سلامت نیوز: اسمــش را گذاشتـــه بود «پرســـه در جهانهای موازی ماضی». میگفت وقتهایی که خیلی تحت فشار است، سراغ این مسکن میرود. دراز میکشد و شروع میکند به عقبرفتن در زمان: «9 مهر، میشه دومین سالگرد اون اتفاق». نقطهای را از تاریخ شخصیاش انتخاب میکند؛ یک روز، یک لحظه، یک جای مشخصی و بعد از آن نقطه به بعد زندگیاش را جور دیگری تصور میکند: «پشت فرمون بودم که یک آن، یک سطل اسید روی سرم ریختن. اون لحظه فقط داد میزدم که سوختم، سوختم و فقط بوی تعفن اسید را میشنیدم و میسوختم.»
به گزارش سلامت نیوز، روزنامه وقایع اتفاقیه در ادامه می نویسد: سهیلا در سفر خیالیاش در زمان، یک متغیر کوچک را تغییر میدهد و بعد شروع میکند به خیالکردن باقی مسیر زندگیاش تا برسد به امروز: «اگر جای من، الف بود، اگر جای من، ب را انتخاب میکرد. اگر جای من، جیم را میخواند، چ را میدید، خ را دور نمیانداخت تا ببیند امروز کجا، چی، کی تغییر کرده بود. میگفت اینجوری گاهی آن گیر اصلیاش را پیدا میکند اصل آن چیزی را که امروز آزارش میدهد، گاهی هم نه. فقط پرسهای میزند و از کثرت و تنوع نتایج ممکن سر ذوق میآید و حالش کمی بهتر میشود.» سهیلا از کلمههایی حرف میزند که بو گرفتهاند، نم گرفتهاند و بویشان ماندگی نم روزهایی است که امان بریدهاند: «من نمیدونستم اسید چیه و فقط جیغ میزدم دارم میسوزم و تنها چیزی که بهش فکر میکردم این بود که سهیلا باید از خواب بیدار شی و با جیغ بعدی حتما از خواب میپری.» حرفها بوی درد میدهند؛ خودشان بوی درد و ناراحتی ندارند ولی همه جایشان بوی درد میدهند و طعم خون و بویش مانند بالاآوردن بعد از یک اتفاق تلخ است: «زندگی من تباه شد و هیچکس نمیتونه درد و ناراحتی من رو درک کنه. تو سیاهی و تاریکی مطلقم بدون اینکه بدونم چرا؟» دو سال است سهیلا یک علامت سؤال بزرگ را با تمام دردهایش نگه داشته که چرا من؟ چرا کسی که رانندگی میکرد و شیشه ماشینش پایین بود و در یک لحظه تمام زندگی و جوانیاش به باد رفت؛ من بودم؟ چرا سهیلا جورکش؟ «تمام این دو سال زجر کشیدم و صبرکردن را یاد گرفتم که شاید امیدی برای دوباره سهیلاشدنم باشد اما با گذشت دو سال هنوز در نقطه صفرم.»
لحظهلحظه این دو سال برای سهیلا یادآور درد و تلخی بوده و باز هم امیدوار است: «امیدوارم و امیدواریام فقط به خاطر این است که فهمیدم انسانیت واقعی هنوز هست و به من ثابت شد هنوز آدمهایی وجود دارند که دوستداشتنی و نازنین هستند. وزیر بهداشت، یکی از همین انسان های نازنینی است که برای من کمیسیون پزشکی تشکیل دادند و نیز دکتر جوادی، رجبی و غفاری که در روند درمان من نقش بسیار زیادی داشتند. علاوه بر این، آقای میثم جهانی پور، مدال قهرمان تکواندو، مدال طلای خودشون رو به من تقدیم کردند و همینطور آقای اصغر فرهادی، خانم مولاوردی و دوستانم که به دیدار من اومدن و من صمیمانه از همهشون تشکر می کنم.»
سهیلا دو ماه در کما بوده، 50 عمل جراحی گزاف انجام داده و از قسمتهای سالم بدنش برای قسمتهای آسیبدیده استفاده کردهاند و در نهایت نتیجه مثبتی نداشته است. چشم راست سهیلا بعد از آن حادثه از بین رفت و شانس بینایی به صفر رسید. شاید تنها امید سهیلا، عصب سالم چشمش است که باوجود جراحیهای زیادی که صورت گرفته هنوز قادر به بینایی نیست: «امیدوارم که بتونم بینایی چشمم رو بهدست بیارم. به من ثابت شده زندگی زیباست و میخوام زیباییها رو ببینم.» عاشق آسمان و طبیعت است و بزرگترین آرزویش این است که زیباییها را ببیند. سهیلا در سفر خیالیاش به 9 مهر رسیده و ساعت حدود 6 عصر است: «کاش این اتفاق نمیافتاد. کاش شیشه ماشینم بالا بود و اسید روی من نمیریخت. کاش اون ساعت بیرون نبودم.» حتما روزی بوی درد از تمام حرفهای سهیلا میرود و میزند پشت ناراحتی و تلخی و هرچیزی که در این دو سال امانش را بریده است: «برای این ای کاشها دیگه راه برگشتی نیست ولی هنوز امیدوارم.» سهیلا امیدوار است و در مقطعی دو ساله از زندگیاش با تمام این دردها دستوپنجه نرم کرده و معلوم نیست تا چه زمانی اوضاع همینطور بوده است.
نظر شما