سلامت نیوز:بیماری، تجربه تلخی است. تلختر از آن، چنگ انداختن هیولای بیماری به تن نازک فرزندان و کودکان است اما همه این تجارب تلخ، یک طرف، اضطراب پدر و مادر از ناشناخته بودن بیماری فرزند، یک طرف. انگار بیماری پیش از آن که به جان فرزند بیفتد به قلب مادر مینشیند و او بیشتر و بهتر از خود کودک، از بیماری خبر دارد.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه ایران،یادش بهخیر ایام کودکی که وقتی مریض میشدیم و پزشک میپرسید «بیماریت چیه؟» منتظر مادر میشدیم و جواب را به او میسپردیم چرا که میدانستیم مادر، همان احساسی را دارد که خود ما داریم و چه بسا زلالتر و زندهتر از ما بیماری را میفهمد. آنچه میخوانید یک تجربه مادرانه است؛ تجربهای توأم با اضطراب؛ تجربهای تلخ و تاریک که ریشهاش، سهل انگاری و مسئولیت ناشناسی یک متخصص مدعی است که از یک آزمایش ساده خون، تصویر ترسناک یک بیماری خطرناک را ساخت.
بهمن ماه سال پیش بود که برای چک کردن میزان کلسیم و ویتامین D در خون دخترم، راهی یک آزمایشگاه به ظاهر معتبر طبی شدم. آزمایشگاه، میزبان جمع کثیری از مراجعان بود که هرکدام گرفتار به دردی و رنجیده از مرضی،کاغذ توصیه طبیب را روی پیشخوان میگذاشتند و انتظار میکشیدند تا نوبت به آنهابرسد. لابد تراکم جمعیت، خاص آن روز نبود و شلوغی حکایت هر روزه این آزمایشگاه بود. یکی- دو روزی گذشت تا جواب آزمایشها آماده شد اعداد وارقام در برگه جواب حکایت از آن داشت که کلسیم فرزندم از حد طبیعی بالاتر است. محض یک کنجکاوی مادرانه به اینترنت مراجعه کردم و از پوشه اطلاعات پزشکی فهمیدم که دلیل شایع کلسیم بالا وجود نوعی سرطان در بدن است. گفتن ندارد که در فاصله رجوع به پزشک و تمدید و تکرار آزمایش و تعویض آزمایشگاه و گرفتن جواب جدید، چه بر سر من وهمسرم آمد. از زندگی بوی فاجعه میشنیدم؛ از سنگفرش پیاده رو و آسفالت خیابان، صدای درشکه عزا بهگوشمان میرسید و طلوع و غروب آفتاب، زنگ، آغاز غربت و جدایی شده بود. روزهای سرد اضطراب و اندوه، به 10 روز رسید؛ اما وقتی جواب آزمایش دوم را که در آزمایشگاهی دیگر انجام داده بودیم، دریافت کردیم آبی بر آتش تشویش ما ریخته شد. عددها و رقمها با من و دخترم مهربان شده بودند و همه دادهها «طبیعی» بود. حالا قطار کلماتی مثل فاجعه، عزا، غربت و جدایی آرامآرام از فهرست واژههای هراسناک زندگیمان زدوده میشد. امید، پشت یأس را به خاک چسبانده بود و فرزند نازک تنما در آغوش ما میخندید.
فاصله آزمایشگاه اول با آزمایشگاه دوم، چیزی نبود جز بیمبالاتی و مسئولیت ناشناسی. معلوم شد آزمایش اول را کسی ارزیابی کرده که لابد سرسری و سهلانگار بوده و دومی را کسی انجام داده که از حساسیت کار خبر دارد و با دقتی ویژه به سلامتی مراجعان می نگرد. حالا برای من که مادری با 10 روز تشویش و اضطراب بودم این سؤال خودنمایی میکند که بر آزمایشگاههای تشخیص طبی- هم در سطح تجهیزات و هم در سطح نیروی انسانی- کدام نهاد، نظارت مستمر و کامل دارد؟ آیا بازدیدهای منظم، علنی و غیر علنی، محسوس و نامحسوس از این مراکز صورت میگیرد؟ آیا نهادهای ناظری وجود دارند که از مراجعان فراوان آزمایشگاهها نظرسنجی کنند و میزان رضایتمندی مردم از این مراکز را ارزیابی کنند؟ و بالاخره اینکه چنانچه کسی بابت قصور در انجام وظایف یا تقصیر مسئولان و متخصصان آزمایشگاهها متحمل خسارات روحی یا مادی شد کدام نهاد، مرجع شکایات و تظلمات خواهد بود؟ کافی است فرض کنید که خانوادهای در مراجعه بهیک آزمایشگاه، همان تجربهای را داشته باشدکه من داشتم، با این تفاوت که این خانواده فرضی، توان یا بنیه مالی مطلوبی برای تکرار آزمایشهای گرانقیمت یا تعویض آزمایشگاه نداشته باشد؛ سرنوشتش چه خواهد شد؟ آیا برحسب اعتمادی که به نتیجه آن آزمایشهای مخدوش داشته مسیر غلطی را در ادامه درمان انتخاب نخواهد کرد؟ آیا به همین دلیل، دچار گمراهی نخواهد شد؟ و آیا خسارتها و لطمههای سنگینی - هم از جهت روانی و هم از جهت مالی- بر او وارد نخواهد شد؟ درست است که لغزش و خطای شغلی امری اجتناب ناپذیر است اما این واقعیت نمیتواند فقدان یا ضعف نظارتهای جدی،جامع و مستمر را توجیه کند. تمام امور پزشکی را علاوه بر نگاه از چشم «یک مدیر»، باید از چشم یک مادر و پدر هم ارزیابی کرد؛ مادر و پدری که یک تشخیص غلط طبی میتواند روزهایشان را رنگ سیاه شب بزند و یک چشمشان راکاسه خون و چشم دیگر را کاسه اشک کند.
نظر شما