پنجشنبه ۵ آذر ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۸

. کاش رانندگان جلوی پل‌ها پارک نمی‌کردند، کاش آنها که توان یاری رساندن به شهروندی را داشتند جلوی پایش می‌ایستادند و او را هم به مقصد می‌رساندند. کاش حال که سالن‌های ورزشی برای «من» در نزدیک خانه‌اش نیست وسایل ورزشی پارک‌ها به کار او هم می‌آمد. کاش راهی بود تا «من» هم خود از عابر بانک‌ها پول بگیرد و کارهایش را انجام دهد.«من» می‌گوید باید قدردان زحماتی که برای ما کشیده شده، باشیم اتوبوسرانی بویژه در تهران ون‌هایی برای حمل و نقل معلولان حرکتی و ویلچری اختصاص داده اما نیاز بسیار بیش از اینهاست و این کارها حالا حالاها جای دارد تا به نیاز معلولان پاسخ دهد و تا آن روز باید منتظر ماند.

سلامت نیوز: . کاش رانندگان جلوی پل‌ها پارک نمی‌کردند، کاش آنها که توان یاری رساندن به شهروندی را داشتند جلوی پایش می‌ایستادند و او را هم به مقصد می‌رساندند. کاش حال که سالن‌های ورزشی برای «من» در نزدیک خانه‌اش نیست وسایل ورزشی پارک‌ها به کار او هم می‌آمد. کاش راهی بود تا «من» هم خود از عابر بانک‌ها پول بگیرد و کارهایش را انجام دهد.«من» می‌گوید باید قدردان زحماتی که برای ما کشیده شده، باشیم اتوبوسرانی بویژه در تهران ون‌هایی برای حمل و نقل معلولان حرکتی و ویلچری اختصاص داده اما نیاز بسیار بیش از اینهاست و این کارها حالا حالاها جای دارد تا به نیاز معلولان پاسخ دهد و تا آن روز باید منتظر ماند.

 به گزارش سلامت نیوز،روزنامه ایران نوشت: «من» مثل «ما» هر روز صبح راهی محل کارش می‌شود با این تفاوت که او روی ویلچر حرکت می‌کند. از خانه که خارج می‌شود هزار و یک مسأله بر سر راهش قرار دارد از آنهایی که در جریانش هست تا آنها که چند ساعتی است اتفاق افتاده و او از وجودشان بی‌خبر است. مجبور است از «ما» زودتر حرکت کند چون گذشتن از موانع وقت بیشتری از او می‌گیرد. چاله‌های خیابان و پیاده رو را بخوبی می‌شناسد و مسیر حرکتش را بر اساس آنها تنظیم می‌کند. «من» ورزشکار است و دستانی ورزیده دارد، این است که بر خلاف دوستانش که در کوچکترین چاله‌ای گیر می‌افتند و نیاز به کمک پیدا می‌کنند چاله‌های کوچک را براحتی می‌گذراند، می‌گوید: «امروز از عرض این خیابان می‌گذرم تا در سمت دیگرش تاکسی بگیرم اما تا چند روز پیش مجبور بودم مسیر طولانی ای را بروم، دور میدان را طی کنم تا به سمت دیگر خیابان برسم. زیرا بر سر راهم برای اینکه جلوی عبور موتور سوارها را بگیرند میله‌هایی فلزی قرار داده بودند. افسرهای راهنمایی و رانندگی هر روز شاهد این بودند که نمی‌توانم از این قسمت عبور کنم و به چه سختی می‌افتم. شاید هم کار آنها بوده که این میله‌ها را جمع کرده‌اند. بالاخره تا وقتی امثال من در کوچه و خیابان و اجتماع دیده نشویم مشکلاتمان هم دیده نمی‌شود و باقی می‌ماند.»

«من» هر روز مجبور است برای گرفتن ماشین بیشتر از «ما» وقت صرف کند. اول صبح است و شهروندان گاه از سر عجله به «من» اعتنایی نمی‌کنند. گاه مشکل دیسک کمر و قلب و. . دارند و در توان خود نمی‌بینند که ویلچر او را بلند کنند و در صندوق عقب بگذارند. گاه هم دوگانه سوز بودن ماشین سبب می‌شود جایی برای ویلچر نداشته باشند. گاه حوصله دردسر ندارند و... بالاخره یکی پیدا می‌شود که جلوی پایش بایستد.
برای «من» مهم نیست کرایه ویلچرش را هم بدهد بیشتر به این فکر می‌کند که امروز اقبالش چگونه است و چقدر باید معطل ماشین بماند. وقتی به سر کارش می‌رسد، باز هم مسیری طولانی‌تر می‌پیماید چون پل مناسبی که بتواند از رویش بگذرد جلوی ساختمان محل کارش نیست. در محیط کار اما شرایط بهتر است. سال‌هاست به اینجا می‌آید و آسانسورچی برای ویلچرش جایی گذاشته. می‌گوید خوش شانسم آسانسور اینجا بزرگ است و ویلچر می‌تواند وارد آن شود اما خیلی از بچه‌ها هستند که یا مجبور می‌شوند در طبقه همکف محل کارشان صندلی و میزی بگیرند و بنشینند یا هر روز دو سه تا از همکاران ‌تر و فرزشان آنها را بلند کنند و از پله‌ها بالا ببرند».
گفتم؛ «من» ورزشکار است برای ورزش هم مجبور است به محلی برود که نزدیک خانه‌اش نیست. سالن ورزشی که او و دوستانش در آن بازی می‌کنند در میدان هفت تیر است. «من» می‌گویدآنجا اما اینقدر خوش شانس نیستم، هیچ پلی برای گذشتن از جوی آب وجود ندارد و هر روز شرمنده روی شهروندان می‌شوم تا مرا به سمت دیگر جوی ببرند.»
«من» از تجربه چند سال گذشته‌اش در برخورد با مردم می‌گوید: «شاید به دلیل حضور امثال من در اجتماع بوده یا تلاشهایی که برای آگاه‌سازی مردم صورت گرفته که این روزها در بین مردم احساس غریبی نمی‌کنم، انگار پذیرفته‌اند که حق زندگی دارم، حق کار کردن، ورزش کردن، سینما و تئاتر رفتن و در پارک قدم زدن و... با روی باز به کمکم می‌آیند و البته در این حالت گاه حوادث تلخ و شیرینی هم پیش می‌آید؛ مثل اینکه از روی ویلچر پرت شوم یا صدمه ببینم اما اینها مهم نیست. مردم که آموزش ندیده‌اند چگونه به من کمک کنند. آنها تنها از روی وظیفه شناسی جلو می‌آیند. وظیفه‌ای اگر هست به صدا و سیما و رسانه‌ها برمی‌گردد و سیستمی که باید فرهنگ عمومی را بالا ببرد که صد البته حرکت حلزونی دارد از بس که به چشم هم نمی‌آیند. از مسئولان شهری هم بگویم که این سالها بسیار کار کرده‌اند مشکلات شهر زیاد است اما در بسیاری از پیاده روها رد پای کارشناسی دلسوز را می‌بینیم، آنجا که برای جلوگیری از عبور موتورسیکلت‌ها مسیر پیاده رو را بسته‌اند اما در سوی دیگر خیابان فاصله میله‌ها جوری تنظیم شده که ویلچر هم بتواند عبور کند هر چند در نفس قضیه که آیا باید فرهنگ موتورسوارها را بالا برد یا سر راهشان مانع گذاشت؟ جای بحث است. در بعضی از پارک‌ها هم وضع بهتر شده اگر شانس بیاوریم و جلوی ورودی پارک باز هم به همان دلیل جلوگیری از ورود موتورسوارها، با زنجیر بسته نشده باشد. گاهی مسیری برای عبور ویلچر قرار داده‌اند که دو طرفش میله است تا از مسیرهای دیگر جدا شود هر چند گاهی باید نوبت بگیریم تا اجازه یابیم از آن عبور کنیم. می‌دانم که باید با زبانی خوش، این را به مردم بگویم چون این گونه حرکات از سر ناآگاهی است نه بی‌توجهی.
«من» به سینما هم می‌رود اما سینمایی را نمی‌شناسد که جایی برای ویلچر داشته باشد پس قبول کرده که در هر سینمایی که پا می‌گذارد ویلچرش را کنار صندلی بگذارد و روی صندلی سینما بنشیند. این‌گونه مردم را از حضور خود محروم نمی‌کند و با عمل به آنها درس نوع دوستی می‌دهد. می‌گوید: در بی‌آرتی اغلب جایی برای قرار گرفتن ویلچر وجود دارد اما نمی‌دانم شاید به علت کمبود جا برای «ما» آن را هم با صندلی پر کرده‌اند یا شاید برای اینکه ویلچری‌ها از آن استقبال نکرده‌اند. از بی‌آرتی استفاده نمی‌کنم چون در کمتر ایستگاهی بعد از خروج از آن مسیر برای عبورم مناسب‌سازی شده است و معمولاً گیر می‌افتم. مترو که دیگر هیچ، عطایش را به لقایش می‌بخشم هر چند شنیده‌ام دوستانی، متهورانه با ویلچر روی پله برقی می‌روند و خود را به واگنهای قطار می‌رسانند.
«من» با جسارت همه کارهایش را به تنهایی انجام می‌دهد. مغازه دارهای اطراف، دیگر او را می‌شناسند، شاید دیگر مجبور نباشد از پله‌های سوپرمارکت بالا برود. گاه جلوی در سفارش خریدش را می‌گوید و تحویل می‌گیرد. شاید از معدود ویلچری‌هایی باشد که از پس چاله‌های پیاده رو بر می‌آید اما حتی او هم روی سنگفرش‌های زیبای بعضی پیاده روها به سختی می‌افتد. او هم روی میله‌های فلزی که در کنار هم پلی را تشکیل داده‌اند تا «ما» از جوی آب بگذریم گیر می‌افتد. گیر افتادنی که تنها دیگری می‌تواند او را از دست آن رها سازد. کاش این پل نیز حال که هست و به داد شهروندان می‌رسد جوری ساخته شده بود که به او نیز کمک کند. کاش پیاده‌روهایی که هموار می‌شوند چنان مقاوم باشند که سرازیر شدن مصالح ساختمانی نیز خرابشان نکند یا کاش اگر کسی جایی را خراب کرد به فکر درست کردن آن هم باشد، شاید شهروندی روی صندلی چرخدار در پشت آن متوقف شود. کاش رانندگان جلوی پل‌ها پارک نمی‌کردند، کاش آنها که توان یاری رساندن به شهروندی را داشتند جلوی پایش می‌ایستادند و او را هم به مقصد می‌رساندند. کاش حال که سالن‌های ورزشی برای «من» در نزدیک خانه‌اش نیست وسایل ورزشی پارک‌ها به کار او هم می‌آمد. کاش راهی بود تا «من» هم خود از عابر بانک‌ها پول بگیرد و کارهایش را انجام دهد.
«من» می‌گوید باید قدردان زحماتی که برای ما کشیده شده، باشیم اتوبوسرانی بویژه در تهران ون‌هایی برای حمل و نقل معلولان حرکتی و ویلچری اختصاص داده اما نیاز بسیار بیش از اینهاست و این کارها حالا حالاها جای دارد تا به نیاز معلولان پاسخ دهد و تا آن روز باید منتظر ماند.


 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha