سه‌شنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۴ - ۱۷:۲۳

«مهاجرت» پدیده‌ای است که برای همیشه زندگی انسان را تغییر می‌دهد. گپ‌وگفت با افرادی که به‌دلایلی وطن خود را ترک کرده‌اند و مجبور به اقامت در کشوری دیگر شده‌اند، نشان می‌دهد زندگی در کشوری دیگر و خوکردن به وضع جدید (به‌دلیل تلاش‌های فراوان و همه‌جانبه ذهنی و فیزیکی که آنها به این امر اختصاص می‌دهند) مهاجران را با چنان تغییرات «هویتی» مواجه می‌کند که اگر شرایط بازگشت به سرزمین اصلی، برای آنها محقق شود، تقریبا کشور خود را غریبه می‌یابند. این تغییرات «هویتی» برای فرزندان مهاجران روی دیگری دارد به این معنا که وقتی فردی از پدری و مادر مهاجر درکشور میزبان، به دنیا بیاید به این دلیل که فرد در داخل سرزمین میزبان متولد و بزرگ شده است، تقریبا خود را متعلق به سرزمین میزبان می‌داند. این موضوع به این معناست که تابعیت در ابتدا به شکل احساس تعلق به سرزمینی خاص بروز می‌کند و صرف‌نظر از این‌که قوانین، چنین احساس تعلقی را تأیید یا رد کنند، این احساس وجود دارد. اما در کشورهای مختلف گاهی قوانین تابعیت، مانعی برای ادامه یافتن این احساس تعلق است.

سلامت نیوز: «مهاجرت» پدیده‌ای است که برای همیشه زندگی انسان را تغییر می‌دهد. گپ‌وگفت با افرادی که به‌دلایلی وطن خود را ترک کرده‌اند و مجبور به اقامت در کشوری دیگر شده‌اند، نشان می‌دهد زندگی در کشوری دیگر و خوکردن به وضع جدید (به‌دلیل تلاش‌های فراوان و همه‌جانبه ذهنی و فیزیکی که آنها به این امر اختصاص می‌دهند) مهاجران را با چنان تغییرات «هویتی» مواجه می‌کند که اگر شرایط بازگشت به سرزمین اصلی، برای آنها محقق شود، تقریبا کشور خود را غریبه می‌یابند. این تغییرات «هویتی» برای فرزندان مهاجران روی دیگری دارد به این معنا که وقتی فردی از پدری و مادر مهاجر درکشور میزبان، به دنیا بیاید به این دلیل که فرد در داخل سرزمین میزبان متولد و بزرگ شده است، تقریبا خود را متعلق به سرزمین میزبان می‌داند. این موضوع به این معناست که تابعیت در ابتدا به شکل احساس تعلق به سرزمینی خاص بروز می‌کند و صرف‌نظر از این‌که قوانین، چنین احساس تعلقی را تأیید یا رد کنند، این احساس وجود دارد. اما در کشورهای مختلف گاهی قوانین تابعیت، مانعی برای ادامه یافتن این احساس تعلق است.


به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شهروند، مشاهدات میدانی، چنین احساسی را برای فرزندانی که از والدین مهاجر در یک کشور به دنیا می‌آیند، به‌طرز قابل‌توجهی تأیید می‌کنند. حتی بعد از گذشت حدود یک‌دهه (کمی بیشتر یا در همان حدود) نسل اول مهاجران نیز به سطحی از این احساس دست می‌یابند. برخی از مهاجران بر این امر تأکید دارند که وقتی به کشوری دیگر مهاجرت می‌کنند تمام سعی و تلاش‌ها (ذهنی و فیزیکی) متوجه این امر می‌شود که با وضع جدید، زبان، آداب، سنن و فرهنگ جدید خو کنند. آموزش‌هایی هم از سوی مراکز مرتبط با این امر که توسط دولت‌ها تدارک دیده می‌شود، همه همین سمت‌وسو را دارند بنابراین بسیار طبیعی است که فرد با آموختن زبان و قبول ارزش‌های فرهنگی جدید، دچار تغییرات‌هویتی شود.


در این میان هستند خانواده‌هایی که از ازدواج مردی خارجی با زنی از اهالی کشور مقصد شکل می‌گیرند. در بیشتر کشورها، فرزندان حاصل از چنین ازدواج‌هایی(دورگه‌ها) و حتی فرزندان حاصل از ازدواج والدینی خارجی، شهروند آن کشور محسوب می‌شوند. به این معنا که صرف‌نظر از خارجی بودن پدر یا مادر، به این دلیل که فرد در داخل مرزهای سرزمینی آن کشور به دنیا آمده است، او را شهروند به حساب می‌آورند. در ایران اما وضع متفاوت است. براساس قوانین جاری کشور، شهروند به کسی اطلاق می‌شود که از پدری ایرانی به دنیا آمده باشد. در این قوانین به نقش مادر به طرز معناداری بی‌توجهی شده است. یعنی فرزندی که از مادری ایرانی و پدری خارجی متولد شود فقط در شرایطی خاص (دولت باید اجازه ازدواج بدهد، دولت باید تأیید کند فرد موردنظر شرایط تابعیت را دارد، فرد باید تا ١٨سالگی منتظر بماند و بعد درخواست تابعیت بدهد) موفق به کسب تابعیت ایرانی می‌شود.


در این مجال موضوع «مهاجران و مشکلات پیش روی آنها در اخذ تابعیت» و مواردی از این دست را با «آرش اصفهانی» به بحث نشسته‌ایم. این جامعه‌شناس بیشتر در زمینه «مهاجرت و تجربیات قربانیان نژادپرستی» تحقیقاتی انجام داده است. مشروح پرسش‌های «شهروند» و پاسخ‌های اصفهانی در ادامه آمده است.

بسیاری از جامعه‌شناسان مهاجرت را موضوعی موثر بر روند زندگی افراد می‌دانند. صرف‌نظر از کشور میزبان، موضوعات موثر بر مهاجرت چیست و افرادی که می‌خواهند به مهاجرت اقدام کنند باید چه شرایطی را مدنظر قرار دهند؟
در مسأله مهاجرت (وقتی مهاجران اقدام به مهاجرت می‌کنند و وارد کشور جدید می‌شوند) دو مسأله وجود دارد. یکی این‌که آنها خودشان با چه آورده‌ای وارد کشور میزبان شده‌اند یعنی از قبل چه داشته‌اند؟ میزان ثروتشان چقدر بوده، چه تخصصی داشته و مهارت‌هایشان هنگام ورود به کشور میزبان چه بوده است؟ این موضوع بسیار با اهمیت است. از سوی دیگر، این مسأله نیز بسیار حایز اهمیت است که وضع جامعه میزبان در قبال مهاجران چگونه است یعنی چقدر جامعه‌پذیرنده، امکان پذیرش مهاجران را به‌وجود می‌آورد؟ در موضوع مهاجرت هر جای دنیا که باشد، این دو مسأله یعنی داشته‌های فرد هنگام ورود به کشور جدید و میزان اقبال و پذیرش کشور میزبان، دو موضوع اساسی برای مهاجران است و موقعیت مهاجر، هویت او و هر چیزی که به مهاجر ارتباط داشته باشد، در تعادل بین این دو است.


شرایط کشور ما از این نظر برای مهاجران چگونه است؟
در ایران موضوع مهاجران و مشکلات پیش‌روی آنها، بیشتر به مسأله دوم بازمی‌گردد. اما در ایران از منظر قانونی امکان تابعیت ندارد. ما براساس قوانین کشور، تابعیت دوگانه را نمی‌پذیریم و آن را به رسمیت نمی‌شناسیم. یک خارجی وقتی وارد ایران می‌شود، تا ابد خارجی باقی می‌ماند. فقط در صورتی که یک نفر پدرش ایرانی باشد فرزندش ایرانی به حساب می‌آید و امکان تابعیت فردی که پدرش ایرانی نیست، بسیار سخت و تقریبا غیرممکن است. بنابراین شما وقتی به‌عنوان یک خارجی وارد ایران شوید، چون امکان دریافت تابعیت ندارید، همیشه مشمول قوانینی خواهید بود که شما را به‌عنوان یک خارجی در ایران می‌شناسد و این قوانین بسیار محدود‌کننده است. از سوی دیگر شما به‌عنوان یک مهاجر اگر خودتان آورده‌ای نداشته باشید (مثل کسانی که از افغانستان به ایران آمده‌اند که معمولا سطح ثروت پایینی دارند، دارای مهارت کم هستند و...) در موقعیتی قرار می‌گیرید که به یکی از آسیب‌پذیرترین افراد جامعه تبدیل می‌شوید. یعنی از یک‌طرف قوانین کشور شما  را بسیار محدود می‌کند و از سوی دیگر خودتان هم چیز قابل‌توجهی نداشته‌اید. در نتیجه، موقعیت بسیار شکننده و ضعیفی پیدا می‌کنید. البته در مقابل افرادی هم هستند که وضع بهتری دارند مانند عراقی‌هایی که وارد ایران شده‌اند. اینها (صرف‌نظر از بخشی که حمایت می‌شوند) در زمانی که وارد ایران شده‌اند از ثروت بیشتری برخوردار بوده‌اند و درست است که از نظر قانونی کماکان مثل افغانستانی‌ها هستند، اما وضع بهتری دارند چون از قبل ثروت بیشتری داشته‌اند و اکنون دارای کسب‌وکار خوبی هستند.


درباره موضوع پذیرش مهاجران در چه وضعی هستیم؟
این موضوع که ما (ایرانی‌ها) حاضر نیستیم خارجی‌ها را در جمع خود بپذیریم بسیار واضح است. در کشور ما کسی حاضر نیست به هر شکل، خارجی را بپذیرد یا حتی نسل بعد از آنها را، مثل افغانستانی- ایرانی، عراقی- ایرانی، پاکستانی- ایرانی یا حتی آلمانی- ایرانی را. به همین دلیل زندگی این گروه از افراد معمولا با مشکل مواجه می‌شود و این گروه در زندگی روزمره، هم به این دلیل و هم به دلیل این که قوانین، محدود‌کننده است آنها را با مشکل روبه‌رو می‌کند.


«هویت» مهاجران در نسل‌های مختلف، کجای این داستان است؟

مساله هویتی هم دقیقا یکی از مشکلات محدود‌کننده قانونی است که مهاجران و نسل‌های بعدی آنها در ایران دارند. 


سوالی که این‌جا مطرح می‌شود این است که مسأله مهم مهاجران کدام یک از این دو است؟ نسل‌های بعد مهاجران (به‌ویژه دورگه‌هایی که پدر غیرایرانی و مادر ایرانی دارند) از نظر تابعیت و تعلق به کشوری خاص، چه وضعی پیدا می‌کنند؟
به‌نظر  من مسأله و سوال مهم درباره مهاجرت (طبق مطالعاتی که در زمینه مهاجرت در همه جای دنیا انجام شده) این است که جامعه میزبان قرار است با مهاجران چه کند؟ یعنی این‌که فرض کنید مسأله اعطای تابعیت حل شود، مانند بسیاری از نقاط دنیا، اما سوال این است آیا این فرد جذب جامعه می‌شود یا خیر تبدیل به فرد حاشیه‌ای در جامعه میزبان خواهد شد؟ این‌جا مسأله از اول شروع می‌شود یعنی در ایران، ما از همان ابتدا حاضر نیستیم بپذیریم تا اینها جزو جامعه ما بشوند و آنها را ایرانی به حساب آوریم. الان اگر قرار باشد از نسل دوم مهاجران (فرزندان حاصل از ازدواج پدر مهاجران با زن ایرانی) بپرسید، شما خودتان را ایرانی می‌دانید یا غیرایرانی پاسخ می‌شنوید اساسا جامعه شما حاضر نیست ما را به‌عنوان بخشی از خود بپذیرد تا ما بخواهیم تصمیم بگیریم ایرانی هستیم یا غیرایرانی. موقعیت اینها اینطوری است که طیف خاصی که مدنظر شماست (یعنی نسل‌های بعدی مثلا افغانستانی‌های مقیم ایران) می‌گویند من هیچ مدرکی ندارم که نشان دهد تبعه افغانستان هستم. من در ایران به دنیا آمده‌ام. معمولا هم بسیاری از اینها در نقاط دور از مراکز به دنیا می‌آیند مثلا در روستایی از توابع یک شهر کوچک، کل مدرکی که دارند یک برگه است که در آن نوشته شده این دو نفر با هم ازدواج کرده‌اند. این بچه وقتی به دنیا می‌آید حداکثر مدرک هویتی‌اش (به این دلیل که پدرش ایرانی نیست) برگه‌ای است که از بیمارستان گرفته و تأیید می‌کند که او به دنیا آمده است. این فرد حتی از سفارت افغانستان هم برگه‌ای ندارد که تأیید کند تابعیت او مال کجاست و نه جامعه ما قبول دارد، در شرایط بسیار سخت اگر پدر خارجی باشد و مادر ایرانی باید تا ١٨سالگی منتظر بماند و در شرایط بسیار سخت می‌تواند تابعیت بگیرد چون باید اول درخواست بدهد، بعد شورای تأمین استان باید تأیید کند و سوءپیشینه کیفری و امنیتی نداشته باشد و...؛ این پروسه خیلی مشکل است. عملا بخش زیادی از این بچه‌هایی که شما می‌گویید، یعنی پدر افغانستانی باشد و مادر ایرانی، جزو جمعیتی هستند که به آنها  «STATE LESS» می‌گویند یعنی هیچ دولتی ندارند و تبعه هیچ دولتی نیستند، مگر این‌که شرایط خاصی برای آنها پیش بیاید.


فرزندان مهاجران دورگه که مادر ایرانی دارند، به‌نظر می‌رسد ایرانی باشند و با فرهنگ ما بزرگ می‌شوند...
مساله صرفا درباره این بخش از بچه‌ها نیست. بچه‌هایی که پدرومادرشان خارجی هستند و در ایران به دنیا می‌آیند نیز همین شرایط را دارند یعنی مثلا آنها که از والدین افغانستانی به دنیا آمده‌اند، از افغانستان شناختی ندارند، آن‌جا را ندیده‌اند، تجربه‌ای از آن ندارند و خیلی‌هایشان اساسا برنامه‌ای برای بازگشت نیز ندارند. حس بسیاری از آنها مانند ما است. مانند همه ما که در ایران به دنیا آمده‌ایم. برای آنها این مسأله خیلی مهم است. آنها در جامعه ما به دنیا آمده‌اند؛ در این‌جا مدرسه رفته‌اند و فرآیند جامعه‌پذیری را در جامعه ما طی کرده‌اند. با لهجه ما حرف می‌زنند. وقتی با آنها حرف می‌زنید از روی لهجه نمی‌توانید تشخیص دهید که آنها پدر و مادری خارجی دارند. آنها مثل هر ایرانی در محله‌های این کشور خاطره دارند و اصلا دوست ندارند برگردند. برنامه‌ای هم ندارند. خودشان را جزو ما می‌دانند اما قانون به هیچ‌عنوان امکان این را فراهم نکرده‌ است که آنها تابعیت ایرانی بگیرند جامعه هم نسبت به اینها رفتارهای تبعیض‌آمیز دارد و این آدم‌ها نمی‌توانند حتی فکر کنند که هویت ایرانی داشته‌باشند و به همین دلیل دچار سرخوردگی می‌شوند.


موضوع دیگری که می‌خواهم در این مجال مطرح کنم، این است که باید بدانیم موج اخیری که از مهاجران سوری و عراقی به سمت اروپا رفته‌اند و اخبار و حواشی زیادی هم درباره آنها مطرح شده و می‌شود بخش زیادشان افغانستانی هستند و بخش زیادی از این افغانستانی‌ها، افرادی هستند که در ایران زندگی می‌کرده‌اند. اینها همان آدم‌هایی هستند که به قول شما دنبال هویت می‌گردند. من با چند تا از اینها حرف زده‌ام. به‌هرحال آنها در جایی زندگی می‌کردند که حاضر نبوده است آنها را بپذیرد و سال‌های زیادی سردرگم بوده‌اند. اینها آینده خودشان را آن‌جا می‌بینند. بخش زیادی از جوان‌های آنها که الان در ایران زندگی می‌کنند آرزویشان این است که به اروپا بروند البته این آرزو را بچه‌های ایرانی هم دارند اما دلایل‌شان برای مهاجرت متفاوت است. ایرانی‌ها برای دست یافتن به زندگی بهتر و با رفاه بیشتر و... مهاجرت می‌کنند اما افغانستانی‌ها برای رهایی از این سردرگمی و در پی یافتن هویت به اروپا مهاجرت می‌کنند تا شاید پاسپورتی بگیرند و مدرکی داشته باشند که بدانند کی و اهل کجا هستند تا از این بلاتکلیفی، نجات پیدا کنند.


من معتقدم هویت بیشتر موضوعی احساسی است تا قانونی. مثالی درباره این موضوع ذکر می‌کنم؛ خانواده‌ای افغانستانی را می‌شناختم که فرزند بزرگ‌شان در افغانستان به دنیا آمده بود و فرزند کوچک در ایران. هر وقت دعوای بین این دو فرزند اتفاق می‌افتاد آن‌که در ایران به دنیا آمده بود به فرزند بزرگتر می‌گفت: افغانی! این نمونه‌ای است که نشان می‌دهد آنها که در ایران به دنیا می‌آیند، به ایران احساس تعلق‌خاطر دارند صرف‌نظر از این‌که مدرکی داشته‌باشند یا خیر؟ آیا این وضع باعث می‌شود آنها همچنان بر این هویت و تابعیت پای بفشارند؟
ببینید! من هم با خیلی از اینها صحبت کرده‌ام. مثالی که زدید، مثال بسیار درستی است زیرا اینها تا زمانی که بچه‌ هستند خود را ایرانی می‌دانند اما زمانی که بزرگتر می‌شوند و به جامعه راه پیدا می‌کنند و با واکنش مردم روبه‌رو و آشنا و از قوانین مطلع می‌شوند، معمولا نگاهشان تغییر می‌کند. وقتی با آنها حرف بزنید بسیاری از آنها این فرآیند را تجربه کرده‌اند و وقتی به بلوغ می‌رسند و موقعیت خود را در جامعه درمی‌یابند، انگیزه‌هایی که آنها را متعلق به افغانستان می‌داند و هویت آن طرف، پررنگ‌تر می‌شود و نوعی از مقاومت در آنها شکل می‌گیرد. اکثر این آدم‌ها، آن مقطعی از زندگی‌شان که فهمیده‌اند افغانستانی هستند، مقطع بسیار مهمی در زندگی‌شان بوده است. یعنی زمانی‌که فکر می‌کرده‌اند هیچ تفاوتی با دیگر بچه‌های محله خودشان نداشته‌اند وضعی عادی داشته‌اند اما از آن زمان که فهمیده‌اند نه، اوضاع جور دیگری است، تفاوت‌های اساسی پیدا کرده‌اند.

به هر حال بسیاری از اینها همین حسی که شما گفتید را دارند و حتی می‌گویند الان اگر ما برگردیم افغانستان، ما را به‌عنوان «ایرانیگگ» می‌شناسند، (منظور افغانستانی‌هایی هستند که از نظر هموطنان خود کاملا ایرانی شده‌اند و فارسی را با لهجه ایرانی حرف می‌زنند) و مسخره می‌شویم ولی جامعه شما حاضر نیست ما را بپذیرد به همین دلیل به نظر من قانون بسیار مهم است. تا وقتی امکان تابعیت از نظر قانونی وجود نداشته باشد و کسی نتواند مدرکی رسمی دال بر تابعیت خود دریافت کند، هر چه هم از مسائل انسانی و اخلاقی حرف بزنیم، دردی را دوا نمی‌کند تا زمانی که یک افغانستانی که در ایران به دنیا آمده، نتواند تابعیت ایرانی بگیرد، صحبت از بقیه مسائل بی‌معناست و وجاهت ندارد، چون اصل قضیه وجود ندارد.


 در برخی کشورها بنا به اطلاعات موجود، صرف‌نظر از این‌که پدر یا مادر خارجی باشند به این دلیل که فرد در خاک و حوزه سرزمینی آن کشور به دنیا آمده است، به او تابعیت آن کشور را می‌دهند. در ایران ظاهرا قوانین خونی است و تابعیت از پدر انتقال می‌یابد. حتی اگر مادر فرد، ایرانی و پدرش غیرایرانی باشد، با شرایط دشوار به او تابعیت می‌دهند. آیا می‌توان این موضوع را شبیه تبعیض‌نژادی دانست؟
ما در قانون ایران به سه شکل می‌توانیم تابعیت بگیریم. یکی از آنها همین سیستم‌خونی است یعنی این‌که پدرومادر ایرانی باشند. شکل دوم براساس ازدواج است که در آن هم بحث خونی موثر است یعنی اگر یک زن افغانستانی با مرد ایرانی ازدواج کند، آن زن به تبع شوهر، تابعیت می‌گیرد و فرزندشان هم ایرانی محسوب می‌شود (تعدادش خیلی کم است چون این نوع ازدواج خیلی انجام نمی‌شود ولی هست) اما اگر مرد افغانستانی با زن ایرانی ازدواج کند آن هم تحت شرایطی خاص، تابعیت اعطا می‌شود. تعداد خیلی کم است. شکل سوم هم این است که حاکمیت بخواهد به فردی تابعیت بدهد که این موضوع وجود داشته و ما نمی‌خواهیم وارد آن شویم چون به تصمیم دولت و حاکمیت ارتباط دارد.


این را اضافه کنید به این‌که ایران تابعیت دوگانه را نمی‌پذیرد. از نظر قوانین ایران شما باید تابعیت یک کشور را داشته باشید. یکی از دلایلی که بچه‌های خانواده‌های پدر افغان، مادر ایرانی برای اخذ تابعیت باید تا ١٨سالگی صبر کنند همین است یعنی آنها باید تابعیت کشور دیگر را رد کنند و بعد تابعیت ایرانی بگیرند (که شرطش رسیدن به سن قانونی است) والا اگر ما تابعیت دوگانه را می‌پذیرفتیم از همان بچگی می‌شد به آنها تابعیت داد بعد آنها اگر بخواهند بعد از سن قانونی تابعیت افغانستانی خود را رد کنند یا بپذیرند، به خودشان ارتباط دارد. مجموعه این قوانین (که البته فقط ما نیستیم و خیلی از کشورها قوانین شبیه ما دارند) نشان‌دهنده وجود نوعی نگاه در ما ایرانی‌هاست و نشان‌دهنده نپذیرفتن سایرین است یعنی ما نمی‌توانیم بپذیریم می‌شود، سیاهپوست ایرانی آفریقایی‌تبار داشته باشیم، آلمانی‌ایرانی داشته باشیم یا اوکراینی ایرانی داشته باشیم و... به همین شکل، می‌توانیم افغانستانی‌ایرانی هم داشته باشیم. این حس که فقط کسی حق دارد از امتیاز ایرانی بودن استفاده کند که پدرش ایرانی است و بقیه این امتیاز را ندارند، نشان‌دهنده نوعی خودبرتربینی است که در دنیای جدید و عصر مهاجرت‌های زیاد و عصر درهم‌آمیختگی ملیت‌ها، نژادها و گروه‌ها، محلی از اعراب ندارد. ترس از این‌که ما در تابعیت را به سوی دیگران بازکنیم با واقعیت دنیای جدید سازگار نیست متاسفانه درباره این موضوع حرف زده نمی‌شود والا بعید می‌دانم این موضوع بحث غیرقابل‌تغییری باشد.


بحثی که درباره نژادپرستی مطرح کرده حداقل در سطح برخی از گروه‌های کوچک وجود دارد و به ‌نظر می‌رسد برخی قوانین هم این موضوع را تشدید می‌کند زیرا مثلا در زمانی که در اتریش مردم این کشور از مهاجران استقبال کردند (هر چند نوع رفتار اروپایی‌ها هم با مهاجران قبل و بعد از آن بسیار خشن شد) اخباری نشان می‌داد در کرمان به برخی از افغانستانی‌ها حمله شده است یا گزارش‌هایی وجود دارد که برخی از گروه‌ها  (حالا با هر فکری)، با این افراد بدرفتاری می‌کنند. سوال این است آیا این موضوع جنبه تاریخی دارد و به قوانین ما رسوخ پیدا کرده یا خیر؟  من مطالعه‌ای ندارم که نشان دهد در طول تاریخ چنین رفتارهایی داشته‌ایم یا خیر. یکی از دلایل آن این است که بحث نژادپرستی در این موارد، با مهاجرت گره خورده است و پدیده مهاجرت با این سبک، پدیده‌ای جدید است. این موضوع که عده‌ای در پی جست‌وجوی کار  یا رفاه، از کشوری به کشور دیگر مهاجرت کنند و بعد موضوعی مانند هویت ملی و... برای‌شان به وجود آید، پدیده‌ای جدید و مربوط به شکل‌گیری سرمایه‌داری است. بنابراین ریشه‌های این موضوع را اگر قرار باشد به شکل تاریخی جست‌وجو کنیم، باید در تاریخ شواهدی باشد که ملتی خود را تافته‌ای جدا بافته بدانند. مثلا در یونان قدیم گروهی خود را آتنی می‌دانستند و دیگران را بربر و بخشی از این روحیه هم مربوط به روحیه بیگانه‌ستیزی و... است ولی آنچه من مطالعه کرده‌ام مربوط به ایران خیلی معاصر است یعنی ورود مهاجران بعد از انقلاب و در چند دهه اخیر. به همین دلیل ردپای تاریخی آن خیلی شفاف و روشن نیست. نظر من این است که چنین بحثی در بسیاری از نقاط دنیا وجود دارد و اینطور نیست که ما جهنمی برای مهاجران باشیم و مثلا اروپا یا آمریکا بهشت مهاجران است. موضوع نژادپرستی همه جای دنیا بین برخی از گروه‌ها هست مثلا در کشورهای اروپایی همین اتریش که شما نام بردید، گروه‌های دست راستی وجود دارند که بسیار ضدمهاجر و نژادپرست هستند. 


به‌ نظر می‌رسد محدودیت برای مهاجران در ایران، کم‌کم و در اثر شرایط به وجود آمد؟
درست است. ما در اوایل دهه شصت به حدود سه‌میلیون افغانستانی و پانصد- ششصد‌هزار نفر از ملیت‌های دیگر مانند عراقی، اجازه دادیم که وارد کشور شوند. تمام این جمعیت را اجازه داده‌ایم که وارد شهرهای ما شوند، کار کنند و بچه‌های‌شان بروند مدرسه و... در دنیا بر سر این موضوع که ١٠هزار مهاجر پذیرفته شود، کلی بحث است اما ما این جمعیت چند میلیونی را بدون این‌که در کمپ ساکن کنیم، وارد جامعه کرده‌ایم و خیلی سخاوتمندانه آنها را پذیرفته‌ایم، منتها همین شکل پذیرش سخاوتمندانه به این دلیل بوده که تصور می‌کردیم، وقتی شرایط جنگی آنها تمام شود، مهاجران به وطن خود برمی‌گردند. وقتی آنها شرایط نسبتا بهتری پیدا کرده‌اند، ماندگار شدند. در زمان اتمام جنگ ما خیلی اصرار داشتیم آنها برگردند اما شرایط برای برگشت آنها هنوز فراهم نبود. به همین دلیل کم‌کم سیاست ما نسبت به اینها تغییر کرد یعنی ما زمانی در دهه شصت با اینها خیلی مشکلی نداشتیم اما در دهه هفتاد است که خیلی دل‌مان می‌خواهد آنها از ایران بروند و دایم به سخت‌کردن شرایط رو آوردیم و حقوق آنها را کمتر کردیم برای این‌که آنها را ترغیب به بازگشت کنیم اما بخشی از این سیاست کلی، مربوط به رقابتی است که بر سر مسائل شغلی و افزایش آمار بیکاری در ایران وجود دارد. بخش‌هایی از جامعه ایران فکر می‌کنند وجود اینها باعث شده است که فرصت‌های کاری برای آنها کاهش یابد به همین دلیل به دولت فشار آورده‌اند تا شرایط اخراج یا بازگشت آنها را فراهم آورد. اینها نیروی کار مفیدی برای ما هستند اما وقتی نرخ بیکاری افزایش یافت و رقابت ایجاد شد، اینها به بهانه خوبی تبدیل شدند تا مقصر مشکلات جلوه داده شوند و بخش‌هایی از جامعه را به این شکل توجیه کنیم که اینها شغل‌های شما را گرفته‌اند.


یعنی این احتمال وجود دارد که همین عامل باعث تشدید مواضع ضدمهاجران شود؟
خود این موقعیت که شما می‌توانید مقصر مشکلات جلوه داده‌ شوید، باعث ایجاد تنشی در جامعه است و صبح تا شب رسانه‌ها را که ببینید، بزرگ‌نمایی خاصی درباره جرایم اینها وجود دارد، بنابراین هیچ بعید نیست که این شرایط به افزایش احساسات ضدمهاجران به‌ویژه افغانستانی‌ها منجر شود.
البته در کنار این موضوع گروهی هم هستند که رفتارهای مناسبی با آنها دارند...
همین‌طور است در جامعه ما تعداد زیادی هستند که با افغانستانی‌ها کار می‌کنند. تعداد زیادی ایرانی داریم که فرد مورد اعتمادشان افغانستانی است و اگر امکان اخراج همه‌شان وجود ندارد، به این دلیل است که برخی از مردم با آنها کار می‌کنند و به آنها شغل می‌دهند، اگر وضع طوری بود که همه مردم با آنها رفتار بدی داشتند و به آنها شغل نمی‌دادند دیگر آنها دلیلی برای ماندن نداشتند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha