دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۹:۴۹
کد خبر: 105875

درد سرطان زیر پل ری!

سلامت نیوز : اتاق کوچکی که در آن قدم می‌گذاریم، یکی از 4 اتاقی است که دور تا دور یک حیاط قدیمی جا خوش کرده و در هر کدام، خانواده ای اسکان یافته اند. اینجا یکی از قدیمی ترین محله‌های تهران است... خیابان ری. جایی که در آن از رنگ و لعاب مصنوعی تهران امروز خبری نیست.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از سایت قانون ؛ برج‌های بلند و مراکز خرید جایی در آن ندارند و مردم هنوز در کوچه پس کوچه‌ها صاحب خانه هایی هستند که جلوی در بازش پارچه آویخته شده. اینجا در این محله قدیمی، مهمان اتاق کوچک مردی هستیم که او را «شعبان» صدا می‌کنند. روی پتوهایی که جای فرش را بر زمین گرفته می‌نشینیم و چشم به دور تا دور اتاق می‌دوزیم: دیوارها پوسیده و چرک مرده اند و اغلب وسایل اعم از بشقاب و لیوان و دارو و شامپو و غیره توی فرورفتگی پایین پنجره چیده شده. بخاری قدیمی است و یک کتری روی آن می‌جوشد. تلفن نیست، گاز نیست، وسایل تجمل که هیچ، حتی وسایل رفاه نیست. برای همین سقفی که بیم ریختن آن می‌رود، ماهی 250 هزار تومان باید بپردازد در حالی که بیکار است و مخارج درمان سرطان پسرش روی دستش مانده. او که سابق بر این مصرف هروئین را تجربه کرده، حالا 4 سال است پاک است، اما سال‌ها اعتیاد، زندان، دوری از خانواده و طرد شدن از جامعه، مثل مهر روی پیشانی‌اش باقی مانده.

حرف می‌زند و حرف‌هایش بوی بغض می‌دهد: «می گویند ترک کنید و به زندگی برگردید، شعار می‌دهند. چه طور به زندگی برگردیم وقتی حتی یک نفر حاضر نیست استخداممان کند؟ وقتی از زندان بیرون می‌آییم و هیچ مراقبتی وجود ندارد؟ کسی نمی پرسد تو بعد از 4 سال این بیرون چه می‌کنی؟ خانواده داری؟ مریض داری؟ خانه داری یا نه؟ حال و اوضاعت چطور است؟ هیچ‌کس حواسش به ما نیست. با ماشین واسکورت ما را می‌برند و تحویل زندان می‌دهند، اما وقت بیرون آمدن تک و تنهاییم. فقط یک چیز می‌گویند: خلاف نکنید! اما نمی‌گویند چگونه؟ ما از خودمان ناامیدیم، جامعه نا امید ترمان می‌کند.» شعبان، پدر 5 فرزند است که یکی از آن‌ها سرطان دارد. تنها خواسته‌اش ایجاد شرایط اشتغال است تا از این راه از پس هزینه درمان فرزندی که با این شرایط، امروز کنار او هست، اما فردا ممکن است نباشد برآید. گفت و گوی «قانون» با «شعبان بهرامی» را در زیر می‌خوانید:

  چه شد که اعتیاد پیدا کردید؟
شبی که زلزله طبس آمد، من برای اولین بار مواد کشیدم. سرباز بودم. یکی از هم خدمتی‌هایم اهل طبس بود و نمی توانست از زنده ماندن خانواده‌اش مطلع شود. از شدت ناراحتی مصرف می‌کرد و من هم آن شب برای اولین بار همراه او هروئین کشیدم. بعد از آن بیشتر از 20 سال مصرف کننده بودم. هر چند مداوم نبود. ترک می‌کردم، دوباره شروع می‌کردم، دوباره ترک می‌کردم.

  آن زمان شاغل بودید؟
قبل از انقلاب در شرکت‌های مختلف به عنوان آشپز کار می‌کردم و شرایطم خوب بود. در آشپزی تبحر داشتم اما از خدمت که برگشتم و دچار اعتیاد شدم، نه در این زمینه نه در هیچ زمینه دیگری نگذاشتند کار کنم. حتی زمانی که ترک می‌کردم باز استخدامم نمی‌کردند.همین حالا هم که نزدیک به‌5 سال است پاک هستم باز از من می‌پرسند اعتیاد دارید یا قبلا اعتیاد داشته‌اید؟ کار برای امثال من نبوده و نیست، انگار به زبان بی زبانی می‌گویند شما بروید موادتان را بکشید. من پلاستیک جمع می‌کردم و می‌فروختم، بالای شهر می‌رفتم که پول بهتری می‌دادند و آن جا در خانه‌هایشان، در حیاط و باغچه هایشان کار می‌کردم. اما حالا ناراحتی قلبی پیدا کرده‌ام و خانه تمیز کردن و جنب و جوش برایم سخت است. یک مدت حتی بلند می‌شدم و می‌نشستم حالم بد می‌شد.

  همیشه همین جا زندگی می‌کردید؟
نه اینجا که اجاره است. سابق بر این در منزلی که پدر همسرم در اختیارمان گذاشته بود زندگی می‌کردیم. سال‌ها آن جا ساکن بودیم که آن هم وقتی من زندان بودم لودر آوردند و خراب کردند. هنوز حتی غرامت خانه را به ما نداده اند. اینجا را 2 میلیون رهن کرده‌ام و ماهی 250 هزار تومان اجاره می‌دهم. از پسش بر نمی آیم. مرتب عقب می‌افتد. بارها شده خواسته‌ام بروم گوشه ای توی پارکی جایی چادر بزنم اما فکر بچه‌ها را کرده‌ام که غرورشان بیش از این نشکند. سرشکسته نشوند که پدرشان توی چادر زندگی می‌کند.

  چرا تنها هستید؟ خانواده تان کجا هستند؟
در ملایر زندگی می‌کنند، پیش من نیستند. فقط یکی از پسرهایم به نام اکبر با من است که الان منزل نیست.

  جدا شده‌اید؟
نه، اصلا. اما همه با هم در این اتاقک نمی‌توانیم زندگی کنیم. من و اکبر هم اینجا هستیم چون اکبر اینجا دانشجوی شبانه است و درمانش هم اینجا باید انجام شود. درگیر سرطان روده شده. متولد 69 است. اینجا روند درمان او را هم پیگیری می‌کنیم.

  کی فهمیدید بیمار است؟
من زندان بودم، همین یکی دو سال گذشته. آن زمان اکبر تازه خدمتش تمام شده بود که همراه خواهرش آمد ملاقات من. وقتی دیدمش جا خوردم. پسرم ورزشکار بود، چهره‌اش همیشه بشاش و سرحال بود. اما لاغر شده بود، افت کرده بود. ترسیدم گفتم نکند سمت مواد مخدر رفته. ازش پرسیدم اکبر لب هایت چرا سیاه شده؟ تعجب کرد، گفتم چی مصرف می‌کنی؟ به پیر و پیغمبر قسم خورد که هیچ چیز. به خواهرش گفتم سریع این بچه را ببر آزمایش، من روی حساب تجربه ای که دارم مطمئنم این بچه آلوده شده. چند روز بعد دخترم با گریه زنگ زد و گفت بابا بیچاره شدیم، اکبر سرطان دارد.

  هزینه داروهایش در ماه چه قدر می‌شود؟
اکبر هر 15 روز باید آزمایش بدهد یعنی در ماه حداقل 2 بار آزمایش می‌دهد. گاهی بعد از آزمایش برایش دارو می‌نویسند گاهی نه. اما در ماه حداقل یک بار باید دارو تهیه کند. هزینه‌اش نسبت به اینکه داروهایش ایرانی باشد یا خارجی، چند بار در ماه دارو بگیریم و چند بار آزمایش بدهیم، از 250 تومان تا 700 هزار تومان متفاوت است. تنها چیزی که در حال حاضر داریم یارانه است. اکبر هم با اینکه نباید این کار را بکند اما به عنوان پیک موتوری کار  می‌کند تا کمی از پس مخارج برآییم. گاهی هم پیش دوستان قدیمی گردن کج کرده‌ایم، گاهی هم شده اصلا نتوانسته‌ایم از پس تهیه دارو برآییم، نمونه‌اش همین سه هفته پیش. خودش رفته بود از یکی از دوستانش که در کلاس‌های گروهی گفتار درمانی باهم شرکت می‌کنند و او هم سرطان دارد، پول را قرض گرفته بود. هنوز هم نتوانسته ایم قرضش را برگردانیم. خدارا شکر 3 الی 4 ماه است شیمی درمانی‌اش قطع شده اما مصرف داروها برایش واجب است. من همچنان دنبال کار می‌گردم. اینقدر می‌گردم تا پیدا کنم. بالاخره در این شهر به این بزرگی یعنی یک نفر نیست که دست مرا بگیرد؟ حتما هست.

  تا به حال تحت حمایت دولت، بهزیستی یا سازمان‌های مردم نهاد بوده‌اید؟
نه اصلا. من حتی به زبان آمدم و گفتم من احتیاج به کمک دارم. هر جا رفتم گفتم من از آن آدم هایی هستم که زیر چرخ زمانه له شده. در مقابل التماس‌های من، یک سازمان دولتی خاص حاضر شد 15 میلیون وام بدهد که آن هم چون ضامن نداشتم منتفی شد. رفتم باز هم گفتم شرایطم چگونه است. گفتم ضامن ندارم اما نه تنها شرایط را برایم آسان تر نکردند، بلکه حرف‌های نا امید کننده ای شنیدم. گفتند سن تو بالاست الان نه به تو کار می‌دهند، نه سازمان ما شرایط کمک مالی به شما را دارد. گفتم آقا من یک نفر نیستم، 6 نفرم. 5 تا بچه دارم که این‌ها خرج دارند. آینده می‌خواهند. واقعا این جواب من است؟ خیلی راحت گفت بله. در حالی که من احتیاج به حمایت و کمک داشتم.

  از سبد کالا استفاده کرده‌اید؟
نه، خدا شاهد است. رفتم توی سرما 4 ساعت هم در صف توزیع سبد کالا پشت سر 300، 400 نفر ایستادم تا نوبتم شد اما کارت ملی و عابر بانکم را که دادم گفتند به شما تعلق نگرفته. چه بگویم، می‌خواستند بدهند داده بودند دیگر، نخواسته‌اند. فقط هم من نبودم، خیلی از آدم‌ها آنجا مثل من بودند که این سبد بهشان تعلق نگرفته بود. دست از پا دراز تر بر گشتیم.

  بزرگ ترین نگرانی تان در حال حاضر چیست؟
در درجه اول مریضی پسرم و در درجه دوم سرنوشت تمام بچه هایم.
  بچه هایتان نمی گویند خیلی دیر است برای اینکه به این فکر بیفتید؟ نمی‌گویند مسبب وضعیت امروز آن‌ها شما هستید؟
کاش می‌گفتند. باور کنید اینکه به رویم نمی آورند برایم سنگین تر است. اگر می‌گفتند و از آنها رنجش پیدا  می‌کردم اینقدر زجر نمی‌کشیدم. چه کنم که نمی گویند، بچه‌هایم توی این شرایط همه مودب بار آمده اند، همه تحصیل کرده اند. اطرافیان را می‌بینند، دیگران را می‌بینند، می‌دانند من خانه خراب شان کردم، من مسبب این شرایطم اما چیزی به من نمی گویند.

  اگر کسی باشد که خواسته شما را برآورده کند، درخواستتان چیست؟
خواسته من در وهله اول بهبودی پسرم است اما نمی توانم این را از کسی بخواهم چون دست خداست. اما در وهله دوم درخواست می‌کنم کمکم کنند کار کنم. من هنوز هم می‌توانم آشپزی کنم، از عهده آن بر می‌آیم. اگر این هم نشد تمام و کمال از عهده کشاورزی برمی آیم. می‌توانم بروم ملایر پیش خانواده‌ام و آن جا کشاورزی کنم. الان نمی توانم برگردم چون شرایطش نیست، تراکتور لازم دارم که بدون آن نمی شود. با بچه هایم صحبت کرده‌ام و آن‌ها هم موافق هستند که در ملایر کشاورزی کنیم اما ابزار لازم دارد و من از عهده تهیه‌اش بر‌‌نمی‌آیم. اگر کسی حاضر شود به من در راه تهیه این امکانات کمک کند، حاضرم صد درصد تضمین بدهم که به مرور زمان این کمک را بر می‌گردانم. من آدم فرصت طلبی نیستم، فقط می‌خواهم از این شرایط بیرون بیایم. اگر حمایتم کنند من جبران خواهم کرد. فقط به دنبال شرایطم. به خدا همه می‌گویند کسانی که اعتیاد دارند باید ترک کنند و به زندگی برگردند، ولی شعار است.

چه طور به زندگی برگردیم وقتی حتی یک نفر حاضر نیست استخدام‌مان کند؟ هنگامی که از زندان بیرون می‌آییم و هیچ مراقبتی وجود ندارد. فقط دستگیرمان می‌کنند و به زندان می‌فرستند و از خانواده دور می‌کنند. فکر می‌کنید در زندان می‌شود ترک کرد؟ آنجا همه مصرف می‌کنند. همان زمانی که در زندان فهمیدم پسرم سرطان دارد آنقدر حال و روزم خراب شده بود که هم‌بندی‌هایم گفتند بیا مصرف کن تا آرام شوی، اما من نکردم. من می‌خواستم برگردم و دوباره روی پای خودم بایستم و بالای سر بچه هایم باشم. رویای کار و زندگی داشتم. می‌خواستم پسرم را هر طور شده زنده نگه دارم اما چه شد؟ عملا از روزی که آزاد شده‌ام تا به حال بیکارم. کسی نمی پرسد تو بعد از 4 سال این بیرون داری چه کار می‌کنی؟ خانواده داری؟ مریض داری؟ خانه داری یا نه؟ حال و اوضاعت چطور است؟ هیچ کس حواسش به ما نیست. هیچ دلسوزی وجود ندارد. دلمان می‌ترکد و کسی به دادمان نمی‌رسد. موقع رفتن با ماشین واسکورت ما را می‌برند و تحویل زندان می‌دهند، اما وقت بیرون آمدن تک و تنهاییم. فقط یک چیز می‌گویند: خلاف نکنید! اما نمی‌گویند چگونه؟ ما از خودمان ناامیدیم، جامعه ناامید ترمان می‌کند.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha