سلامت نیوز: نتایج تحقیقات مختلف نشان میدهد كه حدود یك نفر از هر چهار نفر از ما، از هر گروه و طبقه و صنفی كه باشیم طی یك سال یكی از مشكلات و اختلالات روان را تجربه میكنیم. آماری كه نشاندهنده گستردگی اختلالات روان در جامعه است و ضرورت رسیدگی همهجانبه به مباحث سلامت روان را گوشزد میكند. ضرورتی كه شواهد نشان میدهد تاكنون آنچنان كه باید و شاید، نه از سوی خود جامعه و نه از سوی سیاستگذاران مورد توجه قرار نگرفته است.
به گزارش سلامت نیوز، روزنامه اعتماد نوشت: به سراغ دكتر سامان توكلی، روانپزشك و دبیر انجمن علمی روانپزشكان ایران رفتیم تا با او در مورد چالشهای سلامت روان در جامعه و میزان توجه به این امر در بین سیاستگذاران حرف بزنیم. دكتر توكلی، سلامت روان را موضوعی پیچیده و چندعاملی دانست كه رسیدگی به آن مستلزم «همكاری جامعه و سیاستگذاران و سازمانهای مختلف است.» همكاریای كه به نظر میرسد در حال حاضر حداقل به صورت منظم و سیستماتیك وجود ندارد. او با تاكید به اینكه بیماریهای روان پس از سوانح با ۱۶ درصد دومین بار شیوع بیماریها را در كشور دارد میزان توجه به این اختلالات را كم توصیف میكند. او به تعیین گرهای اجتماعی به عنوان عوامل دخیل در وضعیت سلامت روان كشور تاكید كرد و از همه كسانی كه در هر مقام و مسوولیتی قرار دارند، خواست که عواقب سلامت روان را در تصمیمگیریها و برنامهریزیها و سخنان شان مورد توجه قرار دهند.
مدتی است كه بحث آمار شیوع اختلالات روان در جامعه به یك موضوع داغ بدل شده است. برای نخستین سوال برویم سراغ همین موضوع، آمار دقیقی از شیوع اختلالات روان در كشور موجود است؟
برای اظهارنظر درباره شیوع اختلالات روانپزشكی باید به پژوهشها و پیمایشهایی تكیه كنیم كه با روششناسی قابلقبول انجام شده باشند. جدیدترین پژوهش معتبری كه در این زمینه انجام شده است، پیمایش ملی سلامت روان است كه در سالهای ١٣٨٩ و ١٣٩٠ انجام شده و نشان میدهد كه ۲۳.۶ درصد از جمعیت ۱۵ تا ۶۴ ساله كشور در یك سال پیش از پژوهش دچار حداقل یك اختلال روانپزشكی بودهاند. البته این میزان شیوع، كل اختلالات خفیف تا شدید را دربرمیگیرد و از كل افراد مبتلا ۳۴.۳ درصد مبتلا به اختلال شدید، ۲۹.۵ درصد دچار اختلال متوسط و ۳۶.۲ درصد دچار اختلال خفیف بودهاند.
این رقم با آمارهای جهانی متفاوت است؟
آمار اختلالات روانپزشكی برآوردشده در پژوهشهای مختلف تفاوتهایی با یكدیگر دارد كه علاوه بر تفاوت واقعی در شیوع این اختلالات، به روششناسی و ابزارهایی كه برای تشخیص اختلالات به كار میرود هم وابسته است. اما تقریبا در همه دنیا اختلالات روان شیوع بالایی دارد و برخی فراتحلیلها نشان میدهد كه حدود یكپنجم مردم دنیا در یك سال قبل از پژوهش دچار یكی از این اختلالات شایع روانپزشكی بودهاند و حدود ٣٠ درصد مردم هم طی عمر خود دچار این اختلالات میشوند. بر همین اساس، شعاری كلی كه برخی سازمانهای بینالمللی برای معطوف كردن توجه به شیوع اختلالات روانپزشكی به كار میبرند، این است كه «یك نفر از چهار نفر» از جمعیت عمومی دچار این اختلالات میشوند. اما همانطور كه گفتم، شیوع اختلالات روان در مناطق مختلف هم با یكدیگر تفاوت دارد و مثلا بر اساس یكی از این فراتحلیلها، كشورهای شمال و جنوب شرقی آسیا شیوع پایینتری از اختلالات روانپزشكی را نشان دادهاند. برای مقایسه، در مطالعهای كه با استفاده از پیمایشهای سازمان جهانی بهداشت انجام شده است، شیوع اختلالات روانپزشكی در یك سال قبل از انجام پژوهش در چین ۷.۱ درصد، در ژاپن ۷.۴ درصد، در نیوزیلند ۲۰.۷ درصد، در فرانسه ۱۸.۹ درصد و در امریكا ٢٧ درصد بوده است. شیوع برآوردشده اختلالات روانپزشكی در مناطق مختلف دنیا تفاوتهایی با هم دارند و برای مثال، مطالعهای شیوع یك ساله اختلالات روانی در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا، كه ایران هم در این منطقه جای میگیرد را ۲۴.۷ درصد برآورد كرده است كه نزدیك به نتیجهای است كه پیمایش ملی سلامت روان در ایران نشان داده است. به هر حال و فارغ از مقایسههای تاریخی و جغرافیایی، این را میدانیم كه اختلالات روانپزشكی در دنیا و در ایران شیوع بالایی دارد و باید به آن توجه خاص داشت.
آیا بیماریهای روان فقط قشر خاصی را دربرمیگیرد؟
پاسخ سوال شما هم منفی است و هم مثبت. از طرفی میدانیم كه تمام افراد از هر جنس و طبقهای ممكن است مبتلا به این اختلالات بشوند و از این جهت، این اختلالات فقیر و غنی و تحصیلكرده و بیسواد و باسواد سیاستمدار و غیرسیاستمدار را ممكن است مبتلا كند. اما از سوی دیگر بعضی گروههای جامعه بیشتر در معرض ابتلا به این اختلالات هستند. برای مثال، نتایج پیمایش ملی سلامت روان در ایران، نشان میدهد كه زنان بیش از مردان، افراد بیكار بیش از افراد شاغل، افراد مطلقه، جداشده و بیوه بیش از افراد مجرد، افراد شهری بیش از افراد روستایی، افراد بیسواد بیش از افرادی كه تحصیلات دانشگاهی دارند و افراد دارای وضعیت اجتماعی و اقتصادی پایین بیش از افرادی كه وضعیت اقتصادی و اجتماعی بالاتر دارند در معرض ابتلا به این اختلالات هستند.
شنیده میشود كه آمار شیوع اختلالات روان در یك دهه گذشته در كشور افزایش داشته است؟ شما موافقید؟
من در داوری راجع به افزایش آمار شیوع اختلالات روان بسیار محتاطم. برای این داوری باید در تحقیقات دقیق با روششناسی معتبر نتایج پیمایشهایی در زمانهای مختلف را مقایسه كند و مقایسه فوری اعداد حاصل از مطالعات گوناگون نمیتواند به قضاوت درستی در این مورد منجر بشود. مطالعاتی كه در سطح دنیا انجام شده است هم نشان میدهد شیوع برآوردشده اختلالات روانپزشكی در دورههای زمانی مختلف ممكن است با هم تفاوتهای زیادی داشته باشد كه علاوه بر تفاوت واقعی شیوع این اختلالات، به عواملی مانند روش انجام پژوهش، ابزار بهكاررفته و طبقهبندی اختلالات روانپزشكی كه ملاك عمل در پژوهش بودهاند نیز بستگی دارد. آن طور كه در گزارشهای مربوط به پیمایش ملی سلامت روان آمده است، بررسیهای قبلی، بر اساس مرور نظاممند مطالعات كشوری كه تا سال ١٣٨٥ در زمینه شیوع اختلالات روانپزشكی انجام شده بود و مبنای بسیاری از سیاستگذاریهای بهداشتی و درمانی در كشور بوده است، میزان شیوع اختلالات روانپزشكی را ۲۱.۲ درصد برآورد كرده بود كه با شیوع ۲۳.۶ درصدی این مطالعه تفاوت قابل توجهی را نشان نمیدهد. بنابراین، دستكم بر اساس مطالعات معتبر موجود نمیتوان گفت كه در دهه گذشته شیوع اختلالات روانپزشكی در ایران افزایش داشته است. اما باید توجه داشت كه برای برنامهریزی درست در زمینه سلامت روان لازم است شیوع این اختلالات به طور دورهای و با مطالعات قوی و معتبر پایش شود و لزوم انجام مستمر چنین مطالعاتی بهشدت احساس میشود.
بار بیماریهای روان در مقایسه با سایر بیماریها و آسیبها، چگونه است؟
بر اساس نتایج نخستین مطالعه ملی بار بیماریها كه در سال ۱۳۸۲ انجام شده بود، گروه اختلالات روانپزشكی ۱۶ درصد از كل بار بیماریها و آسیبها را در كل گروههای سنی و جنسی به خود اختصاص میداد و بعد از حوادث و سوانح دومین رتبه را داشت. اطلاعات مربوط به شیوع و بار اختلالات روانپزشكی نشان میدهند كه این اختلالات باید جزو اولویتهای بالای نظام سلامت باشد و به آن توجه خاص بشود.
مدام شنیده میشود كه وضعیت درمان اختلالات روان در جامعه از شیوع اختلالات هم تلختر است. از این ۲۴ درصد افرادی كه در جامعه نوعی از اختلال روان را تجربه میكنند چقدر درمان میگیرند؟
پیمایش ملی سلامت روان نشان میدهد كه متاسفانه فقط یكسوم این جمعیت برای بیماریهای روانپزشكی درمان دریافت میكنند و در واقع دوسوم افراد مبتلا از مداخلات بهداشتی و درمانی لازم بهره نمیبرند و میزان نیاز پاسخ دادهنشده در این زمینه بالا است. با توجه به چند وجهی بودن بحث سلامت روان، طبیعی است كه وضعیت درمان هم چندوجهی و منوط به دلایل و عوامل مختلف باشد.
همیشه در تعاریف و اظهارنظرها عوامل بسیار متنوع و ظاهرا غیرمرتبط با هم، در سلامت روان نقشآفرین هستند. آیا این علمی است كه همهچیز را به سلامت روان مرتبط دانست؟
بله، كاملا. سلامت به طور كل مقولهای پیچیده و چندوجهی است كه ابعاد مختلف زیستشناختی، روانشناختی و اجتماعی متعدد بر آن تاثیر دارند. در مورد سلامت روان كه موضوع صحبت ما است، باید به خاطر داشته باشیم كه علاوه بر عوامل زیستشناختی و فردی و بین فردی، عوامل كلان اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی و حتی جغرافیایی میتواند در آن نقش جدی داشته باشد. بیكاری، ركود اقتصادی، تورم، شكاف طبقاتی، تبعیضهای مختلف و امثال آن میتوانند بر سلامت روان افراد جامعه تاثیر مستقیم داشته باشند و بنابراین برای هر سیاستگذاری كه قرار است در سطح كلان انجام شود، باید ابعاد مختلفش و از جمله پیامدهایی كه بر سلامت و سلامت روان دارد، بررسی شود.
همیشه خواسته شده و در قانون هم تاكید شده كه همه مسائل مربوط به سلامت تحتپوشش سیستم بهداشت و درمان باشد. این گستردگی عوامل مرتبط با سلامت روان، وظیفه وزارت بهداشت را سنگینتر نمیكند؟
بله، پیدا است كه یك سازمان و وزارتخانه از عهده پرداختن به تمام ابعاد مختلفی كه از آن حرف زدیم برنمیآید و حتما به همكاریهای گسترده بینبخشی و فرابخشی نیاز دارد. طبق قوانین ما در ایران و اسناد فرادستی موجود، از جمله سیاستهای كلی سلامت، متولی سلامت و سلامت روان در كشور وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكی است. بخشی از ابزارها، مانند نظام ارایه خدمات درمانی، بیمارستانها، درمانگاهها و امثال آن، مستقیما در ارتباط یا تحت پوشش این وزارتخانه است، اما بهبود نظام ارایه خدمات در نهایت حدود ٢٠ درصد میتواند بر بهبود وضع سلامت به طور كل و نه فقط سلامت روان تاثیر بگذارد. ٨٠ درصد دیگر تحت تاثیر تعیینگرهای اجتماعی سلامت است كه مستقیما در اختیار و زیرنظر وزارت بهداشت نیست و این همان بخشی است كه نیاز به همكاریهای بین بخشی و فرابخشی دارد. با توجه به قوانین كشور ما، قاعدتا وزارت بهداشت به عنوان متولی سلامت كشور باید مسوولیت پیگیری این نوع همكاریها را هم داشته باشد و با جلب مشاركت سایر وزارتخانهها و سازمانهای مرتبط و حتی قوای دیگر به این ابعاد كلان موثر بر سلامت هم بپردازد. این را هم اضافه كنم كه متاسفانه در اظهارنظرهایی كه راجع به سلامت روان میشود، دیدگاههای بخشی غلبه پیدا میكند و این موضوع باعث میشود كه اظهارنظر افراد از حالت كارشناسی خارج شود. مثلا ادعاهایی شبیه این را مرتب میخوانیم و میشنویم كه ٨٠ درصد سلامت مربوط به سلامت روان است و ٢٠ درصد سلامت جسمانی. بعد از آن همچنین نتیجه گرفته میشود كه بودجه و امكانات هم باید به این نسبت تقسیم شود و در اختیار سازمانهایی قرار گیرد كه خود را مستقل و بالاتر از وزارت بهداشت و نظام سلامت، متولی سلامت روان میدانند. با توضیحاتی كه دادم، معلوم است كه این خود ادعایی غیرعلمی و غیردقیق است و استفادهای هم كه از آن میشود استفادهای است بخشینگر كه چشماندازی از همكاریهای بینبخشی هم در آن دیده نمیشود.
آیا تا به حال سازمانهای مختلفی كه شما به آن اشاره میكنید مانند سازمانهای انتظامی و امنیتی و پلیس راه و آموزش و پرورش و وزارت رفاه و… دور هم جمع شدهاند تا سلامت روان در جامعه را به بحث و بررسی بگذارند؟
تا جایی كه به خاطر دارم، حدود ١٢ـ١٠ سال قبل و همگام با توصیه سازمانهای جهانی در خصوص توجه كشورها به تعیینگرهای اجتماعی سلامت، در ایران هم كمیسیونی تشكیل شده بود و كارگروههای مختلف آن جلساتی را با مشاركت نمایندگان سازمانها و نهادهای مرتبط داشتند كه قرار بود به این ابعاد بپردازد. اما اخیرا از این كمیسیون خبری نشنیدهام و نمیدانم كه آیا هنوز فعال است یا نه. به هر حال، جای خالی فعالیتهای منسجم و متداوم در این زمینه، به خصوص در حوزه سلامت روان، به وضوح حس میشود.
اما احتمالا هزینههای اقتصادی و اجتماعی شیوع اختلالات روان بسیار بالاست و ضرورت دارد كه سازمانهای مختلف همگام با یكدیگر، فكری به حال سلامت روان جامعه بكنند.
بله. واقعیت این است كه وجود اختلال روانپزشكی در یك فرد، در واقع، كل خانواده و جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد. از طرف دیگر، با توجه به ماهیت این اختلالات و پیامدهایی كه بر عملكرد فرد مبتلا دارند، علاوه بر هزینههای مستقیم و غیرمستقیم درمان، باید هزینههایی مانند ازكارافتادگی، افت عملكرد، غیبت از كار و مانند آن را هم اضافه كنیم. با این ترتیب، میبینیم كه اختلالات روانپزشكی میتوانند هزینههای جدی برای خانواده و جامعه به بار بیاورند. باید اضافه كنم كه حتی در مطالعه بار بیماریها كه به آن اشاره كردم و اختلالات روانپزشكی در آن رتبه دوم را بعد از سوانح و حوادث داشت، باید توجه داشته باشیم كه علت بسیاری از آن سوانح و حوادث هم میتواند با وجود اختلالات روانپزشكی مرتبط باشد. برای مثال، اگر اختلالات خواب تشخیص داده نشوند و درمان نشوند، میتوانند در بروز سوانح جادهای و تصادفات نقش بالایی داشته باشند. همین طور سایر مسائل مرتبط با سلامت روان كه میتوانند در بروز اختلالات و آسیبهای اجتماعی مانند اعتیاد، پرخاشگری، طلاق و مسائل پیچیده اجتماعی نقش داشته باشند و طبیعتا سرمایهگذاری برای پیشگیری، تشخیص، درمان و بازتوانی در حوزه سلامت روان میتواند در كاهش آسیبهای اجتماعی نیز نقشی برجسته داشته باشد.
از عواقب پیچیده مخدوش شدن سلامت روان در جامعه گفتید، حالا چه باید كرد؟
در پاسخ به سوال شما باید همان جواب آشنای همیشگی را داد كه «پیشگیری بهتر از درمان است.» با توجه به باری كه مشكلات سلامت روان بر كل جامعه وارد میكنند، باید این را باور كنیم كه هزینه كردن جامعه در این حوزه اتلاف سرمایه نیست، بلكه سرمایهگذاری بسیار مهمی است كه باعث كاهش اتلاف سرمایههای دیگر خواهد شد و حتی از نظر اقتصادی هم در نهایت به نفع نظام سلامت، مردم و كشور خواهد بود. اما متاسفانه چنین دیدگاهی هنوز، حتی در بین مسوولان نظام سلامت و بیمهها، وجود ندارد و به نوعی از سرمایهگذاری در این حوزه ابا دارند.
اما مثل همیشه پیشگیری كار سختی است، نه؟
بله، به خصوص اگر به این موضوع توجه داشته باشیم كه پیشگیری از اختلالات و مشكلات سلامت روان نیازمند مداخلاتی در ابعاد كلان اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. من پیشتر به اهمیت تعیینگرهای اجتماعی سلامت اشاره كردم. اگربتوان شرایط اجتماعی و اقتصادی و سیاسی كشور را باثبات حفظ كرد و عواملی مانند بیكاری و شكاف طبقاتی و تبعیضها را كاهش داد، میتوان انتظار داشت مشكلات و اختلالات روانی و به دنبال آن پیامدهای اجتماعی آن، كاهش پیدا كند. در واقع، بخشهای مختلف كشور میتوانند نقشی مثبت یا منفی در عوامل به وجودآورنده اختلالات روان داشته باشند. متاسفانه در حال حاضر در سیاستگذاری كشور، آنطور كه باید، به موضوع سلامت روان و پیشگیری توجه نمیشود. اگر چه این دولت و وزیر فعلی بهداشت، تنها دولت و وزیری هستند كه به طور جدی دغدغه سلامت روان را دارند و بیشترین توجه را به مسائل سلامت روان داشتهاند، اما همچنان میبینیم كه سایر بخشها و سازمانها، یا حتی گاهی زیرمجموعههای خود وزارت بهداشت، آن طور كه باید در عمل به این موضوع اهتمام نمیكنند.
حالا كه از وزیر بهداشت یاد كردید، یكی از مسائل دیگری كه وزیر هم به آن تاكید كرده بودند و شما هم با توجه به سابقه كاریتان تمركز ویژهای بر آن داشتید، نقش رسانهها در ارتقا یا مخدوش كردن سلامت روان است. به نظر شما رسانهها چقدر میتوانند در سلامت روان جامعه نقشآفرین باشند؟
به نوعی پاسخ به این سوال بسیار روشن است. تغییرات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی سریع كه باعث احساس بیثباتی در افراد شود، میتواند بر احساس و سلامت آنان تاثیر بگذارد. گاهی این تجربهها در دنیای واقعی اتفاق میافتند. مانند زمانی كه طی چند هفته ارزش ریال به سرعت رو به كاهش بود و هر روز قیمت دلار بالا و بالاتر میرفت. در چنین شرایطی افراد این احساس را دارند كه هر شب كه میخوابند فقیرتر از روز قبل از خواب بیدارمیشوند و معلوم هم نیست كه این روند تا كجا و به چه شكلی ادامه خواهد داشت. دور از انتظار نیست كه چنین وضعی تا چه حد میتواند در اقشار مختلف مردم اثر بگذارد و احساس ناامنی و اضطراب به آنان بدهد كه طبیعتا میتوان انتظار داشت كه بر وضع كلی سلامت روان افراد و حتی بروز اختلالات روانپزشكی در آنان، تاثیر بگذارد. گاهی هم ممكن است رسانهها در ایجاد یا انتقال این تصاویر نقش داشته باشند. برای مثال، پژوهشهای متعدد نشان دادهاند كه مشاهده صحنههای خشونت و مرگومیر و جنگ در تلویزیون، مانند اخبار و صحنههای خشونتآمیز تروریسم و فعالیتهای داعش و مانند آن در این روزها، میتواند زمینهساز بروز مشكلات روانی و حتی گاهی اختلالاتی مثل «اختلال استرس پس از آسیب» بشود. همه اینها مثالهایی است كه نشان میدهد رسانهها چقدر میتوانند در سلامت روان افراد جامعه تاثیرگذار باشند. اما جدای از این شكلهای عریان و صریح خشونت و ناامنی كه ذكر شد، القای احساس ناامنی و بیثباتی و ناامیدی در ابعاد خفیفتر هم میتواند در درازمدت بر حس كلی افراد جامعه و احساس آرامش روانشان تاثیر بگذارد. بنابراین، به نظر من رسانهها و افرادی كه جایگاههای خاصی را در اختیار دارند و به نوعی نقش رسانهای دارند هم باید به ابعاد سلامت و سلامت روان گفتههای خود توجه داشته باشند و مثل هر عامل اجتماعی دیگر، به پیامدهای این گفتهها اندیشیده شود. بنابراین انتظار بجایی است از افرادی كه در زمینههای مختلف و از جایگاههایی با مخاطبان گسترده صحبت میكنند كه برای اظهارنظر در حوزههایی كه در آن تخصص ندارند، از مشاوران صاحبنظر استفاده كنند و به ویژه عواقب روانی آن نیز مورد توجه باشد. این موضوع به ویژه درباره جایگاهها و تریبونهایی كه مورد وثوق گروههای عمدهای از مردم جامعه هستند صادق است و طبیعتا حساسیت بیشتری را میطلبد.
برگردیم به بحث قبلی، اشاره كردید كه پیشگیری بهترین راهحل برای كاهش هزینههای اختلالات روان در جامعه است. گام دوم پس از پیشگیری، درمان است. نخستین و بزرگترین مشكل هزینههای درمان اختلالات روان و بودجه اختصاص یافته به این بیماریها از سوی دستگاههای ذیربط است.
خوب واقعیت این است كه ما در این زمینه و از نظر حمایت و نظام سلامت و بیمهها در درمان اختلالات روان، وضعیت خوبی نداشتیم و هنوز هم نداریم. اگر چه همانطور كه گفتم در این دوره استثنائا توجه وزیر بهداشت به این حوزه بیشتر بوده و بارها به مساله سلامت روان اشاره كردهاند و گامهایی هم در این جهت برداشته شد تا خدمات مغفول ماندهای مانند رواندرمانیها در نظام سلامت دیده شوند و بیمهها هم آنها را پوشش بدهند تا اقشار مختلف مردمی كه نیازمند این خدمات هستند، بتوانند از آن استفاده كنند. اما متاسفانه در عرصه عمل، بسیاری از این گامها هنوز كه هنوز است به نتیجهای كه باید برسد، نرسیده است. برای مثال، بسیاری از بیماران در كنار درمانهای زیستشناختی و دارویی نیاز به اقدامات دیگری مثل انواع رواندرمانیها دارند كه تاكنون در خدمات نظام سلامت تعریف نشده بودند. در چند سال اخیر، اقداماتی كه برای پوشش بیمهای این خدمات انجام شد، منجر به این شد كه چند خدمت ضروری برای درمان بیماران به كتاب ارزش نسبی خدمات سلامت افزوده شود كه طبق ابلاغیه هیات دولت از نخستین روز سال ١٣٩٤ هم باید در تمام مراكز اجرا میشد و بیمهها هم آن خدمات را پوشش میدادند، اما حتی الان كه ٢٠ ماه از زمان لازمالاجرا بودن آن گذشته، طبق گزارش همكارانمان، بیمهها هنوز این خدمات را به درستی پوشش ندادهاند یا بیماران نیازمند از این خدمات محروم میمانند یا مجبورند هزینههای آن را از جیب خود بپردازند كه برای بسیاری از بیماران شدنی نیست. متاسفانه همچنان به نظر میرسد كه برای سرمایهگذاری در این عرصه تردید وجود دارد و شاید چون این بیماریها خود را با علایم جسمی پر سروصدا نشان نمیدهند، از آنان غفلت میشود. با این ترتیب، بیماران دچار اختلالات روانپزشكی كه جزو گروههایی هستند كه باید بیشترین توجه و حمایت از آنان بشود، به نوعی مورد تبعیضی قرار میگیرند كه حتی از پوشش بیمهای برای خدمات موردنیازشان نیز محروم میمانند.
به جز هزینههای درمان گفته میشود انگ و تبعیض علیه بیماریهای روان، نیز علاقه به درمان را كاهش میدهد.
متاسفانه این یكی از مشكلات جدی درمان بیماریهای روان است. مساله انگ بیماریهای روانپزشكی موضوعی است كه در سطح جهان وجود دارد و یكی از اصلیترین موانع برای مراجعه افراد و گرفتن خدمات موردنیازشان است. در كشور ما هم این مساله وجود دارد. سطح سواد سلامت روان در كشور ما پایین است و این مساله مختص مردم عادی یا غیرتحصیلكرده هم نیست. حتی در بین گروههایی از افراد تحصیلكرده و حتی گروههای وابسته به پزشكی هم اطلاعات نادرست درباره اختلالات و درمانهای روانپزشكی بسیار زیاد است. بسیاری از مردم هنوز اختلالات روانی را به رسمیت نمیشناسند و آن را به كوتاهی یا تنبلی یا ضعف شخصیتی و بیمسوولیتی فرد ربط میدهند. به محض اینكه كسی در مورد افسردگی یا اضطراب خود، میشنود كه تو خودت باید به خودت كمك كنی! یا تو كه همهچیز داری، تو دیگر چرا؟ از سوی دیگر، كسی كه برای تشخیص و درمان اختلالات و مشكلات روانپزشكی خود به متخصصان سلامت روان مراجعه كند، با نگاه منفی مردم روبه رو میشود. میترسد به او انگ بزنند كه دیوانه است! حتی افرادی كه مراجعه هم كردهاند، میترسند داروی روانپزشكی بخورند، چون یا تصورات غلطی درباره آن دارند كه باعث اعتیاد و وابستگی میشود یا فقط فرد را میخواباند یا از این میترسند كه دیگران چه قضاوتی دربارهشان خواهند كرد. متاسفانه این مسائل محدود به افراد عادی جامعه هم نیست. همین چند روز قبل مدیر یكی از گروههای روانشناسی دانشگاه اظهارنظری راجع به دارو و درمانهای روانپزشكی كرده بود كه در كمال تعجب، تفاوتی با همین اظهارنظرهای غیركارشناسانهای كه گفتم نداشت. البته چنین اظهارنظری از طرف همكاران فعال در حوزه سلامت روان و روانشناسی قطعا یك استثنا است و اكثر قریب به اتفاق این همكاران اطلاعات و نگرشی درست درباره این مسائل دارند، اما گاهی حتی یك اظهارنظر هم اگر از جایگاه خاصی باشد، میتواند اثرات سوء زیادی بگذارد. طبیعتا وقتی این حرفها را كسانی میزنند كه فرض بر این است كه در این زمینه صاحبنظرند، تاثیر سوء آن هم بر مردم و جامعه و سلامت جامعه بیشتر خواهد بود. واقعیت این است كه بسیاری از افراد ترجیح میدهند با مشكلات خود دست و پنجه نرم كنند اما از مراجعه به متخصصان سلامت روان اجتناب میكنند. برای انگزدایی از اختلالات روانی نیاز به اقدامات و مداخلات چندبعدی و مداوم است، چون مانند هر مساله فرهنگی دیگر تغییر آن سهل و سریع نخواهد بود.
اگر از این انگ و تبعیضها هم عبور كند باز هم دسترسی به خدمات با كیفیت سخت به نظر میرسد.
بله. دسترسی به متخصصان سلامت هم از نظر كمی و هم از نظر كیفی در كشور ما با نقایصی روبهرو است. اگر صرفا بخواهیم به نسبت بین تعداد متخصصان سلامت روان و تعداد جمعیت اتكا كنیم، در زمینه تعداد متخصصان كمبود دیده میشود. اما در برآورد نیروی انسانی موردنیاز عوامل مختلفی باید در نظر گرفته شود. اینكه آیا افراد نیازمند به خدمات سلامت روان به متخصصان مراجعه میكنند یا به همان دلایلی كه گفتیم، از آن احتراز دارند؟ آیا نظام ارجاع مناسب برای ارجاع این بیماران به متخصصان وجود دارد؟ آیا زیرساختهای لازم در نظام سلامت برای این بیماران وجود دارد؟ آیا امكانات آموزشی كافی برای اینكه متخصصانی با حداقل صلاحیتها و كیفیت تربیت شوند وجود دارد؟ در عین حال، باید تاكید كرد كه امروزه نظامهای ارایه خدماتی كه صرفا متكی بر بیمارستان و مطب و درمانگاه باشند نمیتوانند پاسخگوی نیازهای واقعی در عرصه سلامت روان باشند و نیاز است كه نظام سلامت در ایران هم در ایجاد و توسعه مراكز سلامت روان جامعه نگر اهتمام بیشتری بورزد. در واقع، در این مراكز و این نوع رویكرد قرار است هر كدام از مراكز جمعیتی را تحت پوشش خود بگیرند و هم در زمینه پیشگیری و هم درمان و پیگیری درمان بیماران فعالانه عمل كنند. یعنی الزاما نباید بیماران برای درمان به بیمارستان و درمانگاه مراجعه كنند، بلكه مراكز سلامت روان جامعهنگر باید فعالانه در عرصه ارتقای سلامت روان جمعیت تحت پوشش خود، پیشگیری، بیماریابی، درمان و پیگیری فعالانه و بازتوانی بیماران عمل كنند.
حالا كه رفتیم سراغ مشكلات نمیتوان از بحث كیفیت پایین خدمات سلامت روان هم گذشت.
یكی از مسائل جدی در عرصه خدمات سلامت روان هم كیفیت آموزش این افراد است. برای مثال، بسیاری از دانشگاهها در رشتههای روانشناسی و روانشناسی بالینی دانشجویانی را تربیت میكنند، بدون آنكه آن دانشگاه حداقل امكانات برای آموزش بالینی را داشته باشد یا برای دانشجویان خود فراهم كند. بدون اینكه دانشجویان بتوانند در دوره تحصیل خود، در مراكز دانشگاهی و زیرنظر استادان باتجربه در این زمینهها بیماران را ببینند و درمان كنند، طبیعی است كه نمیتوانند حداقل توانمندیهای لازم برای ارایه این خدمات را داشته باشند. تاكید من بر این است كه توجه به كمبود كمی و تعداد متخصصان نباید باعث شود كه از نبود كیفیت لازم غفلت كنیم. البته امروز در جایی شنیدم كه به دنبال تاكید و پیگیری وزارت بهداشت، قرار شده روانشناسی بالینی و به سلامت به حوزه اصلی خود، یعنی وزارت بهداشت و نظام سلامت منتقل شوند و امیدوارم كه با این تصمیم و انتقال آموزش و نظارت بر ارایه خدمات توسط وزارت بهداشت، برای همكاران روانشناس امكان بیشتر و بهتری برای ارایه خدمات فراهم شود و اوضاع این حوزه بسامانتر شود. در رشته روانپزشكی هم همین طور است و لازم است در زمینه ارتقای كیفیت آموزش دورههای تخصصی روانپزشكی در دانشگاهها هم فعالیتها ادامه یابد و افزایش مراكز تربیتكننده دستیاران منجر به این نشود كه كیفیت آموزش افت پیدا كند.
و حرف آخر؟
حرف آخر اینكه سلامت روان موضوعی پیچیده و چندعاملی است، و برای پرداختن به آن هم باید تمام جامعه، سیاستگذاران، سازمانها، نهادها و قوای مختلف وارد عمل بشوند. فراموش نكنیم كه طبق آمارها، حدود یك نفر از هر چهار نفر از ما در طی یك سال این مشكلات را تجربه میكنیم. پس هر سرمایهگذاریای كه در این حوزه انجام شود، در نهایت سود آن به تكتك اعضای جامعه و كل جامعه خواهد رسید.
نظر شما