سلامت نیوز :بايد يك روز به اينجا بيايي و ببيني كه چرا اينطور لباس ميپوشم. مردم نگاه خوبي به زنهاي دستفروش ندارند. از طرف ديگر آدم آبروداري هستم و ممكن است دوست، آشنا، فاميل و همسايه من را ببينند و خودم خجالت ميكشم. براي همين با اين پوشش هم از نگاه مردم در امان هستم و هم از نگاه دوست و آشنا مخفي ميمانم. خودم هم با وجود اينكه در گرما با اين پوشش اذيت ميشوم اما از نظرهاي ديگر احساس آرامش ميكنم
اين روزها خيابانها پر شده از دستفروشهايي كه در بساطشان هر چيزي پيدا ميشود. از شيرمرغ گرفته تا جان آدميزاد. جنس ها را با تعداد بالا از بازار ميخرند و حراج ميكنند.
اينكه اين جنسها را از كجا تهيه ميكنند و قيمت اوليه آن چقدر است چندان مشخص نيست. اما هرچه هست براي دستفروشها روزيشان حساب ميشود كه به اميد به دست آوردن درآمدي بساط خود را با همين اجناس پر ميكنند.
قيمتهايشان از مغازهها به نسبت كمتر است؛ اما درمورد كيفيتشان نميتوان قطعا نظري مثبت داد. چون نميتوان از جنس ارزان توقع كارايي چندان بالايي هم داشت. چهارراه وليعصر خانمي با نقابي سياه در حال دستفروشي است و شالهاي رنگارنگش را روي پارچه سفيدي پهن كرده و منتظر مشتري است. انگار دستفروشها براي حفظ كسب و كارشان گاهي مجبورند ظاهرشان را هم عوض كنند.
به سراغ او رفتيم تا از زماني بگويد كه براي امرار معاش مجبور شد دست به اين كار بزند.
حراج با قيمت هشت تا 12 هزارتومان
صدايش به دختري 25 يا 26 ساله ميماند. شالهاي نخياش را 12 هزار تومان و روسريهايش را هشت هزار تومان ميفروشد. ميگويد اگر به تعداد بالا از او خريد كنند تخفيف هم ميدهد.
چندان دوست ندارد به سوالهايمان پاسخ بدهد و فكر ميكند ميخواهيم برايش دردسر درست كنيم و دايم ميگويد من را از نان خوردن نيندازيد. حالت چشمهايش نشان ميدهد روزي چندبار زن و مردهاي عبوري پيادهرو اين سوالها را از او پرسيده و بيجواب ماندهاند.
آنقدر به او اطمينان ميدهيم كه حاضر ميشود با ما همكلام شود و ميگويد: «شال و روسريها را عمده از بازار با قيمت پايين ميخرم و ميفروشم. قبلا جوراب مردانه و زنانه ميفروختم و الان چند وقتي ميشود كه تصميم گرفتم شال نخي بفروشم. خانمها به سمت اين نوع روسريها ميآيند. زمستان وضعيت فروش جوراب بهتر است.» تمام لباسهايش سياه هستند و حتي نقابي هم به صورتش بسته و غير از چشمهايش نميتوان بخشهاي ديگر صورتش را ديد. از او درباره نوع پوشش كه سوال ميكنيم ميخندد و ميگويد: «بايد يك روز به اينجا بيايي و ببيني كه چرا اينطور لباس ميپوشم. مردم نگاه خوبي به زنهاي دستفروش ندارند. از طرف ديگر آدم آبرو داري هستم و ممكن است دوست، آشنا، فاميل و همسايه من را ببينند و خودم خجالت ميكشم. براي همين با اين پوشش هم از نگاه مردم در امان هستم و هم از نگاه دوست و آشنا مخفي ميمانم. خودم هم با وجود اينكه در گرما با اين پوشش اذيت ميشوم اما از نظرهاي ديگر احساس آرامش ميكنم.»
دستفروشي از مترو تا پيادهرو
در ابتداي اينكه تصميم ميگيرد براي امرار معاش خودش كار كند، مترو را براي اين كار بهترين گزينه ميبيند و چند وقتي هم در آنجا مانند ديگر دستفروشهاي مترو كار ميكند اما از آنجايي كه دايما مجبور بود بار خودش را حمل كند و به اين طرف و آن طرف بكشاند كمر درد ميگيرد و ديگر احساس ميكند نميتواند از پس كاري كه انجام ميدهد بربيايد. براي همين عطاي دستفروشي در مترو را به لقايش ميبخشد و بعد از كار در مترو چهارراه وليعصر را به خاطر پر رفت و آمد بودنش بهترين گزينه ميبيند: «راستش اوايل در مترو دستفروشي ميكردم؛ اما بعد از مدتي كمردرد مزمن گرفتم و هرشب با آمپول مسكن ميخوابيدم. اين شد كه تصميم گرفتم در خيابان يك جاي ثابت براي خودم دست و پا كنم و در آنجا بنشينم. قبلترها كنار جمهوري بساط ميكردم اما آنجا به قول معروف دست زياد است و كاسبي نميچرخد. بعد تصميم گرفتم بيايم اينجا بنشينم و بساط كنم. بازارش خيلي بهتر است. البته آن طرف چهارراه هم خوب است هرچند وقت يكبار جايم را عوض ميكنم. گاهي اينجا ميآيم و گاهي آنجايم.»
از درآمد روزانهاش كه ميپرسيم ميگويد: «صبح تا بروم بازار و برگردم ساعت 11ميشود، از آن موقع تا ساعت هشت شب بهطور ميانگين 50،40 هزارتومان شال و روسري ميفروشم. البته آن زماني كه جوراب ميفروختم درآمدم كمتر بود. مگر اينكه در برخي روزها مردم زيادي از من جوراب ميخريدند شايد به 80 هزار تومان هم ميرسيد.» از جايي كه بساط ميكند راضي است و ميگويد: « چهارراه وليعصر محل گذر بسياري از مردم است. هم كارمندها و هم دانشجوهاي زيادي از اينجا ميگذرند. خانمها هرچقدر هم شال و روسري داشته باشند باز هم دوست دارند بخرند و استفاده كنند. براي همين هيچوقت بازار شال و روسري كساد نميشود. همه ديگر به سمت رنگهاي شاد رفتهاند و ديگر زمانه رنگهاي سورمهاي، مشكي، قهوهيي گذشته است و مردم رنگهاي شاد و چند رنگ را ميپسندند. دانشجوهاي گذري و دخترهاي جوان بيشترين مشتريهاي من هستند.»
مجبورم ظاهرم را سياهپوش كنم
از نگاه مردم ناراضي و دلخور است از اينكه خيليها درك نميكنند شايد يك دختر در زندگياش به جايي برسد كه نياز مالي پيدا كند و دخترها هم در بعضي از مواقع در زندگيشان آنقدر دچار مشكل ميشوند كه مجبورند دستفروشي كنند: «بعضيها درك نميكنند كه ممكن است يك دختر هم نياز مالي داشته و مجبور باشد بيايد اينجا گوشه پيادهرو دستفروشي كند. خيال ميكنند من بيكار و علاف هستم. به بهانه خريد كردن ميآيند آزار و اذيت ميكنند. اين جوري با اين لباسها حداقل يك توده حجم سياه را ميبينند كه خيلي هم نميشود با او حرف زد. خودم راحتتر هستم.
ولي باز هم نميتوانم راحت باشم. از آن طرف هم مامورهاي شهرداري ميآيند و بساطم را جمع ميكنند و ميبرند، بايد با آنها هم كنار بيايم. خيلي از آدمهايي كه سر بساطم ميايستند تنها كاري كه دارند بر هم زدن شالها و روسريهاست و بعد از اينكه خيلي خوب آنها را زير و رو كردند بدون حتي يك معذرت خواهي راهشان را ميكشند و ميروند. من هم نميتوانم به آنها چيزي بگويم و مجبور ميشم دقايقي درهمي شالها را درست و مرتب كنم.»
دانشگاه را رها كردم، گران بود
در پايان حرفهايمان وقتي ميرسيم به اينكه چه تحصيلاتي دارد معلوم ميشود كه درس خوانده دانشگاه است و حسابداري ميخواند. اما به خاطر اينكه نتوانسته از پس مخارجش بربيايد مجبور شده درسش را رها كند و براي كسب درآمد وارد اين كار شود: «چهار سال پيش در دانشگاه، حسابداري ميخواندم، اما از عهده هزينه هايم برنميآمدم. براي پيدا كردن كار به هر دري زدم اما نتيجه نداشت. در شركتهاي خصوصي هم نميتوانستم تاب بياورم. از بيكاري خسته شده بودم تا اينكه با يكي از فروشندههاي مترو آشنا شدم و دستفروشي را از همان جا شروع كردم.»
مشتريهايي دورش را ميگيرند و در حال نگاه كردن روسريها هستند. قيمت ميپرسند و آيينه ميگيرند و خودشان را در آن برنداز ميكنند تا ببينند كدام يك از شالها به آنها ميآيد.
حرفمان كه تمام ميشود دختر شال فروش دست كشهاي مشكياش را هم دست ميكند و خودش را سرگرم صحبت كردن با مشتريهايش ميكند به اين اميد كه يكي از آنها شالي كه بر سر مياندازد خوشش بيايد و آن را بخرد.