سلامت نیوز: روزبه فقیه کیا و نیما وسایلی 2 نجات غریقی بودند که هرکدام سه نفر را از دریا طوفانی نجات دادند اما خودشان به خاطر کمبود امکانات در ساحل جان سپردند.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از صاویر بزرگ را که سر هر گذر و خیابان این شهر ساحلی میبینی، دلت هری میریزد. شبیه قهرمانان ورزشی هستند، اول شاید فکر کنی تجلیل مردم بندرانزلی از یک قهرمان ورزشی است، قهرمانی که در مسابقهای ملی یا بینالمللی اول شده و مدال آورده. اما نه! این تصاویر خوش خبر نیستند. هرچند که قهرمان نامیده میشوند، بدون آنکه مدالی آورده باشند. اما قهرمان شهرشان هستند و شاید کشورشان؛البته اگر که همه بشناسندشان. دو سال قبل روزبه فقیه کیا و امسال نیما وسایلی.
این تابلوهای قدی، لبخند به لبت نمیآورد. به جایش تا دلت بخواهد آه است و افسوس. بنرهای بزرگ با چهرههای خندان جوانی رعنا، چشم و ابرو مشکی وخوش قد و بالا. هرکس مقابل تصاویر میایستد دلش پراز غصه میشود و انگار چیزی قلبش را میفشرد. در خیابانهای منتهی به ساحل در شهر انزلی تصاویر بیشتری هم نصب شده. هر چند در بیشتر نقاط شهر میتوانی چهره خندانشان را ببینی، در قاب عکس البته. لحظهای فکر میکنی سالگرد روزبه است. روزبه فقیه کیا که فقط 26 ساله بود که قهرمان شد. تا مدتها حرفش همه جا بود و تا ماهها عکسهایش سر هرگذر. سه نفر را در دریای طوفانی نجات داد و بعد وقتی به ساحل رسید قلبش از حرکت ایستاد. به خاطر فشار زیاد ناشی از شنای طولانی. گفتند روزبه به خاطر نبود امکانات جان داد وگرنه میماند، اگر زود به بیمارستان میرسید، اگر وسایل امدادی در ساحل مهیا بود و هزار اما و اگر و شاید دیگر که مثل خیلی وقتها فقط درحد رؤیا و تخیل باقی میماند. امسال در روزهای نزدیک به سالگرد روزبه چهره جوان دیگری را میبینی. اسمش نیما است. نیما وسایلی. چند روزی بیشتر از مرگش نمیگذرد. او هم پشت سرهم و بدون یک لحظه وقفه سه نفر را از میان امواج سهمگین نجات داد و بعد در میان امواج هم قلبش از حرکت ایستاد، هم مغزش. درمیان امواج رفت برای همیشه. شاید اگر تعداد غریق نجاتها بیشتر بود، شاید اگر امکانات درمانی در ساحل مهیا بود، شاید... حالا هم روزبه در کنار ساحل ایستاده بود، هم نیما.
چشم انتظار تسلیتی که هرگز گفته نشد
با پدر نیما حرف میزنم. ناصر وسایلی. غم عمیقی توی صدایش موج میزند. همچنان که در چشمانش. ترجیعبند جملاتش این است: «بچهام، بچهام.»«سه نفر را نجات داد، هر سه جوان بودند. هوا طوفانی بود بچهام بهشان تذکر داد. در آب نمانند. پرچم مشکی هم زدند. یعنی در آب رفتن ممنوع. رفت بالای جایگاه غریق نجاتها، متوجه شد دوباره برگشتهاند توی آب. زیر آبی رفته بودند به قول بچهام. جوانند میخواهند تفریح کنند. شاید قصد بدی نداشتهاند؛ اما نمیدانستند چه بدبختی را به بچه من و دیگران تحمیل میکنند.»
با بغض حرف میزند: «بچهام رفت تو آن دریای طوفانی، هر سه غریق در یک جهت بودند یکیشان را گرفت داد به دوستش. دومی را هم گرفت. سومی را هم کشان کشان تحویل دوستانش داد. دوستانش بر میگشتند ساحل که دیدند نیما با دست علامت میدهد. وسط آب بالا میآورد. هم قلبش، هم مغزش، سکته کرد. به خاطر فشار زیاد توی آن دریای طوفانی، شوخی که نیست.»
نیما از 12 سالگی دریا را میشناخت بچه دریا بود. به قول پدر و مادرش ماهی دریا. باورشان نمیشد روزی دریا او را بگیرد: «خانم همه عشقش این بود که از در بیاید تو و به مادرش بگوید امروز 5 نفر را نجات دادم. دیروز 3 نفر را. همین امسال 25 نفر را از آب گرفت. با این عشق زندگی میکرد که به آدمها کمک کند. اما باورتان میشود آن سه نفری که نجاتشان داد حتی یک تشکر خشک و خالی از ما نکردند. یک تسلیت به ما نگفتند. یعنی بچهام لیاقت یک تسلیت را نداشت؟ ما نداشتیم؟ رسمش این بود؟ فرار کردند رفتند که رفتند. خانم شما بگویید این حق ما بود؟»
و من نمیدانم به تو پدر داغدیده که فرزند جوان و از خودگذشتهات را همین چند روز قبل از دست دادهای چه پاسخی بدهم؟ تو که بارها و بارها هنگام سخن گفتن از پسر جوانت بغض گلویت را میگیرد. بارها صدایت میلرزد، اشک در چشمانت حلقه میزند، اما جلوی جاری شدنشان را میگیری. به جای هر جوابی در پاسخ میپرسم «آقای وسایلی چند فرزند دارید؟» بدون لحظهای مکث پاسخ میدهد: «دو تا بچه دارم نیما و سینا، سینا 6 سال کوچکتر است.» انگار اصلاً یادش رفته که نیما رفته، برای همیشه. سینا پیش از پدر و مادرش خبر مرگ تنها برادرش را شنید. هنوز مبهوت و شوکه است. نیما در بندر انزلی اسم و رسم دار بود، فقط فرشته نجات شهرش نبود، ورزشکار هم بود. 30 مدال کاراته داشت. همه خبر مرگ را شنیدند و دست آخر پدر و مادرش: «ما از همه دیرتر با خبر شدیم. اصلاً ماهی دریا بود. من و مادرش هر فکری میکردیم جز اینکه در دریا بمیرد. مگر چقدر حقوق میگرفت. یک حقوق ناچیز. عاشق کارش بود. نمیدانی چقدر جوانمرد بود. وسیع القلب، با معرفت. از همه محل بپرسید. این بچه چی بود. عکسش همه جا هست. دیدهاید؟ میدونی خانم چند ساعت زیر آفتاب بود. کاش داخل دریا تمام نکرده بود. شاید بیرون آب یک جوری به دادش میرسیدند. اما در راه خدا رفت میدانم از شهید چیزی کم ندارد، پهلوان بود بچهام. اما ما تا عمر داریم من و مادرش باید توی سر خودمان بزنیم. رانندهام میدانی چقدر در جادهها دنده زدم، مگه بچه بزرگ کردن و جوان کردنش به این آسانی است، خانم!»
آنهایی که بیگدار به آب میزنند
روزبه 26 سال داشت که رفت. مهندسی عمران میخواند. نیما 32 ساله بود. روز 17 مرداد ماه امسال به خاک سپرده شد. هر دو مجرد. آرزوها داشتند. این دو سال دریا خاطره خوبی برای مردم انزلی باقی نگذاشته. نیما در ساحل منتهی به هتل دلفین برای همیشه رفت. روزبه در ساحل قو. مردم از مسافران گلایه مندند، چرا توجه نمیکنند به تذکرها. چرا آنقدر بیگدار به آب میزنند. از مسئولان هم ناراحتند، چرا بیتوجهند به تجهیزات مگرعهد بوق است که ناجیها با شنا باید غریق را نجات دهند. چند جوان دیگر باید بروند تا بالاخره مسئولان توجه کنند. ناخدا سیروس صداقت کیش، سرپرست هیأت نجات غریق استان گیلان در گفتوگو با ایران میگوید: «ناجیها مثل سرباز هستند در خط مقدم جبهه. آیا هیچ وقت سرباز را بدون تفنگ به جنگ میفرستیم. متأسفانه ما سرباز داریم اما تجهیزات نداریم. اگر ابزار نباشد جان ناجیها به خطر میافتد. در این هفت ماه ده بار جلسه گذاشتهایم و توضیح دادهایم.»
هزار ناجی یا غریق نجات در استان گیلان مشغول به کارند، از ساحل آستارا تا چابکسر؛ اما با اینکه دو سه ماه از فصل گرما گذشته فقط 500 – 400 تومان حقوق علیالحساب به حساب ناجیها واریز شده است و هنوز از حقوق کامل خبری نیست. تجهیزات هم کافی نیست از قایق موتوی، گرفته تا جت اسکی و ابزارهای نجات و حتی سایبانهایی که غریقها در پناه آن کل روز را میگذرانند.
صداقت کیش ادامه میدهد: «در آفتاب سوزان از ساعت 9 صبح تا 9 شب و فقط همین قدر حقوق. حقوق ماهانهشان حداکثر ماهی هشتصد-نهصد هزار تومان است همین قدر را هم بموقع نمیدهند. بیمه هم نیستند. امسال هیأت استان ما با پول خودش ناجیها را بیمه کرد. وقتی غریق امکانات ندارد. اتفاقاتی مانند مرگ آن دو جوان را هم میبینیم. نیما وسایلی و روزبه فقیه کیا. غریق خودش را با ناجی درگیر میکند. باورتان میشود بچههای ما بویه و حلقه نجات هم ندارند. بویه فقط 35 هزار تومان قیمت دارد. طنابی که ناجی وقتی به غریق میرسد میاندازد تا غریق با او درگیر نشود.»
او پیشگیری را در نجات غریقها مهمتر از درمان میداند: «اگر ما قایق و جت اسکی داشته باشیم و افرادمان در قسمتهای عمیق دریا گشت بزنند و نگذارند کسی به قسمتهای عمیق برود، بهتر است یا بگذاریم آدمها غرق شوند و بعد برویم کمک که آن موقع هم این اتفاقات دردناک میافتد.»
قهرمانهای بدون بیمه و قرارداد
«روزبه که به ساحل رسید، هنوز جان داشت، خیلی از بچهها بودند. همه شاهد بودند. اگر آمبولانس و کمکهای اولیه بود نجاتش میدادیم حتی اگر یک کپسول اکسیژن بود شاید میماند. الان این جوان کجاست زیر صدها خروار خاک.»
این جملات را رمضان علی اصغری، ناجی با تجربه استان گیلان میگوید: «ما حتی متولی مشخص نداریم، باید بدانیم سرمان به کدام بالین است. هیأت غریق نجات استان مسئول آموزش ناجیهاست.
ناجیها گواهینامههای آموزشیشان را از این هیأت میگیرند. برخی مدیران و فرمانداران شهرهای ساحلی ما را به استخدام خود در میآورند میگویند شما قهرمانید. بله قهرمانهای بدون قرارداد و بیمه و حقوق! امسال هم هیأت غریق استان بیمهمان کرد با بودجه اندک آموزشیاش و گرنه همین را هم نداشتیم. در حالی که همه میدانند ناجیگری و غواصی جزو مشاغل سخت است. همین بیمه عادی را هم به همت هیأت داریم. اما تا حالا دریغ از یک ریال حقوق. از زمان تعطیلات خرداد که علیالحساب حقوقی به ما دادهاند تا الان یک ریال حقوق نگرفتهایم.
شما بگویید میشود یک پلیس به جنگ یک خلافکار برود؛ اما تجهیزات نداشته باشد. میشود به جنگ دریا و امواجش رفت بدون هیچ امکاناتی. اگر سایه بان نداشته باشیم 9 صبح تا 9 شب شما بگویید نفسی هم میماند برای کار کردن؟ روزی 5 هزار تومان برای ناهار مصوب کردند هنوز پرداخت نکردهاند. اگر ناهار نخوریم و روحیه نداشته باشیم؟ شما بگویید این جوری میشود آدمها را نجات داد.»
او اضافه میکند: «این روزها تکنولوژی حرف اول را میزند. مگر عهد دقیانوس است که غریق را با شنا به ساحل بیاوریم. معلوم است ناجی خسته میشود و خودش سکته میکند. نه قایق داریم نه جت اسکی، حتی یک موتور سیکلت نداریم برای سرکشی به ناجیها.»
تصاویرشان تا ماهها بر سر کوچهها و گذرها میماند. روزها از پی هم. قهرمانان دریا. اما همه از خدا میخواهند، شهرشان دیگر این فرشتههای نجات را از دست ندهد. قهرمانانشان کنار ساحل بایستند نه در قاب عکسهایی بر سر کوچهها.
نظر شما