آنچه ولیعصر را به خیابانی زیبا و منحصر به فرد تبدیل كرده است، ردیف چنارهای كاشته شده در دو طرف این خیابان است.

سلامت نیوز:آنچه ولیعصر را به خیابانی زیبا و منحصر به فرد تبدیل كرده است، ردیف چنارهای كاشته شده در دو طرف این خیابان است.

به گزارش سلامت نیوز،روزنامه اعتماد نوشت: زمان رضاشاه، خیابان ولیعصر از میدان راه‌آهن تا چهارراه ولیعصر امتداد داشت. رضاشاه، در سال ١٣١٨ شمسی، كاخ مرمر را به مقصد كاخ سعدآباد ترك كرد و دستور داد كه جاده پهلوی (ولیعصر) از چهارراه ولیعصر تا سر پل تجریش (میدان تجریش) كشیده شود. بنابراین مسیر چهارراه ولیعصر- میدان تجریش به مسیر اختصاصی رجال دولتی، شاهزادگان و درباریان تبدیل شد.


عمارت باغ‌فردوس كه در دوره محمدشاه قاجار توسط استادان اصفهانی و یزدی ساخته شد و روزگاری میزبان وقایعی همچون عروسی دختر
ناصرالدین شاه بود. این عمارت در دوران قاجار میان شاهزادگان و ثروتمندان دست به دست می‌شد تا اینكه در سال ١٣١٦ شمسی به دستور وزیر معارف وقت، خریداری و عمارت آن مرمت و به دبیرستان شاپور تبدیل شد

انگشت اشاره‌اش را به سمت زمین مقابل كاخ سعدآباد نشانه گرفت و به مهندس شهرداری گفت: «اینجا یه سنگ بذار». كمی جلوتر رفت و دوباره به او دستور داد كه سنگی روی زمین بگذارد. همین طور رفتند تا قنات باغ‌فردوس. رضاخان، به جاده خاكی مقابلش اشاره كرد: «حالا همین راه را بگیر و برو تا تهرون» و این گونه بود كه طویل‌ترین خیابان خاورمیانه متولد شد.
 خیابان ولیعصر، یكی از زیباترین خیابان‌های ایران و جهان به شمار می‌آید كه از میدان راه‌آهن در جنوب تهران آغاز و به میدان تجریش در شمال شهر ختم می‌شود. این خیابان از همان روزهای نخستین شكل‌گیری در زمان قاجار كه منتهی‌الیه غربی شهر تهران بود، به یكی از پاتوق‌های با اهمیت شهر تبدیل شد. آن زمان خیابان ولیعصر از باغ جنت در جنوب (حوالی میدان منیریه فعلی) آغاز و به چهارراه ولیعصر ختم می‌شد و جولانگاه كالسكه‌ها و درشكه‌های زیبای شاهزادگان قجری و محل نمایش و رخ‌كشی لباس‌های فرنگی آنان بود.
به تدریج با ساخته شدن ایستگاه و میدان راه‌آهن در جنوبی‌ترین نقطه خیابان ولیعصر، در اراضی مشهور به سبزی‌كاری وزیر، این میدان به یكی از نمادهای تهران مدرن آن روز بدل شد. شاید قدیمی‌ترین خاطرات مردم از میدان راه‌آهن تهران، به قول بهروز خان، از اهالی قدیم خیابان منیریه، مربوط به قطار دودی باشد: « نخستین قطاری كه اینجا راه افتاد، تا اونجایی كه من یادمه، قطار دودی بود. پنج، شش سال بیشتر نداشتم كه می‌اومدیم میدون راه‌آهن و قطار دودی سوار می‌شدیم كه بریم زیارت شاه عبدالعظیم. اون موقع خیابون منیریه شاید زیباترین خیابون تهرون محسوب می‌شد. شما تو میدون راه‌آهن كه می‌ایستادی، درختای به هم چسبیده مثل تونل را تا خود شمرون از اینجا می‌دیدی. یه جوی آب هم پای درختان بود كه آبش از شمرون می‌اومد. همیشه آب داشت و آبش آنقدر تمیز بود كه ازش می‌خوردیم. اون زمان آب را می‌خریدیم. خیابون و پیاده‌روها هم سنگفرش بود. زمانی كه راه‌آهن رونق بیشتری گرفت، بعضی از مسافران شهرستانی شب زیر درخت  اطراق می‌كردن و می‌خوابیدن تا ساعت حركت قطارشون برسه. بعضی وقتا هم كه هوا گرم می‌شد، پاهامون را تو آب خنك جوی می‌كردیم و حالمون جا می‌اومد».
اهمیت خیابان ولیعصر تنها به میدان راه‌آهن محدود نمی‌شد. با ساخت كاخ مرمر جهت سكونت رضاشاه، حوالی میدان منیریه به یكی از مناطق اعیان‌نشین و گران‌قیمت آن روز تهران تبدیل شد. آقای خدادادی كه در آن زمان در خیابان ولیعصر كارگری می‌كرد، آن روزها را این گونه توصیف می‌كند: « قدیم، خیابون به این شلوغی نبود. تعداد ماشین‌ها به تعداد انگشتان دست هم نرسید. مردم با درشكه رفت و آمد می‌كردن. بعضی وقتا هم سران از توی این خیابون رد می‌شدن و می‌رفتن كاخ گلستان. زمانی كه مهمون خارجی داشتن، اینجا را قرق می‌كردن. هر پنجاه متر یه پاسبان می‌ایستاد. من یادمه كه نخست‌وزیر افغانستان با ماشین روباز از اینجا رد شد و رفت كاخ گلستان. از زمانی كه شاه را اینجا ترور كردن، درباری‌ها دیگه اینجا نمی‌اومدن، می‌رفتن كاخ سعدآباد یا نیاوران».
محمدحسین نیرومند، از معدود خیاطان باقیمانده خیابان منیریه، خیابان را این گونه توصیف می‌كند: «اون اوایل خیابون منیریه مسكونی و ساده بود. حدود١٥، ٢٠ تا هم خیاطی تو این خیابون قرار داشت كه معمولا برای ارتش كار می‌كردن. الان تقریبا همه مغازه‌ها لوازم ورزشی‌فروشی شدن».
زمان رضاشاه، خیابان ولیعصر از میدان راه‌آهن تا چهارراه ولیعصر امتداد داشت. آبی‌تر شدن آسمان بخش‌های شمالی خیابان ولیعصر از زمانی آغاز شد كه رضاشاه، در سال ١٣١٨ شمسی، كاخ مرمر را به مقصد كاخ سعدآباد ترك كرد و دستور داد كه جاده پهلوی (ولیعصر) از چهارراه ولیعصر تا سر پل تجریش (میدان تجریش) كشیده شود. بنابراین مسیر چهارراه ولیعصر- میدان تجریش به مسیر اختصاصی رجال دولتی، شاهزادگان و درباریانی تبدیل شد كه قصد دست‌بوسی شاه را داشتند. این مسیر پس از عبور خودروی متفقین در سال ١٣٢٠ به روی عموم گشوده شد. در آن زمان اراضی غرب خیابان ولیعصر از میدان ونك تا محمودیه، تماما به دولت تعلق داشت. بنابراین از سال ١٣٢٠، به تدریج تاسیسات دولتی و عمومی در این خیابان ساخته شد. در سمت چپ خیابان تاسیسات تلویزیون دولتی ایران سر به آسمان كشید، چندین هزار فروشگاه و ده‌ها رستوران و كافه‌ پدید آمد. سینماهای مدرن تهران مانند اسپایسر و آتلانتیك در ضلع غربی بین میدان ولیعصر و میدان ونك دایر شدند. با این حال بنا به گفته كسبه قدیم خیابان ولیعصر، از میدان ونك تا چهارراه پارك‌وی را اكثرا زمین‌های بایر تشكیل می‌داد: «به چهارراه پارك‌وی می‌گفتن تپه امانیه. اون زمان هتل استقلال، صدا‌و‌سیماو پارك ملت هنوز ساخته نشده بود. پارك ملت حدود سال ٥٠ ساخته شد. زمین پارك ملت، جزو محدوده نمایشگاه بین‌المللی بود. من یادمه كه درختان چنار را با جرثقیل از جای دیگه می‌آوردن و تو پارك ملت می‌كاشتن. یه بخشی از زمین نمایشگاه را هم صدا‌و‌سیما گرفت».
با این حال، این بخش از خیابان هنوز رنگ و بوی شهر نداشت. علی شرافت‌منش، مالك بستنی‌فروشی سیدمهدی در خیابان ولیعصر كه در گذشته یك میوه‌فروشی را اداره می‌كرد، حال و هوای گذشته قسمت‌های شمالی خیابان ولیعصر را این گونه توصیف می‌كند: «هر ١٠،١٥ دقیقه، یه ماشین می‌اومد و رد می‌شد. ساعت ١١ شب كه می‌اومدی سمت پارك‌وی، هیشكی تو خیابون پیدا نمی‌شد. از میدون ونك به بعد تقریبا جزو تهران نبود و همش بیابونی و گاراژ و باغ بود. باغ‌فردوس و تجریش هم، جزو شمرون به حساب می‌اومد. اون زمان، شمرون تفریحگاه مردم تهرون محسوب می‌شد. با اتوبوس از چهارراه ولیعصر یا همون چهارراه پهلوی قدیم با دو زار می‌اومدن سرِ پل (میدون تجریش) یا می‌رفتن دربند. تمام پارك‌وی به سمت تجریش كوچه‌باغ بود. همه ساختمون‌ها ویلایی و ییلاقی بودن. اون زمان تهرون تو تابستون خیلی گرم می‌شد. كسانی كه ویلا داشتن، تابستون می‌اومدن اینجا. تا شهریور اینجا می‌موندن و بعد بر می‌گشتن تهرون. اونایی هم كه ویلا نداشتن، پشه‌بند یا چادر شب دور درختا می‌بستن و یكی دو شب اینجا اطراق می‌كردن. اینجا اكثرا باغ میوه بود؛ گیلاس، آلبالو، گردو و از همه معروف‌تر، سیب شمرون. من یادمه وقتی كه میوه‌ها می‌رسید، می‌گفتن سیدها را خبر كنید تا از این میوه‌ها بخورن، تبرك بشه، بعد بفروشیم.»


زمستان‌های قسمت شمالی خیابان ولیعصر نیز رنگ و بوی دیگری داشت. نرگس خانوم، از اهالی قدیم تجریش از روزهای برفی و راهكارهای عبور از آن می‌گوید: « قدیم اینجا چندمتر برف می‌اومد. روزای برفی اینجا گرگ هم می‌اومد. برف آنقدر زیاد بود كه اگر می‌خواستیم بیرون بریم، باید تونل می‌زدیم. آب‌گرمكن هم نداشتیم و از آب حوض استفاده می‌كردیم. برای اینكه آب یخ نزنه، روی حوض را با برگ و كود حیوونی می‌پوشوندیم. میوه مثل الان تو هر فصل نبود. بادمجون یا كدو سبز را اول پاییز لای خاك زغال می‌ذاشتیم تا زمستون مصرف كنیم. مثل حالا همیشه سبزی و گوجه‌فرنگی نبود. گوجه‌فرنگی را می‌انداختیم تو آب نمك و زمستون ازش استفاده می‌كردیم. اون زمان چون یخچال و سرد‌خونه نداشتیم، خاك رس را الك می‌كردن كه شن نداشته باشه. اونوقت زمین را چال می‌كردن و یه لایه خاك می‌ریختن، یه ردیف سیب می‌ذاشتن. دوباره یه لایه خاك، یه ردیف سیب. اون سیبا رو شب عید ‌بیرون می‌آوردن و بهش می‌گفتن «سیب‌خاكی». من الان خیلی ناراحتم. می‌گم كه كاش الان به دنیا می‌اومدم كه اون موقع را نمی‌دیدم و حسرت بخورم. اون موقع صمیمیت بیشتر بود. شبا می‌رفتیم مهمونی دوره. روی كرسی مجمع مسی‌ می‌ذاشتیم و توش انجیر، گردو، بادوم و هر چیز خشكی كه توی خونه پیدا می‌شد می‌ریختیم چون اینجا باغ بود، اكثرا توی خونه خشكبار داشتن. هركی هرچی دوست‌داشت می‌خورد. قصه می‌گفتن، بافتنی می‌بافتن، نخ می‌ریسیدن. خودشون هم می‌بافتن، هم می‌دوختن. شب‌های زمستون را این طوری پشت سر می‌ذاشتیم».
حسین اسحاقیان، ساكن ٩١ ساله محله باغ‌فردوس و خیابان ولیعصر از دورانی می‌گوید كه كمتر كسی به خاطر می‌آورد: « كسانی كه این دور و بر زندگی می‌كردن، به جز مردم محلی، اطرافیان شاه یا كارخونه‌دار بودن. فكر می‌كنم حدود ٧٠ سال پیش، ولیعصر را آلمانی‌ها آسفالت كردن. با چرخ و گاری، هیزم می‌آوردن و می‌سوزوندن تا اینجا را آسفالت كنن. اون زمان وسط خیابون ماشین رو و دو طرفش خاكی بود. اون اوایل اینجا فقط الاغ، درشكه و گاری رد می‌شد. بعدها كم‌كم ماشین هم اومد. اون اوایل خیابون هیچ چراغی نداشت. از اینجا تا بیمارستان یوسف‌آباد فقط یه چراغ بود. برای همین به اون محدوده می‌گفتن چراغ اول. اینجا همه دهات بود. ٥٠٠ متر بالاتر از اینجا[خیابان زعفرانیه]، بچه‌ها می‌رفتن بته می‌كندن واسه چهارشنبه سوری. حالا شده متری ١٧ میلیون تومن».
آنچه ولیعصر را به خیابانی زیبا و منحصر به فرد تبدیل كرده است، ردیف چنارهای كاشته شده در دو طرف این خیابان است. به گفته آقای اسحاقیان، «درختای چنار را اوایل ١٣١٠- ١٣٢٠ شمسی كاشتن. اینجا را صدمتر- صدمتر پته‌بندی كرده بودن و آب قنات باغ‌فردوس را می‌انداختن توش تا درختا را آبیاری كنن. اونجایی كه قنات كشش نداشت، شهرداری با یه سطل‌هایی كه بهش می‌گفتن دولچه درختا را آبیاری می‌كرد. بغل درختا هم رز كاشته بودن. روی درختا خیلی حساسیت داشتن. من یادمه اون زمان كه بهرامی رییس شهرداری بود، یه روز یكی از سران مملكت داشت از زعفرانیه می‌اومد پایین كه دید سه تا برگ چنار رو زمین افتاده. دستور داد رییس شهرداری را بخوابونن رو همون جایی كه برگا افتاده و سه ضربه شلاق بهش بزنن».


قنبرعلی مستقیمی، از باغبانان بازنشسته خیابان ولیعصر درباره رسیدگی به درختان می‌گوید: «نخستین باری كه اومدم اینجا، درختای خیابون ولیعصر به این عظمت نبودن. همه درختا شماره داشت. كسی جرات نمی‌كرد از كنار درخت رد بشه یا درخت را قطع كنه. همه درختا سرپرست داشت. صبح به صبح می‌اومدن درختا را بررسی می‌كردن كه ببینن اشكالی داره یا نه. باغبونی تجریش تا پارك‌وی دست ٨، ٩ نفر بود».
یكی از قدیمی‌ترین بناهای خیابان ولیعصر، عمارت باغ‌فردوس است كه در دوره محمدشاه قاجار توسط استادان اصفهانی و یزدی ساخته شد و روزگاری میزبان وقایعی همچون عروسی دختر ناصرالدین شاه بود. این عمارت در دوران قاجار میان شاهزادگان و ثروتمندان دست به دست می‌شد تا اینكه در سال ١٣١٦ شمسی به دستور وزیر معارف وقت، خریداری و عمارت آن مرمت و به دبیرستان شاپور تبدیل شد. دبیرستانی كه بسیاری از جوانان تجریش هر روز برای رسیدن به آن، مسافت میان میدان تجریش و مدرسه را سوار بر الاغ طی می‌كردند. امیر اسحاقیان، یكی از دانش‌آموزان قدیمی مدرسه شاپور، از حال و هوای گذشته می‌گوید: «من سال ٤٧ تو همین باغ‌فردوس امتحان ششم دبستان دادم. اون زمان فضای مقابل عمارت باغ‌فردوس یه پارك درست و حسابی پر از درخت چنار داشت و پشت پارك، مدرسه شاپور قرار بود. بچه‌های روستاهای اطراف مثل دركه، اوین، سعدآباد، ولنجك و دربند همه به مدرسه شاپور می‌اومدن. بعدها مدرسه را به خاطر اینكه قدیمی بود، تعطیل كردن و بعد از مرمت به موزه سینما تبدیل شد. اون موقع سمت مدرسه (موزه سینما فعلی) یه قهوه‌خونه بزرگ به نام باغ‌فردوس قرار داشت كه مال اكبر قهوه چی بود. اكثرا محلی‌ها یا راننده‌هایی كه از شهر می‌اومدن، اینجا چای یا غذا می‌خوردن. وسط محوطه مقابل عمارت هم یه حوض داشت كه آبش از قنات باغ‌فردوس می‌اومد. تابستون مردم می‌رفتن توی حوض و آبتنی می‌كردن».


به گفته امیرخان كه از كودكی در محله باغ‌فردوس زندگی می‌كند، درختان چنار خیابان ولیعصر به طرق گوناگونی توسط مردم مورد استفاده قرار می‌گرفت: «من یادمه مردم برای تولد صاحب الزمان، هر كس فرش زیر پاش را می‌آورد و برای تزیین خیابون به درخت آویزون می‌كرد. عموی من اینجا مغازه الكتریكی داشت و من هم كمكش می‌كردم. یادمه برای عروسی مردم، لامپ و سرپیچ درست می‌كردیم. اون زمان به درختای چنار خیابون ولیعصر میخ زده بودیم و ریسه‌ها را بهشون آویزون می‌كردیم و رنگ می‌زدیم. بعضی‌ از مردم هم برِ خیابون توی پیاده‌رو می‌نشستن. من یادمه شهرداری سالی دوبار این درختا را سم‌پاشی می‌كرد، جرثقیل میذاشت و شاخه‌های خشكش را می‌گرفت. اگر درختی خشك می‌شد، شهردار محدوده و مسوول فضای سبز را مواخذه می‌كردن.»
مهدی صبوری هم كه پدر و پدربزرگش بر خیابان ولیعصر نانوایی داشتند از آن روزگار می‌گوید: «اجداد من تو قم زندگی می‌كردن. اون اوایل كه خانواده من اومده بودن شمرون، همه فامیل بهشون می‌گفتن شما اومدین اینجا زن و بچه‌تون را گرگ می‌خوره. حدود ٥٠ سال پیش اینجا بیابون بود. كسی كه اینجا زمین یا خونه داشت، املاكش را بدون گرفتن هیچ پولی به محلی‌ها می‌سپرد و می‌گفت هر كاری دوست دارین اینجا بكنین، فقط یه چراغ روشن باشه. پدرم تعریف می‌كرد كه اگر از اینجا می‌رفتی بالای مغازه وایمیستادی می‌تونستی میدون ونك را ببینی. من با ٣٠ سن، خاطرات جالبی از بچگیم یادم میاد. اون زمان هر پونصدتا درخت یه باغبون خاص داشت و هم مثل امروز، وسط جوی آب نبودن. جوی از لا‌به‌لای درختا می‌رفت رو به پایین. همیشه هم آب داشت. یكی از سرچشمه‌هاش همین قنات باغ‌فردوس بود.»
آقای صبوری، صاحب نانوایی ساج هم خاطرات شیرینی از گذشته خیابان ولیعصر دارد: «مغازه‌های سنگكی قدیم معروف بود به آبگوشتش. بغل مغازه ما یه مغازه گوشت‌فروشی، یه میوه‌فروشی، یه بقالی و چندتا مغازه دیگه بود. همسایه‌ای كه گوشت‌فروشی داشت، یه تیكه گوشت می‌داد، همسایه سبزی‌فروش هم یه خرده سبزی می‌آورد. همین طور هر كی یه چیزی به نونوایی می‌داد. نونوایی هم توی تنور آبگوشت بار می‌ذاشت. سر ظهر كه می‌شد، همه كاسبا تعطیل می‌كردن. اگه تابستون بود یه فرش بزرگ می‌انداختیم برِ خیابون ولیعصر. همه دور هم جمع می‌شدیم و این آبگوشت را میذاشتیم وسط. همونجا آبگوشت را می‌خوردیم و می‌خوابیدیم تا سرچراغی، عصر. مهمون هم كه داشتیم، می‌خواستیم خیلی عزت و احترام بهشون بذاریم، ناهار می‌آوردیمشون بر ولیعصر. فرش می‌انداختیم و همونجا ناهار می‌خوردیم. به غیر از خانواده ما كسای دیگه هم می‌اومدن. یه چیزی پهن می‌كردن و می‌نشستن. همونجا غذا درست می‌كردن و با آب جوی ظرف می‌شستن. اگر سر سفره نشسته بودیم و كامیونی رد می‌شد، پدرم بلند تعارفش می‌كرد و می‌گفت: «بفرما، مت باشیم» اون كسی كه كامیون را می‌روَُنْد هم جواب می‌داد: «زت زیاد، خش باشی». یعنی بفرمایید در خدمت باشیم. اون كسی كه پشت فرمون بود هم جواب می‌داد، عزت شما زیاد، خوش باشی.»
خاطرات مردم از خیابان ولیعصر به همین جا ختم نمی‌شود. بچه‌های آن زمان هم خاطرات خوشی از بازی‌های‌شان در این خیابان دارند: « تفریح‌ ما بیشتر گردو بازی یا تخم مرغ بازی بود. اون موقع همه بچه‌ها تو خونه‌هاشون گردو داشتن. چاله می‌كندیم و با گردو یه كاری شبیه تیله‌بازی می‌كردیم. هركس بازی را می‌برد، گردوها مال اون می‌شد. زمستون هم گوله‌برف بازی می‌كردیم. كفشای لاستیكی داشتیم كه بابامون اول پاییز می‌خرید و باید تا آخر زمستون ازش استفاده می‌كردیم. اغلب هم یا پاره می‌شد یا سوراخ. با اون كفشا، رو برف
سر می‌خوردیم، می‌رفتیم پایین. جوی‌ها هم كه یخ می‌زد، تفریح ما سر خوردن از توی جوی‌ها بود.»
میدان تجریش، نقطه پایانی خیابان ولیعصر نیز در گذشته، یكی از تفریحگاه‌های خارج از تهران در فصل تابستان محسوب می‌شد. حسن آقا از اهالی قدیمی تجریش، از تفریحات مردم در حوالی سال ٤٠ می‌گوید: «تابستونا مردم از تهران می‌اومدن اینجا ییلاق. روی رودخونه تخت می‌زدن، ناهار می‌خوردن،‌دایره تنبك می‌زدن و بعضی‌ها هم می‌رفتن تو رودخونه آبتنی می‌كردن. اینجا كافه و رستوران هم زیاد داشت. سینما بهار و آستارا هم اینجا بودن. سینما بهار سرِ خیابان دربند توی خود میدون سرپل بود. ملت یك شاهی می‌دادن می‌رفتن سینما می‌‌نشستن و فیلم نگاه می‌كردن.»
از سال ٤٠ به بعد، با قرارگیری تدریجی قسمت‌های شمالی خیابان ولیعصر در محدوده شهر تهران و افزایش ساخت‌و‌سازها، جمعیت افزایش یافت و قیمت زمین بالا رفت. نانوایی‌ها و مغازه‌های محلی با كاربری‌های لوكس جایگزین شدند و صدای بازی بچه‌ها در هیاهوی اتومبیل‌ها گم شد. زندگی مدرن مجال دورهمی‌های صمیمانه زیر درختان را از مردم گرفت و از گذشته زنده و پرهیاهوی ولیعصر، جز درختان چنار چیزی باقی نماند. درختانی كه سایه‌های‌شان در سال‌های اخیر به بهانه‌های گوناگونی همچون پوسیدگی، احتمال سقوط یا تمایل سرمایه‌داران پایتخت برای به رخ‌كشیدن نمای ساختمان‌های‌شان، از سر عابران پیاده كم شده است. درختانی كه پیترو دلاواله، جهانگرد ایتالیایی، با دیدن‌شان گفته بود كه «اگر استانبول شهر سروهاست، تهران را باید شهر چنارها خواند». درختانی كه با حدود حداقل ٨٠ سال قدمت، هر یك ارزشی معادل ١٣٠ هزار دلار دارند و بی‌تردید حفظ آنها، نه‌تنها به حفظ یكی از عناصر هویت‌بخش شهر تهران می‌انجامد، بلكه مانع از هدر‌رفتن سرمایه‌هایی می‌شود كه در طول این ٨٠ سال، صرف آبیاری، هرس‌كردن و رسیدگی به این درختان شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha