سلامت نیوز:
به گزارش سلامت نیوز، روزنامه سایه نوشت: دوراهی بزرگی که که ما در غرب تازه داریم با آنها دستبهگریبان میشویم این است که اول چطور با برنامهریزی کنیم تا از عزیزانی مراقبت کنیم که باوجود ضعف جسمی و ذهنی، عمری طولانیتر به آنها داده میشود؛ دوم اینکه چگونه با افول جسم کنار بیاییم، درحالیکه «علاجی» در دسترس نیست. اتول گاواندی؛ جراح اهل بوستون و نویسندهی هیئتتحریریهی نیویورکر و فرد برگزیدهی امسال برای سخنرانی رادیویی «بی.بی.سی رایت» است.
او در دو نیمهی کتاب خود بهطرزی پراحساس، گسترده و عمیقا شخصی، به کاوش در این دوراهیها پرداخته است. دوراهیِ اول مربوط به موفقیت گستردهی مراقبت از سلامتی در دوران مدرن است: آلودگیهایی که زمانی اکثر ما را میکشت، اکنون مغلوب شدهاند و بیماریهایی که حتی همین چند دهه پیش، در دهههای ۶۰ و ۷۰ ما را از پای درمیآورد، اینک بهطور فزایندهای قابل درمان میشوند. امروزه عمرهای ٨٠ و ٩٠ساله بسیار رایجاند؛ اما چنین عمرهای طولانیای در تاریخ انسان استثنا بودهاند، نه قاعده. ما بلدیم چطور عمر بدن را طولانی کنیم؛ اما هنوز چندان نمیدانیم چطور فرآیند پیری را کند یا عمر ذهن را طولانی کنیم. حتی برای کسانی که دچار زوال عقل نمیشوند هم، ضعف و شکنندگی دوران سالمندی موجب وابستگی به دیگران و غالبا رفتن به آسایشگاههای سالمندان میشود. این تناقضی آشکار است که جوامع نوآور و فردمحور فناوریها و درمانهای پزشکی چنان پیشرفتهای را به وجود آوردهاند که با آنها میتوان افراد را بیش از گذشته زنده نگه داشت، اما همین جوامع نمیتوانند از کسانی که بهخاطر پیری وابسته میشوند، مراقبت کنند. جامعهشناسان به ما میگویند که جوامع شکوفای غیرغربی نیز به همین طریق توسعه مییابند: وقتی افراد توان مالی کافی برای زندگی مستقل از خانواده را به دست میآورند، این کار را میکنند.
بسیاری از افراد سالمند هم وقتی وابسته میشوند، بر همین باورند: آرزوی اجتناب از «وبال گردن» نسل بعد بودن، آرزویی قدرتمند و فرافرهنگی است. گاواندی بر آن است تا این باور غلط را تخریب کند که جوامع سنتی همیشه احترام بیشتری برای مسنترها قائل بودند. پیش از بازسازیهای بعد از جنگ جهانی دوم و شکلگیری دولتهای رفاه، افراد وقتی به سنی میرسیدند که نیازمند کمک بودند، خانوادههایشان از آنها مراقبت میکردند؛ اگر هم خانوادهای نداشتند، به نوانخانه میرفتند. نوانخانهها مکانهایی بیسروسامان و غالبا کثیف بودند و باعث زوال سریعتر کسانی میشدند که به آنجا میآمدند. پیشرفتهای اجتماعی و پزشکی در قرن بیستم در دنیای غرب موجب ظهور بیمارستانها شد. بیمارستانها بهتدریج شروع به پذیرفتن کسانی کردند که دچار مشکلات علاجناپذیر پیری بودند. آسایشگاههای سالمندان منحصرا برای مدیریت این جماعت طراحی شدند؛ این آسایشگاهها، نهادهایی هستند که ریشه در مراقبتهای پزشکی دارند.
آسایشگاه سالمندان (nursing home) از دو کلمه و دو وجه تشکیل شده، اما بسیاری از افراد ارائهی «پرستاری» (nursing) را بر داشتن «خانه» (home) ارجحیت میدهند. اروینگ گافمن در تحقیق سال ۱۹۶۱ خود تحت عنوان آسایشگاهها، به شباهتهای تکاندهندهی آسایشگاه سالمندان و زندان اشاره میکند. وجه مشترک این آسایشگاهها با دارالایتامها، تیمارستانها و پادگانهای نظامی این است که اینها «نهادهایی مطلق» هستند که دغدغهشان کاهش خطر و آسانسازی وظایف خدمه، ولو بهقیمت ازدسترفتن استقلال و عزتنفس بزرگسالان است. حتی امروزه نیز تعداد زیادی آسایشگاه سالمندان وجود دارد که در آنها مراجعین حق ندارند تنها قدم بزنند تا مبادا بیفتند، یا بعضی غذاهای محبوبشان را بخورند تا مبادا خفه شوند یا از چاقو استفاده کنند تا مبادا خود را زخمی کنند. گاواندی در یکی از چندین متن گزنده در این کتاب مینویسد: ما حتی به کودکان اجازهی خطرکردن بیشتری میدهیم تا به سالمندان، چراکه فرض میکنیم بچهها به سنی رسیدهاند که برای خود تصمیم بگیرند.
حداقل به کودکان اجازه میدهیم با تاب و سرسره بازی کنند. وسواس دربارهی خطر، باعث زوال زندگی آسیبپذیرترین افراد جامعه در سالهایی میشود که انتخابهایشان باید گرامی داشته شده و مورد احترام واقع شوند، حتی اگر این انتخابها عمرشان را کوتاهتر کنند. ما طول عمر را بر آنچه باعث ارزشمندشدن زندگی میشود، ارجحیت بخشیدهایم. ناراحتکنندهتر اینکه گاواندی نشان میدهد چطور شرکتهای ذینفع، رفتار کودکانه با سالمندان را ترویج میدهند. ساخت شرکتهای دلسوزتر نهتنها راهحلی مستقیم است، که هزینههای بیشتری هم ندارد و فواید آن در جهت بهبود کیفیت زندگی بیشمار هستند. نیمهی اول این کتاب مربوط به آسایشگاههای سالمندان است و اینکه چطور میتوان با عزتنفس به دوران سالمندی رسید. اما نیمهی دوم کتاب به مراقبت تسکینی میپردازد و اینکه چطور میتوان با عزت جان داد.
بهگفتهی برخی منتقدان، پیروزیهای اعجابآور علم پزشکی در قرن گذشته باعث شده بسیاری از پزشکان مغرور شده و حاضر به قبول شکست نشوند. تازه چشمانمان دارد بهروی این اشتباه گشوده میشود: کمک به بیمارانمان برای داشتن مرگی خوب، بهطور فزایندهای بهعنوان چیزی مهم جهت شکوفایی در دوران زندگی تصدیق میشود. بخش اعظم قسمت دوم کتاب مربوط به نظام سلامت آمریکاست که گاواندی در آن فعالیت میکند؛ جایی که جنبش هاسپیس و ارائهی مراقبت تسکینی در مقایسه با بریتانیا نسبتا توسعهنیافته هستند. گاواندی طی مجموعهای از تأملات تأثیرگذار نشان میدهد که پزشکان چقدر در دادن خبر بیفایدهبودن درمان، بیمهارت و در تخمین عمر باقیماندهی بیمار لاعلاجشان درمانده هستند. این یکی از سؤالاتی است که همواره پس از گفتن خبر یک تشخیص لاعلاج از من میپرسند، سؤالی که تقریبا پاسخ به آن غیرممکن است. اما شوکه شدم وقتی دیدم گاواندی این مطلب را برملا میکند که: اشتباه پزشکان در این پیشبینی اتفاقی نیست و آنها بهطور متوسط این مدت را پنجبرابر میگویند. نفوذ پزشکی تجاری و ارجحیت سود شرکتهای بیمه نسبت به سود بیماران میتواند این مسئله را بسیار پیچیده کند، اما گاواندی در میان بلوای اضطراب، احساسات متناقض و سودهای مخفی میتواند بصیرتهایی روشنیبخش به ما بدهد.
نظر شما