سلامت نیوز : دکتر شریفی یزدی: در سطح هر جامعهای پنج نهاد اصلی اقتصاد، آموزش، اعتقادی، سیاست و خانواده وجود دارد. تعامل بین این 5 نهاد اصلی جامعه را متعادل ساخته و استوار نگه خواهد داشت اما در سالهای اخیر بالاخص در دو یا سه دهه اخیر 4 نهاد اصلی دیگر به دلایل مختلف کارکردهای اصلیشان را به درستی اجرا نمیکنند و در این بین خانواده ناگزیر است بخشی از کارکردهای آن نهادها را به عهده بگیرد
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه ایران ؛ دکتر غزال زاهد: بهتر است پدر سکان یک خانواده را در دست بگیرد به این دلیل که ذاتاً خلقت زن این گونه است که ظرافت دارد و باید مورد دوست داشته شدن، محبت و حمایت قرار گیرد. باید قدرت اول و اصلی خانواده در دست یک مرد باشد اما نه به این معنا که حقوق زن زیر پا گذاشته شود
دکتر شیری: نظارت خانواده و سرپرستها به فرزندان کاهش پیدا کرده است چرا که مهمانان ناخوانده زیادی وارد فضای جامعه و خانواده شده است شخصیت اکتسابی، شخصیت کودکان و نوجوانان ما را شکل میدهد و بر همین اساس نظارتها کمتر میشود و والدین هم که با فضای جدیدی مواجه شدهاند، با مشکلات عدیدهای روبهرو خواهند شد
گسترش فضای مجازی و وسایل ارتباط جمعی امروزه منجر به ایجاد شکاف عاطفی عمیق بین اعضای خانوادهها شده است بدین معنا که برخلاف گذشته که بیسرپرستی و بدسرپرستی کودکان عمدتاً در قالبهایی چون آزار جسمی کودک مورد بررسی قرار گرفت امروزه این مفهوم دستخوش تغییراتی شده و به نظر میرسد خلأهای عاطفی کودکان در خانوادهها نوعی بیسرپرستی عاطفی را به بار آورده است. والدین در سایه فضای مجازی، فرسودگی شغلی و بگو مگوهای بیهوده خانوادگی و... چنان در خود غرق شدهاند که کمتر به نیازهای عاطفی فرزندان توجه نشان میدهند و با این تصور که برآورده کردن خواستههای مادی در واقع نوعی پاسخ کلی به نیازهای کودکان است از فرزندان شان دور شدهاند. در بخش دوم میزگرد بیسرپرستی عاطفی گروه زندگی با نقطه نظرات دکتر علیرضا شریفی یزدی -جامعه شناس و پژوهشگر مطالعات خانواده- دکتر غزال زاهد- فوق تخصص روانپزشکی کودکان و نوجوانان- و دکتر طهمورث شیری - جامعه شناس – به واکاوی آسیبهای اجتماعی، روانی و خانوادگی نشستهایم.
خانوادهها به دلیل بی اطلاعی از ویژگیهای فرزندپروری نمیتوانند آن طور که شایسته است، رفتار کنند. حال اگر بخواهیم به آنها آموزش دهیم که به جای معطوف شدن تمام توجهشان به پیشرفت در شاخههای علمی و تحصیلی فرزندان به دیگر نیازها و مشکلات عاطفی فرزند باید توجه کنند و این زنگ خطر رادر ذهنشان به صدا درآوریم که آزمون ناپیدای عاطفی را چگونه در مورد فرزندشان درک کنند و به گونهای خاص در این مورد با حساسیت برخورد کنند، باید چه راهی را در پیش گرفت؟
دکتر غزال زاهد: اخیراً شکایت والدین از بدرفتاری فرزندان افزایش پیدا کرده است. آنها از نق زدن، بهانه گرفتن، هراس و اضطراب، ترسهای زیاد، همکاری محدود، به قول خودشان آبروریزی در جمع فرزندان گلایه میکنند در حالی که نمیتوان تمام این موارد و بدرفتاری را ناشی از مشکلات روانپزشکی صرف که نیازمند مراجعه به درمانگاهها است، دانست، بلکه این بدخلقی و نوسانات هیجانی که در حال حاضر و در سطح جامعه فوقالعاده شایع است علل زمینهای متفاوتی دارد.
یکسری نیازهای پایه در افراد وجود دارد مثل خوراک، خواب و... اما یکی از نیازهای پایه نیاز به دوست داشته شدن و مورد توجه قرار گرفتن است. والدین عصر حاضر دنبال این هستند که درآمدی داشته باشند تا مخارج زندگی را تأمین کنند و درگیریهای متعدد شغلی و درگیریهای عاطفیشان را پاسخ دهند.
روابط عاطفی خارج از چارچوب زندگی زناشویی و خانوادگی قسمت عمده انرژی و وقت آنها را میگیرد به طوری که دیگر انگیزه و حوصلهای نمیماند برای این که با ورود به منزل زمانی را با فرزندان بگذرانند. والدینی که درگیر فضاهای مجازی و علاقهمندیهای جدید که در جامعه ایجاد شده هستند و فرصت ندارند و البته والدین نمیدانند کودک در مراحل مختلف رشد چه حالاتی را از خود نشان میدهد چه نیازمندیهایی دارد و چه طور باید به اینها پرداخت و به کودک خدمات داد.
والدینی که خود مشکلات خاص عاطفی و ذهنی دارند (خفیف، موقت یا در حدی که تبدیل به یک مشکل روانپزشکی شود). والدینی که درگیری بین خودشان باعث میشود که یا به فرزند توجه نکنند یا بنا بر فرمایش دکتر شریفی یزدی که به زیبایی هم به آن اشاره کردند به فرزند قدرت میدهد یا این که فرزند ارتباط شغلی با والدین خود تشکیل میدهد و به نوعی فضا را در دست میگیرد به گونهای که فرزند سنگ صبور یا مشاور اصلی والدین خود میشود.
متأسفانه در این شرایط فرزند از درون دچار آسیب میشود که این آسیب بر حسب مراحل مختلف سنی متفاوت خواهد بود و به صورت ترسها و اضطرابها، نق زدن و گریه زیاد، بدرفتاری، بدخوابیدن، بدخوردن، چسبندگی زیاد به والدین بروز پیدا میکند. والدین متوجه نیستند چه اتفاقی افتاده است و گمان میکنند فرزند همیشه به آنها پناه میآورد غافل از این که فرزند مضطرب است و به خاطر شرایط به هم ریخته و آشفته خود را به والدین میچسباند و هرچه که بزرگتر میشود، به صورت اختلالات روانشناختی، انواع اختلالات اضطرابی و خلقی، بزهکاری و فاصله گرفتن از والدین از ابتدای دوره نوجوانی، اهانت به والدین، قبول نداشتن والدین و مواردی از این دست که ممکن است در دوره نوجوانی به وجود آید اما در مورد کودکانی که با شرایط نام برده رشد پیدا کردهاند شدت میگیرد زیرا گمان میکنند نمیتوانند به این پدر و مادر تکیه و با آنها درد دل کنند چرا که گوششان بدهکار نیست و این حالات بتدریج در فرزندان به وجود میآید شاید آنها در دوره کودکی قابل کنترل بودهاند اما در مرحله نوجوانی قدرت تصمیمگیری پیدا کرده، جثه بزرگتری یافته و قدرتشان بیشتر شده است، جو همسالان آنها را حمایت میکند و تازه گرفتاری والدین با این فرزندان آغاز میشود.
این خلأهای عاطفی در دختران که مادران آینده هستند، چه آسیبهایی را به دنبال خواهد داشت؟
دکتر غزال زاهد: تکامل جنسی، شناختی و بلوغ دختران تا حدی زودتر از پسران صورت میگیرد و اکثراً به طور طبیعی مادر با دختر ابتدای نوجوانی درگیریهایی دارد (سن 12 تا 14 سال) ولی پسر از این بابت با تأخیر روبهرو است. معمولاً پدر با پسر در دوره سنی 14 تا 16 سال درگیری بیشتری دارد تا این که این فرزندان پختگی شناختی رفتاری، جسمی و عاطفی خود را پیدا کنند و به پایان دوره نوجوانی برسند و آرام آرام متوجه فضا شوند. متأسفانه شرایط امروزی به گونهای است که صمیمیت و نقش خاصی که یک مادر در گذشته برای دختر و پدر برای پسر داشته است (محبت کردن به فرزند هم جنس که از ابتدای دوره نوجوانی بسیار ارزشمند است) اطلاعات دادن، همصحبت شدن، درددل کردن، شوخی کردن، نوازش کردن و همکلام شدن کاهش پیدا کرده است.
طبیعی است که باید دختران برخی مفاهیم و موارد را از یک زن به عنوان الگو، آموزش ببینند و برخی حرفها را بایستی با یک زن که مادر میتواند نقش این الگو را ایفا کند در میان بگذارند همان طور که پسران نیاز دارند این ارتباط را با یک مرد و البته پدرشان برقرار کنند. وقتی که والدین به هر دلیلی حضور نداشته باشند و به دلیل نبودن صمیمیت فرزند با آنها خصومت داشته و آنها را قبول نداشته باشد، به سراغ افرادی خواهد رفت که هم این اطلاعات و هم محبت را در اختیارش قرار میدهد اما نمیتوان در مورد عاقبت این مسأله که بسیار هم بااهمیت است، اطمینان خاطر داشت.
تمام موارد یاد شده در مورد ارتباط بهتر فرزند با یکی از والدین به دوران نوجوانی فرزند بازمیگردد در حالی که هم دختران و هم پسران در دوران کودکی احساس نیاز و وابستگی بیشتری به مادرشان دارند زیرا او مراقبت بیشتری از فرزند خواهد داشت و به دلیل حضور کمتر پدر در محیط خانه، بیشترین نیاز فرزند توسط مادر پاسخ داده میشود.
نکته مهم دیگر این است که در جامعه امروز فرزندان از قدرت خاصی برخوردارند و پدر و مادر رسماً از فرزندشان احساس ترس دارند و تصمیمگیریها برعهده فرزند خواهد بود و در نهایت مسیر فعالیتها و کارهای روزانه را با وجود ادعاهایی که پدر و مادر دارند، فرزند هدایت میکند. در واقع نقش اصلی که در گذشته به عهده پدر بوده و البته درست و بجا هم بوده است بخصوص نقشهای کلیدی که در مورد نوجوان تعریف میشده است و ممکن بود مادر خانواده از پس آنها برنیاید، از بین رفته است. در این شرایط یا فرزندسالاری شکل گرفته است یا این که قدرت موازی و مساوی پدر و مادر در نقطه روبهروی هم نکته مورد اهمیت دیگری است که باعث میشود فرزند از این تقابل قدرت سوء استفاده کند و کار خود را پیش ببرد.در حال حاضر در سیستم خانواده سلسله مراتب تعریف نمیشود و تعریف برای فرمانبری در شرایط و خانوادههای کنونی وجود ندارد.
زمانی گفته میشد حضور مادران در خانه جلوی این آسیبها را میگیرد. با این نظر موافقید؟
دکتر شیری: میتوان گفت این آسیبها در صورت خانهدار بودن مادر تا حدودی کمتر خواهد بود اما برای توضیح بیشتر باید گفت در علوم انسانی نمیتوان قاطع و محکم در مورد مسائل حکم کرد. از این رو وقتی از سرپرست صحبتی به میان میآید، باید به این موضوع توجه داشت که سرپرست محصول و مسئول چه خانوادهای است. آیا پدر و مادری که در مورد آنها صحبت میشود، صلاحیت انتقال دانش و تجربیات خود را به فرزندانشان دارند یا خیر. این تفاوتها زمانی که جامعه ما سنتی و بسته بوده، بیشتر قابل مشاهده بوده است اما در حال حاضر این تقسیمبندی از بین رفته است چرا که خانواده دگرگون شده است و نمیتوان به این قضیه آرمانی و تک علتی نگاه کرد. باید این موضوع را یادآور شوم که نظارت خانواده و سرپرستها به فرزندان کاهش پیدا کرده است چرا که مهمانان ناخوانده زیادی وارد فضای جامعه و خانواده شده است شخصیت اکتسابی، شخصیت کودکان و نوجوانان ما را شکل میدهد و بر همین اساس نظارتها کمتر میشود و والدین هم که با فضای جدیدی مواجه شدهاند، با مشکلات عدیدهای روبهرو خواهند شد.
به همین علت معتقدم بایستی دایره مصادیق و تعریفمان از بد سرپرست تغییر پیدا کند زیرا حتی والدینی که به واسطه چند شغله بودن نمیتوانند ارتباط عاطفی خوبی با فرزندشان برقرار کنند و به واسطه فقر و متغیرهای مداخله کننده مختلف، نمیتوانند انتقال دهنده الگوهای فرهنگیای باشند که خودشان از آن طریق رشد یافتهاند، بدسرپرستی را معنا میکنند.
از این رو بد سرپرستی گستره بسیار وسیعی را شامل میشود که تنها یک نمونه آن آزار جنسی و روحی کودکان است.نکته قابل ملاحظه دیگر این است که در حال حاضر نظارتها کمتر شده است و مطالعات جامعهشناسی نسلها گویای این واقعیت است که تضاد نسلی به حدی رسیده که در مقایسه نسل جدید و نسل گذشته الگوپذیری فرهنگی، آموختهها، دانش اکتسابی، منش، تعامل با دیگران و بسیاری از ویژگیهای دیگر با تضاد قابل توجهی روبهرو شده است و بالطبع گلایههای خانواده از تربیت فرزندشان به میزان زیادی افزایش پیدا کرده است.
بنابراین باید در خصوص بحث بدسرپرستی عاطفی، موضوع را تحت تأثیر عوامل مورد مطالعه قرار دهیم زیرا به دلیل ورود متغیرهای بیشمار در فضای خانواده، ساختار آن دگرگون شده و پیامدهای متعددی به دنبال داشته است. از سوی دیگر ما در سطح جامعه آرامش لازم و کافی را نداریم و همین موجب میشود خانواده که مهمترین نهاد برای شکل دادن به هویت کودک است، با مشکل مواجه شود و در ارائه بسیاری از کارکردهای خود ناتوان عمل کند.
از طرفی خانوادههای گسترده قبل به خانوادههای هستهای تبدیل شدهاند که هویت شخصی ندارند. برخلاف گذشته که دختران و پسران پس از ازدواج در کنار خانواده خود زندگی میکردند و جدا شدن و فاصله گرفتن از آنها دفعی و ناگهانی اتفاق نمیافتاد، بلکه جدایی دختر و پسر از خانواده همسرشان به مرور و به آرامی انجام میشد در همین فرآیند بسیاری از مفاهیم و مهارتهایی که نیاز بود از طریق پدر یا مادر به فرزند آموخته شود، منتقل میشد. اما امروز این جدایی ناگهان اتفاق میافتد بنابراین باید انتظار بروز مشکلاتی را در آینده داشت و مؤلفههایی که قرار است تحت تأثیر آن زندگی کنند، برایشان مشخص شده است.
دکتر شریفی یزدی: به لحاظ تاریخی در کشور ایران زنان خانهدار قدمت 150 ساله دارند زیرا پیش از آن چنین نبوده است و تقریباً اکثریت زنان شاغل بودهاند اما نوع شغلشان در هر منطقه متفاوت بوده است. زنان در طول روز زمانهایی را به تولید و درآمدزایی اختصاص میدادند.
شما به کیفیت حضور اعتقاد دارید؟
دکتر شریفی یزدی: خوشبختانه یا متأسفانه اگر آگاهانه رفتار شود، زنان شاغل ما در بخشی از حوزهها موفقتر از زنان خانهدار هستند. زیرا در یک دوره سنی این الزام وجود دارد که مادر باید در کنار فرزند باشد تا او از دایره مشکلاتی مثل اضطراب جدایی و مشکلاتی از این دست دور باشد اما بعد از مدتی کودک باید وارد شبکههای اجتماعی شود. این اتفاق در نسلهای گذشته به این گونه رقم میخورد که کودکان علاوه بر این که در جمع خواهر و برادرشان حضور داشتند، اطراف خود کودکان همسن و سال اقوامشان را میدیدند و با گروه همسالان که قرابت خونی هم داشتند ارتباط میگرفتند اما امروز این شبکهها حذف شده است و مهدهای کودک و کودکستانها به شکلی جایگزین آن شبکهها شدهاند در نتیجه چه زنان خانهدار باشند و چه نباشند، به لحاظ جامعهشناسی خانواده به طور حتم از یک سنی کودک باید از مادر جدا شود تا او بتواند در یک شبکه اجتماعی همسالان از محاسن این اتفاق استفاده کند و فرآیند اجتماعی شدن را قبل از حضور در مراکز پیشدبستانی و مدرسه سپری کند.
نکته بعدی که اثرگذار بوده و حوزه عاطفی کودکان را از نظر اجتماعی واکاوی میکند، این است که در سطح هر جامعهای پنج نهاد اصلی اقتصاد، آموزش، اعتقادی، سیاست و خانواده وجود دارد. به این معنی که ممکن نیست چه در حال حاضر و چه در عمق تاریخ لفظ جامعه به جایی اطلاق شود که فاقد این 5 نهاد اصلی باشد، زمانی که این چنین شد، تعامل بین این5 نهاد اصلی جامعه را متعادل ساخته و استوار نگه خواهد داشت. هر کدام از این نهادها کارکردهای متعددی دارند برای مثال در جامعهشناسی آموزش و پرورش، برای نهاد آموزش اجتماعی کردن، تربیت، الگوسازیها و کارکردهایی از این قبیل در نظر گرفته میشود که سازمانهای رسمی و غیررسمی هر یک از این کارکردها را ایفا میکنند. همچنین اصلیترین کارکرد نهاد اقتصاد، پاسخگویی به نیازهای اقتصادی افراد جامعه است. یا این که دو کارکرد اصلی نهاد سیاست، امنیت و نظم در اجتماع است و کارکرد نهاد اعتقادی ایجاد اصول اخلاقی در جامعه است و در نهایت تولید نسل و تربیت نسل از کارکردهای نهاد خانواده است اما در سالهای اخیر بالاخص در دو یا سه دهه اخیر 4 نهاد اصلی دیگر به دلایل مختلف کارکردهای اصلیشان را به درستی اجرا نمیکنند و در این بین خانواده ناگزیر است بخشی از کارکردهای آن نهادها را به عهده بگیرد تا فرزندش از گزند هر نوع آسیبی مصون باشد.
به عنوان مثال ارائه صحیح و دقیق موضوعات درسی به عهده نهاد آموزش است اما از آنجا که مدرسه نتوانسته این کارکرد را به درستی انجام دهد، خانواده مجبور خواهد شد با صرف هزینه مضاعف از طریق کلاسهای خصوصی کمبودهای درسی فرزندش و ضعف کارکردهای نهاد آموزش را جبران کند همچنین زمانی که نهاد اقتصاد معاش خانواده را تأمین نکند یا این که نهاد سیاست در ایجاد امنیت در جامعه ناتوان ظاهر شود، خانواده بخشی از زمان خود را صرف پوششدهی این خلأها خواهد کرد در نتیجه زمانی که خانواده تلاش میکند تا کژ کارکردیهای 4 نهاد دیگر را جبران کند، ترجیح میدهد یک یا دو فرزند داشته باشد و از کارکردهای اصلی خود که تولید مثل است، باز میماند و از تربیت صحیح فرزند که از قضا بیسرپرستی عاطفی در این سبد و حوزه قرار میگیرد، باز میماند.
دکتر غزال زاهد: همان طور که دکتر شریفی اشاره کرد، دورهای به نام دوره دلبستگی وجود دارد یعنی دورهای که کودک نیاز شدیدی دارد به این که با مراقب اولیهاش زمان سپری کند که شامل سرویس دادنهای جسمی، عاطفی، نگاه کردن، در آغوش گرفتن، ماساژ دادن، لمس کردن، خندیدن و بوسیدن میشود. این دوره از 8 ماهگی کودک شروع و تا پایان سه سالگی مشروط بر این که مشکلی پیش نیاید، ادامه پیدا میکند.
در این دوره توصیه میشود مادر در خانه و کنار فرزند بماند زیرا مراقب اول و فردی است که بچه از او شیر میخورد و به آغوش، صدا، بو، چهره و حضور او نیاز دارد و معمولاً فرد دیگری نمیتواند با چنین کیفیتی جای مادر را پر کند. در حال حاضر که موضوع خانواده برای کشورهای اروپایی بسیار مهم شده و مطالعات زیادی صورت گرفته است، مسئولان این کشورها برای مادران تا پایان سه سالگی درآمدی بالا و قابل توجه در نظر گرفتهاند و از آن به بعد یعنی از حدود سن 5/3 تا 4 سالگی کودک به مهد سپرده میشود و مادر وارد اجتماع میشود زیرا این حق یک زن و مادر است و محکوم به ماندن در خانه نیست و نمیتوان این حق را از یک زن گرفت. لازم است به این نکته هم اشاره کنم که بهتر است پدر سکان یک خانواده را در دست بگیرد به این دلیل که ذاتاً خلقت زن این گونه است که ظرافت دارد و باید مورد دوست داشته شدن، محبت و حمایت قرار گیرد و اتفاقاً اگر قرار باشد باز تمام مشقت و مسئولیتی که یک مرد در خانواده و جامعه به عهده میگیرد را بردوش بگیرد، آسیب میبیند. از این جهت میگویم که باید قدرت اول و اصلی خانواده در دست یک مرد باشد اما نه به این معنا که حقوق زن زیر پا گذاشته شود بلکه باید ضمن حفظ حقوق زن به عنوان یک انسان، سکان خانواده در دست مرد باشد تا زن به لحاظ روانشناختی و جسمی آسیب کمتری دیده و کمتر فرسوده میشود.
در همین راستا با وجود تمام مشغلهها، سردرگمیها و خستگیها والدین چطور میتوانند کیفیت حضورشان را در کنار اعضای خانواده بالا ببرند؟ بسیار اتفاق میافتد زن و شوهر ساعاتی را در کنار هم یا در خودرو سپری میکنند اما با هم صحبت نمیکنند و حرفی برای گفتن ندارند یا بسیاری از اوقات در خانه فقط به هم نگاه میکنند ناچار بعد از دقایقی سراغ موبایل یا تلویزیون میروند. در واقع خیلی وقتها حضور والدین و همسران در خانواده اتفاق میافتد اما رشته اصلی گم شده است و نمیدانند چطور با هم ارتباط خوب و مؤثری برقرار کنند.
دکترغزال زاهد: پدر و مادر شاغل هنگام عصر خسته و عصبانی به خانه میروند اما هیچ توجیهی وجود ندارد که غم، غصهها، عصبانیتها و ناراحتیهای طی روز به شب منتقل شود کما این که اگر قرار بود این زن و مرد بعد از کار روزانه به یک مهمانی دعوت شوند یا در جمع دوستانشان حضور داشته باشند، غر نمیزدند یا این که غر زدنشان شکل دیگری به خود میگرفت و در قالب یک درد دل دوستانه عنوان میشد و سعی میکردند از زمان بودن در کنار هم لذت ببرند. علاوه بر این موضوع، باید پذیرفت که با گرفتن نقش پدر یا مادر مسئولیتی برعهده فرد قرار میگیرد که در آن شکی نیست و بر همین اساس موظف است در زمان کودکی فرزند به صورت پراکنده میان فرزند دختر و پسر وقت سپری کند و با ورود او به دوره نوجوانی با گرایش بیشتر به سمت فرزند هم جنس بخشی از زمان خود را به فرزند اختصاص دهد اما این به آن معنا نیست که پدر مقابل تلویزیون بنشیند و کنترل آن را به دست بگیرد و هنگام تماشای تلویزیون از فرزند بخواهد کنار او بنشیند چرا که این کیفیت درستی نیست بلکه منظور این است زمانی را صرف صحبت کردن، خندیدن، پرس و جو در مورد مسائل روزانه در آغوش گرفتن، نوازش کردن، کشتی گرفتن و مواردی از این دست آن هم متناسب با سن فرزند و نیاز او یا نوجوان کنند آن هم به گونهای که نوجوان آن را میپسندد. از سوی دیگر پدر و مادر به بلوغ فرزند خود افتخار کنند و آن را به زبان بیاورند.
در دوران کودکی، نقش الگوی اول، تا دوره نوجوانی پدر و مادر هستند بنابراین هر چه که قرار است فرزند در درجه اول آن را بیاموزد و دریافت کند از طریق والدین میسر خواهد شد اما به محض این که وارد دوره نوجوانی شد، از گروه همسالان و کسانی که برای او جایگاه قهرمان دارند نیز الگوپذیری میکند. با این وجود باز هم نقش والدین تا پایان دوره نوجوانی فرزند اثرگذار خواهد بود و اگر میخواهند فرزندشان به شکل صحیح تربیت شود، باید برای او وقت صرف کرده و به این فکر کنند که آیا پای صحبتهای فرزندشان نشستهاند آیا به درد دلهای او گوش سپردهاند آیا به صفات ثانویه ناشی از بلوغ اودقت کردهاند و در این ارتباط با او صحبت کردهاند یا این که به دلیل خجالت از این موضوع طفره رفتهاند و با تمسخر از کنار این موضوع گذشتهاند. از دیدگاه روانشناختی این بسیار مهم است که یک پدر در مورد تغییرات جسمی پسر بالغ خود بدون خجالت با او صحبت کند و به محض این که علائم بلوغ در او ظاهر شد، به او تبریک بگوید، او را در آغوش بگیرد و به او افتخار کند، چند پدر و مادر در جامعه ما به بلوغ فرزندشان افتخار میکنند و پدید آمدن صفات ثانویه جنسی را به او تبریک گفته و برایش جشن و کادو گرفتهاند، طبیعی است فرزندی که در این شرایط سنی که همه چیز را درک میکند و تمام زوایای پیرامونش را به خوبی میشناسد، زمانی که میبیند گوش پدر و مادرش بدهکار نیست و به او و شرایطی که در آن قرار دارد توجهی نمیکنند، به سراغ منابع دیگری میرود.
بر این اساس اگر قرار باشد والدین در سردرگمیهای موجود الگوی حداقلی را در نظر بگیرند تا برای برقراری ارتباطی درست با فرزند و حتی همسرشان مجهز باشند، به آنها توصیه میشود به گونههای مختلف فضای خانه را برای خود مطلوب کنند که با رسیدن به خانه به جای رفتن به سراغ تلویزیون و موبایل، زمانی را برای صحبت با همسر اختصاص دهند بدون این که صدایی یا هرگونه مشغلهای این امکان را از آنها سلب کند و فضای مجازی موجود، حواس آنها را پرت کند.
در غیر این صورت انگیزه همصحبت شدن با همسر از بین خواهد رفت. آنچه از برقراری ارتباطی مؤثر میان زن و شوهر ممانعت میکند، روابط عاطفی خارج از زناشویی است که شرایط ایجاد آن هم برای زن و هم برای مرد وجود دارد و البته هرچه که یک مرد یا زن زیرک، باهوش و پخته باشند، از نظر عاطفی آن چنان گرفتار روابط پنهان میشوند که اگر حتی بخواهد با ورود به خانه وانمود کند که موضوعی وجود ندارد، باز هم نشاط و انرژی کافی برای صرف کردن وقت با همسر و فرزندان خود ندارد.
موضوع دیگر در همین راستا، مشکلات روانپزشکی است. گاه زن آنقدر وسواس دارد که محیط زندگی را تلخ کرده و آن چنان اضطراب دارد که نمیتوان با او صحبت کرد و مرد آنقدر افسرده است که زن در آرزوی برآورده کردن نیازها از طریق همسرش میماند. از سوی دیگر خانوادهها نمیدانند چطور تفریح کنند و چگونه خوش باشند. به نظر میآید اگر زن و مردی واقعاً یکدیگر را دوست داشته باشند و با هم رفاقت کنند خواهند توانست کنار هم بنشینند و برای یکدیگر صحبت کنند و به این ترتیب، لذت از یکدیگر برای آنها اولویتی برتر از فرزند پیدا خواهد کرد. به این معنا که حتی فرزند زمانی که ببیند پدر و مادرش از وجود هم لذت میبرند و یکدیگر را دوست دارند، احساس آرامش میکند.
بر این اساس یکی از مصداقهای بدسرپرستی، رفتار نامناسب والدین با یکدیگر است به این معنا که فرزند متوجه قضایا است و مدام هراس جدایی والدیناش را از یکدیگر دارد و در جلسات مشاوره این طور میگوید که این دو بالاخره تنهایم میگذارند و من بیچاره میشوم. باید محیط خانه آنقدر لذت بخش باشد که زوجین و فرزند بخواهند با یکدیگر صحبت کنند.
نظر شما