امروزه برای استفاده صحیح از وسیله یی که خریداری می کنیم، نیازمند مطالعه دفترچه راهنما یا کاتالوگ آن هستیم تا چه رسد به کارهایی از قبیل رانندگی با وسایل نقلیه یا استفاده از رایانه که کمی پیچیده تر هستند که نه تنها باید آموزش دید و مهارت های لازم را به دست آورد، بلکه گواهینامه آن را نیز باید دریافت کنیم.

شاید در دنیای سنتی گذشته نیاز به آموزش در این حد و اندازه نسبت به امروز چندان احساس نمی شد، ولی واقعیت دنیای مدرن این است که به دلیل تعدد و گوناگونی پدیده ها، آموزش و تعلیم آن هم به روش های نوین و علمی به شدت احساس می شود و ما بدون گذراندن دوره های یادگیری لازم یا عملاً قادر به ادامه زندگی نخواهیم بود یا شدیداً دچار مشکل خواهیم شد.

در دهه های اخیر جامعه انسانی دستخوش تغییرات بسیاری شده و تربیت کودکان برای والدین بسیار دشوارتر از نسل های گذشته شده است. شاید یکی از دلایل آن، این باشد که خانواده های گسترده که در آن چندین نسل در کنار یکدیگر زندگی می کردند، جای خود را به خانواده های کوچک داده اند. از این رو تعداد افرادی که از کودکان مراقبت می کنند، کاهش یافته است. همین طور حضور چشمگیر مادران در امور جامعه و از همه مهم تر وجود انواع و اقسام وسایل ارتباط جمعی از تلویزیون و ماهواره گرفته تا اینترنت و... را نیز می توان از دلایل آن به شمار آورد. اگر مهم ترین دستاورد یک ازدواج را فرزندان حاصل از آن در نظر بگیریم با توجه به نیاز آموزش در زمینه های مختلف، تربیت کودک نیز از این قاعده کلی مستثنی نخواهد بود. طبق بررسی های علمی به اثبات رسیده است که بیش از 60 درصد شخصیت روانی انسان در شش سال اول تولد شکل می گیرد و این نشان دهنده اهمیت این بخش از زندگی انسان است. هرچند تربیت فرزند امری است مستمر، اما این شش سال از مهم ترین و بنیادی ترین دوره های حیات هر فرد به حساب می آید. مهم تر اینکه پدر و مادر باید به خوبی بخش های زندگی فرزندشان را شناخته و بدانند چگونه با کودک خود رفتار کنند تا نه تنها آسیبی به او نرسانند بلکه شخصیت سالمی به لحاظ روان در کودک خود به وجود آورند و در رسیدن به بلوغ روانی - عاطفی، او را یاری رسانند. در واقع دوران کودکی نامناسب و روابط معیوب والدین و کودک، خاستگاه بسیاری از آسیب های روانی است و برای جلوگیری از صدمات روانی نسل های بعد نیز آموزش والدین ثمربخش خواهد بود. به همین دلیل است که به اعتقاد بسیاری، زمان آن رسیده که پس از این همه انقلاب (از سیاسی گرفته تا فرهنگی، صنعتی و اقتصادی) و... آستین ها را برای یک انقلاب روانی در جهان بالا بزنیم.

آسیب های روانی همانند یک میراث شوم از نسل های متمادی به ما رسیده است، اما تضاد قابل لمسی وجود دارد چرا که دنیای مدرن امروز در کل به کودکان بسیار اهمیت می دهد، اما نسبت به آموزش والدین برای پرورش و رشد و سلامت روانی فرزندان بی توجهی می کند.

متاسفانه امروزه وقتی ما صاحب فرزندی می شویم بدون اینکه کوچک ترین اطلاعی از کلیدهای تربیتی داشته باشیم، به روش آزمون و خطا تربیت کودک را شروع می کنیم و در اصل کلیدهای رفتاری آن را آنقدر دستکاری می کنیم تا بر آن تسلط یابیم. غافل از اینکه تسلط، آن هم به هر شیوه یی، تمام ساختار روانی کودک را در هم شکسته و از او هر چیز خواهد ساخت جز انسانی با روان سالم. پدر و مادر به محض بروز تب یا قرمزی چشم فرزند یا بیماری که برایشان قابل لمس و قابل رویت باشد، فوراً آن را به پزشک ارجاع داده و حتی حاضرند چندین شب تا صبح بر بالین کودک خود بیدار بمانند. این در حالی است که به دلیل عدم آگاهی و ملموس نبودن مشکلات روانی، اگر کودک شان دچار ترس، بی حوصلگی، شب ادراری، جویدن ناخن، ناسازگاری و ... شود، با ذهنیت ناآگاه و غیرعلمی با این مسائل برخورد می کنند.

این حقیقتی است تلخ که مادران و پدران ناآگاه به اصول پرورش کودک، از والدین آگاه در این زمینه برای فرزندان خود کمتر فداکاری نمی کنند بلکه نیروی عظیمی صرف تردید، ندانم کاری، احساس گناه و درگیری و کنترل و احساس ناتوانی در رابطه با فرزندشان می شود. واقعیت این است که آموزش نه تنها باری بر دوش آنها اضافه نخواهد کرد بلکه باعث جلوگیری از هرز رفتن نیروی آنها خواهد شد.

همه ما می پذیریم که هر گاه درخصوص مساله یی که با آن سر و کار داریم، دانش خود را افزایش دهیم (نسبت به زمانی که دانش لازم را در اختیار نداریم) با آن موضوع راحت تر کنار می آییم. در همین رابطه در کارگاه های آموزش «پدری و مادری» مثالی را برای والدین می آورم و دو موقعیت را برای آنها ترسیم می کنم؛ اول اینکه تصور کنید برای اولین بار با یک بلیت هواپیما جلوی در ورودی سالن فرودگاه ایستاده اید. ببینید چقدر نیرو، انرژی و وقت باید صرف کنید تا تک تک مراحل عبور از سکیوریتی، گرفتن کارت پرواز، رفتن به سالن انتظار و ... را بتوانید طی کنید؟ موقعیت دوم اینکه با همان شرایط وارد فرودگاه شده اید و مکانی را مشاهده می کنید با تابلویی چشمک زن بر بالای آن که روی آن نوشته شده «کسانی که برای اولین بار قصد سفر با هواپیما را دارند به اینجا مراجعه کنند» و شما پس از آموزشی مختصر، مراحل مختلف سوار شدن به هواپیما را پشت سر بگذارید. حال ببینید نسبت به وضعیت اول چقدر استرس، انرژی و وقت کمتری را صرف می کنید. در آنجا به پدر و مادرها این نکته را متذکر می شوم که ما در این کارگاه های آموزشی درست نقش همان مکان درون فرودگاه را بازی می کنیم. همچنین ذکر این نکته که درست است که آموزش، مهم ترین نقش را در دنیای مدرن بازی می کند ولی خوشبختانه همانند رانندگی که شما تنها چند ساعتی برای یادگیری آن وقت صرف می کنید ولی سالیان سال از آن استفاده می کنید، وقت کمی را از شما خواهد گرفت.

برخلاف دنیای سنت که «پدری و مادری» بیشتر شبیه «صنعت» بود و والدین همچون صنعتگری بودند که با دخل و تصرف در امور کودک، آن را آن طور که می خواستند بار می آوردند و اصول تربیتی شان بر پایه تهدید، کنترل و ترس بنا نهاده شده بود، امروزه این علم بر پایه پرورش و تعلیم بنا شده و «پدری و مادری» شبیه «باغبانی» است که تنها با حراست و مراقبت صحیح اجازه می دهد گیاه رشد لازم را داشته باشد و اجازه هیچ گونه دخل و تصرف در آن گیاه را به خود نمی دهد.

بسیاری از رفتارهای نامناسب امروز ما (همین طور مشکلات عدیده روانی همچون اضطراب و افسردگی و...) نشات گرفته از عدم سلامت روان ماست. پس بیاییم با هم تلاش کنیم این میراث شوم ناشی از عدم آگاهی پدران و مادران مان را که از نسل های متمادی به ما به ارث رسیده است، به کودکان مان منتقل نکنیم و با یادگیری علم «پدری و مادری»، فرزندانی با روان سالم به جامعه هدیه کنیم.

در واقع قرار است به فرزندمان فرصت دهیم که جهان را تجربه کند. این نکته را نیز باید عرض کنم که رابطه والدین با کودک درست مثل رابطه خورشید با زمین است. این فاصله نه باید آنقدر کم باشد که بسوزاند و نه باید آنقدر زیاد که همه چیز یخ بزند و از بین برود. پدر و مادر ناآگاه با کنترل های بی مورد و بکن نکن های سختگیرانه باعث می شوند کودک فکر کند احساس و تصمیمش بد است و در جهانی که خواسته کودک، احساس و تصمیمش بد و غلط است و با مخالفت پدر و مادر روبه رو است پس کودک این جهان را نمی شناسد و نتیجه این کار به جای استقلال و آزادی، شک و تردید است و این شک و تردید باعث می شود از موضوع تازه یی وحشت کند و بترسد و به خاطر آنکه کوشش می کند اشتباه نکند، شکست برای او غیرقابل قبول و تحمل است. نظر و قضاوت دیگران است که اهمیت فوق العاده یی پیدا می کند. پس من و شما صاحب فرزندی هستیم که از چیز جدید به خاطر اینکه آن را نمی شناسد یا به خاطر خطر، اشتباه یا شکستی که در کمین هر کاری می بیند، احتمالاً آهسته آهسته از کار می افتد و تصمیم می گیرد با کارهای تکراری پذیرفته شده عادی و معمولی احتمالاً برای هیچ کس مساله و مشکلی به وجود نیاورد و تنها نگرانی او قضاوت و نظر دیگران خواهد بود. بنابراین همراه این شک و تردید، اضطراب و نگرانی و حتی ترس و وحشت به وجود می آید.

این وضعیت کودک را معمولاً به دو مرحله افراطی می کشاند؛ با انزوا و کناره گیری و هیچ کاری نکردن هیچ خطری را متوجه خودش نکند و همچنین با کمال گرایی (همه کارها باید به بهترین صورت خودش باشد) دهان همه را به جهت هرگونه اعتراض و سرزنشی ببندد.

حال این انسان کمال گرا که کودکی بوده که چنین آموخته، دست به تعارف و تظاهر می زند، پنهانکار می شود، دروغگو و فریبکار خواهد شد. به بیان دیگر برای رسیدن به آنچه برایشان مهم ترین است، یعنی آرامش و امنیت و درآمدن از این همه شک و تردید، چاره یی جز بازی و فریب نخواهند داشت. کودک در این حالت وجود خودش را انکار می کند، حس خودش را رد و نفی می کند، احساس خودش را نادیده می گیرد و فکر و عقیده خودش را کنار می گذارد زیرا جهان، تجربه درونی و شخصی او نیست و باید به قضاوت و نظر دیگران بسنده کند و باید همه چیز و همه کس باشد جز آنچه هست. این گونه انسان ها بسیار تنها هستند اگرچه ظاهراً نقش اجتماعی هم ایفا می کنند و به جای آموختن از زندگی یا با دیگران می جنگند یا به آنها می چسبند و به آنها چنگ می زنند. به زعم نویسنده همه این مشکلات که متاسفانه امروز جامعه ما نیز با آن دست به گریبان است، تنها و تنها به یک دلیل ایجاد می شود و آن هم توقف در مراحل رشد روانی -عاطفی، که عامل اصلی آن عدم آگاهی پدران و مادران از مراحل رشد کودک و آسیبی که در پی آن به کودک وارد می شود. این امر باعث می شود ما انسانی باشیم با سن 10 ، 20 ، 30 یا 50ساله در حالی که روان ما در مراحل ابتدایی رشد به دلیل صدمات وارده، متوقف شده و از رشد بازایستاده و دو، سه یا پنج ساله باقی مانده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha