سلامت نیوز: به زور نمیشود نگهشان داشت.اینهایی که میروند خوشی نزده زیر دلشان. حتما دردی دارند که میروند. وگرنه غم غربت را با هیچ مرهمی نمیشود درمان کرد. نمیتوانیم شعار بدهیم و به جوانانمان بگوییم: بمانید و مملکت خود را آباد کنید وقتی خودشان از درون ویران شده اند. بیکاری درد کمینیست. درآمد که نداشته باشی، ازدواج هم نمیکنی و آیندهای را نمیتوانی برای خودت تصور کنی. خیلی از کسانی که میروند همه راهها را برای ماندن تجربه کردهاند. به بنبست خوردهاند. به ته خط رسیدهاند که میروند. باید فکری کرد تا دیر نشده.
به گزارش سلامت نیوز، روزنامه مردم سالاری نوشت: تنها چیزی که میتواند با خودش ببرد دو تا چمدان 23 کیلویی است .چقدر این دو تا چمدان لعنتی کم جا هستند؛ انگار هیچ چیز داخلشان جا نمیشود. وزنش که میکنی میبینی باید خیلی از وسیلهها را خالی کنی که اضافه بار نخوری. شاید تنها چیزی که موقع بستن چمدان میخندد، پستههای خندان داخل چمدان باشد وگرنه این دو تا چمدان از همین حالا بوی غم میدهد؛ بوی غربت. تاریخ و ساعت بلیتش را بارها چک میکند. انگار دلش میخواهد اشتباه دیده باشد،کاش یک روز دیر تر بود. اما این ثانیهها امان نمیدهند و مثل برق میگذرند. دلش گرفته، انگار نه انگار که تا همین چند وقت پیش دنبال ویزا و بلیت بود. خودش هم نمیداند چه میخواهد این لحظه؛ هنوز نرفته دلش برای همه تنگ شده، سعی میکند خودش را خوشحال نشان دهد اما هنوز نرفته بوی غربت میدهد. این چمدانهای لعنتی بوی عجیبی دارند. تا بسته میشوند حال دل آدم ابری میشود. مثل هوای بلاتکلیف پاییز که نه میبارد و نه گرم میشود. تا پایش به آن طرف نرسیده بین زمین و هواست. بلاتکلیف بلاتکلیف. لحظه رفتن که میرسد، فرودگاه با تمام بزرگی اش تنگ و تاریک به نظر میرسد. چمدانهایش را روی ریل گردان فرودگاه میگذارد تا کنار بارها قرار بگیرند. انگار خالی هستند این چمدانهای لبریز از وسیله. هیچ چیز را نمیشود داخلشان گذاشت، نه صفای خانه را، نه چنارهای به خزان نشسته خیابان را و نه آغوش امن مادر را. پس به چه دردی میخورند این چمدانها؟ فرصت برای فکر کردن زیاد است. تمام ساعتهای خسته کننده پرواز وقت دارد فکر کند به چیزهایی که نمیتواند با خودش ببرد. الان وقت خداحافظی است. وقت آن است که خودش را رها کند در آغوش مادر و صورت خیس اشکش را ببوسد. وقت تنگ است برای اینکه شانههای لرزان پدر را محکم بغل کند و زیر گوشش بگوید، زود برمیگردم. حرفی که هر دو میدانند راست نیست. چقدر زود؟ یک سال بعد؟ دو سال بعد؟ یا پنج سال بعد؟ چه کسی به این زمانها میگوید زود؟ با همین دروغ اجباری آغوش پدر را رها میکند و میرود... خوب میداند چند ساعت بعد در دنیایی که شبیه سرزمین مادری نیست به زمین خواهد نشست در جایی که زبان مادری تعریفی ندارد و کسی به او نخواهد گفت،سلام. اما میرود چون سالهاست که قصد رفتن کرده و غربت را پذیرفته با تمام خوبیها و دلتنگیهایش.
پدیدهای به نام فرار مغزها
این روزها بعد از نگرانی برای آمار طلاق و بیکاری و اعتیاد جوانان باید نگران آمار وحشتناک مهاجرت جوانانمان به خارج از کشور هم باشیم. قشر تحصیلکرده ایرانی در سالهای اخیر به دلایل گوناگونی ایران را به قصد زندگی در کشورهای مختلف جهان ترک کردهاند. این پدیده آنچنان رواج داشته است که در چند سال گذشته صندوق بینالمللی پول، ایران را از نظر مهاجرت نخبگان در رتبه نخست قرار داد .فرار مغزها اولین باری نیست که از سوی جامعهشناسان و کارشناسان فرهنگی مطرح میشود. این موضوع در دهههای پیش هم در کشور وجود داشته است، اما در سالهای اخیر روند خروج جوانان به ویژه دانشجویان بهگونهای بوده است که بسیاری از افراد نسبت به خروج جوانان از کشور واکنش نشان دادهاند. همچنین آمارهای موجود از افزایش خروج نخبگان ایرانی از کشور حکایت دارد. با این حال براساس پژوهش علمیپژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ایران، روند خروج جوانان ایرانی برای ادامه تحصیل به خارج از کشور افزایش یافته است. براساس آمارهای این پژوهشگاه 25درصد از مجموع تحصیلکردههای ایران در کشورهای توسعه یافته زندگی میکنند که نزدیک به 40درصد از این مهاجران را زنان تشکیل میدهند. براساس همین گزارش سالانه150 تا 180 هزار ایرانی تحصیلکرده برای خروج از کشور اقدام میکنند. هر ساله صدها نخبه ایرانی از کشور مهاجرت میکنند که اغلب از نخبگان المپیادهای علمیو ترازهای برتر دانشگاهها هستند. همچنین اخباری تایید نشده منتشر شده است که براساس آن برخی از فرزندان مسئولان کشور هم که برای ادامه تحصیل به خارج از ایران رفتهاند علاقهای به بازگشت ندارند.
کنار گوش ما ساز رفتن نواخته میشود
دیدنش زیاد سخت نیست.کافی است یک روز به مرکز شهر برویم تا هیاهوی رفتن را با چشم خودمان ببینیم.آن وقت است که میبینیم، میدان فردوسی مثل همیشه شلوغ است. شاید از بین رهگذران عجول، یک نفر هم به مجسمه فردوسی توجه نکند. قصه این آدمها قصه عجیبی است. موج زندگی، آدمها را بالا و پایین میبرد؛ درست مثل موج بازار که قیمت سکه و دلار را بالا و پایین میبرد. آدمها به رنجهایشان فکر میکنند و هیچکس به یاد نمیآورد که فردوسی هم روزگاری گفته «بسی رنج بردم در این سال سی.» قصه رنج آدمها تمامی ندارد، قصه بالا و پایین شدنها هم! به بالا و پایین شدن زندگی که فکر میکنم، چشمم به صرافیهای آن طرف میدان فردوسی میافتد. تا چند وقت پیش چه هیاهویی داشت این بازار! انگار از تکاپو افتاده این روزها. اما کمی آن سوتر، دورتر از صرافیها، یک ساختمان بلند هست که هنوز تکاپوی دلار و ارز در آن جریان دارد. شاید بیربط به نظر برسد؛ درست مثل قصه فردوسی و دلار! اما واقعیت این است که توی این دنیا هیچ چیز بیربط نیست و همه چیز به هم وابسته است. درست مثل سازمان دانشجویی و ارز! این ساختمان بلند، سازمان دانشجویی کشور است. در ورودی جنوبی این ساختمان ازدحام جمعیتی به چشم میخورد که توجهم را جلب میکند؛ جایی شبیه به بانک در سازمان دانشجویی! مراجعینش اما خیلی جوان به نظر نمیرسند و سن و سالشان به دانشجو نمیخورد. جلوتر که میروم متوجه میشوم آنها پدر و مادرهایی هستند که فرزندانشان در خارج از کشور مشغول به تحصیل هستند و برای دریافت ارز دولتی جهت هزینه تحصیل فرزندانشان به این سازمان مراجعه کردهاند. در ورودی سازمان اما کمی آن طرفتر در حاشیه خیابان قرار گرفته. این یعنی جوانان ایرانی دارند میروند و دیگر کمتر برای صندلیهای دانشگاه آزاد سر و دست میشکنند، نتیجه این میشود که ظرفیت خالی دانشگاههای داخلی هر سال بیشتر و بیشتر میشود و هجوم جوانان به دانشگاههای خارج از کشور هم بیشتر. گذشتهها این طور بود که وقتی یک جوان ایرانی برای تحصیل به خارج از کشور میرفت قصد و نیت بازگشت و خدمت به وطن را داشت، اما این روزها اکثر کسانی که میروند، قصد برگشت ندارند و میروند که بمانند.
درد دلهای متقاضیان خروج تحصیلی از کشور
جوانان اما میگویند، فرصت پیشرفت در ایران آن قدر از شایستهها گرفته شده که امیدی به ماندن در کشور ندارند. محمد جوانی 19 ساله است که کنکور نداده و قصد خروج از ایران و رفتن به یکی از دانشگاههای مالزی را دارد.
محمد میگوید: تجربه زندگی در کشوری به جز ایران و فرصتهای شغلی که این تحصیلات در کشورهای دیگر برایش ایجاد میکند بسیار بهتر از درس خواندن در ایران است.
او که میخواهد از مقطع کارشناسی وارد دانشگاهی در مالزی شود ادامه میدهد: به نظر من پول به جیب دانشگاه آزاد ریختن در ایران منفعتی ندارد. خیلیها را میشناسم که ارشد و دکترا از دانشگاه آزاد دارند و بیکار در خانهها منتظر یک فرصت شغلی هستند. با تحصیل در مالزی لااقل زبان انگلیسی ام پیشرفت میکند و شاید بتوانم به یک کشور اروپایی پیشرفته مهاجرت کنم و حداقل بیکار نمانم.
سامان 27 ساله که قصد دارد برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد به هند برود نیز گلایههای زیادی از مسئولین دارد. او میگوید: مدرک تحصیلی من مهندسی صنایع از دانشگاه امیرکبیر است اما 4 سال است که کار پیدا نمیکنم و فکر مهاجرت ذره ذره در ذهنم قوت گرفته است.
او ادامه میدهد: با این که مدرک من از یک دانشگاه خوب با معدل خوب است اما کسی حاضر نیست به یک جوان بدون سابقه کار اعتماد کند و شغلهایی به من پیشنهاد میشود که مرتبط با تحصیلاتم نیست. این در حالی است که با بند (پ)، همان پارتیبازی خودمان خیلی بیسوادتر از منها شغلهای خوب میگیرند.
سامان تاکید میکند: با رفتنم به هند هم زبان انگلیسیام پیشرفت میکند، هم دانشگاه قول شغل دانشجویی به من داده است که تا حدی هزینههای تحصیلم را میدهد. از سوی دیگر اگر خوب درس بخوانم امکان پذیرش در دانشگاههای انگلستان در مقطع دکترا را خواهم داشت و از انگلیس هم به ایران باز نمیگردم!
با این تفاسیر میتوان گفت بیشترین دغدغه جوانان مهاجر برای تحصیل، بیکاری و نداشتن شغل مناسب است. بیکاریی که آنقدر به جوانان فشار میآورد که مجبور میشوند قید خانه و خانواده و وطن را بزنند و آواره دیار غربت شوند.
قانونی یا قاچاقی
این روزها خروج از کشور و سکونت در یک کشور خارجی برای خیلیها یک آرزو شده است و شاید آرزویی دستنیافتنی!
بیشتر افرادی که سرزمین خود را ترک میکنند و جایی دیگر را برای زیستن بر میگزینند و البته در این راه سختیهای زیادی را نیز متحمل میشوند، اغلب با یک هدف به دنبال این آرزوی پرمشقت میروند: «زندگی بهتر».
مهاجرت پدیدهای جهانی است و بسیاری از کشورها به طور مستقیم و غیرمستقیم با آن دست و پنجه نرم میکنند. برخی کشورها مبدا مهاجرتاند، برخی مقصد و برخی هر دو .برای بسیاری از مهاجرین ایرانی معنای زندگی بهتر در «رفاه اقتصادی» خلاصه میشود، چیزی که آنان میگویند در غرب هست و در ایران نیست. با این حال دغدغه دوم اکثریت این جوانان موضوع آزادیهای اجتماعی است.
این جمله را «میثم» 26 ساله میگوید، که فوق دیپلم برق دارد و به دنبال راهی ارزان است تا بتواند از ایران خارج شود. او که اطلاعات زیادی در مورد مسائل مربوط به مهاجرت و پناهندگی در نقاط مختلف دنیا دارد و میتواند مانند یک وکیل شما را راهنمایی کند، آخرین بار تلاش کرده است از طریق ویزای تحصیلی از ایران خارج شود. اما در این راه موفق نبوده است.
او میگوید: «هزینه تحصیل در دانشگاههای قبرس بسیار بالا بود، به همین دلیل از رفتن منصرف شدم.» با این حال او قصد دارد این بار با مراجعه به یکی از قاچاقچیها، راه دیگری را برای رسیدن به آن سوی آبها تجربه کند. او در توضیح علل خروجش از ایران مسائل زیادی را عنوان میکند، از نبود آزادیهای اجتماعی تا شرایط نامناسب اقتصادی .بسیاری از کسانی که قصد مهاجرت به یک کشور غربی را دارند، برای تحقق این امر به قاچاقچی متوسل میشوند. این افراد پس از رسیدن به مقصد مورد نظردر زمره پناهجویان قرار میگیرند .
هماکنون افراد زیادی هستند که با عنوان قاچاقچیان انسان، کار انتقال مسافران را به نقاط مختلف دنیا بر عهده دارند. افرادی که نرخشان بر مبنای چگونگی کارشان تغییر میکند. برخی از قاچاقچیان مسافران را به صورت تضمینی به مقصد مورد نظرشان میرسانند. این افراد که اغلب مسیرهای مشخصی را برای انتقال مسافر دنبال میکنند بین 25 تا 35 میلیون تومان از مسافرانشان دریافت میکنند و در صورت عدم موفقیت در کارشان، گاهی مبلغ گرفته شده را به مسافر باز میگردانند.
«مهدی» 28 ساله که به دلیل داشتن پاسپورت جعلی به ایران دپورت شده است، این روزها با مراجعه مکرر به اداره گذرنامه سعی دارد تا هر چه زودتر پاسپورتش را دریافت کند. مسافرانی که به این دلیل به ایران دپورت میشوند، میبایست حداقل 6 ماه انتظار بکشند تا مجددا پاسپورتهایشان را دریافت کرده و بتوانند از ایران خارج شوند.
مهدی در تشریح علت دپورتش، میگوید: «در ویتنام، زمانی که قصد داشتم با یک پاسپورت جعلی به آلمان بروم بازداشت و به ایران بازگردانده شدم.»
زندگی «امید» نیز این چنین است. امید 23 ساله است و دیپلم دارد. او به همراه مادر و برادرش راهی شده بود. مادر توانست به مقصد برسد، اما دو برادر تاکنون 2 بار گرفتار پلیس شده اند و بار آخر پاسپورت امید ضبط شده است.
امید میگوید: «اینجا برای هر چیزی باید حساب پس بدهی ... میخواهم بروم جایی که آسایش باشد.»
مسیرهای انتقال مسافر که به بهانه مبارزه با تروریسم بیش از گذشته تحت کنترل است، بیشتر از قاره آسیا و آفریقا میگذرد. مسافران ابتدا از ایران به یکی از کشورهای شرق آسیا برده شده و از آنجا راهی اروپا، آمریکا یا کانادا میشوند. در این میان شانس مسافران زن برای رسیدن به مقصد بیش از مردان است.
آمار سازمان دیده بان حقوق بشر نشان میدهد از سه دهه پیش، بالاترین آمار مهاجرت متعلق به زنان مهاجر است، به طوری که حدود 200 میلیون زن و دختر جوان طی 3 دهه اخیر دست به مهاجرت زدهاند؛ این آمار تا قبل از این تاریخ، کمتر از نصف رقم فوق بوده است.
«مونا» دانشجوی سال آخر رشته ادبیات، که سال گذشته در اولین تلاشش برای رفتن به کانادا موفق بوده و اکنون حدود 1 سال است در این کشور زندگی میکند، یکی از دخترانی است که با پرداخت 25 میلیون تومان به یک قاچاقچی توانسته است در کمتر از یک ماه خود را به خاک کانادا برساند. او اینک به عنوان پناهنده منتظر زمان تشکیل دادگاه است و از شرایط جدید زندگی خود کاملا راضی است.
البته همه متقاضیان اقامت در کشورهای غربی راههای غیرقانونی را برای این کار انتخاب نمیکنند. هم اکنون بسیاری از افراد که عمدتا طبقه مرفه جامعه را تشکیل میدهند، با فروش کلیه اموال خود، با استفاده از قوانین مربوط به مهاجرت قصد اقامت در کشورهایی چون کانادا، آمریکا و استرالیا را دارند.
متقاضیان مهاجرت را میتوان به 2 دسته کلی تقسیم کرد:
1- افرادی که به دنبال رفاه اقتصادی بار سفر میبندند؛ آنها عمدتا از قشر پایین جامعه هستند و با توسل به روشهای غیرقانونی قصد اقامت در کشوری را دارند.
2- افرادی که به دنبال آزادیهای اجتماعی، سیاسی، امنیت و ... قصد سکونت در کشوری دیگر را دارند.
در این میان هر چند کفه ترازو به سمت گروه اول سنگینی میکند، اما موضوع آزادیهای اجتماعی نیز دغدغه بسیاری از جوانان امروز کشور است.
چه باید کرد؟
به زور نمیشود نگهشان داشت.اینهایی که میروند خوشی نزده زیر دلشان. حتما دردی دارند که میروند. وگرنه غم غربت را با هیچ مرهمی نمیشود درمان کرد. نمیتوانیم شعار بدهیم و به جوانانمان بگوییم: بمانید و مملکت خود را آباد کنید وقتی خودشان از درون ویران شده اند. بیکاری درد کمینیست. درآمد که نداشته باشی، ازدواج هم نمیکنی و آیندهای را نمیتوانی برای خودت تصور کنی. خیلی از کسانی که میروند همه راهها را برای ماندن تجربه کردهاند. به بنبست خوردهاند. به ته خط رسیدهاند که میروند. باید فکری کرد تا دیر نشده.
نظر شما