سلامت نیوز:در مقایسه با شهروندان سایر استانهای کشور، کردستانیها از نظر فرهنگی و اجتماعی و ارزشی از سرانه شادی بیشتری برخوردار هستند و مؤید این امر هم در هنر، در موسیقی و آیینها و مناسک اجتماعی و فرهنگی حاکم در منطقه است.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه وقایع اتفاقیه، رشید احمدرش، دکترای جامعهشناسی توسعه از دانشگاه تهران دارد. این جامعهشناس و پژوهشگر سالهاست که درباره علت و معلولهای افسردگی اجتماعی در جامعه تحقیق و پژوهش میکند. ازمنظر او، جامعه کردستان نیز به مثابه دیگر نقاط کشور، در حالگذار از سنت به مدرنیته است؛ جامعهای که از لحاظ سختافزاری با اندک تساهلی، میتوان آن را مدرن یا در لبه ورود به خیابان مدرنیته نامید. بنا به گفته او، جوانان و شهروندان مناطق کردنشین مانند بسیاری دیگر از مناطق کشور، در این شرایط از بحران هویت، مشروعیت، مشارکت، خانواده، ابراز وجود و بحران دلمردگی اجتماعی، رنج میبرند اما با روحیه شادتری در مقابل سونامی افسردگی اجتماعی مقاومت میکنند، در این گفتوگو به تفصیل درباره دال و مدلولهای افسردگی اجتماعی در جامعه بحث شده و به طور ویژه بر استان کردستان تمرکز کردهایم. مشروح پرسشهای «وقایعاتفاقیه» و پاسخهای او در ادامه آمده است.
انسان عصر مدرن سعی کرد مرگ را از خود دور کند، بهعنوان مثال، گورستانهای داخل شهرها و روستاها را به خارج از شهر منتقل کرد تا مردهها را کمتر ببیند اما احساس مردن غیر از واقعیت مرگ است، این دلمردگی و افسردگی که سایه بر روح و روان انسان معاصر بهویژه جوانان افکنده است، ناشی از چیست؟
همانطور که در متن پرسش نیز آمده است، انسان مدرن دانسته و نادانسته در پی واپسزنی رانه مرگ است. این تلاش ناخوشفرجام را شاید بتوان به نوعی گریز انسان مدرن از دیوار تنهایی تنیده به دور خودش در نتیجه سلطه روزافزون و غولآسای عقلانیت لجامگسیخته ابزاری نسبت داد. در حقیقت انسان مدرن همگام با پیشرفت روزافزون علوم انسانی و بهداشتی تلاش کرده و میکند؛ تا مرگ را نیز به حاشیه رانده و به «دیگری» بدل کند. به تعبیر دیگر، بهطور همزمان این پدیده تلاش برای واپسزنی رانه مرگ توسط انسان عصرمدرن، همزمان با پدیده گشودگی رانه «اروس» در تلاش برای نفی و طرد «ناتانوس»، درصدد از سر واکنی، طرد و دیگریسازی مرگ برمیآید؛ بنابراین، شرایط تاریخی ـ اجتماعی دوران مدرن، به این تصور جدایی از دیگری و محتومیت آدمی به «تنهایی» (بهمثابه تقدیری وجودی)، بیشتر دامن میزند و درماندگی خاصی در برابر موقعیت «احتضار» به وجود میآورد؛ از این رو، به قول الیاس، مضمون تنها مردن در هیچ برههای از تاریخ همپایه دوران مدرن معمول و متداول نبوده است. تنها مردن، یکی از اشکال تکرارشونده تجربه آدمیان در دوره و زمانهای است که تصویرِ هرکس از خود، تصویر موجودی سراپا خودآیین است که نهتنها با همگان فرق میکند، بلکه از دیگر آدمها جداست و بهکلی مستقل از دیگران زندگی میکند، این تصویری است که دمبهدم واضح و واضحتر میشود.
برخی از روانشناسان در تحلیلهای علمی خود، بیکاری، تورم و نوسانات شدید اقتصادی را از دلایل بروز افسردگی اجتماعی قلمداد میکنند؛ درحالی که در کشورهای توسعهیافته از جمله دانمارک با رفاه کامل اقتصادی، میزان افسردگی و خودکشی بیش از سایر کشورهاست. افسردگی اجتماعی نمیتواند ناشی از کمبودهای مادی باشد بلکه کمبودهای مادی، افسردگی اجتماعی را تشدید میکند، تحلیل جامعهشناختی شما از این موضوع پیچیده چیست؟ میتوان این برداشت را به جامعه کردستان هم تعمیم داد؟
جامعه ما، جامعهای در حال گذار است. جامعهای که از لحاظ سختافزاری با اندک تساهلی میتوان آن را مدرن یا در لبه ورود به خیابان مدرنیته نامید. نهادهای مدرنی چون دانشگاه، رسانه، تکنولوژی، خیابان، مد و فشن و... بهوفور دیده میشود اما از لحاظ نرمافزاری و فراگیری ارزشهای نوین و مدرن که برسازنده جوامع مدرن است، از آن جمله ارزشها و هنجارهای نوین، فردگرایی، به رسمیت شناختن آزادیهای فردی، حریم خصوصی و فردی و... هنوز در پس یک کوچه است و راه درازی در پیش دارد و موانع متعدد. واضح است که جامعهای با چنین ویژگیهایی، جامعهای «بحرانزده» است. بحران هویت، مشروعیت، مشارکت، امنیت، خانواده، ابراز وجود، دلمردگی اجتماعی و... تنها بخشی از بحرانهای چنین جامعهای را توضیح میدهد. این بحرانها معلول هر علت یا عللی که باشند، جوانان را بیش از دیگر گروههای اجتماعی درکام خود فروبردهاند.
بااینحال، جامعه متلاطم ما از یک طرف با تلاش کمرمق نسل گذشته برای حفظ ارزشهای سنتی برای نمونه؛ درحوزههای خانواده، مسائل فرهنگی و اجتماعی روبهرو است و از طرف دیگر، با تلاش مضاعف نسل جوان جامعه که سازگاری به مراتب بیشتری با عناصر مدرنی چون تحصیلات نوین، رسانههای گروهی، ارزشهای دنیوی و مظاهر زندگی شهری با رویکرد مصرف و رفاه دارد، روبهرو است اما به هر حال، یادآوری این نکته ضروری است که همه جوامع انسانی و از آن جمله، جامعه کردستان درگیر فرایندی پویا و درعینحال همیشگی و توأمان «سنتزدایی و سنتسازی» است. مهم آن است که تعادلی ظریف بین این دو فرایند و نیز سازگاری و فهم مشترک بهتری بین نسلها و رقیقترشدن شکاف نسلی به وجود آید. بنابر آنچه عرض شد، افسردگی یا دلمردگی اجتماعی را بیشتر میتوان به ماهیت جامعه در حالگذار مرتبط دانست؛ جامعهای که با انبوه شکاف متراکم روبهرو است؛ لاجرم افراد آن به مثابه سلولهای اجتماعی آن، از تحرک و پویایی و سرزندگی معمول و مرسوم به دور خواهند بود؛ البته سیاستهای فاوستی توسعه، در جریان بروز و ظهور خود ضمن عمقبخشی و تسریع در ایجاد شکافهای مورد اشاره افراد و گروههای حاشیه را که از مزایای سهگانه اجتماعی (قدرت، ثروت و منزلت) به نسبت سهم کمتری داشتهاند، بیشتر مستعد انواع افسردگی اجتماعی، دلمردگی و طردشدگی خواهد کرد. هرچند احساس افسردگی اجتماعی را میتوان برحسب نوعی «سرایت» نیز تبیین کرد. با این حال، بنده با عمق و ابعاد افسردگی اجتماعی مطرح در پرسش شما، در گستره جغرافیایی کردستان و در مقایسه با استانهای همجوار چندان موافق نبوده، معتقدم ساختارهای فرهنگی، ارزشی و نهادهای اجتماعی دیرپای موجود در این جامعه از یک طرف و نیز شبکه روابط اجتماعی به نسبت فربهتر، تا حدودی کردستان را از میزان «سرانه شادی» بیشتری برخوردار کرده است.
به نظر من، آنچه در فرایند زمانی موجب انباشت دلزدگی و افسردگی اجتماعی انسان بهویژه قشر جوان میشود، نابرابری اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه است که دیوار شکاف و طبقات اجتماعی را مرتفع میسازد؛ نه مؤلفه تکبعدی تورم و گرانی تحلیل جامعهشناسی شما دراینزمینه چیست؟
درواقع، پدیدههای اجتماعی بهطورکلی و پدیده مورد اشاره بهطور خاص، عموما پدیدههایی چندساحتی، چندوجهی و متکثر هستند؛ ازاینرو، ضمن پذیرش رابطه نسبی بین دلمردگی و فضای سرد حاکم بر میدان کسب و کار، شاخص «امید به زندگی» که در تضاد با دلمردگی و افسردگی اجتماعی قرار میگیرد، از مجموعه متنوعی از عوامل اثر میپذیرد؛ بنابراین همانگونه که در پاسخ پرسش قبلی عرض کردم، شکافهای مورد اشاره میتواند بر امید به زندگی و نشاط اجتماعی تأثیر منفی بگذارد. با توجه به آنچه گفته شد، برای کاهش میزان نابرابریهای جنسیتی و فربهترکردن گستره تنفسی برای جوانان بهویژه زنان، موارد زیر را میتوان مورد توجه قرار داد: تلاش برای متوازن و متعادلترکردن توسعه، تلاش برای گسترش عدالت اجتماعی، به رسمیتشناسی آزادیهای معمول، مرسوم و مقبول اجتماعی، ایجاد بسترهای لازم برای مشارکت بیشتر مردم و جوانان بهویژه در موارد مربوط به خودشان، تلطیف فضای اجتماعی، برنامهریزی برای استفاده بهینه از اوقات فراغت و ورزش و تفریح در جامعه، تلاش برای ایجاد تغییرات فرهنگی و اجتماعی مبتنی بر عدالت جنسیتی بهویژه در خانوادهها و مدارس بهعنوان دو نهاد بسیار تأثیرگذار در جریان جامعهپذیری کودکان، ایجاد و تغییر در الگوهای فرهنگی موجود و تقلیل و تغییر در الگوهای مردسالارانه و جایگزینی الگوهای مبتنی بر عدالت و برابری جنسیتی در جامعه و ایجاد تغییر در پارهای از قوانین و مقررات موجود در جامعه و نیز از طریق تلاش دولت و مردم بهویژه واگذاری و اعتماد بیشتر به سازمانهای مردمنهاد برای برساختن فضای فرهنگی و اجتماعی شادتر و مفرحتر برای جوانان و خانوادههای آنان، میتوان به تقلیل نرخ افسردگی و سایر آسیبهای اجتماعی امیدوارتر بود.
امروزه شکل خانوادهها از گسترده به هستهای و ارتباط بین فردی و فرافردی از همگرایی به فردگرایی تبدیل شده است، ارتباطات خانوادگی قطع و جوانان سر در لاک خود فرو بردهاند، او میخواهد از آخر شروع کند تا به اول برسد. این قضیه فقر نیست بلکه داستان افزایش توقعات مردم بهویژه قشر جوان از زندگی است؛ نظر شما برای برای برونرفت جوانان از وضعیت موجود چیست؟
تغییرات بهوجودآمده در زوایای مختلف زندگی فردی و اجتماعی تأثیر بسزایی در منزویکردن نسل جوان داشته و دارد و تغییر ارزشهای خانوادگی و تغییر در بعد و ساختار خانواده نیز از تغییرات مورد اشاره مصون نمانده است. بااینحال مجازیترشدن پیوندهای فرهنگی و اجتماعی و حضور و نفوذ هر چه بیشتر رسانه ارتباطی بهویژه اینترنت و ماهواره و در این اواخر، شیوع استفاده و عضویت در شبکههای اجتماعی مجازی، فضا را چنان بر تعامل و ارتباط اجتماعی تنگ کرده است که ما شاهد نوعی اتمیسم و درخودفرورفتگی اعضای جامعه بهویژه جوانان هستیم. چنانکه گیدنز در کتاب پرآوازه خود با عنوان «تجدد و تشخص» که رویههای تأثیرگذاری تجدد بر هویت چندپاره و تکهبرداریشده فرد مدرن را واکاوی میکند، معتقد است «بیهودگی شخصی» در مدرنیته متأخر به صورت مسئلهای اساسی درمیآید. از نظر گیدنز این پدیده را باید با توجه به سرکوب بعضی از پرسشهای اخلاقی که در زندگی روزمره مطرح میشوند و پاسخی نمییابند، مورد تأمل قرار داد. با این توصیف، کارکرد فرهنگی و اجتماعی شبکههای اجتماعی به مثابه کاردی دولبه است؛ از یکسو این شبکهها با فراهمکردن بسترهای لازم برای ظهور و بروز آنچه گفتمان «میکرو پالتیک» نامیده میشود، میتواند موجب همافزایی و توانمندسازی گروههای مختلف جامعه شود و ازسویدیگر با فراهمکردن زمینه نسبی لازم برای اختفای «ظاهری» هویت کاربرانش، حسی از آزادی و رهایی ظاهری هویت را برای آنها فراهم میکند. معتقد هستم دقیقا نکته ظریف آسیبشناختی این مسئله در اینجاست که این حس آزادی، فقط حسی خام و اولیه از ارضاشدگی میل است؛ نوعی از ارضاشدگی میل که مخاطب عموما خام این قبیل از رسانهها را تا آستانه ارضاشدگی با خود میبرد و در نقطهای بسیار حساس او را دست خالی به وادی ناکامی پرتاب میکند؛ شاهد این مدعا احساس تهیبودگی و سرکارگذاشتهشدن و اتلاف وقت و حتی مورد آزار روانی و احساسی و جنسی قرارگرفتن بسیاری از مخاطبان بهویژه مخاطبان جوان این قبیل از شبکههاست. چنانکه برخی کاربران افراطی گاهی به نوعی سرگیجه اجتماعی، مبتلا شده و چنان مرزهای بین «امر واقعی» و «امر مجازی» برای آنها وهمآلود میشود که بازشناختن آن دو از یکدیگر که لازمه زندگی معمول و معقول شهروندی است، دیگر تا حدودی غیرممکن میشود. ناگفته پیداست که این مسئله میتواند تا چه میزان برای فرد به مثابه کنشگر اجتماعی و نیز کل پیکره اجتماع آسیبزا باشد و به گسترش فضای یأس و نومیدی و انفعال اجتماعی کمک کند.
از نظر جامعهشناسی، پیامدهای جنگ تا سالهای متمادی بر روح و روان انسانها تأثیر میگذارد. آنچه تجربه شده، استانهای مناطق کردنشین در جنگ هشت ساله تحمیلی بیشترین آسیبهای مادی و معنوی را متحمل شدند و نسل بعد ازآن اگرچه با پدیدههای عینی جنگ درگیر نبودهاند اما مفروضات ذهنی جنگ، چنگ بر اندیشه و روح آنها زده است؛ نظر شما درباره آسیبهایی که کردستان از جنگ دیده و پیامدهای آن چیست؟
جنگ یا هر فاجعه انسانی دیگری همچون زلزله، سونامی یا هر بلای طبیعی دیگر میتواند برای سالهای سال، اثرات مخرب ذهنی و روانی خود را بر اعضای جامعه برجا بگذارد و از این رو مناطق مورد اشاره و کردستان بهعنوان منطقهای که بهطور مسقیم درگیر جنگ بوده است قطعا در مقایسه با مناطق دورتر سهم بیشتری از پیامدهای منفی جنگ را به خود اختصاص داده است.
آقای دکتر! به نظر میرسد امروز تعداد زیادی از جوانان تحصیلکرده دانشگاهی کوردزبان که در حوزه تحلیل ادبی، اجتماعی و فرهنگی فعال هستند، گرفتار نوعی آسیب شدهاند. وقتی با آنها از نزدیک برخورد دارید، متوجه میشوید گفتمان غالب افسردگی اجتماعی در ادبیات شفاهی و نوشتاری آنها پدیدار است؛ این قشر که از نظر سنخشناسی سبکهای زندگی به سبک زندگی علمی گرایش دارند و با نگاه عقلانی به تحلیل دادههای درون و برون متن زندگی میپردازند، به نظر شما، چرا این اتفاق افتاده است؟
من نمیتوانم این موضوع را به جغرافیای خاص منحصر کنم و فقط آن را مختص کردستان بدانم.
من بهعنوان روزنامهنگاری که با افراد مختلف در ارتباط هستم و به دلیل شغلم، مواجهه نزدیک هم با افراد داخل استان کردستان و هم با افراد خارج استان دارم و این موضوع را در کردستان بیشتر لمس کردهام...
بههرحال، جریان مورد اشاره منحصر و محدود به جوانان کردستان یا شاید بتوان گفت حتی منحصر به جوانان کشور ما نیست بلکه متأثر از یک موج و جریانی جهانی در شعر و ادبیات، هنر و فلسفه بهطور کلی است. درواقع فرد در چارچوب زندگی مدرن، در نفی و نقد و بهچالشکشیدن فرایندهای کلان عقلانی، دایره نقد و چالش را در سایه اندیشههای جمعستیزی همچون فلسفه نیچه و پرتوهای اندیشه اگزیستانسیالیسم و سایر متفکران پساساختاری، کار را تا به آنجا پیش برده است که در ادبیات (برای نمونه در رمانهایی همچون، بیگانه کامو، تهوع سارتر یا رمانهای وطنی هدایت همچون بوف کور یا در نقاشی و شعر ظهور جریانهای ساختارگریزی مانند شعر سفید، شعر دیوانه یا شیت، هنر دادا و... .) شیوع جریانهای غیرحقیقتکاوی همچون پستمدرنیسم را اصالت داده و ضمن ایجاد بسترهایی برای رهایی فرد، زمینه را برای فروغلتیدن و گرفتارکردن همان فرد به ظاهر رهاشده در رهایی خویش، مناسب کرده است. مجموع این بحثها، در گسترش یأس و افسردگی اجتماعی بیتأثیر نیست و بههرحال پذیرش نوعی سبک زندگی حزین بهعنوان نماد هنر منتقد یا آنچه من آن را «هنر ژولیده» مینامم، به اشتباه برخی آن را از الزامات حضور و زیست در میدان هنر و ادب به تعبیر بوردیویی میدانند. برای مثال، دنیای پستمدرن ویژگیهایی با خود دارد که این ویژگیها با افسردگی، همگونی را نشان میدهد. دنیای پستمدرن دنیای ناامیدی، شفافنبودن مرزها، بههمریختگی حدود روابط اجتماعی، دنیای پایبندنبودن به اخلاقیات، دنیای اضطرابهاست و همه اینها در افسردگی نقش دارد. در نقد چنین رویههای فکری حاکم بر فضای روشنفکری و هنری و ادبی در کردستان، دوستی ظریف به کنایه میگفت ما در روز ساعتهای زیادی را به بحث درباره پستمدرنیسم میگذرانیم، درحالیکه شام شوربای عدس یا نیسکینه (نوعی غذای محلی) میخوریم!
در تحلیل درونمایه برخی از اشعار و داستان ادیبان «کورد»، افسردگی ادبی در ورای واژهها و بیان احساس شعری و روایتها و عناصر داستانی موج میزند؛ برای مثال، یکی از شاعران سنندجی حدود دو سال پیش، مجموعه شعری با عنوان «عهکسیکی تهواو قهد له مردنم» (ترجمه: عکسی تمامقد از مردنم) منتشر کرد، این مرگ باوری که بر صفحه ناخودآگاه شاعر نقش میبندد؛ ناشی از چیست؟ آیا معتقد به فراوانی میزان افسردگی ادبی در بین آثار کوردزبان هستید؟
بله متأسفانه چنین روحیه ناشادمندی بر فضای میدان هنر و ادب در کردستان و حتی در ایران غالب است. شاید بخشی از دلایل فراگیری چنین جریانی را به توان به ورود نادرست مدرنیته به ایران و کردستان نسبت داد. جریانی که مدرنشدن را در همذاتپنداری ناشیانه و تقلیدی با فرایندهای هنری و ادبی و حتی فلسفی برونمرزی جستوجو میکند. همین جریان آوانگارد و پیشروبودن و حتی بدیعبودن را گاهی مترادف با ژولیدگی، ابهام، واپسزنی بیمارگونه گذشته و هویت فردی و اجتماعی، دگربزرگبینی و مغلقگویی و... میداند؛ البته معتقدم به مرور زمان این روند کندتر شده و به تعادل خواهد رسید.
تابستان پارسال، براساس یک پژوهش دانشگاهی، مردم کرمانشاه شادترین و مردم کردستان غمگینترین مردم در منطقه (غرب کشور) معرفی شدند؛ با توجه به همجواری و اشتراکات فرهنگی- قومی دو استان مذکور، این تمایز ناشی از چه مؤلفههای اجتماعی- فرهنگی است.؟
واقعیت این است که من اطلاعی از پژوهشی که ذکر کردید، ندارم و از کم و کیف آن بیخبرم. با این توصیف من شخصا در نتایج چنین تحقیقاتی بهویژه در تلاش برای تعمیم آن، کمی مردد هستم و با دیده تردید و دستکم با احتیاط برخورد میکنم. تا آنجا که من اطلاع دارم و برخی پژوهشهای ملی نیز مؤید این نکته است که در مقایسه با شهروندان سایر استانهای کشور، کردستانیها از نظر فرهنگی و اجتماعی و ارزشی از سرانه شادی بیشتری برخوردار هستند و مؤید این امر هم در هنر، در موسیقی و آیینها و مناسک اجتماعی و فرهنگی حاکم در منطقه است. بههرحال نتایج چنین تحقیقاتی میتواند از عوامل زمانی، مکانی و دورههای خاص یا حتی گروههای خاص اجتماعی تأثیر پذیرفته و دچار سوگیری شود.
نظر شما