یکشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۴ - ۱۲:۲۲

سلامت نیوز:نیمه‌شب‌ها بخش اورژانس اغلب بیمارستان‌های تهران حال عجیبی دارند. راهرو‌هایی که هر چند دقیقه یک‌بار از آدم‌های بی‌حال و بدحال پروخالی می‌شوند. هر تختی که وارد اورژانس می‌شود دوره می‌شود و پرستاران و پزشکان بعد از تشخیص آن‌ها را به اتاق‌ها تقسیم می‌کنند. عده‌ای سرپایی درمان می‌شوند، عده‌ای به اتاق جراحی می‌روند و بعد راه بخش‌های درمانی را طی می‌کنند و عده‌ای دیگر در اتاق جراحی یا همان لحظه ورود به اورژانس یا حتی شاید پیش از آن تصمیم می‌گیرند راه دنیای دیگر را در پیش بگیرند.
بیمارستان [...] هم تکه‌ای جدا افتاده از این بیمارستان‌ها نیست. اورژانسی دارد شبیه به اورژانس‌های دیگر با حالی عجیب. گوشه‌ای از سالن پسربچه‌ای که به نظر می‌رسد هشت‌ساله باشد، ایستاده است. دستش با دستبند به لوله شوفاژ بسته شده و گیج است و گاه‌به‌گاه سرش را با دست می‌خاراند و گاهی روی دو پا می‌نشیند. هیچ حسی را نمی‌شود در نگاهش پیدا کرد، مبهوت به آدم‌های اطرافش نگاه می‌کند. وضعیتش جلب‌‌توجه می‌کند و هر کسی که وارد اورژانس می‌شود بعد از گذشت چند دقیقه توجه‌اش به کودک دست‌بسته جلب می‌شود و نگاهی به او می‌اندازد. بعضی که کنجکاوترند به‌طرف کودک می‌روند و سوالی از او می‌پرسند، ولی پاسخی نمی‌گیرند بعد هم با نگاهی که دلسوزی در آن نمایان است از کودک دور می‌شوند.
چند دقیقه می‌گذرد. دو سرباز به‌سمت پسربچه می‌آیند. یکی از آن‌ها دستبند را از میله شوفاژ باز می‌کند و به دست خودش می‌زند و دیگری کنار پسربچه می‌ایستد. کودک نگاهی به سرباز می‌اندازد و می‌گوید: «حالا می‌توانم بنشینم؟» سرباز برایش صندلی می‌آورد و کودک روی آن می‌نشیند. رفتارهایی غیرطبیعی دارد و این رفتارها نشان می‌دهد که حال زیاد خوبی ندارد. سرش را به دیوار تکیه می‌دهد و بعد چشم‌هایش را می‌بندد.  سوال‌ها با دیدن چنین کودکی به ذهن هجوم می‌آورند. کودک کیست؟ چه کرده؟ چرا دستش را بسته‌اند؟ چرا حالت طبیعی ندارد؟ همراهی دارد؟ اگر دارد کجاست و اگر ندارد، چرا؟  برای پیداکردن جواب این سوال‌ها به طرف سرباز می‌روم. یکی از آن‌ها می‌گوید: ‌«پسر بچه 10سال دارد و شیشه مصرف کرده و نشئه است.» سرباز در حال حرف‌زدن است که پسربچه چشم‌هایش را باز می‌کند و از سربازان می‌خواهد بگذارند دراز بکشد. سرباز ادامه می‌دهد: «اسمش شریف است و ایرانی- افغان است. کارش فروش مواد مخدر و دست‌فروشی در خیابان‌ها بوده و حالا به‌دلیل اینکه برادر چهارساله‌اش را با چاقو زده است، اینجاست. مادرش بیرون ایستاده، اگر از او سوال کنید بهتر می‌تواند کمک کند.» بیرون از بخش تنها کسی که همراه شریف و برادر چاقو خورده‌اش است، زنی حدودا 40ساله است. زنی با چهره‌ای رنجور که تلفن همراهش مدام زنگ می‌خورد و همه تماس‌ها را با عصبانیت جواب می‌دهد و سریع تلفن را قطع می‌کند. به‌سمت او می‌روم و برای آنکه صحبت کند، خودم را از اعضای کادر بیمارستان معرفی می‌کنم. از او می‌خواهم برایم توضیح دهد چه اتفاقی افتاده و چرا دو فرزندش با این وضعیت دشوار اینجا هستند. زن می‌گوید: «دو ساعت پیش بود که شریف از سرکار به خانه آمد.» منظورش از سر کار خیابان است. ادامه می‌دهد: «حال خوبی نداشت و مشخص بود که خمار است.» می‌گوید همه خانواده به جز برادر شریف که الان روی تخت بیمارستان است معتاد هستند. ادامه می‌دهد: «بعد از مصرف مواد حال عجیبی به او دست داد. به‌سمت برادرش که مشغول بازی‌کردن بود رفت و به‌دلیل اینکه بی‌اجازه به وسایلش دست زده است او را کتک زد و بعد به‌سمت ظرف میوه رفت، چاقویی که توی آن بود برداشت و برادرش را با چاقو زد. حالا هم که می‌بینید در حال خودش نیست و هنوز نمی‌داند چه کرده است.» مادر شریف با به آخر رسیدن ماجرا توان از دست می‌دهد و شروع به گریه‌کردن می‌کند. می‌گوید حالش خوب نیست و اضطراب دارد. از من می‌خواهد اگر قرص مسکن مورفین‌دار همراه دارم به او بدهم. بدیهی است که ندارم. او هم البته منتظر قرص من نیست و به‌سمت توالت بیمارستان می‌رود. البته مشخص است که برای چه.
به داخل بخش برمی‌گردم. شریف روی تخت دراز کشیده و به نقطه‌ای خیره شده است. سربازها روی صندلی مقابل او نشسته‌اند. پزشک کشیک همراه دو پرستار به‌سمت شریف می‌روند. پزشک از آن‌ها می‌خواهد پسر بچه را روی تخت بنشانند و بعد از او می‌پرسد یادش می‌آید چه کرده است؟   کودک در جواب می‌گوید: «فقط یادم است که به خانه رفتم و حالم خوب نبود»
 پزشک نگاهی به او می‌کند و بعد از معاینه بیرون اتاق به یکی از سرباز‌ها می‌گوید: «برادرش که چاقو خورده بود زیر عمل جراحی دوام نیاورد و فوت کرد.»
بخش اورژانس یکی از بیمارستان‌های تهران، نیمه‌شب پنجشنبه میزبان جسد کودکی چهارساله است که برادر معتاد ۱۰ساله‌اش او را به قتل رسانده. برادری که از شدت نشئگی در بیمارستان هم نمی‌داند چه کرده و چه بر سرش آمده است.

منبع :روزنامه بهار

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha