دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۷ - ۱۰:۲۱
کد خبر: 13802

بیرون در ایستاده است تا برای مصاحبه صدایش كنند، دیگر دلش هم شور نمی‌زند.

خیره به آرزوهایش، حتی نمی‌داند كه صداقت، باید كجای این راه قراربگیرد.تمام هفته گذشته هر جا كه حقیقت را گفته، نه تنها رنگ لبخند‌ها بلكه استكان‌های چای هم عوض شده‌اند.

جمله‌های سرسری، نگاه‌های ترحم آمیز و سؤال‌های دو پهلو، تمام چیزی است كه دستش را گرفته است. دائما به این فكر می‌كند كه باید بدون خط خوردگی راه برود چرا كه هرگام كلمه‌ای است كه یك بار بیشتر تكرار نمی‌شود.

دختری جوان كه در نیمه راه خواب‌های ندیده‌اش به ایدز مبتلا شده، هنوز همان گلی است كه به پای شوهر معتادش نشسته و بی‌هیچ اعتراضی، تنها سعی می‌كند كه به ما بفهماند، كار كردن و داشتن یك زندگی عادی حق اوست و ما كه این روزها، زیادی خسته‌مان كرده اند، چشم‌های منتظرش را نمی‌بینیم.

اینجا هنوز بعد از تمام این سال‌ها، تمام این شعار‌ها و تمام این تابوشكنی‌ها، بیمار مبتلا به ایدز را به چشم دیگری نگاه می‌كنند؛

بیماری كه در كشورهای توسعه یافته، برای خودش انجمن و تشكل دارد، جلسات روان درمانی برای دیگرانی كه سالم‌اند و امیدشان را از دست داده‌اند برگزار می‌كند، كار می‌كند، دوستانش را دارد، سفر‌های دسته جمعی می‌رود و هیچ جا تابلوی ورود ممنوعی برای او وجود ندارد.

تنها رنج او بیماری است، داروهایی كه باید مصرف كند یا تدابیری كه به خاطر ضعیف‌تر بودن سیستم ایمنی بدنش باید بیندیشد. او می‌داند كه مجبورنیست پایان هر فصلی، نقطه بگذارد.

اما اینجا كار كردن هم گاهی آرزو می‌شود برای كسی كه حتی نمی‌تواند این بیماری را هجی كند، دختری كه پاك‌تر از تمام باران‌های نباریده، هنوز به چتر بودن برای فرزندانش فكرمی‌كند.

آمارها هم همین را می‌گویند، 80 درصد زنان مبتلا به ایدز در سرزمین من به واسطه شوهرانشان كه معتاد تزریقی بوده‌اند به بیماری مبتلا شده‌اند.

زنانی كه تاوان هیچ جوانی از دست رفته‌ای را هم نمی‌طلبند و تنها می‌خواهند چشم‌هایمان را برای دوباره دیدنشان بشوییم.

زنانی كه هر جا می‌گویند بیمارند، صاحب كارها بهانه‌ای جور می‌كنند تا برانندشان و حتی تشكل رسمی ندارند كه سكوت‌های فروخورده‌شان را فریاد كنند.

ما هم كه گرفتار‌تر از این حرف‌هاییم كه یادمان بماند، همان همكلاسی، همان كارفرما یا همان خویشاوند قدیمی هستیم كه اگر با این بیماران زیر یك سقف نمی‌خوابیم، شاید روزی هر دو یك‌ رؤیا داشته‌ایم.

تمام روز را می‌دویم تا زودتر دست به دیوار بزنیم و برگردیم غافل از اینكه هر كه زودتر به خانه برسد، تنها ساعتش را كمی جلوتر از بقیه كوك می‌كند؛ ساعتی كه بعد از ابتلا به بیماری در بسیاری از خانه‌ها خوابیده است و زنگ آن حتی حوصله ندارد، برای شروع روز تازه، 6 بار بنوازد.

درست حدس زده‌اید، امروز روز جهانی ایدز است. درست فهمیده‌اید، ما تنها یك بار در سال یادمان می‌آید حال شما كه بیمارید را بپرسیم. چقدر برای شما سخت است كه 364 روز دیگر را منتظر عدالت بمانید.

سخت نگیرید، به گیرنده‌هایتان هم دست نزنید چرا كه در این دنیای شلوغ، ما هم ممكن است تا چند سال دیگر به واسطه چاقی، پرفشاری خون بگیریم یا در هنگام بارداری، دیابت به سراغمان بیاید و مجبور شویم تا آخر عمر، درست مثل شما، دارو مصرف كنیم.

اما حرف من این است كه نخستین قدم برای رسیدن به آنچه در ذهن تو می‌گذرد و من هرگز نمی‌توانم لمسش كنم این است كه مادرت، پدرت، خواهر، برادر و دوستانت یاد بگیرند كه تو تنها بیماری و درمانت هم شروع شده و این تویی كه به من یاد می‌دهی اگر مشكلات اجتماعی من 100 است و مشكلات اجتماعی تو 1000، قرار نیست تاوان گیری‌ای در كار باشد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha