان جامانده؟ و چند نفر مثل من ترسان و لرزان با چنین صحنه‌هایی مواجه می‌شوند.

در شیش و بش دست زدن یا نزدن به او هستم که یکی از مغازه‌دارها نزدیک می‌آید. انگار حضور یک آدم بالای سر آن معتاد ترس بقیه را هم ریخته.
نچ نچ کنان می‌آید و می‌گوید: این موجود پر از بیماری است. نزدیک نشو اینها منبع ایدز و هپاتیت و هزار جور میکروب و انگل هستند. اصلا خودش یک انگل است. نگاهش می‌کنم فقط می‌گویم بالاخره یک انسان است. انگار حرفم رویش تاثیر گذاشته چون نزدیک‌تر می‌آید و صدایش می‌‌کند. حالا چند نفر از عابران هم ایستاده‌اند و صحنه را تماشا می‌‌کنند. مغازه‌دارهای دیگر هم می‌آیند و دوروبرش پر می‌شود. هر کس چیزی می‌‌گوید. اما تمام حرف‌ها به ضرر اوست. از انگل بودنش می‌گویند و نکبت بودنش. هیچ کس از انسان بودنش حرف نمی‌زند. هر کس اظهارنظری می‌کند و در حال بحث هستند که مامور پلیس از راه می‌رسد. با یک موتور! افراد کنار می‌روند و راه را برایش باز می‌کنند. نزدیک می‌آید و چند ضربه آرام بر بدن معتاد نگون بخت می زند انگار مرده! پچ‌پچ‌های جمعیت بیشتر می‌شود. با بی‌سیم اطلاع می‌‌دهند و قرار می‌شود بیایند جنازه را از آنجا ببرند. من هم دیگر آنجا نمی‌مانم. بقیه هم! وقتی دور می‌شوم به این شعر فکر می‌کنم: مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی؟ که فرشته ره ندارد به مقام آدمیت. ما آدمها گاهی اوقات خودمان را از چه مقامی به چه فلاکتی گرفتار می‌کنیم. این پایان قصه یک معتاد بود؛ یک پایان تلخ و پر از نکبت!

کراک ایستگاه آخر آرزوهای جوانی

 برداشت سوم: اوایل که اسمش را می‌شنیدیم خیلی عجیب به نظر می‌رسید. یک ماده مخدر که مصرف کنندگانش را به فلاکتی عجیب دچار می‌کند. کراک!

در کل مواد مخدر به مجموعه‌ای از مواد گفته می‌شود که انسان‌ها مصرف می‌کنند تا با آنها دردها و آلام خود را تسکین دهند. تا اینجای قضیه خیلی دردناک به نظر نمی‌آید.

چرا که در درمان بیماری‌ها و در دردهای وحشتناک و بعد از عمل‌های سنگین در بیمارستان‌ها هم از مرفین در حد مجاز به عنوان تسکین دهنده درد استفاده می‌شود اما همین مواد وقتی به دست یک معتاد می‌افتد، تبدیل به یک افیون می‌شود که جان و مال و آبروی فرد را به بازی می‌گیرد و آن زمانی است که مواد مخدر دچار سوء مصرف می‌شوند. این روزها سوء مصرف به قدری گسترش پیدا کرده که مواد مخدر صنعتی هم در زمره موارد مصرفی افراد قرار گرفته و کراک یکی از این مواد است. اگر بخواهیم ماده مخدر کراک را بهتر معرفی کنیم، ناگزیر به ذکر تاریخچه آن هستیم. کوکائین ماده مخدر بومی آمریکای لاتین و آمریکای مرکزی و جنوبی است. این ماده مخدر از گیاهی به نام کوکا به دست می‌آید. مصرف ماده مخدر کوکائین بسیار گران و پر هزینه است. این ماده از طریق انفیه یا استنشاق مصرف می‌شود. یعنی این ماده از طریق بینی مورد استفاده قرار می‌گیرد. یک سری از قاچاقچیان کوکائین آن را به نسبت یک سوم با مواد شیمیایی در برخی آزمایشگاه‌ها درست می‌شد ترکیب کردند. طوری که نسبت کوکائین یک سوم و نسبت مواد شیمیایی دو سوم بود. این ماده جدید را کراک نامگذاری کردند که تحت عنوان کوکائین خیابانی معروف شد.

این ماده از نظر شیمیایی قلیایی است و مصرف آن به صورت کشیدن با وافور یا سیخ و سنگ و همچنین تزریق است. کراک در مناطق آمریکا و اروپا با این ترکیب تولید و مصرف می‌شود.

هرچه بازار مصرف به سمت کشورهای آسیا و آسیای شرقی رفت به طور طبیعی به علت هزینه‌های حمل‌ونقل، مبارزه کشورها، درگیری‌ها و بسیاری موارد دیگر هزینه مواد بسیار بالا رفت و این روند کاملا طبیعی است. چرا که هروئینی که در افغانستان تولید می‌شود اگر قیمت واحد آن را در افغانستان یک در نظر بگیریم به ایران که می‌رسد قیمت آن 35 واحد و در آمریکا 60 تا 70 واحد خواهد بود. یعنی قیمت هروئین و تریاک که در افغانستان تولید می‌شود به بازار آمریکا که برسد 60 تا 70 برابر می‌شود.

در مورد کراک که خاستگاه آن کشورهای آمریکایی است همچنین روندی قابل تصور است با این تفاوت که قدرت خرید آمریکایی‌ها با معتادان ایرانی یا افغانی قابل مقایسه نیست. در نتیجه کراک موجود در بازار ایران با کراک اصلی که در آمریکا تولید می‌شود بسیار متفاوت است آنچه که در بازار ایران وجود دارد کراک ایرانی است. کراک ایرانی حدود 10 تا 15 درصد کراک واقعی است و باقی هروئین است. به واقع کراک موجود دربازار ایران هروئین است تا کراک. اما سوداگرانی که کراک ایرانی درست می‌کنند هروئینی که مخلوط می‌کنند خلوص بالایی دارد.

مصرف کننده کراک ایرانی نمی‌تواند هزینه سنگین کراک آمریکایی را بپردازد در نتیجه سوداگران این کراک را با هروئین خالص ترکیب می‌کنند.

تاثیر مواد مخدر به دو گونه صورت می‌گیرد؛ دسته‌ای که توهم‌زا هستند و دسته‌ای که تاثیرات نشاط‌آور و انرژی‌زا دارند. نیروزاها از خانواده کوکائین هستند که به فرد انرژی و نیروی زیاد می‌بخشند و داروهای توهم‌زا احساسات فرد را به غلیان در می‌آورند و فرد پرچانگی می‌کند، خنده‌های بی‌علت و پیاپی به او دست می‌دهد و در یک کلام سرخوش می شود. از این دسته به موادی مثل شیشه و ال‌اس‌دی می‌توان اشاره کرد.

اما مصرف‌کنندگان این مواد براساس شرایط سنی ‌متفاوتند. عموما افرادی که مواد انرژی‌زا یعنی موادی از خانواده کوکائین که کراک هم جزو آنهاست مصرف می‌کنند، بسیار لاغر هستند. چرا که تحرک زیادی دارند. این افراد خیلی زود چهره معتادان را به خود می‌گیرند.

ممکن است فردی 20 سال تریاک بکشد اما اصلا معلوم نباشد اما فرد کراکی پس از چند ماه کاملا چهره یک فرد معتاد را پیدا می‌کند. لذا معمولا افرادی که سنی از آنها گذشته سراغ کراک یا مواد شیمیایی مثل LSD نمی‌روند و حتی داروهای روان‌گردان‍! چرا که حال جست و خیز را ندارند لذا سراغ موادی مثل تریاک می‌روند.

لذا این جوان‌ها هستند که سراغ کراک و کوکائین و موادی از این دست می‌روند. پس می‌توان گفت هدف سوداگران مرگ که موادمخدر نوپدید را توزیع می‌کنند، جوان‌ها هستند.

شنیده‌ایم که می‌گویند: افرادی که کراک مصرف می‌کنند بعد از مدتی دست و پایشان کند می‌شود یا اینکه یکی از آنها می‌خواست پاشنه کفشش را بکشد انگشتش کنده شد و یک نفر گوش یک کراکی را کشید گوشش کنده شد و افتاد و یا اینکه مرده‌شورها مرده‌های کراکی را نمی‌شویند. اما واقعیت قضیه شاید به این حد هم اغراق‌آمیز نباشد. مسئله اینجاست که فردی که کراک مصرف می‌کند از مصرف شیر و لبنیات خودداری می‌کند. چراکه لبنیات خاصیت ضدنشئگی دارد بنابراین فرد معتاد که کلی زحمت کشیده و نشئه شده دیگر حاضر نیست با خوردن لبنیات آن حالت را از دست بدهد. از سوی دیگر مصرف کراک تحرک بدنی را زیاد می‌کند و کلسیم بدن مصرف می‌شود. کراک برداشت کلسیم از استخوان‌ها را تسریع می‌کند در نتیجه فرد کراکی پس از مدتی دچار استئوپروز یا پوکی استخوان می‌شود وعلت اینکه شکستگی‌های زیادی در بین معتادان کراکی مشاهده می‌شود همین است.

از سوی دیگر چون کراک به صورت تزریقی هم استفاده می‌شود و معمولا فرد معتاد مصرفش بالا می‌رود به شیوه تزریق روی می‌آورد. این افراد دیگر به فکر رعایت بهداشت نیستند و همه هم وغمشان این است که مواد را به بدن برسانند.

لذا تزریق در شرایط غیر بهداشتی رخ می‌دهد، سرنگ‌ها مشترک است و در محل تزریق دیده شده که آبسه و عفونت‌های موضعی ایجاد می‌شود و بلافاصله این عفونت‌ها از طریق سیستم گردش خون به همه بدن سرایت می‌کند و حتی فرد ممکن است انفراکتوس کند. عفونت‌های موضعی به خاطر عدم رعایت نکات بهداشتی گسترش پیدا می‌کند و ممکن است کل عضو فاسد و عفونی شود که محلی برای رشد کرم، قارچ و باکتری‌هاست. به همین خاطر مشاهده اعضای عفونی در این افراد دور از ذهن نیست و حتی در مراحل پیشرفته اعتیاد عموما اتفاق می‌افتد. امری که گریبان بیشتر کراکی‌ها را می‌گیرد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha