دوهفته است که لیلا ارشد و سرور منشی‌زاده مدیران «خانه خورشید» مدیریت این مرکز را واگذار کرده‌اند؛ پس از هشت‌سال فعالیت در صف اول آسیب‌های اجتماعی کشور. آنها عطای کار در «خانه خورشید؛ نخستین مرکز کاهش آسیب زنان خیابانی» خاورمیانه را به لقایش بخشیده‌اند و به دنبال راه‌های تازه‌ هستند؛ راه‌های نرفته.

سلامت نیوز: دوهفته است که لیلا ارشد و سرور منشی‌زاده مدیران «خانه خورشید» مدیریت این مرکز را واگذار کرده‌اند؛ پس از هشت‌سال فعالیت در صف اول آسیب‌های اجتماعی کشور.  آنها عطای کار در «خانه خورشید؛ نخستین مرکز کاهش آسیب زنان خیابانی» خاورمیانه را به لقایش بخشیده‌اند و به دنبال راه‌های تازه‌ هستند؛ راه‌های نرفته.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شرق،این واگذاری چندان هم برای آنها آسان نبوده است. از ناامیدی نشات گرفته؛ ناامیدی از شکستن چرخه آسیب‌های اجتماعی که زنان خیابانی به آن دچارند؛ فقر، اعتیاد، تن‌فروشی، بهبودی، حرفه‌آموزی، نبود کار، نداشتن هویت، فقدان حمایت‌های اجتماعی و دوباره تن‌دادن به آسیب. پای صحبتشان نشستیم تا خود روایتگر داستان این خانه با صدهازن خیابانی، تن‌فروش، معتاد و بهبودیافته‌ای باشند که در این سال‌ها به آنها خدمت داده‌اند، روایتگر نوزادانی که فروخته می‌شوند، اوردوزها، ناکامی‌ها و شادکامی‌های زنان خیابانی. از موانع و مشکلات گفتند و دستاوردها. در تمام این سال‌ها هردو به‌خاطر محدودیت‌های پیش‌رو و منافع زنان گفت‌وگو نمی‌کردند. ترجیح می‌دادند در سکوت کار را پیش ببرند اما حالا قبول کردند درباره مشکلات به نظر حل نشدنی پیش‌روی ارایه خدمات به زنان آسیب‌دیده و افق‌های مبهم پیش‌رو سخن بگویند.

‌چطور شد تصمیم گرفتید خانه خورشید را تاسیس کنید؟
ارشد: من شخصا در دهه‌های٥٠ و ٧٠ در دروازه غاز تهران حضور داشتم. دهه٥٠ به‌عنوان دانشجوی مددکاری در دروازه غار بودم و دهه٧٠ با خانم منشی‌زاده و تیم انجمن حمایت از حقوق کودکان در ارتباط با کودکان کار که تازه در سطح شهر ظاهر شده بودند و مساله‌شان چندان مطرح نبود ورود پیدا کردیم. تصور ما این بود که این کودکان را پیدا کنیم و یکی از اصول پیمان‌نامه که تحصیل حق کودکان است را به اجرا درآوریم. وقتی با کودکان مصاحبه کردیم، فهمیدیم اغلب کودکانی که زیر پل سیدخندان، میدان ولیعصر و سایرنقاط تهران حضور دارند از دروازه غار می‌آیند، بنابراین تیم داوطلبی جمعه به پارک، فرهنگسرا و... دروازه‌غاز اعزام و کار کردن با کودکان خیابانی شروع شد اما متوجه شدیم تحصیل اولویت کودکان نیست، چراکه گرسنه‌اند، شپش و انگل روده و معده دارند، واکسینه نشده‌اند و مشکلات فراوان دیگر. کار را عمیق‌تر کردیم اما در ادامه متوجه شدیم قریب‌به‌اتفاق کودکان کار و خیابان در خانواده‌هایشان مساله اعتیاد و اعتیاد زنان و مادرانشان وجود داشت.
در سال٨٤ سازمان بهزیستی تصمیم گرفت نخستین مرکز گذری کاهش آسیب را برای زنان احداث کند و از من خواست که نخستین مرکز کاهش‌آسیب را برای زنان در خاورمیانه ایجاد کنم. با توجه به اینکه کارکردن در حوزه زنان در جوامع و شرایطی مثل ما خیلی سخت‌تر از مردان است، حتی خدمت کردن به زنان هم سخت‌تر است. موسساتی که به زنان خدمت می‌کنند بیشتر به حاشیه رانده می‌شوند، فشار و انگ و تبعیض را بیشتر تجربه می‌کنند. من با خانم منشی‌زاده صحبت کردم که کاری را در حوزه اعتیاد زنان شروع کنیم او هم قبول کرد. کار، کار نویی بود. ما از سال٨٥ کار را شروع کردیم. من به بهزیستی پیشنهاد کردم دروازه غار باشد؛ چراکه در دودهه متفاوت دروازه‌غار را به‌عنوان جایی که آسیب اعتیاد و به‌تبع آن سایر آسیب‌های اجتماعی در آن بیداد می‌کند، شناخته بودم. بهزیستی پذیرفت و واقعا به خال زدیم و به درستی مکان‌یابی کرده بودیم.
کار را از ٨٥ شروع کردیم در محله خانه اجاره کردیم. جای خیلی مناسبی برای کار ما نبود. ما خود را محدود به پروتکل بهزیستی نکردیم، افق‌مان افق بازتر و دورتری بود.
‌پروتکل بهزیستی با اهداف شما چه تفاوت‌هایی داشت؟
ارشد: تعریفی که پروتکل بهزیستی از یک دی‌ای سی (مرکز گذری کاهش آسیب زنان) دارد این است که فضای ٦٠متری، با شش، هفت‌نفر همکار است، مهم آموزش و دارو درمانی همچون متادون است و حداقل‌هایی همچون غذای گرم و توزیع کاندوم و سرنگ. اما وقتی ما وارد شدیم، دیدیم اینها کمتر از حداقل‌هاست و اگر قرار است اتفاقی در زندگی زنی که اعتیاد دارد بیفتد قطعا باید نگاه همه‌جانبه باشد، باید بتوانی نیازها و خواسته‌های این آدم‌ها را ببینی، روان‌شناس داشته باشیم، ما در آن حد حداقلی محدود نماندیم. ما فکر کردیم اگر زنی که اعتیاد دارد و به هر دلیلی رانده شده از خانه یا ترک کرده اگر قرار باشد بر مدار سلامت و درمان باقی بماند حمایت‌های دیگر هم احتیاج دارد؛ از جمله هویتش شناسنامه‌اش. بسیاری از زنانی که مراجعه می‌کردند این کارت هویت را نداشتند. طبیعتا وقتی کسی هویت ندارد جزو شهروندان هم حساب نمی‌شود، از خدمات درمانی نمی‌تواند استفاده کند، دفترچه ندارد، از آنجایی که درمان در کشور ما هزینه دارد رایگان نیست، این زنان هزینه‌های پرداخت را نداشتند و طبعا از درمان دور می‌ماندند. یارانه دریافت نمی‌کردند، اگر خودشان فاقد شناسنامه بودند فرزندانشان هم شناسنامه نداشتند و تحصیل برایشان مقدور نبود. این چرخه آسیب باقی می‌ماند و نمی‌شکند. بنابراین فکر کردیم ما باید کارهای بیشتری انجام دهیم. پس از چهارسال کار در محله با شرایط محدودتر، شهرداری با تلاش زیاد مکان مناسبی را در اختیارمان قرار داد. ما توانستیم در آنجا بخشی را به حرفه آموزش تخصیص دهیم. آموزش مهارت‌های اجتماعی و زندگی را برای زنان داشته باشیم. بتوانیم جلسات گروهی مددکاری بگذاریم. حتی ما فکر کردیم باید برای فرزندان دختر این زنان‌ هم کاری انجام دهیم. ما می‌خواستیم چرخه را بشکنیم. فکر کردیم اگر چهارتا کامپیوتر داشته باشیم به فرزندانشان آموزش دهیم. معلم گرفتیم، دوره گذاشتیم اما واقعیت این بود که زور مواد و زور رفتارهای غیرمناسب بیشتر بود. فقر، نداشتن امکانات مالی و سرپناه همه اینها باعث می‌شد آنها فکر کنند این راه، راه مناسبی نیست چون امکان اشتغال نداشتند. ما فکر می‌کردیم می‌توانند صفحه‌آرا و حروفچین و تایپیست شوند اما برای آنها در آن محله امکان نداشت و به‌دلیل نداشتن شناسنامه و شرایط زندگی نامناسب در جایی برای کار پذیرفته نمی‌شدند و چون نمی‌توانستند درآمد کسب کنند دوباره به چرخه آسیب بازمی‌گشتند.
‌ برای حمایت‌های بیشتر مثلا احراز هویت این زنان، نهادهای مسوول همکاری لازم را با شما داشتند؟
منشی‌زاده: ما تقریبا در این ٩سال در این مورد به هیچ نتیجه‌ای نرسیدیم.
‌یعنی نتوانستید برای این زنان شناسنامه بگیرید؟
منشی‌زاده: نه.
‌چرا؟
منشی‌زاده: می‌گویند باید مشخص باشد این افراد هویتشان ایرانی است، اینها چون از خانه بیرون آمده‌اند و سال‌هاست کسی با اینها هیچ ارتباطی ندارد، چون کپی از مدارک شناسایی‌شان ندارند، هیچ اسناد هویتی ندارند و نمی‌توانند هویت‌شان را ثابت کنند. من نمی‌دانم روند چگونه است و ما نمی‌دانیم آیا در ثبت احوال سوابقی هست که وقتی فردی شماره شناسنامه‌اش، نام پدرش و... را می‌گوید احراز هویت می‌شود. ما خیلی مراجعه کردیم به نهادهای مختلف، اما به جایی نرسیدیم. تنها در یک مورد توانستیم شناسنامه بگیریم و آن هم من سند خانه‌ام را بردم شوش، گفتم من اینها را ضمانت می‌گذارم که این فرد همانی است که ادعا می‌کند، چون می‌خواستیم برایش دفترچه بیمه بگیریم زیرا اچ‌آی‌وی مثبت بود و نیاز به درمان داشت و ما نمی‌توانستیم هزینه‌هایش را پرداخت کنیم. در ابتدا من سند را بردم کلانتری، اما قبول نکردند و گفتند، سند باید برای همین محل باشد، من گفتم سند دروازه غار را از کجا بیاورم. این فرد مریض است نیاز به درمان دارد، بالاخره باما راه آمدند و برایش شناسنامه گرفتیم. اما اخیرا همان سند را جای دیگر برای زنی دیگر بردم اما نتوانستم این کار را انجام دهم.
‌چرا نشد؟
منشی‌زاده: گفتند باید سند یا جواز کاری برای همین محل بیاورید.
ارشد: ما با بالاترین مقامات ثبت احوال، بهزیستی و ستاد مبارزه با موادمخدر بارها و بارها ملاقات کردیم، تمام آنها علاقه‌مند بودند همکاری کنند اما به دلایل مختلف این اتفاق نیفتاد. ما زنی را داریم که فتوکپی دارد، شناسنامه پدرو مادر دارد، اما می‌گویند از کجا معلوم فردی باشد که ادعا می‌کند! می‌گویند کلانتری باید تایید کند اما کلانتری تایید نمی‌کند. مدت‌ها به ما می‌گفتند باید فردی اینها را تایید کند. گفتیم ما تایید می‌کنیم که ما شش‌سال این زن را می‌شناسیم، گفتند نه، شما نمی‌توانید و باید بهزیستی تایید کند. ما ارتباطات زیادی با مسوولان بهزیستی گرفتیم و آنها در ابتدا این قول را به ما دادند اما در ادامه گفتند، ما نمی‌توانیم هویت اینها را تایید کنیم و در حوزه کاری ما نیست. ما ٩سال است به‌دنبال این هستیم که این زنان بتوانند دوباره هویت‌شان را به دست بیاورند اما نتوانستیم. اسامی را دادیم با شماره شناسنامه و کارت ملی آنهایی که به یاد داشتند. موانع زیاد است. برای کودکان اثبات نسب می‌خواهند. زنی که شیشه مصرف کرده بود، شرایطش را تشخیص نمی‌داد. در خانه‌ای با کسی زندگی می‌کرد که در نهایت ترکش کرد. اطلاعاتی از شریکش ندارد. اینها همه موانعی است که متاسفانه نمی‌توانند هویت داشته باشد و این خود مشکلات عدیده‌ای را به‌دنبال دارد. ما در مواقعی فکر کردیم خانمی که مصرفش را قطع کرده و بهبود یافته است بگذاریم رانندگی یاد بگیرد و در موسسه‌ای مشغول شود و خودش هم بسیار علاقه‌مند بود و در او توان این کار را می‌دیدیم اما چون اسناد هویتی نداشت، نمی‌توانست گواهینامه بگیرد. برخی دیگر علاقه‌مند به کار بودند حتی کار نظافت و پرستاری و... اما وقتی اسناد هویتی ندارند جایی پذیرش‌شان نمی‌کند و دوباره این‌ آدم ناامید می‌شود و به چرخه آسیب‌ها برمی‌گردد. اگر حمایت‌های اجتماعی به اندازه کافی و درست نباشد هیچ کمکی نمی‌شود کرد و اینها در آن سطح می‌مانند و گاهی اوقات سقوط دارند.
‌چند درصد این زنان درگیر این مشکل بودند؟
منشی‌زاده: بیش از ٥٠درصد.
 چه مشکلاتی باعث شد مدیریت خانه خورشید را واگذار کنید؟
ارشد: این سال‌ها خیلی سخت گذشت و مشکلات زیادی را تجربه کردیم. وقتی مسوولان، داوطلبان و نیکوکاران به ما می‌رسیدند فکر می‌کردند کار کردن با زنان معتاد سخت است حال آنکه ما مشکلات و آسیبی که از زنان مراجع دیدیم بسیار حداقلی بود نسبت به انتظارهای‌مان برای حمایت‌ها و بهتر پیش رفتن کار که برآورده نشد. این مشکلات بخش‌های مختلفی داشت مثلا حمایت برای رسیدن به اهدافمان از سوی سازمان‌های دولتی مسوول، حداقلی بود. حمایت مالی بسیار پایین بود. ما معمولا یارانه‌هایمان را در پایان سال دریافت می‌کردیم درحالی‌که متادون به شکل خیلی فزاینده‌ای گران شد، مواد غذایی، هزینه‌های آب، برق و گاز. حق الزحمه‌هایی که پرداخت می‌کردیم. ما زنان خیلی وضع مالی مناسبی نداریم و هدف ما از یک کار نو و خاص برای گروه هدف آسیب‌دیده چشمداشت مالی نبود؛ بلکه هدف ما انجام یک کار انسان‌دوستانه و بازکردن راهی برای این زنان بود، به‌ویژه اینکه می‌خواستیم صدای کسانی باشیم که صدا نداشتند. واقعا همه هدف ما این بود که صدایی باشیم برای مسایلی که نمی‌توانستند گفته شوند. ما به نوعی حس می‌کردیم حلقه واسط میان زنانی که حق و حقوقی در این جامعه دارند اما نادیده گرفته می‌شوند با سیاستگذاران و برنامه‌ریزان هستیم که این تلاش ما به نتیجه رسید. مسایلی را در مورد این زنان و کودکان منتقل کردیم که مسوولان از آن مسایل بسیار دور بودند و مطلع نبودند.
 چه مسایلی؟
ارشد: این موضوع که این زنان شناسنامه ندارند. مسوولان می‌پرسیدند آیا اینها افغان هستند؟ می‌گفتیم خیر، اینها ایرانی هستند. دوم اینکه وقتی ما کار را شروع کردیم کراک بیشترین ماده مصرفی بود و تا زمانی که زنان کراک مصرف می‌کردند عادت ماهانه صورت نمی‌گرفت و خیلی مواقع اینها به این دلیل که پریود نمی‌شدند فکر می‌کردند باردار نمی‌شوند. روابطی داشتند که سبب بارداری می‌شد و یک‌دفعه سه‌، چهارماهه متوجه می‌شدند که باردار هستند. وقتی ما این را در محافل علمی مطرح کردیم با اینکه آنها همه متخصص بودند، پزشک و پزشک زنان اما از این موضوع مطلع نبودند. خیلی اوقات کارکردن در صف اطلاعاتی را می‌دهد که برای خیلی‌ها اساس برنامه‌ریزی مناسب باشد. تا وقتی میان این گروه پرخطر و آسیب دیده‌های جدی نروی پی به این داستان‌ها نمی‌بری، متوجه نمی‌شوی که اینها تعداد زیادیشان در روابط صیغه ثبت نشده‌اند. نمی‌دانستی اینها نوزادانشان را به فروش می‌رسانند. برای جابه‌جایی مواد، برای سرقت و... اینکه چطور آنها از دختران جوان و کم‌سن‌وسال سوءاستفاده می‌کنند برای اینکه مرتکب جرم شوندو جرم را به گردن بگیرند. اینها همه‌چیزهایی بود که در عمل می‌دیدی. اینکه چقدر کودکان در معرض سوءاستفاده و سوءمصرف قرار دارند و هیچ‌جایی برایشان نیست. اینکه چقدر زنان خیابانی که دارای فرزند هستند و هیچ جایی به‌عنوان سرپناه نیست و الانم همین است.
 آیا یارانه بهزیستی کفاف خرج مرکز را می‌داد؟
ارشد: بودجه سازمان بهزیستی بسیار کمتر از هزینه اداره مرکز بود. زیرا ما حمایت‌هایمان همه‌جانبه بود همچون خدمات دندان‌پزشکی، خدمات زنان و زایمان، سونوگرافی و... در تعریف سازمان بهزیستی دیده نشده است و قرار نیست هیچ مرکزی این خدمات را ارایه دهد.
منشی‌زاده: طبق پروتکل بهزیستی، مرکز باید پول متادون را از مراجعان دریافت کند و ما باید ماهانه ٣٠هزارتومان از این زنان دریافت می‌کردیم که اگر می‌خواستیم این ٣٠هزارتومان را دریافت کنیم فرد باید آن پول را به‌گونه‌ای به دست می‌آورد که باز همان آسیبی می‌شد که ما می‌خواستیم از آن پیشگیری کنیم. در نتیجه رقم بزرگی از هزینه‌ای که می‌کردیم، هزینه متادون بود و پول پزشک و هیچ‌وقت ما با حساب بهزیستی اعتباری در دست نداشتیم که آن را هزینه کنیم. از اول تا آخر سال به ما پولی نمی‌دادند و پایان سال یا اوایل سال بعد آن بودجه را می‌دادند و آن پول دیگر ارزش واقعی سال گذشته را نداشت. به عنوان مثال اگر ما امسال عدس و لوبیا را کیلویی هفت‌هزارتومان می‌خریدیم وقتی یارانه را می‌دادند به کیلویی ١٢هزارتومان افزایش یافته بود و عملا ضرر پشت ضرر از نظر مالی بود و از نظر روحی هم این بود که نمی‌دانستی چه کار باید بکنی، همیشه نگران اعتبار و هزینه‌های ماه بعد بودیم. استرس داشتیم اگر حامی خیری به ما کمک نکند؛ شامپوی شپش را که یکی از پیش پا افتاده‌ترین اما واقعی‌ترین نیازها بود چگونه تهیه کنیم. وقتی خانمی آنجا بیماری عفونی داشت اگر ماما ویزیتش نمی‌کرد و داروهایش تهیه نمی‌شد آماده می‌شد برای بیماری ایدز و مشکلی به مشکلات دیگرش اضافه می‌شد و این به جامعه آسیب می‌رساند. زنی که نیاز به اتاق داشت نمی‌توانستیم به همراه کودکش در خیابان رها کنیم. خوابگاه قبولش نمی‌کرد. می‌رفتیم دنبال اتاق، حداقل پنج‌میلیون‌پول پیش می‌خواستند. اینها همه فشار می‌آورد. مواقعی فکر می‌کردیم ببریمش خانه‌مان. دختر ١٦ساله با نوزادی در بغل را نمی‌توانستیم رها کنیم.
جامعه ما هنوز جامعه‌ای سنتی است. به مرد می‌گویند به او کمک کنیم سرپا شود برود برای خانواده‌اش نان بیاورد اما نگاه جامعه به این زنان و دختران بی‌رحمانه بود.
ارشد: ما وقتی کار را در محل شروع کردیم نان دانه‌ای ٦٠تومان بود اما حالا به ٨٠٠ و هزارتومان رسیده است و این اندازه توجه به نیازهای ما اتفاق نیفتاده بود. مواد بهداشتی بسیار گران شد و قیمت متادون که داروی دولتی است هم افزایش پیدا کرد. یکی از مسایل زنان این بود که صورت و ظاهرشان قابل قبول باشد. حالا زنی که بهبود پیدا کرده مهارت یاد گرفته و می‌خواهد شغلی پیدا کند با آن ظاهر هیچ جا پذیرفته نمی‌شد. هزینه‌های دندان پزشکی هم سرسام‌آور بود. اگر یک‌ماه فردی یک میلیون برای دندان کمک می‌کرد، می‌توانستیم دندان‌های دونفر را کمک کنیم. خیلی وقت‌ها هزینه‌ها ضروری بود مثلا سونوگرافی برای زنی که باردار است و مشکلات زنان دارد. ما نمی‌توانستیم این را به تعویق بیندازیم. با توجه به اینکه هنوز جامعه ما پذیرای زنان آسیب‌دیده نیست و اعتیاد زنان انگ زیادی را به دنبال دارد. همه اینها باعث می‌شد ما حمایت‌های حامیان و نیکوکاران و موسسات بزرگ را نداشته باشیم. ما حامیان زیادی داشتیم که دغدغه سلامت اجتماعی داشتند اما پول زیادی نداشتند. حمایت طلبی برای زنان دچار اعتیاد بسیار سخت است. مشکلات اقتصادی بخشی از مشکلات ما بود. بخش دیگرش نرسیدن به اهدافی بود که برای خودمان پیش‌بینی کرده بودیم به‌خاطر عدم‌همکاری و همیاری سازمان‌های مرتبط بود که ما را از حرکت بازمی‌داشت. مقررات و قوانینی که همدیگر را نقض می‌کردند. مثلا اگر قرار بود به زنان آسیب‌دیده کارتی بدهیم با عنوان تحت درمان که در مقابل پلیس نشان می‌دادند در مواقعی برنامه‌ها و پروژه‌هایی اجرا می‌شد که آن را نقض می‌کرد.
 چه اتفاقی برای این زنان می‌افتاد؟
ارشد: وقتی طرح ماده١٦ برای معتادان متجاهر اجرا شد و معتادان برای بهبودی اجباری منتقل می‌شوند این زنان هم با وجود اینکه کارت را نشان می‌داند و می‌گفتند ما داریم متادون می‌گیریم اما به اردوگاه اجباری منتقل می‌شدند. این اواخر ما بسیار اوردوز را می‌دیدیم و به این خاطر که اینها به اجبار می‌رفتند و آنجا کار درمانی صورت نمی‌گرفت و صرفا نگهداری بود و وقتی برمی‌گشتند با ولع مصرف بازمی‌گشتند و این فرآیند منجر به اوردوز می‌شد.
خیلی اوقات ما شاهد بودیم که زنانی را در یک قدمی مرگ می‌آوردند به دی‌ای‌سی و می‌گفتند دارد می‌میرد و وقتی اورژانس تهران می‌آمد به سختی کمک می‌کرد. فکر می‌کردند مرده و می‌گفتند آمپول را هزینه نکنیم این زن مرده اما وقتی هشت‌آمپول یا ١٠آمپول تزریق می‌شد به زندگی برمی‌گشتند.
ما مثل جزایر جدا از هم کار می‌کنیم. قانونی قانون ماده١٦ می‌شود اما دست‌اندرکارانش از آن اطلاع کافی ندارند و این کاملا آسیب زننده است. آسیبش هم متوجه جامعه هدفی است که همه تصور می‌کنیم، داریم برای آنها کار می‌کنیم. با افزایش مصرف آمفتامین‌ها شرایط ما بسیار نفسگیر شد.
 از چه زمانی؟
از سه‌سال پیش. مصرف شیشه بسیار افزایش یافت، قیمتش بسیار پایین آمد.
 چه مشکلاتی را به دنبال داشت؟
ارشد: مصرف شیشه تبعات زیادی داشت، زنان با سطح هوشیاری بسیار پایین، پرخاشگری بسیار بالا و رفتارهای پرخطر جنسی. رفتارهایی که به بارداری منجر می‌شد. مشکلات زیادی برای خودشان، ما و تیم درمان به دنبال داشت. محدودیت‌هایی که ما داشتیم. وقتی سرپناهی برای زنان و فرزندانشان نیست. یکی از اقداماتی که در گذشته اتفاق می‌افتاد و در یکسال اخیر متوقف شد این بود که اگر یکی از این زنان باردار بود و در رابطه آزاد یا صیغه ثبت نشده باردار شده بود و در بیمارستان زایمان می‌کرد، می‌شد با کمک مددکار اجتماعی بیمارستان و سازمان بهزیستی نوزادش را به شیرخوارگاه منتقل کرد. درحال حاضر می‌گویند ما بچه را به مادر تحویل می‌دهیم مادر برود سپس شما نوزاد را به بهزیستی تحویل بدهید و این کار را بسیار سخت می‌کند. تا وقتی مادر به دلیل‌ بی‌پناهی و تنهایی روزها و روزها صحبت می‌کنی می‌پذیرد اگر بخواهد مادر خوبی باشد نوزادش را واگذار کند اما وقتی بیمارستان نوزاد را به زن می‌دهد با همه مشکلاتی که زن دارد، از جمله اعتیاد، بی سرپناهی و... اما عواطف مادردرگیر می‌شود و در ادامه اگر نوزاد بخواهد با مادر باشد مورد کودک آزاری قرار می‌گیرد از همان نوزادی، سگ کودک را گاز می‌گیرد، مورد تعرض واقع می‌شود، مادر قادر به نگهداری نیست، به او مواد می‌دهد و در ادامه احتمال دزدیدن بچه یا فروختنش مطرح می شود.
 چقدر شاهد فروختن نوزادان بودیم؟
ارشد: فروش یک نوزادهم زیاد است. هرگز چیزی که اول صحبت می‌شد به این زنان پرداخت نمی‌شد. گاه کودک در ازای ٧٠هزارتومان فروخته می‌شد. مادر پس از آن دچار پشیمانی تضاد می‌شد و دست به رفتارهای خیلی بدتر همچون اوردوز می‌زد.

ادامه دارد

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha