سلامت نیوز: بند ناف یاسین را با اعتیاد میبرند. معتاد به دنیا میآید. سه روزه است که مادرش او را بغل میگیرد و سر کار میبرد اعضای جمعیت امام علی(ع) خیلی اتفاقی مادر را در مترو میبینند که به گدایی مشغول است. مادری که پیشتر برای بهبود شرایط دختر 10 سالهاش با او آشنا شدهاند و او را وارد «طرح مادرانه» کردهاند تا شاید از این سرنوشت دودآلود و سیاه رها شود.
در اتاقی ۲ در ۳ که مدام او و همسرش در حال کشیدن «شیشه» هستند. قصهای تلخ که به تولد یاسین محدود نمیشودکودکان خیابانی و افکار عمومی میپرسند برای یاسینهایی که در فقر و فلاکت به دنیا میآیند، چه باید کرد؟
در پس کوچههای بیاعتمادی
کوچه پس کوچههای دروازه غار تنیده است در هم، زخمخورده و بیاعتماد. انگار پشت هر دیوار سیمانی اتفاقی تلخ در حال وقوع است. خانهای که چنبره فقر بر گلوی کودکان آن پنجه انداخته است.کودکانی که هرگز کسی ناز آنها را نمیکشد. آنهایی که تمام روز در خیابانهای شلوغ شهر میآیند و میروند، بدون اینکه شهروندان عبوس و گرفته این شهر آنها را ببینند.
دیده نشدن برایشان اهمیت ندارد. آنقدر تلخی و اخم دیدهاند که بیخیال نامهربانیها، به آدمهایی که میآیند و میروند آویزان میشوند تا دست خالی به خانه نروند. خانهای که نه پدر پشت آنها میماند و نه مادر. مادر و پدرهایی که شاید در خماری گم شدهاند و آن کودکان سرگردان باید پول مواد آنها را تهیه کنند. تهیه نکنند شب و روزشان یکی میشود. در خانههایی که بعضی از آنها آنقدر سیاه است که خیابانهای بیامنیت در مقابلشان امنترین جای جهان میشود. آنهایی که به دنیا آمدهاند تا جورکش پدر و مادرشان باشند. کودکانی که هرگز کودکی نمیکنند.
دروازه غار
پیدا کردن «خانه علم» دروازه غار خیلی سخت نیست. خانهعلم مثل همه خانههای محله، قدیمی است. اما فرقش را زمانی متوجه میشوی که در به رویت باز میشود و خنده و شادی کودکان توی کوچه میریزد، درست مثل چلچلههایی که باهم میخوانند. کودکانی که همانطور که «فاطمه هنرمند»یکی از اعضای جمعیت دانشجویی امام علی(ع) میگوید:« آدمهای زیادی به خانههایشان رفتهاند و آمدهاند تا پدر و مادرها راضی شدهاند که کودکانشان به جای کار در خیابان، ساعتی را در خانه علم بگذرانند.»
حالا برخی از بچهها به جای خیابانهای سرد و یخزده بخشهایی از روز را در این خانه میگذرانند. ساعتی بدون کتک، بدون سرما و دور ازخیابانهایی که به هیچ کجا نمیرسند. کودکانی که با ذوق و شوق فراوان در حال نقاشی کردن هستند در کنار دانشجوها. خانه علمیها را بیشتر دانشجویان و بعد خیرین میگردانند. در ساعت و روزهایی که درس و مشق ندارند. یاسین سه روزه را هم یکی از همین دانشجوها در مترو و در حال کار میبیند. مادری کودک سه روزهاش را برای گدایی به مترو آورده بود تا از رهگذران، پولی به دست آورد و بخش بسیار زیادی از آن را با همسرش دود کند.
مادری که پیش از این وارد طرح مادرانه جمعیت (برای توانمندسازی مادران بیبضاعت) شده بود. مادر یاسین وقتی بچههای جمعیت را میبیند خیلی سریع پولهایی را که مردم دادهاند زیر چادر جمع میکند. در نهایت هم به بچهها میگوید که میخواسته یاسین را به دکتر ببرد. یاسین آن روز به خانه برمیگردد.
به گفته «مرتضی کیمنش» از دیگر اعضای جمعیت، یاسین سه ماه بعد اما «اوردز» میکند. دوباره پای بچههای جمعیت به خانه آنها باز میشود. خانهای ۳ در ۴ که همیشه خدا پر از دود خماری است. مظفری یکی دیگر از اعضای جمعیت میگوید که پدر و مادرش به ما نمیگویند چه کار کردهاند. اما بچههایی که از طریق مادر و در دوران جنینی معتاد میشوند وقتی به دنیا میآیند و بند ناف آنها را میبرند، دچار بیتابی میشوند. بعد از تولد خانوادهها یا مواد را در شیر حل میکنند و به کودک میدهند یا او را دود میدهند. اما کسی نمیداند که یاسین دقیقاً چه تجربه تلخی را پشت سرگذاشته که به چنین روزی افتاده است. آن هم تنها سه ماه بعد از تولدش.
اعضای جمعیت در به در بیمارستانهای شهر میشوند. هیچ بیمارستان و اورژانسی آنها را نمیپذیرد. مظفری که خیلی از بیمارستانها را برای پذیرش یاسین زیر پا گذاشته میگوید: «بالاخره توانستیم یاسین را در بیمارستان «لقمان» بستری کنیم، آن هم با کمک پزشکی که در این بیمارستان شاغل است.» پزشک مهربان مسئولیت همه ماجرا را خود به عهده میگیرد. در مسیر پیدا کردن بیمارستان و جای امنی برای یاسین با اعضای جمعیت برخوردهای سختی میشود. آنها بالاخره پس از مدتی متوجه میشوند که باید یاسین را به شیرخوارگاه ببرند.
مظفری میگوید: «اگر بهزیستی درست اطلاعرسانی میکرد، ما از همان اول بچه را به شیرخوارگاه میبردیم.» پشت در بسته اتاقی سرد که دانشجوها در حال آماده کردن ناهاری ساده برای کودکان کار و خیابان هستند، صدای شادی کودکان و نوجوانانی میپیچد که تازه دارند مشق کودکی میکنند. خانه علم سال ۹۰ تأسیس شد. هرچند حضور دانشجوها در این منطقه به یک دهه میرسد. دانشجوهایی که بیش از هرچیزی نگران آن خشمی هستند که در وجود کودکانه بچههای کار و خیابان لانه کرده است.
زندگیای که حراج میشود
بچههای جمعیت امام علی(ع) یک نگرانی دیگر هم دارند؛ زن جوانی که میخواهد فرزندش را بفروشد. او از سن ۱۷ سالگی تا به امروز که ۲۱ سال دارد، چهار فرزند به دنیا آورده است. فرزندان را به دنیا آورده تا بفروشد. این تصمیم را خیلی راحت به جمعیت هم اعلام میکند. مادری که البته اعتیاد هم دارد. یکی از کودکانش را هم فروخته، در زیرپوست همین شهر شلوغ و پردود. دو کودکش را بهزیستی گرفته است.
کودک چهارمش هم بزودی به دنیا میآید. اعضای جمعیت او را به یک کمپ سپردهاند تا ترک کند. از وضعیت راضی هستند اما نمیدانند بعد از اینکه او از کمپ بیرون بیاید باید کجا برود. خانواده دارد اما اگر نداشت بهتر بود. خانواده پر آسیبی که خود احتیاج به کمک دارند.
مظفری میگوید: «اگر بچه را به یک خانواده درست درمان میفروختند باز هم حرفی نبود. حداقل بچه از این سرنوشت سیاه و دودآلود نجات پیدا میکرد. اما خریداران چنین بچههایی معمولاً معتادهایی هستند که بچه را برای گدایی میخواهند.» اصلاً انگار این بچهها به دنیا میآیند که کار کنند وکتک بخورند. بدون اینکه بدانند چرا؟ بدون اینکه سازمانی وجود داشته باشد که به آنها واقعاً کمک کند. هنرمند هم میگوید متأسفانه فقر و اعتیاد، مناطق آسیب زا در شهر را زیاد کرده است. به گفته او اگر روزی روزگاری «خاک سفید» و «دروازه غار» مطرح بود الان چنین مناطقی در دل مناطق بالای شهر هم در حال گسترش است.
او به منطقهای در نزدیکی فرحزاد اشاره میکند و میگوید: حداقل در دروازه غار خانواده مهم است اما آنچه در نزدیکی فرحزاد بهوقوع میپیوندد خیلی وحشتناک است. آنجا خانواده معنی ندارد. به گفته مظفری گاهی اوقات وضعیت اعتیاد پدر و مادرها آنقدر وخیم است که حاضرند بچههای خود را به ۳۰ هزار تومان بفروشند! گاهی اوقات هم پدر و مادر فرزند خود را به جای کرایه خانه میدهند. اتفاقی که در هر نقطهای از شهر ممکن است بهوقوع بپیوندد. مناطقی که به نظر میرسد صدا و سیما هم چشم به روی آنها بسته است. حتی منطقه خاکسفید. خاک سفیدی که برخلاف برنامهای که چند شب پیش از تلویزیون پخش شد، دوباره به قرق مواد فروشها درآمده و اهالی اصیل آن را آزار میدهد. اما حالا به اسم خاک سفید و دروازه غار باید نقاط دیگری را هم اضافه کرد.
کودکان کار
دروازه غاری یعنی خانوادههای پرجمعیتی در منطقه کارگری، خانوادههای کم درآمد بدون هیچگونه امنیت شغلی. بسیاری از پدر و مادرها با بیکاری دست و پنجه نرم میکنند. در نهایت هم به شغلهای کاذب روی میآورند. مادران بیشتر خانه دارند اما بعضی از آنها مجبورند به همراه بچههایشان به دستفروشی بپردازند. در محلهای که وضعیت بهداشتاش اسفبار است. در کوچههایی که کودکان پابرهنه با لباسهای مندرس به یکی از شناسنامههای آن تبدیل شدهاند. بچههایی که بسیاری از آنها شناسنامه ندارند. بررسی جمعیت از شناسایی دختران و پسرانی میگوید که بین
۷ تا ۱۶ سال دارند اما نامشان در هیچ ثبت احوالی، ثبت نشده است. البته بعد از اجرای طرح هدفمندی یارانهها وضعیت فرق کرد. طرحی که یکی از عوامل اصلی گرانیها و فقر بیشتر بود باعث شد تا بسیاری از خانوادههای دروازه غاری برای بچههایشان شناسنامه بگیرند تا ۴۵ هزار تومان سهم هر ایرانی به سر سفرههای آنان هم برود تا هدفمندی یارانه به گفته اعضای جمعیت حداقل یک نتیجه مثبت داشته باشد. ثبت نام بچههایی که نه در خانه به حساب میآیند و نه در کوچه و خیابان.
بچههایی که به گفته هنرمند یکی از اعضای جمعیت دانشجویی با تلاشهای فراوان و بارها رفتن به درخانهها، والدینشان را مجبور میکنند تا اجازه دهند در کلاسهای آموزشی که خانه علم برگزار میکند، شرکت کنند. خانه علمیها برای آنها هم کار جور کرده است. ساختن کیسههای محیط زیستی یکی از کارهایی است که بچههای کار در آن مشارکت میکنند و روزی ۱۰ هزار تومان میگیرند. البته کیسهها را مادرانی که در طرح مادرانه شرکت میکنند میدوزند و نقش و نگارهایشان را هم کودکان کار. کودکانی که در خانه علم نقاشی یاد گرفتهاند و حالا به ازای دو ساعت کار در روز ۱۰ هزار تومان مزد میگیرند. کودکانی که حتماً باید پول به خانه ببرند.
کودکانی که البته در خیابان با فال فروشی میتوانند بیشتر از این مقدار را درآورند. تا این سؤال پیش بیاید که خانوادههایی که فرزند برای کار در خیابان به دنیا میآورند آیا راضی میشوند کودکانشان به خانههای علم بروند؟ جواب بچههای علم امیدوارکننده است. آنقدر رفتهاند و آمدهاند که توانستهاند رضایت برخی از خانوادهها را بگیرند. همین بچههایی که در اتاقهای خانه علم مشغول نقاشی هستند جزو همین کودکان هستند. برای پسر بچهها تیم فوتبال نوجوانان تشکیل دادند. تیمی که بیش از هرچیزی میخواهد آن خشم نهفته در وجود آنها را تخلیه کند.
تیمی که حالا آوازهای هم پیدا کرده و میخواهد مسابقه بدهد. یکی از اعضای تیم هم در میان کودکان پر سر و صدای خانه علم است. به عکس دسته جمعی تیم که در قاب کوچکی روی دیوار خانه نشسته، اشاره میکند و میگوید این منم، لبخند میزنم. دستش را به سمتم دراز میکند، دستش را میگیرم. دستم را نمیگیرد. انگشتهای کوچکش را مشت میکند و آنقدر به کف دستم میزند که درد میگیرد. یکی از اعضای جمعیت به او یادآوری میکند که پسر خوبی است و قول داده که دیگر از این کارها نکند. آن خشم فروخورده که هنوز دست از سرش برنداشته است.
ته خط
سؤال و پرسش از کودکانی که در میان فقر و بزه بزرگ میشوند، سخت است، پاسخها از آن سختتر و کشندهتر. مصطفی ۱۷ سال دارد. ۱۷ سال بدون شناسنامه. بدون اینکه در کشورش به حساب بیاد. او میخواهد چه کاره شود؟ پاسخش لرزه بر اندام هر شنونده میاندازد. پاسخی که به او محدود نمیشود اما مگر مصطفیها چند انتخاب دارند؟ در اطراف او یا گدایی کردهاند یا دستفروشی. دوست ندارد، نه گدایی را نه دستفروشی را. اما یک انتخاب دیگر هم دارد. میخواهد لات شود. مظفری این پاسخ را طبیعی میداند: «چون آنها هرگز انتخاب دیگری نداشتند.» لات همیشه پول دارد. زور دارد، میتواند و میگیرد. به گفته او خانههای علم به دنبال نشان دادن انتخابهای دیگر به آنها هستند. انتخابهایی که نفرت و خشونت را از زندگی آنها کنار بگذارد. کسانی که البته نفرتی نهفته در خود دارند و به دنبال مجالی برای بروز آنها هستند. تحقیقات خانههای علم و جمعیت نشان میدهد که حتی این نفرت در خانهها به کودکان کار آموخته میشود: «حتی زمانی که کسی از آنها فال میخرد با خود میگویند تو آینده خود را از ما میخری اما اصلاً به آینده ما فکر نمیکنی. یا وقتی گل به کسی میفروشند، میگویند: گل را میبینید اما زندگی که پرپر میشود را نمیبینید.»
نفرتی که خانه علمیها از آن خبر میدهد سوای نفرتی است که خشونت خانواده در وجود آنها میکارد. گفتوگو با بچههای کار نشان میدهد که بارها به آنها گفته میشود که باید حق خود را از دیگران بگیرند. این مسأله همانطور که پیشتر هم کارشناسان و پژوهشگران و آسیب شناسان هشدار دادهاند در آینده جامعه را وارد بحران خواهد کرد. نسلی که بدون اینکه آموزش شهروندی ببیند خود به یکی از معضلات و مشکلات جامعه تبدیل میشوند، بدون اینکه گناهی جز تولد در محلههایی چون دروازه غار، خاک سفید، فرحزاد و… داشته باشد. کودکانی که یکی از آنها یاسین است. یاسینی که اگر عمرش به دنیا باشد در میان همین خشونتها و بیمهریها بزرگ میشود و خود به یکی از آسیبهای جامعه تبدیل میشود.
مادر یاسین به کمک بچهها در یک مرکز بازپروری ترک داده شد و حالا میخواهد یاسین را از شیرخوارگاه بگیرد. اما کیست که نداند یاسین سه ماهه دوباره قرار است به کجا برگردد. مظفری میگوید: شاید اگر برای مادر او کار پیدا میشد میتوانستیم به آینده یاسین امیدوار باشیم. یاسینی که بچه «لب خط» است اما در بدو تولد به «ته خط» رسیده.
منبع: روزنامه ایران
نظر شما