سه‌شنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۵ - ۱۶:۰۳
کد خبر: 197625

۱۹ ساله بود که ازدواج کرد. زندگی خوبی داشت و با هر کم و کاستی‌ای که بود روزگار می‌گذراند. شغل همسرش آزاد بود و در یکی از مغازه‌های سوهان‌فروشی قم خرجی خانه را به‌دست می‌آورد.

به جرم فقر تنهایم گذاشتند

سلامت نیوز:۱۹ ساله بود که ازدواج کرد. زندگی خوبی داشت و با هر کم و کاستی‌ای که بود روزگار می‌گذراند. شغل همسرش آزاد بود و در یکی از مغازه‌های سوهان‌فروشی قم خرجی خانه را به‌دست می‌آورد.


به گزارش سلامت نیوز، همشهری آنلاین نوشت،خانه كوچك و قدیمی آنها در یكی از محله‌های قم، گواه تلاش مرضیه برای حفظ آبروی زندگی‌ای است كه سال‌ها برای حفظ آن تلاش كرده. آقارضا همسر او مدت‌هاست كه بیمار و خانه‌نشین شده و هزینه درمان، مخارج خانه و جهاز دخترها بر دوش زنی است كه این روزها می‌گوید خسته است و كم آورده... .

مرضیه‌خانم از آغاز بیماری همسر خود می‌گوید: «چند سالی از ازدواجمان می‌گذشت كه كمردردهای همسرم شروع شد؛ دردی كه توان نفس‌كشیدن را از او گرفته بود. پزشكان تشخیص تومور دادند و 3 مرتبه او را عمل كردند و بعد آن هم مشكلاتمان آغاز شد. او خانه‌نشین شد و توان كار كردن نداشت. هزینه جراحی را با هزار قرض پرداخت كردیم و بعد از آن هم من ماندم و 2 دختر كوچك و زندگی پر از قرض و همسری كه توان كار كردن نداشت. چند سالی از بیماری و خانه‌نشین‌شدن همسرم گذشت و او به‌دلیل همین خانه‌نشینی و مشكلات، دچار بیماری اعصاب شد و بیش از 40 بار به او شوك زده‌اند و 3 سال در بیمارستان اعصاب بستری شد. او دیگر آن رضای سابق نیست. پیر شده است و حرف نمی‌زند. غذا نمی‌خورد و مدام در خودش است و مانند یك روبات شده. او زندگی نمی‌كند و فقط زنده است و روزها را یكی‌یكی پشت سر می‌گذارد. آن اوایل كه اعصابش به هم ریخته بود و عصبی بود چندین بار باعث آزار همسایه‌ها شد. دست خودش نبود مشكلاتمان به حدی زیاد شد كه توان تحمل را از او گرفته بود؛ از یك طرف نداشتن درآمد، از یك طرف بیماری و از طرف دیگر قرض‌هایی كه داشتیم. همه اینها توان و صبر را از همسرم گرفت».

    30 سال مشكلات را به دوش كشیده‌ام

مرضیه‌خانم می‌گوید: «بعد از بیماری همسرم برای بازپرداخت قرض‌های بسیاری كه داشتیم و تامین خرجی خانه دست به هر كاری زدم. در خانه سبزی خرد می‌كردم، رب درست كرده و می‌فروختم. شده بود ده‌ها كیلو سبزی را یك شب تا صبح پاك كنم تا خرجی خانه را به‌دست آورم. گاه بیرون از خانه كار می‌كردم و گاهی داخل خانه. از هیچ كجا منبع درآمدی نداشتیم و تك و تنها مجبور بودم برای پرداخت كردن این قرض‌ها و خرجی خانه و داروهای شوهرم كار كنم. هیچ‌كس از هیچ كجا این مدت حامی ما نبود. تنها درآمدمان شده بود یارانه و ماهی 60هزار تومان كمك كمیته امداد كه یك وام یك‌میلیون تومانی گرفتیم و 20هزار تومان هم از آن قسط كم می‌شود. تمامی این سال‌ها با هر شرایطی بود ساختم. دخترها را به دندان كشیدم و بزرگ كردم اما حالا دیگر نمی‌توانم. دیگر برایم توانی نمانده كه تك و تنها این راه را ادامه دهم و مشكلات را به‌تنهایی به دوش بكشم».

    بیماری، گریبان مرا هم گرفت

مرضیه‌خانم خسته‌تر از قبل با چشمانی غم‌آلود از مشكلات جسمانی خود می‌گوید: «مدت‌ها بعد از بیماری همسرم و شرایط سختی كه داشتم، خودم هم دچار مشكلات عصبی شدم تا جایی كه بعضی از داروهای من از داروهای رضا قوی‌تر است. زندگی به‌حدی به من فشار وارد كرد كه روانم توان تحمل نداشت و مجبور شدم دكتر بروم و تحت درمان باشم. اما در این چندسال تنها یك‌بار به پزشك مراجعه كردم. هر ‌ماه خودم می‌روم و داروها را می‌خرم. نمی‌توانم پول ویزیت دكتر را پرداخت كنم برایم بسیار سنگین است. هر‌ ماه حدود 200هزارتومان دارو می‌خریم كه شرایط‌مان بدتر از این نشود. چند روز قبل آزمایش قند دادم. دیدم جوابش 500 است. چند وقتی بود فهمیده بودم قندم بالاست. چشمانم تار می‌دید. اوایل می‌گفتم شاید از بس گریه كرده‌ام چشمانم تار شده اما حالا می‌فهمم كه چه اتفاقی دارد می‌افتد. هزینه درمان بالاست و حتی نمی‌توانم به دكتر مراجعه كنم. من با این شرایط روحی و قند بالا، مانده‌ام در خانه‌ای كه سراسرش پر از مشكل است».

    زندگی‌ام را با امید شروع كردم

او از اوایل زندگی خود می‌گوید: «همه دخترها با هزار امید و آرزو ازدواج می‌كنند. من هم مانند هر دختر دیگری زمانی كه ازدواج كردم امید داشتم كه روزگار خوبی را سپری كنم اما امروز آنچه بر من گذشته، سال‌هایی از سختی، رنج و تنهایی است؛ سال‌هایی كه حتی خواهر و برادرم مرا به جرم فقر رها كردند و سراغی از من نمی‌گیرند. از دید آنها هر كس كه ندارد نباید زنده بماند. سال‌هاست كه با ترس از دست دادن آبرو صورتم را با سیلی سرخ می‌كنم تا منت كسی بر دوش فرزندانم نباشد. سال‌هاست با قرض‌های پنهانی و هزار منت نمی‌گذارم دخترهایم گرسنه بمانند اما امروز با وجود مدت‌ها تلاش، من مانده‌ام و میلیون‌ها تومان قرض و طلبكارانی كه هر روز زنگ می‌زنند و تهدید می‌كنند و تن مرا می‌لرزانند. من مانده‌ام و یك تن بیمار و روحی خسته كه توان ادامه راه را ندارم. این روزها فشاری كه از سوی طلبكاران بر ما وارد می‌شود باعث شده دختر كوچك‌ترم عصبی شود و مدام استرس داشته باشد. به هر حال سفته دستشان دارم و می‌توانند مرا به زندان بیندازند».

    نمی‌خواهم دخترانم مانند من زندگی كنند

از دخترهایش می‌گوید: «2 دختر دارم كه دختر اولم چند وقتی می‌شود ازدواج كرده و دختر دوم‌ام متولد سال 1375 تازه عقد كرده است. حتی نتوانستم یك چوب كبریت برایش بخرم. این روزها علاوه بر هزینه‌های درمانی و مخارج زندگی، هزینه جهیزیه این دخترم هم برایمان بسیار آزار‌دهنده شده است. با شرایطی كه ما داریم نمی‌دانم اصلا می‌توانم برایش جهیزیه تهیه كنم یا نه».

    آبرو، تنها دارایی من است

مرضیه ادامه می‌دهد: «خیلی روزها می‌شود قابلمه و اثاث خانه را می‌برم می‌فروشم و داروهایمان را تهیه می‌كنم. دلم می‌خواهد با آبرو زندگی كنم. من خواهر شهید هستم و یك عمر زحمت كشیدم و آبروداری كردم. نمی‌خواهم از هر راهی مشكلاتم را حل كنم. هیچ‌وقت زندگی آنچنانی نخواستم و باز هم می‌گویم خدایا شكرت اما مگر می‌شود دخترم را بی‌جهیزیه به خانه بخت بفرستم، مگر می‌شود صبح از خواب بلند شوی و با هیچی زندگی كنی، مگر می‌شود با این همه طلبكار سر كرد. قرض می‌كردم و می‌گفتم كار می‌كنم و پس می‌دهم اما باز مشكلات جدید برایمان پیش می‌آید».

    چشمان خیس مرضیه

خسته‌تر از قبل می‌گوید: «خلاصه كم آورده‌ام. حقوق ندارم. درآمد ندارم و خودم‌ هم به‌دلیل بیماری‌ام توان كار كردن را از دست داده‌ام. از خانه بیرون نمی‌رویم و با كسی در ارتباط نیستیم كه كسی خانه ما نیاید. به آخر خط رسیده‌ام. از طرف دیگر نمی‌خواهم آبرویم را از دست بدهم و مشكلاتم را همه جا فریاد بزنم. خانه‌ای كه در آن زندگی می‌كنم هر لحظه ممكن است روی سرمان خراب شود. بسیار قدیمی است. مجبور شدم در همین خانه، خواستگار دخترم را راه دهم. همان روز اول هم به آنها گفتم ما زندگی‌مان همین است و دارایی زیادی نداریم اما باز هم آنها نمی‌دانند حتی توان خرید جهیزیه را هم نداریم».

    نگران تنهایی همسرم هستم

مرضیه بیش از خودش دل نگران همسرش است؛ «دلم برای خودم نمی‌سوزد اما دلم برای این مرد مریض می‌سوزد. او مریض و بی‌پناه است و كسی را ندارد. از خدا می‌خواهم او زودتر از من از دنیا برود. نمی‌دانم اگر من نباشم این مرد مریض بدون ‌من چه بلایی سرش می‌آید. از خواب بلند می‌شود تمام دلخوشی‌اش حضور من است كه‌ تر و خشكش كنم، همراهش باشم و تنهایش نگذارم».

    خسته‌تر از همیشه

مرضیه‌خانم قصه ما، دلشكسته و رنجور است. او دوست دارد شب را بدون نگرانی سر كند اما حالا او مانده و یك چهار دیواری قدیمی كه هر لحظه نگران است بر سرش آوار شود؛ خانه‌ای كه دیوارهایش سال‌هاست شاهد بغض‌های زنی هستند كه در تمام زندگی خود تلاش كرد تا دستش برابر كسی دراز نباشد و با آبرو زندگی كند. زنی كه این روزها دیگر توان ایستادن ندارد و كمر خم كرده است. مرضیه‌خانم این روزها ناامیدتر از گذشته تنها در گوشه‌ای از شهر قم مردی را تیمار می‌كند كه تنها امیدش اوست. آقارضا امیدش به زنی است كه خودش ناامیدترین است؛ زنی كه سال‌ها ایستادگی توان ایستادن را از او گرفته است و بار سنگین مشكلات، كمرش را خم كرده است.

    شما چه می‌كنید‌‌؟

مرضیه خانم كه همسرش از كار افتاده و دختر دم بخت دارد بدهی‌های زیادی داشته و توانایی تهیه جهیزیه ندارد. شما برای كمك به این خانواده چه می‌كنید؟ نظرات و پیشنهاد‌‌های خود‌‌ را به 30003344 پیامك كنید‌‌ یا با شماره تلفن 84321000 تماس بگیرید‌‌.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha