غالب افرادی كه به اتاق فرزندخواندگی رجوع می كنند با وجود همه استرسی كه از قضاوت دیگران دارند از یك رضایت درونی حرف می زنند: رضایتی كه برخی نامش را ثواب كردن می نهند و برخی نوع دوستی.

چند تكه روایت از ماجرای فرزندخواندگی/اینجا سهام خوشبختی توزیع می كنند

سلامت نیوز:غالب افرادی كه به اتاق فرزندخواندگی رجوع می كنند با وجود همه استرسی كه از قضاوت دیگران دارند از یك رضایت درونی حرف می زنند: رضایتی كه برخی نامش را ثواب كردن می نهند و برخی نوع دوستی.

 از در حراست كه رد می شوم به حیاط بزرگی می رسم و روبه رویم یك ساختمان سفید قدیمی را می بینم. بیشتر شبیه بیمارستان است تا یك سازمان و اداره. وارد سالن می شوم. از اتاق اول می پرسم برای فرزندخواندگی باید به كجا مراجعه كنم؟ می گوید انتهای سالن و همزمان دیگری داد می زند «مدارك آورده؟ فرم پر كرده؟» در می روم. نمی شود بگویم آمده ام دنبال گزارش. از آدم مجوز می خواهند و داشتن مجوز هم شكستن شاخ غول است.

راهروی باریك را طی می كنم. كمی مانده تا انتهای سالن. سركی توی اتاقی كه بالایش نوشته «فرزندخواندگی» می كشم. زن و مردی نشسته اند و دو خانم دارند باهاشان حرف می زنند. می نشینم پشت در.صدای در كه می آید می بینم زن و مردی بیرون می آیند. زن كاغذی در دستش دارد و خنده یی بر لب. می خواهم بروم سمت شان. می بینم خیلی عجله دارند. برمی گردم سرجایم. می روم داخل اتاق. كمی سر گرفتن وقت شان برای چند پرسش چانه می زنم و خواهش. ارجاعم می دهند به حراست. از آنجا به دفتر ریاست و خلاصه بی فایده است. بی خیال می شوم. پشت همان در می نشینم و با هر كه از اتاق فرزندخواندگی بیرون می آید سر حرف را باز می كنم.

اولی زنی چهل و چند ساله است با شوهری كه جوان تر به نظر می رسد. زن كمی خجالتی است و پراسترس. می گویم چند وقت است مراجعه می كنند و در چه مرحله یی هستند. زن می گوید بار دوم است كه می آیند. ارجاع شان داده اند به دادگاه. كم حرف می زند و در جواب هر سوالم مدام می پرسد برای چه می پرسی. می بینم دارد اذیت می شود، بی خیال می شوم.

زن و مرد دیگری می روند توی اتاق و خیلی زود بیرون می آیند. می روم سمت شان و از نتیجه می پرسم. مرد شاكی است و ناامید. معتقد است بچه دار بودن این تیپی مختص از مابهترون و پولدارهاست. «می گویند ملك نداری، سرمایه نداری، نمی توانی بیمه اش كنی پس نباید بچه داشته باشی. می گویم حقوقم خوب است می توانم از پسش برآیم قبول نكردند. 11سال بدون بچه زندگی كردیم باز هم می توانیم. » ناامیدانه می گوید لابد خدا این طوری می خواهد.زن اما امیدوارتر است، می گوید «گفته اند در شهرستان ها شرایط راحت تر است. گفته اند اگر به شهرستان های محروم تر بروی قطعا قبول می كنند.» می پرسم مگر شرایط و قوانین فرق می كند؟ نمی داند. رو به شوهرش می گوید فردا می روم گیلان، ولایتم. شاید آنجا بشود. چه توضیح بیشتری می توانم بخواهم وقتی نگاه شان كه می كنم جدا از جدیت و صمیمیت شان چیز قابل توجهی در چنته ندارند.

زنی تنها می رود توی اتاق. سلامی می كند و اشاره به معنای آشنایی دادن. می آید كنارم می نشیند. خیالش راحت است انگار و استرس ندارد. می پرسم خیلی وقت است دنبالشی؟ می گوید دقیقا از شهریور پارسال. كارام داره تموم می شه و گفته اند تا ماه دیگه بچه رو تحویل می گیرم. حرف می زند. از پژوهشكده رویان و اینكه پنج بار جراحی كرده و نتیجه نداده. از اینكه به همه گفته باردار است تا وقتی بچه را گرفت كسی شك نكند. می گوید نه اینكه حرف مردم برایش مهم باشد اما شنیده است كه برای وارث شدنش مشكل پیش می آید. می گوید مشكل از او بود و شرمنده شوهرش است كه تاحالا طلاقش نداده. می پرسم تو جای او بودی جدا می شدی؟ مردد می گوید نه اما فرق دارد.

بعد با مریم حرف می زنم. 35 ساله است و هشت سال است ازدواج كرده. می گوید از همان سال اولی كه فهمیدم شوهرم مشكل دارد به فكر بچه آوردن بودم اما همسرم مخالفت می كرد. آنقدر دیر راضی شد كه حالادر مرز 50 سالگی است و نمی توانیم نوزاد بیاوریم. گفته اند حداقل باید چهار، پنج ساله باشد. می گویم فرقی می كند برایت. می گوید نه اتفاقا بزرگ تر كه باشد سختی های از آب و گل درآوردن یك نوزاد را ندارد اما نوزاد باشد اطرافیان كمتر اذیت می كنند. حرف و حدیث كمتر است، می گوید از بین خانواده ام مادرم از همه بیشتر مخالف است. همین امروز هم دوباره زنگ زد. می گوید باز هم درمان كن شاید نتیجه بدهد. من اما آنقدر سر كاشت جنین و این درمان و آن درمان درد كشیده ام كه وقتی وارد هر آزمایشگاهی می شوم حالم بد می شود. 20میلیون خرج كرده ایم و الان فكر می كنم كاش آن همه هزینه را خرج بچه یی كه قرار است تحویل بگیریم، می كردیم. می پرسم به انتخاب بچه فكر كرده یی دختر یا پسر یا قیافه اش برایت مهم است؟ می گوید جنسیتش كه فرقی ندارد اما شوهرم می گوید دختر باشد تا خیالش از محرمیتش به من راحت شود. خنده ام می گیرد یاد قانون جدید می افتم. می پرسم چیزی می داند از ازدواج فرزندخوانده با... می گوید آره. اولش خیلی نگران شدم توی ذوقم زد و حتی داشتم پشیمان می شدم اما بعد دیدم همه چیز به خود پدر و مادر بستگی دارد.

زن و مردی وارد می شوند و مرد بچه پنج، شش ماهه یی را بغل كرده است. دو ماه است بچه را تحویل گرفته اند و زن می گوید شش ماه اول آزمایشی است تا هم ما مطمئن شویم از پسش برمی آییم و هم دادگاه از صلاحیت ما اطمینان پیدا كند. می گوید در دادگاه دیده است كه پدر مادری بچه را می خواستند پس بدهند چون شب ادراری داشته. می گویم سر همچین مشكلی پشیمان می شود آدم؟ می گوید خب لابد سخت بوده، ما كه نمی دانیم. می گویم شناسنامه چی؟ گرفته اید؟ می گوید بعد از این شش ماه می توانیم اسمش را وارد شناسنامه مان كنیم. می گویم پس قضیه این قانون جدید و شناسنامه ندادن و اینها چیست؟ می گوید گفته اند هنوز ابلاغ نشده و قول داده اند ما می توانیم شناسنامه بگیریم. می گویم اگر نشود تصمیم دیگری می گیرید؟ جواب می دهد نه ما دیگر وابسته شده ایم به بچه اما خب بچه آسیب می بیند. نگرانی ام این است. 

با چند نفر دیگر هم گپ می زنم. همه امیدوارند و در عین حال نگران. به كودكی فكر می كنند كه زندگی شان را قرار است تغییر دهد و به دردسرهای دیگران. حرف و كنایه هایشان. یكی از اسمی كه برای بچه اش انتخاب كرده می گوید و دیگری از مدرسه یی كه می خواهد بفرستدش. دیگری از جنگی كه با خانواده اش دارد و دیگری تلاشی كه برای راضی كردن دادگاه می كند.    وقت نهار و نماز است. آن دو خانم پشت میز در اتاق را می بندند و می روند و سالن كم كم خلوت می شود. دوباره نگاهی به سالن می اندازم و فكر می كنم اینجا لابد جهان دیگری است و لابد تنها آنها كه آمده اند اینجا، از زندگی جاری و امیدها و تصورات منحصر به این جهان مطلع هستند. فقط به واسطه برخوردهای واقعی می شود به درك نسبتا درستی از ماجرای فرزندخواند گی رسید.

دوباره نگاهی به سالن می اندازم. سالن اگر چه خیلی هم تودرتو نیست ولی بی شباهت به لوكیشن های فیلم های ژانر وحشت هم نیست: وحشت از درگیری با بعدی واقعی از زندگی كه پنهان بوده و حالابه اصرار تو دروازه هایی رو به هر سوالت باز می شود. آدم های اینجا انگاری آدم های دیگری هستند. آدم هایی كه به این اتاق مراجعه می كنند تفاوت شان با پدر و مادرهای دیگر تنها در ناتوانی در بچه دار شدن نیست تفاوت آنها در نوع نفع بریشان از زندگی است: سهم بردن آنها از خوشبختی گره خورده است در نفعی كه همزمان دیگری هم می برد. خوشبختی آنها بدون تغییر آینده یك كودك امكان پذیر نیست. از همین است كه غالب افرادی كه به اتاق فرزندخواندگی رجوع می كنند با وجود همه استرسی كه از قضاوت دیگران دارند از یك رضایت درونی حرف می زنند: رضایتی كه برخی نامش را ثواب كردن می نهند و برخی نوع دوستی.

منبع: روزنامه اعتماد

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha