سلامت نیوز-*مسعود فرخی: آیا فقرزاده ناتوانی فردی است؟ آیا فقر محصول جامعهیی است كه فرد در آن زندگی میكند؟ آیا مسوولیت وجود فقر یا نبود رفاه در جامعه بر عهده افراد توانمند جامعه است؟ اصولا فقر چگونه به وجود میآید؟ آیا میتوان از به وجود آمدن این پدیده شوم جلوگیری كرد؟ فقر چگونه استمرار مییابد و چگونه میتوان انگیزههای فقرزدایی را در جامعه ایجاد كرد؟
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه تعادل آیا میتوان فقر را ریشهكن كرد؟ مسوول ریشه كن كردن فقر كیست؟ فقر یا به عبارتی نبود رفاه یك معضل اجتماعی است. به مثابه غده بدخیم و زخمی است كه در همه ابعاد زندگی فردی و اجتماعی انسان ریشه میدواند، سرایت میكند و گاه تا نابودی كامل چندین نسل پیش میرود.
اگر فقر را بهعنوان یك پدیده اجتماعی بررسی كنیم به معنای عام در مورد سطح بسیار پایین درآمد كلی جامعه كه به صورت نهادینه و پایدار است سخن میگوییم.
در واقع این پایداری عمومی منجر به كمبود یا فقدان دسترسی به آموزش، بهداشت، حمل و نقل و ارتباطات میشود. اما پدیده مغفول و مهمتر، نبود شكلگیری یا نبود دسترسی به نهادهای متعارف نظیر مكانیسم بازار، نهادیهای سیاسی و اجتماعی پایدار و درنهایت نبود قدرت تصمیمگیری عقلانی جمعی است. در چنین شرایطی فقر سرنوشت محتوم تلقی میشود.
بدبختی مشترك، ناامیدی همگانی، دلسردی و بیانگیزگی و نبود مشاركت در فعالیتهای جمعی فراگیر میشود.
به عبارت بهتر، كاهش فلاكت اجتماعی جایگزین افزایش رفاه اجتماعی میشود.
فقر به مثابه یك بیماری اجتماعی است. عللی دارد، نشانههایی دارد و علامتهایی بروز میدهد. میتواند حاد باشد، یا ممكن است مزمن و ریشهدار شود.
آیا میتوان برای درمان یك بیماری فقط به نشانهها توجه كرد و درصدد رفع نشانهها برآمد؟ آیا میتوان بدون شناخت، فقط به فكر رفع نشانهها و درمان موضعی بیماری بود؟
اگر به دنبال ریشهكن كردن فقر، به عنوانی یك بیماری اجتماعی هستیم جز شناخت دقیق شرایطی كه باعث به وجود آمدن و مهمتر از آن استمرار و پایداری آن میشود، چارهیی نداریم.
برای روشن شدن بهتر موضوع لازم است توضیح دهم فاكتورهای پایداری یا عوامل ایجاد فقر متفاوتند. به عبارت دقیقتر عوامل، باعث ایجاد فقر میشوند ولی فاكتورها شرایطی هستند كه به ادامه فقر دامن میزنند.
فقر به عنوان یك پدیده نامبارك جهانی علل تاریخی گوناگون دارد.
بهعنوان مثال استعمار، بردهداری، جنگ و سیطره خشونت و همین طور بلایای طبیعی همه و همه از علل فقر در جامعه امروزی به حساب میآیند.
در این جا به ابعاد شرایط پیرامونی كه منجر به استمرار و پایداری فقر در جامعه میشود از منظر اقتصاد سیاسی مینگرم. معتقدم وجود این شرایط در زمان كنونی منجر به نبود اعتقاد به رفاه اجتماعی و اعتقاد به فلاكت به عنوان كالای عمومی و در نتیجه، پایداری عمومی فقر در جوامع میشود و هرگونه سیاستی كه بطور جدی و نهادینه با این شرایط مقابله نكند توانایی ریشه كن كردن فقر در مقیاس داخلی را نخواهد داشت.
نبود شفافیت و نبود شایستهسالاری
نبود شایستهسالاری و نبود توجه به تواناییهای تك تك افراد جامعه در هر سیستم و نظام اجتماعی و سیاسی باعث پایداری فقر و استمرار فلاكت میشود. وقتی حكمرانی در جامعه از شایستهسالاری فاصله بگیرد طبقهیی در مقابل فرد و اجتماع شكل میگیرد كه انحصار تقریبا مطلقی بر توزیع منابع دارد. به نظر من، مهمترین انحصار، انحصار اطلاعات و نبود شفافیت در تصمیمگیری است.
وقتی دولتها یا نهادهای ذینفوذ در جامعه شفافیت در حكمرانی و سیاستگذاری را به نوعی مخدوش كنند و با نبود شفافیت در فرآیندهای كلان اقتصادی و سیاسی به نوعی به انحصار اطلاعاتی دامن بزنند، طبیعی است كه بخش كثیری از جامعه به صورت سیستماتیك دچار فقدان اطلاعات در تصمیمگیری شده و عملا شكاف مخربی در بین اجزا جامعه ایجاد میشود.
بیتفاوتی اجتماعی
از آن جایی كه فرد قادر به تفكیك درست اجزای جامعه نخواهد بود و در عین حال كلیت جامعه و اجتماع را به عنوانی یك موجود مستقل و دارای هویت (در این جا غیرشفاف و ناكارآمد) تلقی میكند، خود را در برابر اجتماع قرار میبیند. به جای اینكه خود را بخشی از جامعه تلقی كند جامعه را به عنوان یك سد بزرگ انحصارطلب میبیند و در این حالت تنها به فكر رفاه فردی با توجه به نبود مشاركت در رفاه اجتماعی میشود.
این تصمیمگیری عقلانی (در شرایط انحصار قدرت) مفهوم رفاه اجتماعی را بیمعنی مینماید. فرد دچار ناامیدی اجتماعی شده و به جای تعامل با جزاء و نهادهای اجتماعی به تقابل با آنها میپردازند. هرگونه كالای عمومی و خدمات عمومی را تنها برای حداكثرسازی رفاه خود میخواهد و عموما تمایلی به مشاركت اجتماعی ندارد.
در این چارچوب عملا سیاستهای رفاه اجتماعی خنثی میشود و تنها فساد را بیشتر و نهادینهتر میكند. فقر نه تنها استمرار مییابد كه فراگیرتر نیز میشود.
بیاعتمادی عمومی به نهادهای اجتماعی
در شرایط نبود شفافیت، نهادهای عمومی و سیاسی كه قدرت را در اختیار دارند كارآیی لازم خود را در جهت افزایش رفاه اجتماعی و رضایت عمومی از دست داده و به عنوان موجودی بیاثر و غیركارا در دیدگاه اجتماعی تلقی میشوند. در این شرایط فرد دنبال سهم بحق و گم گشته خود از منابع عمومی است و در این حالت نه تنها اعتماد عمومی به نهادهای سیاسی از بین میرود، بلكه اعتقاد به توزیع و بازتوزیع درآمد در جامعه هم كمرنگ و كمرنگتر میشود.
هنگامی كه بیاعتمادی عمومی به نهادهای تصمیمگیرنده در جامعه ایجاد میشود تك تك افراد نهتنها از افزایش رفاه اجتماعی غافل میشوند، بلكه به جنگ با آن برمیخیزند. به عنوان مثال از مالیات فرار میكنند، افزایش رفاه دیگران را لزوما به معنای كاهش رفاه خود میدانند و به هر فرآیندی كه به نحوی از جانب نهاد تصمیمگیرنده در جامعه انجام میشود به دیده بیاعتمادی مینگرند.
وابستگی به نهادهای سوداگر و غیرمولد
طبیعتا در این خلأ اطمینان، بیاعتمادی و بیتفاوتی نهادهای سوداگر و غیرشفاف جایگزین نهادی متعارف مولد میشوند. فرد گریزان از ساختارهای متعارف به رویكردهای غیرمولد و ضد رفاه اجتماعی پناه میبرد.
در این حالت نه تنها رفاه اجتماعی قربانی شده بلكه با توجه به قدرتگیری نهادهای سوداگر مولد و افزایش نقش جایگزین آنها در عرصه سیاسی و اجتماعی، زمینه برای فساد اجتماعی مهیا میشود و فساد اجتماعی آرام آرام جایگزین رفاه اجتماعی خواهد شد.
بحث را اینگونه پایان میدهم كه اگر به دنبال سیاستهای اصولی و كارآمد جهت رفع و ریشه كن كردن فقر در جامعه مان هستیم، راهی جز افزایش اعتماد اجتماعی، ایجاد انگیزه در افراد جهت مشاركت در فعالیتهای اجتماعی. اطمینان دادن به جامعه از كارآیی نهادهای سیاسی و تصمیمگیر نداریم، كه هیچ یك محقق نمیشود مگر با شفافیت، نبود انحصار اطلاعات، شایسته سالاری و نهایتا ایجاد جامعهیی كه در آن افراد خود را بخشی از جامعه و نه مستقل از آن بدانند و حداكثرسازی رفاه اجتماعی و رفاه فردی را درگروه هم دیده و به جای تقابل با جامعهها و نهادهای آن در تعامل با آن باشند.
*پژوهشگر دانشگاه اسكس انگلستان
نظر شما