سلامت نیوز-*عبدالرحمن نجلرحیم:برای من که هنر سینما ابداع شده است تا گستره کار مغز ما را به نمایش بگذارد، فیلم «کفشهایم کو؟» با مرکزیت بیماری آلزایمر (نوعی زوال عقل)، طبیعتا باید زمینه مناسبی برای بحث و بررسی باشد.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شرق بیماری آلزایمر، نتیجه تخریب و ازهمپاشیدگی تدریجی ساختاری مغز است که موجب فروپاشی ذهن، زوال حافظه و شناخت میشود. در سناریوی فیلم «کفشهایم کو؟»، شاهد ازهمپاشیدن مغز و ذهن کاراکتر اصلی فیلم، به علت بیماری آلزایمر (اما متعاقب ازهمپاشیدن زندگی خانوادگیاش) هستیم، بنابراین بدون تأکید آشکار، روایت فیلم اینطور القا میکند که گویی آلزایمر نیز معلول از همپاشیدگی خانواده است و به نحوی تأکید دراماتیک فیلم روی بحران موازی دیگر قرار میگیرد که با هم رابطه علتومعلولی بارزی ندارند.
گرچه تنهایی و عوارض عاطفی و افسردگی ناشی از آن میتواند در سرعتبخشیدن به ظهور این بیماری تأثیر داشته باشد یا اضطراب ناشی از امکان بروز آن را تشدید کند، اما نمیتواند عامل اصلی بروز آن باشد.
بنابراین روایت دراماتیک یا تراژیک فیلم از درون فاجعه اصلی یعنی در مغز، نمیگذرد و آشوب درونمغزی به آشوب درونخانوادگی نسبت داده میشود و بحران اصلی، مسئلهای فرعی و در حاشیه جلوه میکند. مزیت قابلتقدیر فیلم «کفشهایم کو؟» این است که شاید برای اولینبار در فیلمی بهطور جدی و دقیق نظریات مشورتی نورولوژیستی کارآشنا برای پرداختن به زیروبم رفتاری فرد دچار آلزایمر در نظر گرفته میشود. این همکاری میمون از مقاله بهار سال ٩٤ «کیومرث پوراحمد» در مجله فیلم که آن را تقدیم به دکتر «مریم نوروزیان» کردهاند، مشخص و معلوم است.
ولی آنچه در آن مقاله و در فیلم «پوراحمد» بیشتر جلبنظر میکند و امروزه ما در قشری از طبقه متوسط به بالا در ایران شاهد هستیم، حمله اضطرابی زاییده از ترس ابتلا به بیماری آلزایمر و علائم نبود تمرکز و ازهمپاشیدن حافظهای ناشی از تشویش و اضطراب است که شاید در ابتدا علائم طبیعی بروز بیماری را تحتالشعاع خود قرار دهد و حتی ممکن است که تشخیص را با تأخیر بیشتری روبهرو کند یا مدتی سرگردانی تشخیصی ایجاد کند.
این جو نامساعد رسانهزده اضطرابی که در ابتدای فیلم بر شخصیت محوری آن و در نوشته قبلی و کار فعلی «پوراحمد» آشکار است، کمکی به شناخت بیماری در میان اکثر اقشار جامعه در سطح فرهنگی مختلف و خردهفرهنگها در جامعه نمیکند که اغلب دغدغهای چندان در مورد حافظه افراد مسن خود ندارند. از طرف دیگر افراد مسن اقشار وسیعی نیز این پریشانی زودرس را از خود نشان نمیدهند.
نشاندادن این اضطراب وسواسی، ماهیت آهستگی و تدریجی و پنهانیبودن بیماری، که نیاز به ظرافت و دقت در نگاه دارد از تماشاچی فیلم که باید به آرامی به عمق فاجعه راهنمایی شود و در آن تجربه شریک شود تا به ادراک همهجانبهتری برسد، گرفته میشود و سوءتفاهماتی در مورد ماهیت بیماری ایجاد میکند. نکته مهم دیگر درباره فیلم به بازیگری مربوط میشود. مسلما فشار بازیگری در این فیلم بر دوش کسی است که نقش آدم مبتلا به آلزایمر را بازی میکند. بازی «رضا کیانیان» مثل معلمی سر کلاس است که میخواهد ادای آلزایمریها را دربیاورد تا دانشجویانش آن را بهتر یاد بگیرند.
بنابراین بازی «کیانیان» برای کلاس تدریس نورولوژی به دانشجویانی که تابهحال بیمار آلزایمری ندیدهاند، عالی است تا درباره برخی از نشانههای ملموس بیماری در رفتار آنها بیشتر توجه شود. گرچه هنوز به نظر میرسد «کیانیان» در تقلید نیز در بعضی از سکانسهای فیلم دچار لغزش میشود، بهویژه در هنگام اجرای ترانههای محبوب قدیمی بیشازحد و به مدت طولانیتر از یک آلزایمری پیشرفته که دچار تکرارهای تکلمی شده، طبیعی به نظر میرسد.
ولی بهجرئت میتوان گفت که در هیچ لحظهای از فیلم نمیتوان باور کرد که «کیانیان» آدمی است که به آلزایمر مبتلا شده است و مشکل نیست که تشخیص دهیم که او «کیانیان» است و در حال اجرای آگاهانه و دقیق نقش یک آلزایمری در فیلم، درعینحال که نمیشود باور کرد که او آلزایمر دارد.
اما نباید این را نادیده گرفت که «کیانیان» مانند یک معلم بسیار ورزیده و توانا حتی میداند کدام علامت رفتاری را باید با اغراق بازی کند تا در ذهن دانشجویانش بماند. ولی در همین احوال پرواضح است که او آلزایمر ندارد و تنها نقش آلزایمری را به دقت تقلید میکند. البته این نوع بازی نیز ناشی از نحوه برخورد ابژکتیو، از بیرون و آگاهانه به بیماری است.
اما بهطورکلی، با توجه به ساختار فیلم میشود تصور کرد که اگر سناریو به این سو هدایت میشد که درنهایت آقای کارخانهدار سابق، تنهامانده در ایران با خانواده مهاجرتکرده به آمریکا، آلزایمر نداشته، بلکه افسردگی و اضطراب ناشی از ابتلا به آلزایمر، حافظه او را آشفته کرده و با بازگشت اعضای خانواده، نگرانیاش برطرف شده و او سلامت خود را بازمییافت، فیلم و بازیگری آن قابلباورتر، پرنفوذتر، مؤثرتر و حتی آموزندهتر میشد. درهرحال به تلاش دستاندرکاران فیلم و دقت نظر آنها باید ارج گذاشت و به امید کارهای بهتر در این زمینه ماند.
سینماگران ما فراموش نکنند که طبق نظریات جدید در بسط ایده «نوروایماژ»، توسعه این نوع همکاری با نورولوژی و مغزپژوهی امروز میتواند عرصهای نوین در سینمای هنری ما ایجاد کند.
* عصبشناس و عصبپژوه
نظر شما