از حاشیه‌های جالب این مراسم، برخاستن دکتر قالیباف در میانه مراسم از جایگاه ویژه و حضور در میان کودکان کار و خیابان و نیز گفت‌وگو با آنان بود. بعضی از نوجوانان حاضر در این مراسم نیز با استفاده از این فرصت، با شهردار تهران عکس سلفی گرفتند.» یاد جمله دخترک فال‌فروش می‌افتی: «خاله می‌گویند شهردار به آدم‌ها خانه داده از آن‌ها که درهایش خودبه خود باز می‌شود.به ما هم می‌دهد؟»

شهردار به دخترک فال‌فروش هم خانه می‌دهد؟

سلامت نیوز:هر روز جهانی یا هر مناسبتی برای یک موضوع؛ دفتر خاطرات یا آلبوم عکس ذهن تو را یکی یکی ورق می‌زند تا این‌بار در روز جهانی کودک، تصاویری این‌گونه از جلوی چشم‌هایت عبور کند؛ کودکان خواب؛ همان‌ها که معتاد شده‌اند یا معتادشان کرده‌اند؛ نمی‌دانیم چرا، دختربچه‌هایی شبیه قصه‌ها که وقتی چراغ سبز می‌‌شود، تار می‌شوند پشت شیشه‌های ماشین و بعد که سرک می‌کشی آن‌طرف خیابان را، می‌بینی غیب شده‌اند؛

به گزارش سلامت نیوزبه نقل از روزنامه همدلی کودکی که سیاه می‌شود نزدیک‌های عید نوروز و مردی که مسئولش هست و او عمو صدایش می‌زند، اجازه می‌دهد دقایقی پیش از نو شدن سال، قاطی بچه‌ها شود و در جشنی که یک خیریه برایشان گرفته بالا و پایین بپرد و با این‌که از صبح، چیزی نخورده ترجیح بدهد با همان صورت سیاه، بازی کند.اینجا کودکان را از زیر سنگ و خاک و خون بیرون نمی‌کشند تا دوربین‌ها تصاویر معصومشان را وقتی دست می‌کشند گوشه سرشان و بعد قرمزی خون را می‌بینند، ثبت کنند؛

تهران پردود، ساحل ندارد که آب، کودکی را کنارش بیاورد و به او بگوید همان‌طور چهارزانو تا آخر عمرش بخوابد؛ این‌جا دختربچه‌ای هست که آرام توی گوشت، می‌گوید خواب بوده. وقتی بیدار شده هیچ‌چیز تنش نبوده؛ نمی‌دانسته چرا فقط چند روزی می‌شده که سنگینی نگاه مرد همسایه را حس کرده. می‌گویم تقصیر تو نیست؛ می‌گوید: این مدل اتاق‌هایی که دور یک حوض بزرگ هستند، اصلا خوب نیستند؛ می‌گوید کاش خانه‌شان از این خانه‌های بزرگ بود؛ همین‌ها که درش از دور، خودش باز می‌شود و بچه‌هایشان موهایشان تکان می‌خورد وقتی این طرف و آن‌طرف می‌دوند.اینجا چهاراره فاطمی، امیرآباد است و او فال‌فروختن را تازه شروع کرده؛ زیباست و چشم‌هایش از آن‌هاست که هزار رنگ دارد؛ مثل لباس تابستانی گل‌دار بلندش؛ شبیه کولی‌هاشده؛ اصلا کولی هستند و همه بی‌شناسنامه.

ژست می‌گیرد وقتی می‌گویم عکس بگیرم؛ ریکوردرم را وارسی می‌کند و قیمتش را می‌پرسد؛ مردی از دور می‌آید. می‌گوید این مرد خیلی مهربان است، دخترها را می‌برد خانه‌شان؛ از پنج‌هزار تومان تا... پول می‌دهد بهشان؛ می‌گوید خیلی مهربان است؛ بچه‌ها را دوست دارد؛ و تو از دور مردی را می‌بینی که نگاهش همه دختران فال‌فروش را نوازش می‌کند اما نگاهش روح ندارد؛ سرد است.تنت می‌لزرد؛ دکمه‌هایت را می‌بندی و دست‌هایت را توی جیب پالتو فرو می‌بری؛ ریکوردر اما روشن است؛ بزرگ‌تر شده و در کار فروختن فال خبره‌تر؛ می‌داند چطور چراغ سبز شد، کجای خیابان یوسف‌آباد، بایستد که وقتی قرمز شد، بتواند راحت برگردد؛ روسری سرش کرده؛ رنگ چشم‌هایش روشن‌تر شده؛ خانم شده اصلا؛ می‌گوید با چشم خودش دیده مردها می‌آیند می‌روند توی اتاقی که خواهر بزرگترش هست؛ مادرش خیلی به خواهرش می‌رسد و گاهی دلش برایش می‌سوزد اما آن‌ها از هیچ‌جا درآمد ندارند؛ از پدرش خبر ندارد؛ اصلا پدرش را اگر هم ببیند، نمی‌شناسد.

می‌گوید فقط خواهر او نیست که باید در خانه بماند خواهرهای دوست‌هایش هم هستند، کم نیستند تعداد خواهرها.دستت اشتباهی روی دکمه ریکوردرمی‌رود و صدای کارشناس توی خیابان پخش می‌شود:« در این‌گونه فضاها به دلیل درآمدزایی، شاهد این قضیه در دختران بزرگ‌تر خانواده هستیم؛ بنابراین بحث تجاوز به کودکان می‌تواند جنبه تن‌فروشی پیدا کند اما تجاوز به کودکان شاید کمتر از 10 درصد آن‌ها را شامل شود؛ این تجاوز ممکن است از طرف خانواده، پدر و یا برادر بزرگ‌تر یا اطرافیان صورت بگیرد.»دکمه ریکورد را خاموش می‌کنی تا ادامه‌اش شنیده نشود؛ هرچند که او همان‌اندازه که بزرگ‌تر شده، بی‌حوصله‌تر شده و دیگر خوش‌زبانی نمی‌کند؛ حالا خیلی چیزها را می‌داند؛ می‌گوید کارشناس هم نگفته بود، خودش می‌دانست؛ می‌گوید نگرانی‌ات از اول بی‌خود بود که فکر می‌کردی توی خیابان یا سر چهارراه‌ها کسی اذیتش می‌کند؛ می‌گوید:« در خیابان کودکان کار از ناحیه معتادها و یا بیماران روانی ممکن است مورد آزار و اذیت قرار بگیرند؛ افراد سودجو خیال می‌کنند همه آن‌ها مریض‌اند و نمی‌خواهند ریسک کنند.»؛

آن‌قدر خوب حرف می‌زند که لحظه‌ای به دکمه دیکوردر نگاه می‌کنم. می‌رود و گم می‌شود لابه‌لای درخت‌های روبروی پارک ساعی و دیگر نمی‌توانم صورتش را در ذهنم مجسم کنم؛ این آخرها چشم‌هایش بی‌رنگ شده بود. روز جهانی کودک است و تو نمی‌خواهی از آماری از بازماندگان از تحصیل، بچه‌های بی‌شناسنامه، کودکان کار ایرانی و افغانستانی و... بنویسی؛ می‌خواهی دردهایی را بگویی که کودکان مچاله‌شده کنار خیابان از گفتن آن خجالت می‌کشند؛ نگاهت روی عکس شهردار تهران می‌ماند و این جمله‌ها از جلوی چشمت عبور می‌کنند:«جشن روز جهانی کودک با حضور بیش از ۱۵۰۰ کودک کار و خیابان تحت پوشش مراکز پرتو سازمان خدمات اجتماعی برگزار شد.

از حاشیه‌های جالب این مراسم، برخاستن دکتر قالیباف در میانه مراسم از جایگاه ویژه و حضور در میان کودکان کار و خیابان و نیز گفت‌وگو با آنان بود. بعضی از نوجوانان حاضر در این مراسم نیز با استفاده از این فرصت، با شهردار تهران عکس سلفی گرفتند.» یاد جمله دخترک فال‌فروش می‌افتی: «خاله می‌گویند شهردار به آدم‌ها خانه داده از آن‌ها که درهایش خودبه خود باز می‌شود.به ما هم می‌دهد؟»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha