اغلب گفته می‌شود که همه دوست دارند شاد باشند و بااینحال این به آن معنی نیست که همه از شاد بودن خود احساس راحتی کنند. برای بعضی‌ها شاد بودن تجربه‌ای فوق‌العاده است و برای بعضی دیگر احساسی است که به عذاب‌وجدان ختم می‌شود.

سلامت نیوز: اغلب گفته می‌شود که همه دوست دارند شاد باشند و بااینحال این به آن معنی نیست که همه از شاد بودن خود احساس راحتی کنند. برای بعضی‌ها شاد بودن تجربه‌ای فوق‌العاده است و برای بعضی دیگر احساسی است که به عذاب‌وجدان ختم می‌شود.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از سایت مردمان، همین مسئله باعث می‌شود شادی این افراد به احساس افسردگی، ناراحتی و حتی بیچارگی ختم شود. از نظر منطقی این هیچ معنا و مفهومی ندارد. اصلاً چرا باید داشته باشد؟

خراب کردن شادی خود

این باعث می‌شود بعضی شادی خودشان را خراب کنند و خوشحالی‌شان به محض آمدن از بین می‌رود. آنوقت فرد به جای اینکه احساس خوشحالی کند، احساس بیچارگی خواهد کرد و درنتیجه کل تجربه خودش از شادی را خراب می‌کند.

اما می‌تواند به این معنی هم باشد که فرد اجازه نمی‌دهد چیزی در زندگی‌اش تا حد زیادی جلو رود. ازآنجاکه این احساس گناه خیلی قوی است، فرد می‌خواهد تا جایی که می‌تواند هر تجربه‌ای که برایش احساس شادی می‌آورد را کوتاه کند.

این اتفاق هم در سطح خودآگاه و هم ناخودآگاه افراد ممکن است بیفتد اما نتیجه هر دو آنها یکی خواهد بود. در این موقعیت‌ها فرد هر کاری از دستش برمی‌آید برای خراب کردن خوشحالی خود انجام می‌دهد.

دو محرک استرس

این مسئله به دو صورت روی زندگی افراد تاثیر می‌گذارد. یکی از راه تعارض درونی است که در بالا به آن اشاره شد و دیگری از راه تجربیات بیرونی است. بااینکه اینها به نظر جدا از هم می‌رسند اما بر هم تاثیر دارند.

از احساس گناه درونی بخاطر شاد بودن، فرد این نگرش را به دیگران نیز منتقل کرده و رفتار آنها را به طریقی خاص تفسیر می‌کند. ممکن است تصور کند که دیگران بخاطر شاد بودنش او را رد کرده یا قبول نمی‌کنند.

و با این حال، دنیا از آدم‌ها با دیدگاه‌های مختلف تشکیل شده است اما این افراد بخاطر نگرش خاصی که دارند، همه را اینطور می‌بینند.

تایید

همه اینها به مورد تایید قرار گرفتن برمی‌گردد. نگرش آنها این است که فقط زمانی که شاد نیستند مورد قبول دیگران قرار می‌گیرند. البته این چیزی است که فرد به ندرت نسبت به آن آگاهی دارد. این اتفاق معمولاً در سطح ناخودآگاه افراد می‌افتد.

شما هر که باشید و هر کاری که بکنید، اینکه مورد تایید همه قرار بگیرید امکانپذیر نیست. و با اینحال برای کسی که نمی‌تواند شاد باشد، مورد قبول دیگران قرار گرفتن حکم مرگ و زندگی را دارد.

این نگرش از دید یک فرد بالغ به نظر پوچ و مسخره می‌آید. اما اگر یک بچه این نگرش را داشته باشد، تا حدی منطقی است.

پس‌رفت

و فقط به این دلیل که فرد ظاهری بزرگسال دارد به این معنی نیست که از نظر احساسی نیز کاملاً بالغ شده است. خیلی اوقات ممکن است فرد احساس کند بچه است. در این شرایط است که فرد به زمانی در زندگی‌اش برمی‌گردد که مورد قبول دیگران قرار گرفتن برایش حکم مرگ و زندگی را داشت.

این سال‌های کودکی فرد و واکنش والدین او در زمان‌های شادی است که تاثیری فوق‌العاده زیاد روی او داشته است.

کودکی

در طول دوران کودکی، نفس فرد، پیوستگی‌هایی با شادی برای او شکل داده است. اگر بخاطر خوشحال بودن مورد تایید قرار می‌گرفت، شادی بعنوان متعارف برایش طبقه‌بندی می‌شد اما اگر مورد پذیرش قرار نمی‌گرفت، ناراحت بودن برایش متعارف و درنتیجه ایمن می‌شد.

بدیهی است که در حالت دوم فرد یاد می‌گیرد که شاد بودن به هیچ عنوان احساس مطمئنی نیست و فقط زمانیکه ناراحت است می‌تواند احساس امنیت داشته باشد.

این اتفاق ممکن است به صورت منظم و یا فقط یکبار در یک حادثه بسیار‌ آسیب‌زا برای فرد افتاده باشد.

نمونه‌ها

بااینکه روش‌های مختلفی برای تجربه این احساس در بچه‌ها وجود دارد اما الگوهایی خاص برای آن وجود دارد. شاید یکی از والدین کودک دچار درد احساسی بوده و درنتیجه نمی توانسته است شادی یک نفر دیگر را ببیند. شاد دیدن یک فرد دیگر، غم خودش را به یاد او می‌آورده است.

یا شاید هم یکی از والدین کودک حسود بوده است و درنتیجه تصور می‌کرده است اگر کس دیگری بدرخشد یا توجه دیگران جلب کند، موقعیت خودش به خطر می‌افتد و به جای کار کردن روی مشکل خودش، به طریقی مخرب رفتار می‌کرده است.

حتی ممکن است یک ناراحتی عمومی در کل خانواده کودک وجود داشته است. ازاینرو این مسئله فقط بر مبنای یک اتفاق خاص نبوده و در حقیقت یک روش زندگی بوده است. به همین دلیل فرد هیچ انتخاب دیگر یا حتی درک اینکه زندگی می‌تواند طور دیگری باشد، نداشته است.

آگاهی

بااینکه کودکی فرد ممکن است برای سالیان پیش بوده باشد اما این تجربیات اولیه بر قسمت عمده‌ای از بزرگسالی او هم تاثیر داشته است. در زمان کودکی از این احساس ناراحتی کودک احساس امنیت می‌کرده است اما در بزرگسالی دیگر همه چیز به همین جا ختم نمی‌شود.

و بااینکه فرد خیلی وقت است آن سال‌ها را پشت سر گذاشته است، ذهن او هنوز زندگی را همانطور می‌بیند. یعنی آن احساسات و پیوستگی‌هایی که برای شادی در کودکی ایجاد کرده است باید رها شود. یک متخصص روانشناس یا یک دوست دانا می‌تواند در این زمینه به فرد کمک کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha