دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۸:۰۷
کد خبر: 142066

سلامت نیوز: نمی دانم از کجا شروع کنم؟ گیج شده ام. نه آرام می گیرم که ننویسم نه قلم یاری ام می کند. آخر درد کمی نیست، ولی بارقه امیدی در دلم به من امید نوشتن می دهد، این روزها همه آماده می شوند برای نو شدن. برای استقبال از رویش های دوباره، ولی در همین شرایط کنار من و تو کسانی با غم و غصه هایی به سر می برند که گاهی آن قدر ریشه می دواند در زندگی که حس تر و تازگی را ...

همکارم صدایم می زند، ماجرا را که تعریف می کند غم عالم روی دلم می نشیند انگار سفره نیکوکاری پهن شده، با شما در میان می گذارم و به نشستن کنار این سفره دعوت تان می کنم.

زن جوان، ۲۴سال بیشتر ندارد، سرپرستی دختر۶ساله ای را برعهده دارد که حالا جسم کوچکش در برابر چشمان مادر آب می شود. ۳ماه از آن روز تلخ و سخت می گذرد. آن تصادف سیاه که ضربه مغزی را به جان دخترک انداخت و او را که باید روزهای دویدن و شادی را تجربه کند، راهی بیمارستان کرد. ۳ماه است که در بیمارستان بستری است ولی حالا وقت آن رسیده که بچه مرخص شود، اما برای این کار نیاز به تعبیه تجهیزاتی مربوط به (ICU) در منزل است تا بشود از او مراقبت کرد تا ضریب هوشی کودک برگردد، اما ماجرا به همین جا ختم نمی شود...

غصه های مادر جوان آوار شده اند روی سرش، هزینه تهیه وسایل یک طرف، فرض کنیم آن ها را به هر دشواری هم که شده، فراهم کند، چطور با وجود پدری که بیمار اعصاب و روان است و در شرایط خاصی به سر می برد، این وسایل را تعبیه کند و از بچه نگهداری کند، با اوضاع بیماری پدر، عملا این کار ناممکن است باید خانه ای ولو کوچک و تنگ اجاره کرد، آن هم نزدیک به خانه پدری، هرچه باشد یک زن جوان تنها با کودکی این چنین بیمار باید در نزدیک ترین مکان به خانواده اش خانه ای اجاره کند؛ اما ...

حرف های همکارم تمام شده، هرچه به مغزم فشار می آورم، چاره ای نمی یابم، اما دنیا به امیدی است، حتما مردان خدا، دست های پنهان خدا وحتما عالم هستی پاسخی برای این تنگنا دارد؛ حتما ندای اجابتی به این رنج پاسخ خواهد داد.

شاید هیچ وقت تا این اندازه نفهمیدم یعنی چه« وقتی فقر از دری وارد شود ایمان از در دیگر بیرون می رود» می گوید: مرد خانواده به اعتیاد شدیدی مبتلاست، وضعیت زندگی و مالی شان به جایی رسیده که زن و دختر خانواده باید خرج اعتیاد پدر را تأمین کنند و پسرک خردسال از شدت گرسنگی و اشتیاق کودکانه به خریدن خوراکی، از پدر می خواهد تا او را به مغازه ای برساند تا بتواند یک بسته چیپس بدزدد! سکوت می کنم، از هر قضاوتی می ترسم، از هر شائبه ای می لرزم، وقتی می شنوم غذایشان نان خشک است. با خودم می گویم جای هیچ کدام از آن ها نیستم تا بفهمم چه می کشند.

نامه مرد روی میزم درست رو به روی چشم هایم قرار دارد. نوشته، کارگر است و با مشکلات مالی دست و پنجه نرم می کند، از فرا رسیدن موعد بازپرداخت قرض ها و وام های بانکی اش نوشته است و از نگرانی خانواده اش، از شرمندگی در برابر همسر و بچه هایش...

تمامی ندارد انگار، دختر جوان از درماندگی خانواده اش می نالد که تنها به خاطر مبلغ ۳میلیون تومان بدهی با وجود ۳دختر جوان در خانواده نگران هستند، صدایش در گوشم مانده است: این طلبکار هر کاری می کند، هر کاری...

برای بار چندم است که تماس می گیرد. زنی که همسرش او و فرزندانش را رها کرده و رفته است. دخترش را ماه هاست عقد کرده اند، اما هر بار که قرار است زندگی مشترک خود را با همسرش زیر یک سقف آغاز کند، این کار را به بهانه ای عقب می اندازند تا شاید بتوانند کمترین امکانات زندگی را فراهم کنند، اما افسوس تا کی می تواند به این کار ادامه دهد. دخترک گریه می کند و جهیزیه می خواهد اما نه آن جهیزیه های آن چنانی که هزینه چیدمانشان برای بعضی ها سر به فلک می کشد؛ همان قدری که بتواند زندگی خود را شروع کند و مادر مستأصل مانده که این بار برای به تأخیر انداختن آغاز زندگی مشترک دخترش چه بهانه ای بیاورد.

صدای خدا می آید، صدای خیرخواهی، صدای نیکوکاری... سفره ها را گشوده اند، سهم خودت را از این خوان به نام خدا ثبت کن، بگذار شادی دل های غمگینی که با اشک و غم عید را نه به انتظار که به واهمه نشسته اند، به یک نیت خیر و حرکت خداپسندانه ات نوشته شود... رو به روی آینه بایست انعکاس خلق، رحمت، سخاوت و بخشش خداوندی را در عمق جانت پیدا کن... عشق و انسان دوستی منتظر توست، گام بردار.

منبع:روزنامه خراسان

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha