در اقامتگاه هم ولایتی ها هوای هم را بیشتر از بقیه دارند. ترك ها و لرها با زبان خودشان با هم صحبت می كنند و این موضوع غیرمستقیم دختران دیگر را ناراحت می كند.

روایت زندگی دخترانی كه در اقامتگاه های كارمندی زندگی می كنند

سلامت نیوز: در اقامتگاه هم ولایتی ها هوای هم را بیشتر از بقیه دارند. ترك ها و لرها با زبان خودشان با هم صحبت می كنند و این موضوع غیرمستقیم دختران دیگر را ناراحت می كند.

مسوول اقامتگاه می گوید: قدیم ترها دعواهای نژادی و قومی قبیله یی در خوابگاه بیشتر بود اما الان كمتر شده است. جالب اینجاست كه مسوول اقامتگاه خودش یك دخترمجرد 40 ساله است
    گوشه كتابخانه نشسته و چشم هایش یكی درمیان روی هم می رود و بعد از چندثانیه به زور بازشان می كند. یكی از دست هایش از آرنج قطع شده و نیمی از پوست صورت و بدنش در اثر سوختگی چروك شده است. یكی از چشم هایش را نمی تواند كامل باز كند و هر از گاهی سنگینی نگاه خیره اش روی دیوار می ماسد. نیرویی در درونش اجازه خواب را به او نمی دهد. با دست سالمش فلاسك را بلند می كند و قطرات آخر چای را داخل لیوان
   
    می ریزد و سر می كشد
     زندگی هنوز نفس می كشد میان چروك های ریز و آرامی كه اندك اندك كنار چشم هایشان فرو می نشیند. كنار بغض هایی كه سرسختانه تا آستانه نفس تنگی بالامی آید و در لبخندی كوتاه به رهایی می رسد. نیاز به جست وجوی عمق نگاهشان نیست. مردمك لرزان چشم های نگران شان با آوازی غمگین یكسره برایت داستان می خواند. داستان روزها و لحظه هایی كه دست در دست تنهایی قدم به قدم به پشت
    درهای اقامتگاه آمده اند. گوش هایشان شنونده سكوتی محض از تمام موسیقی هایی است كه زندگی برای آدم ها می خواند. غربت روزهای آخر دوره جوانی دخترانی كه در اقامتگاهی بی نام و نشان می گذرد. آنها برای زندگی زیر سقف خانه ها و عشق هایشان باید به انتظار بنشینند چرا كه خواسته یا ناخواسته زندگی در زندانی بی قفل و زنجیر را انتخاب كرده اند. مبارزه یی كه می رود تا تقاص زنده بودن را از زندگی بگیرند... چیزی شبیه زندگی در زندان به جرم زندگی...
   
    خنده ها و گریه های پای اجاق گاز اقامتگاه
    روی تابلوی بالای یك خانه ویلایی بزرگ در انتهای یكی از كوچه های خیابان نجات الهی، نوشته شده اقامتگاه جوانان... «اسم اقامتگاه كه می آید آدم یاد زندان می افتد... » این را یكی از دخترانی می گوید كه تازگی به جمع ساكنان اضافه شده است. مسوول اقامتگاه می گوید: « باید مجوز خوابگاه دانشجویی داشته باشیم كه نداریم.» 80 درصد دختران و زنانی كه به طور ثابت در این اقامتگاه زندگی می كنند شاغل و شهرستانی هستند و20 درصد دیگر را مهمانانی تشكیل می دهند كه به مدت یك شب تا یك ماه در اینجا سكونت دارند. علاوه بر ساختمان سه طبقه اصلی كه حدود 60 مهمان ثابت شش ماهه تا چهار ساله دارد دو اتاق كوچك هم در گوشه حیاط ساخته شده كه با یك راهروی كوچك به هم وصل شده اند. دستشویی، حمام و آشپزخانه این بخش در همین راهروی كوچك قرار دارد. گوشه حیاط نسبتا بزرگ اقامتگاه یك تخت چوبی گذاشته اند. عصرهای جمعه كه می شود زهرا دختر 41 ساله شمالی، كتری بزرگش را پر از چای می كند و اتاق به اتاق درمی زند و دخترها را برای خوردن عصرانه به داخل حیاط دعوت می كند. جمع كه می شوند یكی دستش به اس ام اس است و دیگری دلش هوای یار سفركرده. یكی بوی خانه و مادر را می خواهد و آن یكی به حقوق تمام شده اش در آستانه روزهای آخر ماه فكر می كند. اینجا دخترها با همه تفاوت ها، قضاوت ها، دعواها و بگومگوها پشت شان را به هم می دهند و برای هم مثل اعضای خانواده می شوند. ساعت از 10 شب كه می گذرد خوشبختی دخترها می رود توی گوشی هایشان. اس ام اس ها و زنگ خورهای گوشی ها نشان دهنده این است كه كسی به یادشان هست یا نه. آنها كه كسی را ندارند یا از زنگ های پشت سر هم گوشی بقیه كلافه می شوند به گوشه دنج تخت هایشان پناه می برند. گاهی هم دور از چشم مسوول خوابگاه قابلمه یا تشت های حمام را می آورند و شروع می كنند به خواندن. این طور وقت ها ساناز دختر رشتی خوابگاه آهنگ های محلی شمالی را با تشت می زند و می خواند. آنوقت یكی یكی دخترها، آنها كه به قول معروف ته صدایی دارند آهنگ های محلی شهرشان را می خوانند. یكی جنوبی و دیگری خراسانی... نوای نوایی نوایی توی اتاق تنگ و تاریك می پیچد.
   
    چشمان نیم سوخته یی كه با زبان بی زبانی فریاد می زنند
    گوشه كتابخانه نشسته و چشم هایش یكی درمیان روی هم می رود و بعد از چندثانیه به زور بازشان می كند. یكی از دست هایش از آرنج قطع شده و نیمی از پوست صورت و بدنش در اثر سوختگی چروك شده است. یكی از چشم هایش را نمی تواند كامل باز كند و هر از گاهی سنگینی نگاه خیره اش روی دیوار می ماسد. نیرویی در درونش اجازه خواب را به او نمی دهد. با دست سالمش فلاسك را بلند می كند و قطرات آخر چای را داخل لیوان می ریزد و سر می كشد.
    بعد كتاب را باز و شروع می كند به خواندن. كسی نمی داند داستانش چیست، از كجا آمده و چه بلایی او را به این شكل درآورده است. ارتباطش با بچه ها تنها در حد سلام و علیك و حرف های روزمره است. یكی از دخترها می گوید: نزدیك به دو سال است كه اینجاست. می گویند مدت ها پیش خانه شان در شهرستان دچار آتش سوزی شده و پدرش را از دست داده است. او، مادر و خواهرش از این آتش سوزی جان سالم به در می برند اما هر سه
    سوخته و زخمی هستند. حالابه تهران آمده تا هم درس بخواند، هم كار كند و خرج مادر و خواهرش را بدهد. وقتی درباره شغلش می پرسم به صورتم خیره می شود تا از عمق چشم هایم دلیل پرسیدن سوالم را بخواند. بعد جواب می دهد: تو یه فروشگاه فرش مشغولم... این را می گوید و بعد خیلی محترمانه عذرخواهی می كند و سرش را می اندازد توی كتاب. ساعت خاموشی است. تك و توك دخترها در گوشه گوشه حیاط راه می روند و با گوشی هایشان صحبت می كنند. دختران تازه وارد اغلب بیشتر در معرض توجه هستند.
   
    خبر بدی كلاهت پس معركه است!...
    ساعت 10 شب آمده و از همان موقع گوشی را جلوی دهانش گرفته و با چشم های ملتهب ریز ریز حرف می زند طوری كه از یك قدمی هم صدایش واضح شنیده نمی شود. انگار دارد آدرس می دهد و خبر از به هم خوردن وعده ها و قرارها. به بچه ها بگو فردا كسی نره تو پارك امشب ریختن خونه مهران منم در رفتم... سایه ام را می بیند كه روی سرش افتاده تندی گوشی را قطع می كند. سیاهی چشم هایش تا روی گونه ها آمده. روی بازویش رد خالكوبی یك عنكبوت بزرگ است. خیره نگاهم می كند. می ترسم.
   
    می پرسد: حرفامو شنیدی؟
    می پرسم: فراری هستی؟
    می گوید: می خوای خبر بدی؟
    می گویم: نه اتفاقی شنیدم.
   
    صدای آژیر ماشین پلیس می آید. لحظه یی پلك هایش بی حركت می ماند. می گوید: خبر ببری كلاهت پس معركه است. فردا كه بیان دنبالم تو رو هم با خودم می برم ... می گویم: با تو چه كار دارم می رم بخوابم... رد رفتنم را می گیرد و از خوابیدنم مطمئن می شود. یواشكی می آید كوله اش را برمی دارد و می رود. كوله را از دربیرون می اندازد و تند و فرز از بالای در می پرد بیرون. صدای دویدنش می آید.
   
    تنهایی یك زن 40 ساله در اقامتگاه چیزی شبیه مرگ است
    بعد از سه ماه غیبت بالاخره آمده و وسایلی كه سه ماه پیش داخل نایلون های بزرگ و مشكی بسته بندی كرده را باز می كند. كمد لباس هایش نصف فضای اتاق را گرفته و دوطبقه از طبقات یخچال را بی حرف از آن خود كرده است. وسواس عجیبی دارد. تمام وسایلش را وسط اتاق ریخته تا ببرد داخل حیاط بشوید. شست وشو از لباس ها و ظرف ها شروع می شود و به فرش و صندلی های اتاق می رسد.
    كاری ندارد كی حال و حوصله دارد یا ندارد او كار خودش را می كند و سروصدا راه می اندازد. به خاطر همین وقتی به خوابگاه می آید دیدنش عده یی از دخترها را ناراحت می كند. از خانواده یی سنتی و مذهبی آمده و می خواهد آن طور كه خودش می خواهد زندگی كند. برای این استقلال سال ها جنگیده و حالاكه به مرز 39 سالگی رسیده توانسته به دستش بیاورد. می گوید: پدر و پدربزرگم در یكی از روستاهای شمال كشاورزی دارند. مثل همه روستاییان از بچگی می رفتیم توی باغ ها و می چرخیدیم تا اینكه خانواده ام طبق تصمیم قبلی من را مجبور به ازدواج با پسردایی ام كردند.
    گفتم نمی خواهم. بعد از جواب من پسردایی ام دیگر میلی به ازدواج نداشت. توی فامیل من را به چشم دیگری نگاه می كردند. پدرم اجازه هیچ كاری را نمی داد وقتی نگذاشت برای ادامه تحصیل به دانشگاه بروم سال ها توی خانه برای خودم می چرخیدم تا اینكه چشم باز كردم و دیدم 30 ساله شده ام. پدرومادرم می دیدند كه نمی توانم ازدواج كنم و این برایشان آزاردهنده بود. كنكور دادم و در دانشگاه تهران قبول شدم این بار جلویشان ایستادم. آمدم تهران و در كنار درس خواندن، كار كردن را هم شروع كردم اما چیزی كه آزارم می دهد تنهایی است. پدر و مادرم ناخودآگاه كاری كردند كه من نتوانم به هیچ مردی اعتماد كنم. تنهایی یك زن 40 ساله آن هم در یك اقامتگاه بدون خانواده چیزی شبیه مردن است. دست خودم نیست با بچه ها دعوا می كنم تا از تنهایی بیرون بیایم. یكی باشد
    تا با او حرف بزنم...
   
    به تهمت خیانت جدایم كردند...
    در اقامتگاه هم ولایتی ها هوای هم را بیشتر از بقیه دارند. ترك ها و لرها با زبان خودشان با هم صحبت می كنند و این موضوع غیرمستقیم دختران دیگر را ناراحت می كند. مسوول اقامتگاه می گوید: قدیم ترها دعواهای نژادی و قومی قبیله یی در خوابگاه بیشتر بود اما الان كمتر شده است. جالب اینجاست كه مسوول اقامتگاه خودش یك دختر
    مجرد 40 ساله است. طناب های رخت آویز اقامتگاه پر لباس هایی است كه نیمه خیس روی هم انداخته شده است. یكی از دخترها می خندد و می گوید: لباس ها و مانتوهای گرانقیت را روی طناب نمی گذاریم چون احتمال مفقود شدن شان خیلی زیاد است. ساعت نزدیك به 5 بعدازظهر است و كارمندان یكی یكی از راه می رسند. همه خسته و گرسنه هستند اجاق گازهای اقامتگاه از ساعت 7 بعدازظهر تا 10:30 شب كه زمان خاموشی است مدام در
    حال استفاده است. ساعت 9 اوج زمان آشپزی دخترهاست. شام شب و نهار فردایشان را می پزند و درباره موضوعات روزمره شان با هم صحبت می كنند. وقت آشپزی با صدای غمناك خواننده داخل گوشی می خوانند و آه می كشند. هر كدام داستانی دارند و ته دل تك تك شان را كه زیر و رو كنی به دنبال دستی می گردند تا از قصه یی شیرین بیاید و آنها رابا خودش ببرد. زهره دختر مشهدی اقامتگاه 35 ساله است. نزدیك به سه سال است كه از همسرش جدا شده. وقتی حضانت پسربچه دوساله اش را به شوهرش دادند دیگر طاقت ماندن در شهر خودش را نداشته و به تهران آمده. می گوید: با تهمت خیانت مجبور شدم از شوهرم جدا شوم اما هنوز دوستش دارم. وقتی تازه به تهران آمده بودم در یك تولیدی پوشاك نزدیك بازار كار می كردم همانجا هم می خوابیدم صاحب مغازه معتاد بود و نزدیك بود من را هم معتاد كند. بعد از مدتی پولم را به زور گرفتم و چند روزی سرگردان بودم تا اینجارا برای اقامت پیدا كردم. حالاهم منشی یك شركت خصوصی هستم. زندگی مجردی برای قبل از ازدواج است وقتی ازدواج می كنی دیگر نمی توانی تنها بمانی تنهایی بعد از ازدواج دردناك است آن هم با شرایطی كه ما با آن روبه رو هستیم. پیازهای توی ماهیتابه را سرخ می كند و آرام زیرلب ترانه مرا ببوس را می خواند. سوزنش روی «گذشته ها گذشته» گیر كرده و تكان نمی خورد.
   
    ازدواج موقت برای آرامشی زودگذر
    مهین دختر پولدار و سرخوش اتاق وارد می شود. می گویند در طول هفته تنها یك شب را در اقامتگاه است. یكی از دخترها او را می بیند و می گوید: خدا شانس بده ماشاءالله تمام دخترها ماشین های رنگ و وارنگ مدل بالای نامزدش را كه هر بار او را پیاده می كند دیده اند. بوی تند ادكلنش آشپزخانه را پر می كند. چرخی می زند و وسایلش را جابه جا می كند و می خواهد برود. ساناز تخت كناری او می گوید: همه فكر می كنند مهین خیلی خوشبخته. اون صیغه یه مرد 60 ساله شده كه همه امكانات زندگی رو براش فراهم كرده. وقتی از شهرستان اومده بود اینجا حتی غذا برای خوردن نداشت. ما بهش غذا می دادیم تا وقتی كه با این مرده آشنا شد. اولش مجبوری باهاش بود و دوستش نداشت اما الان از ترس اینكه ولش كنه و دوباره بی پول بشه هر چی بگه گوش می كنه خدا می دونه كی خسته بشه ...
   
    دختران فراری و چشم هایی كه تا صبح بیدار می ماند
    جمعی از دخترها با ناخن های رنگی وارد اقامتگاه می شوند. گل ها و رنگ های شاد روی ناخن هایشان را به هم نشان می دهند و بعد می فهمیم خوشحالی شان بیشتر به این خاطر است كه تخفیف مناسبی برای طراحی ناخن هایشان از آرایشگر نزدیك اقامتگاه گرفته اند. اتاق مهمان 8 تخته هر شب تعدادی مهمان غریبه دارد كه گاهی برای یك شب و گاهی برای یك ماه در اقامتگاه می مانند. دختران و زنانی كه هر كدام رازهایی در دل شان دارند. گاهی دختران جوانی كه تازه از خانه هایشان فرار كرده اند راهی این اقامتگاه می شوند و بی حرف خیره به سقف های خوابگاه شب را به صبح می رسانند. در این فكر كه فردا شب باید كجا سر به بالش برسانند غرق در افكارشان می شوند.
   
    فامیل تهرانی دارم اما خانه شان نمی روم...
    یكی از مهمانان خوابگاه زنی جنوبی است كه برای درمان نازایی اش از دوبی به تهران آمده تا لقاح مصنوعی انجام دهد. می گوید در تهران فامیل زیاد دارم ولی اینجا راحت ترم. چند روز دیگر عمل دارد و خواهرش از شهر لار آمده تا از او مراقبت كند. خواهر بزرگ تر وقتی دخترها را پای گاز در حال آشپزی می بیند، می گوید: حالاقدر غذای حاضرآماده مادرتان را می دانید آن هم وقتی صدایتان می زند بیایید غذا سرد شد و شما ناز می كنید ...
   
    نكنه تو هم خبرنگاری؟...
    نیمه شب است و كسی در اتاق مطالعه نیست. پشت لپ تاپش نشسته و با گوشی های داخل كوشش دارد چیزی را گوش می دهد و تایپ می كند. چشمان خسته و نالانش می گوید كه مدت زیادی است نخوابیده. یك قطعه را چند بار گوش می دهد و بعد می نویسد. حدس می زنم دارد پایان نامه می نویسد. آنقدر غرق خودش است كه دلم نمی آید كارش را قطع كنم. حدس آخرم این است كه خبرنگار است و دارد فایل صوتی مصاحبه پیاده می كند. بالاخره گوشی هایش را از گوشش بیرون می آورد. می پرسم: داری واسه پایان نامه فایل پیاده می كنی؟ با چشم های درشت و مشكی اش می گوید: نه تندی اسمش را می پرسم و توی گوگل سرچ می كنم. حدس آخرم درست از آب درمی آید. خبرنگار اجتماعی یكی از سایت های مهم سیاسی - اجتماعی است.
   
    فراموشی آدم ها همان مسكنی كه به وقت توفان حمله می كند
    فقط مسوول خوابگاه می داند كه او شهرستانی نیست و خانه پدری اش در یكی از مناطق اعیان نشین شمال شهر است. قرار نیست كسی بداند چون اگر بچه ها از این داستان سردربیاورند او را از اقامتگاه اخراج می كنند. یك اتاق دو تخته را با ماهی500 هزارتومان اجاره كرده تا به قول خودش از گیروواگیرهای خانواده در امان باشد. در یك شركت ساختمانی معتبر كار می كند و می گوید: پدر و مادرم وضع مالی خوبی دارند اما به خاطر پول مدام با هم دعوا می كنند. نزدیك به یك سال است كه به اینجا آمده ام ولی حتی یك بار هم دنبالم نیامده اند. ساعت خاموشی نزدیك است و بچه ها باید آشپزخانه را تمیز كنند و بروند توی اتاق هایشان. یمنا و مهرنوش دو تازه عروس خوابگاه هستند. مهرنوش 25 ساله است. گرافیك خوانده و یك سال است كه درسش را تمام كرده. در یك شركت طراحی گرافیكی كار می كند. یمنا پای گاز ایستاده و برای ناهار فردای شوهرش ماكارونی با قارچ می پزد. تند تند اسپند دود می كند و با صدای آرام می رود داخل اتاق و بچه ها را جمع می كند تا مهرنوش را كه از مراسم خواستگاری اش آمده غافلگیر كند. مهرنوش وارد می شود و دخترها روی قابلمه می زنند و برایش امشب چه شبی است را می خوانند... چشم های مهرنوش پر از اشك است. تك تك همه را می بوسد. مسوول خوابگاه سر می رسد و تبریك می گوید و تذكر می دهد كه سكوت را رعایت كنند. دخترها به اتاق هایشان می روند. آشپزخانه در تاریكی و سكوت باقی می ماند.
   
    راهكارهایی برای كاهش آثار تورم بر اقشار آسیب پذیر
  بدون تردید هدف هر نوع فعالیت اقتصادی اعم از برنامه ریزی، سیاستگذاری، تولید، مبادله و... به تامین رفاه و ارتقای سطح زندگی مردم و به عبارت دیگر، مصرف كننده معطوف است: به ویژه زمانی كه دولت ها، هنگام بروز كاستی ها و مشكلات و با به هم خوردن تعادل بازار كالاها و خدمات كه موجبات به تنگنا افتادن مصرف كننده می شود، وارد موضوع می شوند و با مداخله در اقتصاد، هدف رفاه مصرف كننده را پیگیری می كنند. در نیمه نخست سال 2008 قیمت بسیاری از مواد خوراكی اساسی نظیر برنج، گندم، غلات، انواع گوشت و... در مقایسه با سال های قبل افزایش چشمگیری یافته و این افزایش بر زنجیره عرضه مواد غذایی در جهان تاثیر داشت، تا جایی كه افزایش قیمت اغلب كالاهای اساسی به حدی بود كه پس از گذشت مدت زمان نه چندان طولانی تبدیل به یك بحران جدی شد.
   
    تاثیر بحران مواد غذایی بر نرخ تورم و فقر
    سیر صعودی قیمت های جهانی مواد غذایی، موجب بروز تورم بالادر مواد غذایی به ویژه در نیمه نخست سال 2008 در بسیاری از كشورها شد و در اكثر كشورها موج افزایش قیمت مواد غذایی در بازارهای بین المللی به بازارهای داخلی منتقل شد. براساس آنچه گفته شد، گرچه برخی خانوارهای تولیدكننده مواد غذایی اساسی از افزایش قیمت مواد خوراكی سود برده اند، اما در همان زمان برخی دیگر نیز از آن متضرر شدند كه این دسته مصرف كنندگان خالص آن بوده اند. به این ترتیب به طور كلی، افراد فقیر به ویژه در مناطق شهری از افزایش قیمت مواد غذایی متضرر شده اند. بنابراین خانوارهای فقیر یكی از گروه های آسیب پذیر در مقابل افزایش قیمت مواد خوراكی بوده و حتی بررسی ها نشان داده در بسیاری از كشورها، آهنگ كاهش فقر كند شده و در نتیجه تاثیر منفی سیر صعودی قیمت مواد غذایی بر فقر، تهدیدی در جهت تضعیف و از بین بردن دستاوردهای مبارزه با فقر، دست كم در كوتاه مدت بوده است. یكی دیگر از جنبه های افزایش قیمت جهانی محصولات اساسی به ویژه غلات، تاثیر آن بر قیمت داخلی كشورهایی است كه غلات و به ویژه گندم و برنج در این كشورها از اهمیت و اولویت بالایی برخوردار است. به طور كلی در بررسی قیمت كالاهای اساسی در كشورهای در حال توسعه این نتیجه به دست آمد كه در تمام این كشورها، قیمت كالاهای اساسی از رشد بالایی برخوردار بوده است.
   
    اثرات افزایش قیمت كالاهای اساسی بر كشورها و خانوارها
    افزایش بی سابقه قیمت كالاهای اساسی به ویژه مواد غذایی موجب بحران غذا و درعین حال كمبود ذخایر غذایی در سطح جهان شده است. در بیشتر كشورهای درحال توسعه، این بحران به دلیل كاهش دسترسی مردم (به خصوص فقرا) به مواد غذایی موجب افزایش واردات كالاهای اساسی در این كشورها شده است.
    همچنین امنیت غذایی خانوارهای نیازمند به دلیل عدم وجود حمایت های لازم در خطر قرار گرفت. به علاوه قیمت بالای مواد خوراكی موجب محدودیت مصرف انواع اقلام غذایی مفید در بین اقشار آسیب پذیر و گرایش به مصرف مواد بی كیفیت و تاثیرات نامطلوب بر سلامتی آنها در كوتاه مدت و درازمدت شد.
    بحران غذای جهان یكی از مهم ترین حقوق انسانی یعنی حق تامین غذای كافی و عدم وجود سوءتغذیه را از بین برده و مانع رسیدن به اهداف توسعه یی و دسترسی به سلامت تغذیه ای، آموزش و پرورش و رفاه و كاهش بسیاری دیگر از شاخص های اجتماعی شد.
    از سویی دیگر علاوه بر تاثیرات بحران غذایی جهان، در كشورمان نیز پس از اجرای قانون هدفمندی یارانه ها و از بین رفتن سیاست غذای ارزان، اقشار آسیب پذیر بیش از پیش در معرض خطر گرسنگی و سوءتغذیه قرار گرفتند و لذا لازم بود كه عواقب سوء ناشی از اجرای شتابزده این سیاست از منابع حاصله از همان سیاست، مرتفع گردد. بنابراین در دولت یازدهم و پس از اجرای مرحله دوم هدفمندی یارانه ها مبلغی معادل 21000 میلیارد ریال جهت حمایت غذایی از خانواده های نیازمند در نظر گرفته شد. حال این پرسش مطرح می شود كه به واقع چه كسانی از افزایش قیمت مواد غذایی، زیان دیده اند؟ با بررسی های كارشناسی به عمل آمده وزارت تعاون، كار و رفاه اجتماعی به این نتیجه رسید كه در معرض پرخطرترین و آسیب پذیرترین گروه، خانوارهای تحت پوشش سازمان بهزیستی كشور و كمیته امداد امام خمینی(ره) می باشند: چرا كه این گروه (افراد تحت پوشش) از حداقل حقوق و دستمزد نیز بی بهره اند و بعضا زنان سرپرست خانواری هستند كه هر یك چند نفر دیگر را تحت سرپرستی و تكفل دارند.
    به منظور بررسی آثار افزایش قیمت مواد غذایی بر فقرا، لازم است بر ویژگی های اصلی معیشت و زندگی در مناطق شهری و روستایی تمركز بیشتری شود. اثر فوری بحران غذایی بر مصرف منفی بوده، بنابراین بخش زیادی از فقرا كه بیشتر درآمد خود را صرف خرید مواد غذایی می كنند با كاهش امنیت غذایی و در نهایت رفاه مواجه می شوند. از سویی دیگر ارائه حمایت به خانوارهای در معرض خطر و آسیب پذیر به صورت وجه نقد منجر به افزایش تورم بیشتر می گردد و تبعات آن به خانواده های مذكور برمی گردد. بنابراین بهترین راه حل كه می تواند امنیت غذایی را تا حد زیادی برقرار كرده و كمترین ضرر را به جامعه و گروه های هدف وارد كند: طرح حمایت غذایی از خانوارهای نیازمند در قالب ارائه اقلام ضروری خوراكی به آنهاست. البته نمی توان دور از نظر داشت كه هر طرح و برنامه یی به موازات یكسری نقاط مثبت، دارای نقاط ضعفی نیز است كه پس از یك مرحله اجرا می توان نقاط ضعف را شناسایی و درصدد حل آن برآمد.
   
منبع: روزنامه اعتماد

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha