می خواهم بگویم خودانقلاب هم ممکن است بی ثباتی اجتماعی به وجود بیاورد.یعنی باید یک حداقلی از فاصله طبقاتی را در جامعه داشته باشیددرغیر این صورت همه چیز به هم می خورد. اقتصاد رانتی از این جهت جامعه شناختی هست که می گوید نوع رابطه دولت و جامعه ، یعنی از یک طرف نظام سیاسی وازطرف دیگر موقعیت ومنزلت گروه‌های مختلف اجتماعی، نقش تعیین‌کننده در تداوم اقتصاد نفتی دارد. باید بگویم که دولت رفاهی،محصول سازش بورژوازی وسیاستمداران بود. آنها به این نتیجه رسیدند که اگر روند بسته جامعه ادامه پیدا کند موجب شورش کارگران خواهد شد.

سلامت نیوز: می خواهم بگویم خودانقلاب هم ممکن است بی ثباتی اجتماعی به وجود بیاورد.یعنی باید یک حداقلی از فاصله طبقاتی را در جامعه داشته باشیددرغیر این صورت همه چیز به هم می خورد. اقتصاد رانتی از این جهت جامعه شناختی هست که می گوید نوع رابطه دولت و جامعه ، یعنی از یک طرف نظام سیاسی وازطرف دیگر موقعیت ومنزلت گروه‌های مختلف اجتماعی، نقش تعیین‌کننده در تداوم اقتصاد نفتی دارد. باید بگویم که دولت رفاهی،محصول سازش بورژوازی وسیاستمداران بود. آنها به این نتیجه رسیدند که اگر روند بسته جامعه ادامه پیدا کند موجب شورش کارگران خواهد شد.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه قانون، طی سال های اخیرپدیده های شومی در ایران رخ داده که درنوع خود بی سابقه هستند.فسادهای کلان اقتصادی ،افزایش رانت خواری وظهور نوکیسگی وجاری شدن فرهنگ خاص آنان،همچنین بی تفاوتی نسبت به دیگران.این پدیده ها درپی خود برخی ازارزش ها وهنجارها رانیزدگرگون کرده اندو دیگر کمترنشانی از آنچه بود وباید می بود می توان یافت.اما قرار بود که جامعه راه دیگری بپیمایدومسیردیگری را طی کند ولی این روزها نه تاک نشان مانده است ونه از تاک نشان.اماچرا به این سو رفته ایم،مشکل چیست؟ریشه این ناکامی را در کجا باید جست‌وجو  کرد؟

عوض شدن خلق وخوی مردم،محور گفت وگوی ما بادکترعلی اصغرسعیدی است .سعیدی جامعه شناس ومدیر گروه جامعه شناسی دانشگاه تهران است .وی علاوه بر تدریس دستی هم درتالیف وترجمه دارد که می توان به منفعت طلبی و ساختار اجتماعی،ریچارد سوئدبرگ،موقعیت تجار و صاحبان صنایع در ایران دوره پهلوی ومطالعه موردی خانواده لاجوردی،اشاره کرد .
   36 سال از پیروزی انقلاب می­­‌گذرد، دراین مدت به ویژه دهه اخیرشاهدعوض شدن خلق و خوی مردم هستیم . منفعت طلبی شخصی جنبه  منفی پیدا کرده است .به عبارت دیگر بی‌تفاوتی به دیگران و کسب مال و ثروت بی‌توجه به راه کسب آن اولویت پیدا کرده است. آیا این ادعا را قبول دارید؟  چه عواملی روی شکل‌گیری این پارادایم در جامعه ما موثر است؟
فکرمی کنم این مسئله بسیار مهم است. به این مسئله فکر کردم و به نظرم مهم ترین مسئله تحرک اجتماعی است. تحرک اجتماعی به این معناست که شما به راحتی می توانید طبقه  خود را تغییر بدهید. یعنی چشم اندازی وجود داشته باشد که براساس آن به این نتیجه رسید که می توان طبقه خود را تغییر داد.مثلااگربه ساختار اقتصادی و اجتماعی دوران پهلوی یا دوران قبل از پهلوی نگاه کنیم؛ فردی که به دنیا می‌آمداگرپدرش کشاورز بود خودش را  تا آخر کشاورزمی‌دانست یا اگر کارگربود هم همین طور. یعنی نقش‌ها برای افراد  تعیین شده بود و یک بینش سلسله مراتبی وجود داشت. این بینش سلسله مراتبی در جهان‌بینی و حتی جهان متافیزیکی آنهاهم وجود داشت.یعنی معتقد بودند در آن جهان هم یک رده‌بندی وجود دارد. ساختار طبقاتی برجامعه مسلط بود.یک نظام سلسله مراتبی وجود داشت .با وقوع انقلاب این سلسله مراتب به هم خورد که علت آن را باید درانقلاب نگاه کنیم. آن اتفاق این بود؛ انتظار تغییرجایگاه اقتصادی اجتماعی برای هر آدمی حتی در روستا به وجود آمد.چرا؟به خاطر اینکه آدم ها و هرچه را که شما نگاه کنید در کشور به آن بگوییم هم رده تو آیا وضع بهتری پیدا کرده یا پیدا نکرده می تواند این فرد را در هم‌رده اقتصادی اجتماعی و همسایگی اش پیدا کند.مثلامی گوید اینها همسایه ما بودند اما رفتند تهران پستی گرفتند یا مدیر کل شدند و به پول رسیدند. یعنی انتظار اینکه من یک روزی جایگاه طبقاتی ام بالا باشد،این انتظار بعد از انقلاب به وجود آمده است.تحرک اجتماعی یعنی همین که امکان تغییر موقعیت اجتماعی و منزلت اجتماعی برای شما به وجود بیاید. این از چه راه‌هایی به وجود می آید یا از راه های سرمایه فرهنگی یا از سرمایه اجتماعی یاسرمایه فیزیکی است.علت گرایش زیاد مردم به تحصیل این است که تصور می کنند که
می توانندازراه آموزش عالی جایگاه خود را به دست آورند یعنی سرمایه اجتماعی خودرابالا بیاورند.حالا این می توانددرحوزه‌های مختلف هم باشد.


      فکرمی کنم یک تعارضی این وسط هست.یعنی درطی 10 یا 12 سال گذشته شرایط طی کردن مسیر عوض شده است.
بله، به نظر من سریع تر شده است.


    منظورمن این است که این امر ویژگی اقتصاد رانتی نیست؟
بله،اقتصادرانتی به این تحرک اجتماعی کمک کرده است ولی بیش از آن شما با سیاست های مختلف این کار را کرده اید.ببینیدانقلاب نظم اجتماعی جدیدی را به وجود می آورد که این نظم اجتماعی بر اساس کاهش نابرابری است یعنی یک آموزش یا بهداشت را همه باید داشته باشند.آموزش به نظر من خیلی نقش دارد،شمایک نظام سهمیه بندی گذاشته اید این کشاورز امکان این که بچه اش را استاد دانشگاه بکند برایش فراهم است.


  منظورمن این یک شبه پولدار شدن دراثرهمین تغییر قوانین و درواقع همان فرهنگ اخوت و خلق و خویی که علاوه بر منافع شخصی کمک به دیگران هم می کنیم که شما انقلاب را هم مثال زدید و من خودم هم شنیدم و شما قطعا دیدید.مثلاوقتی کارکنان شرکت نفت اعتصاب کردند اگر کسی 10 لیتر در خانه‌اش بنزین داشت آن را پنج تا دولیتری می‌کرد ولی وقتی سال 90 گفتند می خواهد تحریم شود شاهد هجوم بی سابقه بسیاری ازمردم به فروشگاه ها بودیم. عکس هایی نیز از فروشگاه‌ها انداخته اند که نشان می‌دهد شامپوهم در فروشگاه ها باقی نمانده بود. از این زاویه بیشتر می خواهم نگاه کنیم.


شما داریدروی منابعی(رانت نفتی)که این مسئله رامتحقق می کند نگاه می کنید.حالا فرض کنید دولت انقلابی با رانت نفتی مواجه نبود.می خواهم بگویم خودانقلاب هم ممکن است بی ثباتی اجتماعی به وجود بیاورد.یعنی باید یک حداقلی از فاصله طبقاتی را در جامعه داشته باشیددرغیر این صورت همه چیز به هم می خورد.ولی ما درسیاست گذاری‌ها دائما یک سری راازطبقات پایین به بالا می آوریم؛ این مسئله درست است که به لحاظ اخلاقی شاید خیلی مسئله خوبی باشد چون مثلا شمامی بینید من دارم با سیاست‌های آموزشی سرمایه فرهنگی رابرای همه فراهم می کنم،یاسهمیه بندی مناطق محروم را انجام می دهم و...اماپیامدهای ناخواسته اش همین است که شماامکان تغییر موقعیت های اقتصادی را برای همه فراهم می کنیدواین با منابع دولتی به قول شما تامین می شود برخی هم تامین نمی شود اما انتظارش وجود دارد.

یعنی نگاه کنیدمثلا من استاد دانشگاه هستم ووضع مالی ام خوب نیست اما هیچ موقع نمی گویم که وضع مالی ام خوب نخواهد شد و دائما این انتظار که من می توانم یک جایگاه بهتری داشته باشم به وجود می آید ولی این را با جوامع دیگر مقایسه کنید یک فرقی دارد آن کشاورز هیچ تصویری ندارد و به یک موقعیت اجتماعی دیگر اصلا فکر هم نمی کند. پیامد این امر در کنشگری اقتصادی، منفعت‌طلبی‌اش هست و دیگر جایگاه خود را قبول نمی کند و وقتی جایگاه خود را قبول نکند خیلی پیامد دارد. در مصرفش تغییر پیدا می کندو مثلا وقتی جامعه ای در مصرفش تظاهر می کند یعنی مصرف تظاهری دارد این به خاطر این امر است که می خواهد با تظاهر کردن به یک نوع مصرف نشان دهد که من یک تمایزی بابقیه دارم و من یک جور دیگر هستم.یک یخچال فروشی که من پیشش رفته بودم می گفت آقا من یخچال ساید‌بای ساید برای خونه هایی بردم که اصلا این یخچال در آشپزخانه اش نمی رفت اما می خواست این یخچال را داشته باشد.حال چرامی خواند این کالا را داشته باشند؟ این یک مصرف تظاهری است یعنی می خواهد جایگاه خودش را بالاتر ازآن چیزی که هست نشان دهد. که این یک ساین و علامت است.


      رفع فقروبیکاری هم در این شکاف طبقاتی که شماگفتید که ازخواسته های مردم از انقلاب بوده وبعدازانقلاب هم خیلی به آن تاکید شده است اماهمچنان باآن درگیر هستیم ونتوانستیم نه کاملا برفقرغلبه کنیم ونه بیکاری را از بین ببریم.به نظرشمادلیلش عدم شناخت موضوع است؟
فقر به نوع سیاست ها برمی گردد.خود این تحرک اجتماعی یک پیامد دارد. آدام اسمیت می گوید نگاه نکنید که این فردی که دارد به شما جنس می‌فروشد خیر شما را می خواهد، این فرد خیر خودش را می‌خواهد ولی نتیجه اش خیر برای دیگران می‌شود. شما در یک جامعه ای وقتی که مساوات گرا می شوید ممکن است نتیجه مساوات گرایی‌تان یک نوع توزیع فقر باشد تا توزیع درآمد. اینجا اتفاقا اگر من بخواهم بحث شما را جواب بدهم می توانم از منظر لیبرال‌ها بگویم مثلا آقای«نوزیک» می گوید هر نوع درست کردن الگوی عدالت برای جامعه ناعدالتی می‌آورد.شما به نظرتان می رسد که دارید عدالت را انجام می دهید اما دارید عدالت را از بین می برید. من فکر می‌کنم وضعیت ما دارد به این صورت در می آید. یعنی فقر نتیجه سیاست های مساوات گرایانه است که به نظر می رسد که داریم تقسیم می کنیم اما تقسیم نمی‌کنیم و یکسری سرمایه دار را که می توانند نتیجه کارهای‌شان بهتر باشد ما آن‌ها را حذف می کنیم.

به نظرم این جا تئوری اسب ها و گنجشک ها خیلی معنی دار باشد. شما باید جامعه ای درست کنید که اسب های زیادی داشته باشد و این اسب‌ها به عنوان سمبل پیشرفت موقع خوردن اینقدر از خودشان می‌ریزند که گنجشک ها می توانند استفاده کنند ولی ما درجامعه خود اسب ها را داریم از بین می بریم یعنی مظاهر پیشرفت را از بین می بریم واین درست به خاطر همان مسئله است که شما نگاه می‌کنید وقتی که نفت پایین می آید احساس فقر بیشتری می‌کنیم. یک علتش این است که همه چیز را فکر می‌کنیم بر اساس نفت  است و منابع دیگری نداریم. در صورتی که منابع و اسب های واقعی انسان هایی هستند که می توانند تولید کنند. من وقتی که در مورد صنعتگران می نویسم به من می گویند که چرا راجع به بورژوازی می‌نویسی و من می گویم من در مورد بورژوازی نمی‌نویسم بلکه درباره کسانی می نویسم که کار تولید کرده اند. من می گویم چرا آدم هایی که شغل زیاد تولید کرده اند را شما حذف کرده اید این ها برای بقیه کار درست کرده اند و ما چه کاری کرده ایم. در اصل شما می گویید کارآفرین هستند نمی گویید این ها پول جمع می کنند افرادی که تولید می کنند بخشی از این تولید را توزیع می کنند یعنی رابطه ای هست بین بنگاه ها و نیروی کار یعنی این‌ها کار ارائه می دهند و آن ها دستمزد می دهند. شما این رابطه را از بین بردید یعنی وقتی یکی از این ها را حذف کنیم آن یکی از کجا دستمزد بگیرد پس وابسته می شود به پولی که دولت به دست می آورد.


جامعه شناسی درباره اقتصاد سیاسی امروز ایران چه توضیح وتحلیلی دارد وازچه زاویه ای به آن نگاه می کند؟
اگر اقتصاد سیاسی را،اقتصادی بدانیم که هم بر نظام سیاسی تاثیر می گذاردوهم ساخت نظام سیاسی در تخصیص منابع آن موثر است جامعه‌شناسان تقریبا بر رویکرد اقتصاد سیاسی مبتنی بر رانت نفت اتفاق نظر دارند. تمام بحث این اقتصاد رانتی از این جهت جامعه شناختی هست که می گوید نوع رابطه دولت و جامعه ، یعنی از یک طرف نظام سیاسی وازطرف دیگر موقعیت ومنزلت گروه‌های مختلف اجتماعی، نقش تعیین‌کننده در تداوم اقتصاد نفتی دارد.نوع اقتصاد رانتیه نیز به نوبه خود این ساخت رابطه را تشدید می کند. البته قبل از انقلاب تنها گروهی خاص در رابطه با دولت بودند اما به علت انقلاب اسلامی تقریبا تمامی گروه‌ها با دولت در ارتباط هستند. برای همین هم سیاست‌های اقتصادی پوپولیستی است. اقتصاد رانتی از طریق توزیع درآمدها که به طور مسلط در اختیار دولت است نوعی اقتصاد را به وجود می آورد که گروه های اجتماعی را به دولت وابسته می کند. اما ساخت سیاسی موجود قبل از حصول به چنین اقتصادی  درجهت گیری دولت رانتی موثرتر بوده است. در حالی که در یک اقتصاد متعارف که افراد ابتدا خودشان درآمدکسب می کنندوبعددولت بخشی از آن درآمدها را می گیرد؛ این گروه های مختلف اجتماعی هستند که هزینه دولت را می پردازندو دولت باید واقعا کارگزار آنها باشد وشرایط فعالیت وکارهایی از قبیل خدمات عمومی را انجام بدهد.


حالا در این میان تفاوتی که با دولت های پیش از انقلاب وجود دارد این است که آن موقع برخی از گروه‌های حامی رژیم از درآمدهای نفت برخوردار بودند وباقی گروه ها محروم بودند. اما پس از انقلاب تمام گروه ها بدون تبعیض وابسته به دولت شده اند.مثل شمانگاه کنیدبه همین توزیع یارانه های نقدی که یکی از ویژگی‌های اقتصاد سیاسی رانتی با گرایش پوپولیستی است.درحالی که باید برخی از گروه های کم درآمد از این درآمد ها برخوردار شوند ومابقی مصروف کارهایی شود که برمبنای آن هدفمندی شکل گرفته است.


  به نظرمی رسدجامعه شناسی درایران مانند اقتصادپیش نرفته است.دلیلش چیست؟آیا به این دلیل که جامعه شناسی بامسائل انتزاعی تر برخورد می کند؟
پیشرفت هرعلمی از جمله جامعه شناسی به چندمسئله چون بدنه علمی آن مثل تعداد اساتید فعال ودانشجویان آن رشته،بودجه های تحقیقاتی بستگی دارد که مسائل درون‌زای این علم هستند، وبرخی مسائل که به زمینه های اجتماعی و سیاسی مربوط است. اما مهم‌تر از همه جامعه شناسی ضمن اینکه علم مطالعه جامعه است چون گفتمانی انتقادی نیز دارد؛در این حالت پیشرفت آن ارتباط مستقیمی با رابطه اش با زمینه سیاسی یا قدرت دارد. یعنی هر چه قدرحوزه سیاست والبته گروه های اجتماعی صاحب نفوذ نسبت به نتایج تحقیقات علمی بازتابی باشندوگفتمان و یانتایج تحقیقات آن را بپذیرندودرصدد عملی کردن آن بربیایند سرعت رشدپذیرش آن بیشتر می شود. چون به یک تعریف جامعه شناسی علم مطالعه رفتارهای اجتماعی است .ولی در جامعه ما ، این علم مسائلی را مطرح کرده است که عملی کردن آنها برای رفع مشکلات اجتماعی منوط به تغییراتی است که باید در حوزه سیاست صورت گیرد. بخشی از مسائلی هم که پارادایم جامعه شناسی انتقادی مطرح می کند – که تقریبا در جامعه ما این پارادایم غلبه دارد – با گفتمان توسعه سیاسی همراه است که موفقیت آن به تغییرات سیاسی بر می گردد که برتافته نمی شود یا به‌کندی مورد قبول واقع می شود اگرچه همان میزان پذیرش هم بدون واکنشی جدی است.


این امر یکی از موانع اساسی در راه پیشرفت جامعه‌شناسی در ایران به ویژه بعد از انقلاب است. البته قبل از انقلاب هم این وضعیت به شکل دیگری وجود داشت. قبل از انقلاب جامعه  شناسی، از لحاظ کمی با مشکل روبه رو بود. بنیه علمی قوی نداشت. تعداد اساتید و دانشجویانش زیاد نبود و تازه در کشور تاسیس شده بود. به علاوه،تحت غلبه اندیشه چپ بود به همین دلیل هم زمینه سیاسی رشد را نداشت و مورد توجه قرار نمی گرفت.امابعد از انقلاب اگرچه گفتمان انتقادی نسبت به وضعیت موجود بعد از مدتی دوباره پا گرفت اما زمینه اش بیشتر لیبرال دموکراتی است تا سوسیالیستی واتفاقا علوم اجتماعی نسبت به قدرت اصلاحی عمل کرده است تا انقلابی.


درکل عدم پیشرفت جامعه شناسی نسبت به اقتصاد رابه ساختار سیاسی و ظهور جامعه شناسی انتقادی و نتیجه تحقیقات جامعه شناسان مرتبط می‌دانم این درحالی است که تعداد مقالات وتحقیقات جامعه شناسی با پیش از انقلاب اصلا قابل قیاس نیست.در واقع جامعه شناسی اگرنگوییم بیشتر، حداقل به اندازه سایر علوم به خصوص سایر رشته های علوم انسانی طی سال‌های پس ازانقلاب پیشرفت کرده است. اتفاقا تحقیقات بسیار خوب وجامعی نیز انجام شده است .ازلحاظ کیفی وکمی هم این تحقیقات قابل توجه هستنداما دیده نمی شوند چرا که تحقیقات جامعه شناسی معطوف به حل یک مشکل اجتماعی است . هنگامی که مشکل را تعریف می کنندوراهکار ارائه می دهند باید به کار بسته شود ولی اجرای آن منوط به پذیرش در زمینه سیاسی نیز هست.بامثالی این مسئله راتوضیح می دهم؛ برخلاف آنچه در جامعه ما شایع است،دربسیاری از کشورهای سرمایه‌داری غربی مارکس رابیش از آنکه یک نظریه پرداز مارکسیست بدانند،به عنوان نظریه پرداز سرمایه داری می شناسند.البته شاید در ابتدا وبا توجه به آثار ونظریات مارکس این ادعا کمی دوراز ذهن به نظربیاید. اما نظریات مارکس مثل سایر نظریات جامعه‌شناسی که بازتابی هستند در کشورهای سرمایه داری از آن به نحو شایسته وبا توجه به وضعیت اقتصادی‌، اجتماعی وسیاسی کشورشان استفاده شد تا مانع آنچه او برای سرمایه داری پیش بینی کرده بود بشوند. همین الان هم در دنیای سرمایه داری مثلا نظریات دکترپیکیتی را چه درست و چه غلط جدی گرفته اند و دائما در مورد آن بحث می کنند.

منظورم از بازتابی بودن نظریات وتحقیقات جامعه شناسی این است که آنچه محقق جامعه شناسی وقوع آن را در صورت ادامه وضع موجود پیش بینی کرده است می توان از وقوع آن جلو گیری کرد.خوب کشورهای سرمایه داری آن رابه کار بستند ونتیجه گرفتند. یعنی آن چیزی که مارکس به عنوان سرنوشت محتوم نظام سرمایه داری پیش بینی می‌کرد، به خاطر عملکرد یا بازتابی شدن نظام سرمایه داری نسبت به گفته مارکس به وقوع نپیوست. به همین دلیل می گویند مارکس محقق نظام سرمایه داری بود.یعنی آنچه را که گفت نظام سرمایه‌داری پذیرفت وجلوی وقوع پیش بینی او را گرفت.حالا می توان به سرنوشت کشورهای کمونیستی با قرائت ها وخوانش های مختلف ازنظریات مارکس مراجعه کرد وسرنوشت و وضعیت امروز آنها را دید. در حال حاضر وضعیت اقتصادی،اجتماعی،سیاسی وهمچنین رفاهی درکدام یک از کشورها بهتر است. کشورهایی که قبل از فروپاشی جزو   بلوک شرق بودند یا بلوک غرب؟دولت‌های رفاهی مهم‌ترین اقدام برای جلوگیری از پیش بینی مارکس بودند. باید بگویم که دولت رفاهی،محصول سازش بورژوازی وسیاستمداران بود. آنها به این نتیجه رسیدند که اگر روند بسته جامعه ادامه پیدا کند موجب شورش کارگران خواهد شد. مانند راهپیمایی‌های کارگری دردهه پنجاه در انگلستان که متشکل از جمعیت بسیار زیاد از تشکل ها واتحادیه های مختلف کارگری بود. این راهپیمایی‌ها  علیه نظام اقتصادی ورفاهی آنجا بود.  بعد ها این نظام رفاهی کامل ترشد ودولت وقت سعی کرد بین سرمایه داری ونیروی کار سازش وتوازن ایجاد کند .از سوی دیگر اگر دقت کنیدمی بینید که علم اقتصاد با اقتصاددانان ما کمتر با گفتمان رسمی یا ساختار سیاسی درگیری دارند. به عبارت دیگر گفتمان علم اقتصاد انتقادی نیست و اساسا اقتصاد رایج یا نئوکلاسیک ها انتقادی نیستند.تنهاعده ای معدود نهادگرای اقتصادی هستند که انتقادی اند.درحقیقت نئوکلاسیک های اقتصادی بیشتر خود را با نظام سرمایه داری ونظام موجود سیاسی تنظیم کرده‌اند.لذااگر دقت کنید اعتراض وانتقاد اقتصاددانان بر آن محور هست ودرجامعه  ما بیشتر پذیرفته می‌شودوهمیشه نظرآنها در سطوح مختلف مطرح است ولی جامعه شناسی انتقادی با مشکل روبه رو است.البته این موضوع به نظام والگوی معرفت شناسی دو علم مربوط نمی شود،به نظر من دلیل اقبال یاعدم اقبال به نظر یا به تعبیر هابرماسی به تعلق انتقادی آنها نسبت به وضعیت موجود مربوط می شود.


   دلیل مقاومت حوزه سیاست نسبت به نتیجه تحقیقات یا گفتمان انتقادی جامعه‌شناسی چیست؟
به تعبیر هابرماس تعلق خاطر معرفتی که گفتمان غالب جامعه شناسی به دنبال یعنی رهایی emancipation  باانتقادازوضع موجود درمسائل اجتماعی حاصل می شود.پذیرش این گفتمان ونتایج آن برخی اصلاحات ازبالا به پایین را ضروری می کند.این مسئله هنوز از سوی نخبگان سیاسی مورد پذیرش قرار نگرفته است.این در حالی است که بسیاری براین عقیده اند که این اتفاق در کشورهای در حال توسعه باید نخست ازسوی نخبگان سیاسی صورت بگیرد. چون معمولا این  گونه کشورها برای تغییر از لحاظ جامعه مدنی ضعیف هستند ، لذا نخبگان سیاسی باید نخست اصلاح ساختار را آغاز کنند. البته درخود جامعه هم می شود این اصلاحات را آغاز کرد امافرآیند رسیدن به توسعه بسیار طولانی می شود. چرا که همان طور که گفتم جامعه مدنی چندان توانمندنیست.

درحال حاضردرایران نیز با توجه به عملکرد دولت‌های نهم ودهم ساختارتشکل‌های غیر دولتی بسیار ضعیف‌ترهم شده است. چون دولت در این مدت تمام کارها را خودش برعهده گرفته بود و انجام می دادومی توان گفت که اعتقادی به ابزار تشکل های مردمی وحداقل سپردن برخی کارهای اجتماعی به آنها نداشت.تنها درزمان آقای خاتمی بود که واگذاری برخی از امور اجتماعی به انجمن ها شروع شداما بعدا ادامه نیافت.به طور مثال در این زمینه  اگر نتیجه تحقیقات جامعه شناسی می‌گویندبرای حل مسائل بهداشتی،سیاست‌های آموزشی، تامین اجتماعی،رفاه و آسیب های اجتماعی که مقولاتی اجتماعی هستندبایدبرخی ازنهاد های مدنی به عنوان ابزارهای مناسب برای حل این مسائل به کار گرفته شوند.خب این مسئله در ابتدا باید از سوی نخبگان سیاسی مورد پذیرش قرار بگیرد. متاسفانه تا به امروز عملاواکنشی به نتایج مطالعات وتحقیقاتی که در این زمینه انجام شده است دیده نمی شود ، حتی اگر درخواست کننده مطالعه و کارفرمای آن یک سازمان دولتی باشد. این درحالی است جامعه شناسان بیش از سایر رشته های علوم اجتماعی توانایی مطالعه در مورد مشکلات و پدیده های اجتماعی شناسایی و قدرت ارائه راه حل را دارند. همچنین این جامعه شناسی است که می تواند عواقب بی توجهی وعدم رسیدگی وپرداختن به موضوع  ومشکلات جامعه را بر اساس چارچوب های علمی جامعه شناسی  فارغ از تعصبات وتعلقات سیاسی وگروهی توضیح بدهد.منتها به همان دلیلی که بیان کردم نتایج این مطالعات وتحقیقات متاسفانه،یادیده نمی شوند یا کمتر مورد توجه قرار می گیرند.

پیرو پرسش ابتدایی باید بگویم که به رغم تمام موانع ومشکلاتی که جامعه شناسی با آن مواجه است،این علم بسیارپویا،بالنده وبه روز کار خود را انجام می دهد.تولیدات خوبی دارد. انجمن های مدنی اش درحال فعالیت هستند.ترجمه وتحقیقات زیادی انجام گرفته وروزبه روزنیز بر تعداد آنها افزوده می شود.یعنی بدنه علمی یعنی رشددورن‌زایش خوب است امارشد برون‌زایش خیر.با توجه به نتایج مثبتی که این کاربردنتایج تحقیقات می تواندبرای جامعه داشته باشدمتاسفانه به آن بی توجهی می کنندوگوش خود را بسته اند.


   چرا این‌گونه است؟
علت این است که اقدام برای حل برخی از مشکلات نیاز به استفاده از ابزارهای اجتماعی داردکه در دست برخی از گروه ها قرار دارد وبعضا ممکن است احتیاج شود تا قسمتی از قدرت سازمانی یا سیاسی تفویض شود.برخی مسائل فراتر از این ها است . به طور مثال اگر بخواهید سیاست های آموزشی را برای برطرف کردن نابرابری های اجتماعی اصلاح کنیدبایدعدم تمرکز انجام دهیدو این به نوعی تفویض اختیار یا devolution احتیاج دارد. اینجاست که برای حل این مسئله اجتماعی با قدرت درگیر خواهید شد.یا اینکه وقتی به نتیجه حاصل از برابری فرصت های آموزشی که نوعی افزایش تحرک اجتماعی به‌بارخواهد آورد آگاهی پیدا می شود دربرابرش مقاومت خواهد شد چون طبقات متوسط جدیدی به وجود می آیند که سطح انتظارات آنها در حوزه های مختلف افزایش پیدا می کند.

 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha