دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴ - ۱۶:۳۱

خدا رفتگان شهردار را بیامرزد كه كل كار را به‌عهده گرفته است. ما سال‌ها با سازمان بهزیستی و ارگان‌های دیگر تماس می‌گرفتیم اما كسی عزمی برای جمع كردن معتادها نداشت. حتی تلفن‌هایمان را قطع می‌كردند و از اینكه چندبار تماس گرفته‌ایم بازخواستمان می‌كردند. اما الان می‌دانیم شهرداری به مشكلات ما رسیدگی می‌كند و هر جا كه مشكل و كاستی‌ای می‌بینیم سریع با آنجا تماس می‌گیریم ولی حرف من این است كه این را باید همه اهالی محل بدانند وشهرداری باید با نصب بنر و پلاكارد و اطلاعیه اطلاع‌رسانی كند. حتی نصب دوربین‌های مدار بسته هم می‌تواند به رصد لحظه به لحظه وضعیت پارك و كوچه‌ها كمك كند».

سلامت نیوز: خدا رفتگان شهردار را بیامرزد كه كل كار را به‌عهده گرفته است. ما سال‌ها با سازمان بهزیستی و ارگان‌های دیگر تماس می‌گرفتیم اما كسی عزمی برای جمع كردن معتادها نداشت. حتی تلفن‌هایمان را قطع می‌كردند و از اینكه چندبار تماس گرفته‌ایم بازخواستمان می‌كردند. اما الان می‌دانیم شهرداری به مشكلات ما رسیدگی می‌كند و هر جا كه مشكل و كاستی‌ای می‌بینیم سریع با آنجا تماس می‌گیریم ولی حرف من این است كه این را باید همه اهالی محل بدانند وشهرداری باید با نصب بنر و پلاكارد و اطلاعیه اطلاع‌رسانی كند. حتی نصب دوربین‌های مدار بسته هم می‌تواند به رصد لحظه به لحظه وضعیت پارك و كوچه‌ها كمك كند».

به گزارش سلامت نیوز به نقل از همشهری آنلاین، شب‌های سرد زمستان را کنار هم می‌نشینند و پایپ‌های شیشه‌ای‌شان را بر لب می‌گذارند و تا وقتی به خواب بروند مواد مصرف می‌کنند.  اگر پتویی داشته باشند رویشان می‌اندازند و تا صبح به خواب می‌روند. نخستین اشعه‌های گرم آفتاب كه به تنشان می‌خورد و گرمشان می‌كند خوابشان سنگین‌تر می‌شود. نزدیكی‌های ساعت 7صبح همه‌‌چیز به سكون می‌رسد. از هیاهوی زندگی شبانه‌شان در پارك‌ها خوابی عمیق می‌ماند و دهان‌هایی كه رو به آسمان باز مانده است. شكم‌های گرسنه‌ای كه در اثر شدت مواد گرسنه‌تر شده‌اند و چشم‌هایی كه سویی ندارند برای دیدن. با شكم‌های گرسنه و جیب‌های خالی به كوچه پسكوچه‌‌های منطقه پناه می‌برند و نخستین جایی كه برای پیدا كردن یك لقمه غذا جست‌و‌جو می‌كنند سطل‌های زباله است. این تصویری بود كه هر روز اهالی میدان هرندی و شوش شاهد آن بودند. صبح‌ها مورد هجوم معتادان و كارتن‌خواب‌های ساكن در پارك‌ها بودند. زن و دخترانی كه در این منطقه زندگی می‌كنند در هر ساعتی از روز از خانه بیرون می‌آمدند شاهد چنین منظره‌ای بودند. اما حالا چیزی بیشتر از یك‌ماه است كه شهرداری طرح جمع‌آوری معتادان و كارتن‌خواب‌های متجاهر در این منطقه را آغاز كرده است. نخستین برخورد اهالی منطقه هرندی بعد از پرسیدن این سؤال كه تعداد كارتن‌خواب‌ها در منطقه كمتر شده یا نه؟ این است كه « بله خیلی كمتر شده».

    معتادان فراری از كمپ‌های ترك اجباری

اتوبوس‌های خط واحد متروی شوش به سمت میدان شوش در تمام ساعت‌های روز پر از مسافر است. زنی با دست‌های سیاه و ناخن‌هایی كه اثراتی از تكه‌های لاك قرمز رنگ رویش دارد ، سرش را چسبیده و كف اتوبوس نشسته. نه می‌تواند بخوابد و نه می‌تواند چشم‌هایش را باز نگه دارد‌. ساعت 3بعدازظهر است و زن‌های خانه‌دار جنوب شهر آخرین خریدهایشان را كرده‌اند و به سمت خانه می‌روند. بوی نان داغ و سبزی و میوه میان آهن و دود اتوبوس كهنه و قدیمی می‌پیچد. زن‌ها كنار هم نشسته‌اند و بی‌آنكه لحظه‌ای توقف كنند شاهد تلاش زن كارتن‌خواب برای خوابیدن هستند. زن كارتن‌خواب پالتوی بنفش رنگی كه حاشیه‌های آستینش تكه‌تكه شده را در بغلش جمع می‌كند و زیرچشمی نگاه تیز و سنگین زنان دیگر را می‌پاید. سرش را جابه‌جا می‌كند تا كسی نتواند صورتش را ببیند. زن‌ها شروع می‌كنند به پچ‌پچ كردن. انگار كه دیدن زن‌های كارتن‌خواب هیچ وقت عادی نمی‌شود. حتی اگر هر كدامشان تكه‌ای از خیابان را بگیرند و برای خودشان بروند، تعداد چشم‌هایی كه نظاره‌شان می‌كند بیشتر از دیدن یك مرد است. زن‌های اتوبوس‌نشین، ساكن خیابان هرندی هستند. وقتی صحبت از جمع‌آوری معتادان و كارتن‌خواب‌ها در محدوده هرندی می‌شود،داغ دلشان تازه می‌شود؛«من خودم با چشم‌های خودم دیدم كه چند نفرشون رو همین چند شب پیش گرفتن اما امروز دوباره بعضی‌هاشون‌رو تو خیابون دیدم‌، از كمپ فرار كرده بودند.» این را می‌گوید و مستقیم به چشم‌های كناری‌اش خیره می‌شود. انتظار جواب دارد اما كسی چیزی نمی‌گوید. زن كناری هم ترجیح می‌دهد از شیشه اتوبوس منظره خیابان‌های بارانی را تماشا كند.

    خواب روی نیمكت‌های سیمانی ایستگاه اتوبوس

میدان هرندی خلوت است. مرد كارتن‌خواب در ایستگاه اتوبوس نشسته. نه حوصله دارد رسیدن اتوبوس را تماشا كند و نه انتظار رسیدنش را دارد. صدای ترمز اتوبوس چرت سبكش را می‌شكند. روی مردمك سیاه چشم‌هایش سفید شده‌اند؛ « هر روز می‌ریزن اینجا می‌گیرن می‌برن كمپ. اجباریه. زوركی‌ام مگه می‌شه ترك كرد؟» به‌صورت تكیده‌اش نمی‌آید بیشتر از 30سال سن داشته باشد؛ «من برم ترك كنم بعد از 3‌ماه برگردم اینجا بیكار و بی‌پول چیكار كنم؟ مجبورم دوباره اینو بگیرم دستم شروع كنم به دود كردن.» این را می‌گوید و چشم‌هایش از حركت می‌ایستد. حواسش به رفقایی است كه آن طرف خیابان ایستاده‌اند و بسته‌های مواد را با هم ردو بدل می‌كنند. دیگر هیچ نمی‌گوید، انگار نه انگار كه كنارش نشسته‌ای و سؤالی پرسیده‌ای... . سكوت و پلك‌هایی كه بی‌اختیار روی هم می‌افتند و بدنی كه بی‌جان شكل صندلی سیمانی ایستگاه را می‌گیرد. كارتن‌خواب‌های خیابان هرندی این روزها چشم‌هایشان هشیار‌تر شده.گشت‌ها زیادشده‌اند و هر لحظه ممكن است مامورها از راه برسند و آنها را با خودشان ببرند. ون‌های سفید را كه می‌بینند از هر راهی كه نزدیك‌ترشان باشد فرار می‌كنند. یكی از سیگار‌فروش‌های اطراف میدان هرندی از كم شدن تعداد كارتن‌خواب‌ها و معتادها در خیابان‌های این منطقه می‌گوید: «شهرداری معتادهای میدان هرندی و پارك‌های اطراف را جمع‌آوری كرده اما حالا باقیمانده‌هایشان پخش شده‌اند در كوچه‌های هرندی و میدان شوش. در كوچه پسكوچه‌ها ‌در حال مصرف هستند. همین كه جایی را ببینند كه نمای بیرونی‌اش دنج‌تر باشد می‌نشینند و مواد می‌زنند». سیگارفروش، منطقه پارك هرندی و كوچه پسكوچه‌های اطرافش را با دست نشان می‌دهد؛ «تو پارك خالی شده، یك‌ معتاد هم نیست اما از كوچه انوری به سمت پادرخت كه بروی تعداد‌شان بیشتر و بیشتر می‌شود. آنهایی كه بعد از یك‌ماه توانسته‌اند از دست مامورها فرار كنند پاتوقشان همین كوچه‌هاست. آتش روشن می‌كنند و بساطشان را راه می‌اندازند. زن و مرد و دختر و پسر نشسته‌اند پای بساط. اینها را هم باید ببرند برای ترك كردن .»

    پارك هرندی یك معتاد هم ندارد

شهرداری دورتادور پارك هرندی را فنس‌كشی كرده. چند در كوچك در چند نقطه پارك برای عبور و مرور هم گذاشته. اما دیگر هیچ معتادی جرأت ندارد وارد این پارك شود. ساعت 11شب كه می‌شود نگهبان پارك درهای فلزی را قفل می‌كند و دیگر هیچ‌كسی نمی‌تواند واردش شود. پارك خوشه، جایی كه تا همین یك‌ماه پیش تعداد زیادی از معتادها در آن زندگی می‌كردند. هنوز كه هنوز است روی سكوهای سیمانی‌اش اثرات آتش و دود دیده می‌شود‌ اما حالا در این بعدازظهر سرد و بارانی زمستان، خلوت خلوت است. زنی با یك دستش دست پسربچه‌اش را گرفته و با دست دیگر صندلی تابی كه دخترش روی آن نشسته را هل می‌دهد؛ «نزدیك 2هفته‌ای می‌شه كه بچه‌هامو میارم پارك. خیلی خوب شده.» اما چشم‌های نگران مرد میانسالی كه در محوطه باز پشت پارك ایستاده و به تماشای مردم نشسته چیز دیگری می‌گوید.چند سالی است كه همراه زن و دخترانش از شهرستان آمده و در این منطقه یك آپارتمان 6طبقه ساخته است؛ «ما تازه از شهرستان به تهران آمده بودیم. از وضعیت این منطقه خبر نداشتیم؛ شاید هم از بی‌پولی مجبور شدیم اینجا خانه بسازیم اما از آزار و اذیت معتادها بیچاره شد‌یم. من 7تا بچه دارم. تا همین چند وقت پیش مشكلم این بود كه روزها یا باید بروم سر كار و یا باید نگهبان زن و بچه‌هایم باشم. دخترهای من نمی‌توانند از خانه بیرون بیایند. از صبح تا ساعت 12ظهر سركار می‌روم و از آنجا می‌آیم جلوی خانه می‌ایستم و تا غروب می‌پایم. با پول نداشته 6طبقه آپارتمان ساختیم و باید 200میلیون برای وامی كه گرفته‌ایم به بانك بدهیم. هیچ‌كسی هم نیست كه خانه ما را بخرد یا حداقل اجاره كند. من نزدیك 700میلیون برای ساخت‌وساز خانه‌ام خرج كرده‌ام. ‌ فقط هفته‌ای یك‌بار هم به شهرداری منطقه‌می رفتم كه اگر می‌تواند این آپارتمان را از من بخرد تا من از اینجا بروم. یك نامه برای آقای قالیباف برده‌ام، یكی هم برای معاونش و یكی هم برای شهردار منطقه 12. اما الان چند وقتی است كه خدارو شكر وضعیت بهتر شده. شهرداری هم قول داده كه تا نوروز دیگر شاهد هیچ معتادی در این منطقه نخواهیم بود. الان كمی دلم قرص شده، منتظرم ببینم عید چه اتفاقی می‌افتد. اگر شهرداری بتواند این امكان را فراهم كند كه ما در امنیت زندگی كنیم بزرگ‌ترین لطف را در حق ماها كه در جنوب شهر زندگی می‌كنیم كرده است.»

    كوچه‌های نزدیك بازارچه؛ گریزگاه معتادان فراری

كوچه مرادی در منطقه هرندی نزدیك به بازارچه صابون‌پزخانه است؛ جایی كه اغلب شب‌ها پراز سرو صدای كارتن‌خواب‌هایی است كه دور هم جمع می‌شوند.در یكی از خانه‌ها باز است و زن و شوهری جوان از خانه بیرون می‌آیند. منتظر رسیدن مادربزرگ پیرشان هستند كه پله‌ها را آرام و آهسته طی می‌كند و همزمان حواسش به حرف‌های ما هم هست. مرد، موتور‌سیكلتش را روشن می‌كند و زن وعده می‌دهد كه برای دیدن پاتوق كارتن خواب‌ها در كوچه باید ساعت 9شب به بعد به آنجا سربزنیم؛ «شب‌ها ساعت از 9 كه می‌گذرد تعدادی كارتن‌خواب به كوچه‌ها می‌آیند و آتش روشن می‌كنند و بساطشان را راه می‌اندازند. آدم می‌ترسد رفت‌وآمد كند. خانه اقوام و فامیل‌های ما همین نزدیكی است. ساعت 11شب كه از مهمانی به خانه می‌آییم و مجبوریم از كنار اینها عبور كنیم می‌ترسیم. خیلی راحت پایپ‌هایشان را روشن می‌كنند و می‌كشند. انگار كه دارند شكلات باز می‌كنند.»‌ زن اینها را می‌گوید و همراه مادرش سوار بر موتور شوهرش می‌شوند و می‌روند. حرف‌های پیرمردی كه پشت دخل یكی از سوپری‌های قدیمی كوچه مرادی ایستاده حكایت از كم شدن تعداد زنان كارتن‌خواب و معتاد دارد؛ «زن‌ها را جمع كرده‌اند اما مردها همچنان هستند. وقتی ون‌های جمع‌آوری معتادان شهرداری نزدیك منطقه می‌شود ‌به هم خبر می‌دهند و‌ فرار می‌كنند. ما از دست این معتادها نمی‌توانیم خانه‌هایمان را بفروشیم. به‌نظر من باید خیابان‌ها را باز كنند.

الان همه خانه‌های اینجا یك حیاط مركزی دارد و اتاق‌ها دورش ساخته شده است. معتادها اینجا هر كدام 4یا 5تا می‌شوند و یك اتاق می‌گیرند با ماهی 200هزارتومان. برای خودشان مكان راه می‌اندازند و بساطشان 24ساعت به راه است. این معتادها ناچارند بیایند اینجا چون زندگی ندارنداما اهالی قدیمی محل اگر پولی داشتند حتما می‌رفتند و جای دیگری خانه می‌گرفتند تا از شر این معتادها در امان باشند. من معتادهایی را دیده‌ام كه بعد از 6‌ماه از كمپ برگشته و ترك هم كرده بودند اما هیچ‌كس حاضر نشده به آنها كار بدهد و دوباره برگشته‌اند پای بساط و همان زندگی‌شان را شروع كرده‌اند.» پیرمرد اینها را می‌گوید و به پسربچه 8ساله‌ای كه بیرون مغازه ایستاده و ما را تماشا می‌كند نگاه می‌كند. پسرك جعبه‌ای سفیدرنگ در دست دارد و همین كه متوجه نگاه ما می‌شود می‌خندد و از جلوی مغازه عبور می‌كند. پیرمرد می‌گوید:« از 100درصد اهالی اینجا نزدیك به 90درصدشان فروشنده‌های خرده‌پا هستند.» فرد دیگری هم به جمع‌مان اضافه می‌شود. مرد میانسالی است. می‌گوید: «معتادها راه خودشان را پیدا می‌كنند. شهردار تهران، آقای قالیباف، باید فكری به حال كوچه‌های قدیمی و بافت‌های فرسوده اینجا هم بكند. مواظب باشد مبادا از پارك‌ها معتادها فراری شوند و به كوچه‌ها بیایند. اگر كوچه‌های ما و خانه‌های قدیمی هم سرو سامانی پیدا كنند دیگر همه‌‌چیز عالی می‌شود. خود ما محله‌ای‌ها هم حاضریم كمك كنیم. الان كه شهرداری تهران آستین‌هایش را بالا زده از نیروی قوی خود مردم محله هم استفاده كند تا ما هم مانند بالاشهری‌ها بتوانیم در محله آبرومندی زندگی كنیم. اگر شهرداری به ما آموزش‌های لازم را بدهد ما می‌توانیم هم نسبت به نحوه رفتارمان با معتادها تجدید نظر كنیم و هم می‌دانیم اگر معتادی دیدیم به كجا زنگ بزنیم و از كجا كمك بخواهیم». آقای میانسال كه حسابی صدایش بالا رفته می‌گوید: «خدا رفتگان شهردار را بیامرزد كه كل كار را به‌عهده گرفته است. ما سال‌ها با سازمان بهزیستی و ارگان‌های دیگر تماس می‌گرفتیم اما كسی عزمی برای جمع كردن معتادها نداشت. حتی تلفن‌هایمان را قطع می‌كردند و از اینكه چندبار تماس گرفته‌ایم بازخواستمان می‌كردند. اما الان می‌دانیم شهرداری به مشكلات ما رسیدگی می‌كند و هر جا كه مشكل و كاستی‌ای می‌بینیم سریع با آنجا تماس می‌گیریم ولی حرف من این است كه این را باید همه اهالی محل بدانند وشهرداری باید با نصب بنر و پلاكارد و اطلاعیه اطلاع‌رسانی كند. حتی نصب دوربین‌های مدار بسته هم می‌تواند به رصد لحظه به لحظه وضعیت پارك و كوچه‌ها كمك كند».

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha