آسمان و زمین حسابی خانه تکانی کرده بودند، حاصل آن خیسی زمین بود و سبک شدن آسمان. حاصل آن بی خانمان شدن کلاغ‌ها و گنجشک‌های بلندترین خیابان خاورمیانه بود. همان خیابان پررمز و هیاهویی که سنگ اولش را بلدیه تهران در سال 1300 بنا کرد و اولین چنار از 60 هزار اصله آن را کاشت.

سلامت نیوز:آسمان و زمین حسابی خانه تکانی کرده بودند، حاصل آن خیسی زمین بود و سبک شدن آسمان. حاصل آن بی خانمان شدن کلاغ‌ها و گنجشک‌های بلندترین خیابان خاورمیانه بود. همان خیابان پررمز و هیاهویی که سنگ اولش را بلدیه تهران در سال 1300 بنا کرد و اولین چنار از 60 هزار اصله آن را کاشت.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه جهان صنعت قدم که می‌زنی همه چیز عالی به نظر می‌رسد. آسمان آرام گرفته و زمین از خیسی و تازگی لذت می‌برد. ساعت 3:15 بامداد یازدهمین روز از شهریورماه است. عطر هشت هزار چنار باقیمانده از میدان راه‌آهن تا میدان تجریش می‌رود تا جاری شود در جوی‌های خیابان ولیعصر. ایستگاه پله اول، نرسیده به پارک ساعی آسفالت خیابان را ترمیم می‌کنند. صدایی نمی‌آید جز صدای کارگرهای شهرداری.

یادت می‌افتد بی‌دلیل نبود که هفتمین روز از دی‌ماه سال 1390 این خیابان ثبت ملی شد. از کاخ مرمر و تئاتر شهر تا دانشگاه خواجه نصیر و ساختمان‌های صداوسیما که بگذریم، همین چنارهای نود و چند ساله بهترین دلیل است برای ثبت ملی این خیابان. مسیری که انگار نه خیابان بلکه شاهرگ تهران است. برای این ساعت از شب همه چیز عادی به نظر می‌آید. ماشین‌های حمل زباله، مامور ایستگاه بی‌آرتی و هیچ‌کس که در خیابان نیست جز مردی که لابه‌لای زباله‌ها معاشش را جست و جو می‌کند.

این خیابان نفس می‌کشد. راه نفس آن همین چنارهاست که تا 1700 سال هم عمر می‌کنند. شاهد آن درخت چناری است در شهر خامنه استان آذربایجان. کارشناسان باغداری و کشاورزی می‌گویند نباید دور طوقه آن را آسفالت، سنگ و سیمان کرد. در عوض برای تهویه بهتر ریشه و تمیز نگه داشتن جوی‌ها می‌توان اطراف آنها را به وسیله آجرهای دور از هم مفرش کرد.

شهر خواب است. هر چه نباشد این آرامش بعد از توفان سه‌شنبه 10 شهریور است. موازی چنارها و مجاور پارک ساعی به سمت شمال خیابان می‌رویم. جرثقیل، صدای مهیب اره برقی، نور چراغ‌های چند نیسان و بوی چوب خیس توجه‌مان را جلب می‌کند. مسیر حرکت شمال به جنوب خیابان بسته شده است. یکی دیگر از آن 60 هزار اصله که حالا هفت و نیم برابر کمتر شده‌اند از ریشه درآمده و عرض خیابان را بسته است.

عکاس خبری شروع می‌کند به عکاسی کردن از درختی که قطعه‌قطعه می‌شود. درخت را برای حمل راحت‌تر با جرثقیل بلند می‌کنند. صدای اره‌برقی سکوت و آرامش شب را در هم شکسته است.

- آقا چی کار می‌کنید؟
- عکاسی می‌کنم.
- نه، تو حق نداری این کار رو بکنی...
- آقای محترم، من عکاس خبری‌ام، وظیفه من عکاسی از این حوادثه.
- آقا جمع کن. شر درست میشه برات. راهتو بکش، برو...

صدای اره‌برقی هنوز هم گوش آدم را کر می‌کند. تهدید می‌کنند که دوربین را می‌گیرند و به قول خودشان شر می‌شود برای ما.

- الو پلیس 110؟ روبه‌روی پارک ساعی دارند چند درخت را قطع می‌کنند، می‌گویند توفان آنها را انداخته. عکاس خبری هستم با مجوز نیروی انتظامی. من و همکارم از طرف کارگرها تهدید شده‌ایم...

یکی از کارگرها که خودش را مسوول این پروژه معرفی می‌کند، می‌گوید: عکس‌تان را بگیرید و بروید. این درخت‌ها مریض هستند. توفان باعث قطع شدن آنها شده است و ما فقط خیابان را باز می‌کنیم. زنجیر جرثقیل را دور تنه درخت حلقه می‌کنند. وانت‌نیسان آبی پر شده است از درختی که تا یک ساعت پیش هنوز زنده بودند.

«این درخت‌ها مریض هستند.» آدم‌ها مگر وقتی مریض می‌شوند رهایشان می‌کنیم تا توفان بیاید و ریشه‌شان را از زندگی بیرون بکشد؟
آن 60 هزار اصله درخت شناسنامه این خیابان بوده‌اند. حالا شاید هشت هزار چنار باقی مانده باشد. ما چه کرده‌ایم برای مریض نشدن آنها؟!
روز بعد حوالی هشت صبح در همان منطقه از درختی که دیشب خیابان را بسته بود هیچ خبری نبود. فقط کلاغ‌ها و گنجشک‌های بلندترین خیابان خاورمیانه بی‌خانمان شده بودند. شبیه همان مردی که بین زباله‌ها معاشش را جست‌وجو می‌کرد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha