در آن سوی خلیج به‌خصوص در مناطقی که روی ریگ شور دریایی یا ماسه‌هایی که فقط برخی گیاهان دریایی می‌توانند در آن رشد کنند، خانه‌هایی را خواهید دید که باغچه‌هایی با خاک سیاه دارند و از روی داربست‌هایی که روی باغچه‌هایشان درست کرده‌اند، تاک‌های انگور مرغوب و اصلاح نژادی شده فرانسوی و اسپانیایی را ببینی که دانه‌های انگورهایشان لبخند می‌زنند. خاک ایرانی، انگور فرانسوی در خانه‌ای عربی، در شیخ‌نشین شارجه. این شده واقعیت امروز آن سوی این خلیج‌فارس.

تاراج خاک وطن

سلامت نیوز:در آن سوی خلیج به‌خصوص در مناطقی که روی ریگ شور دریایی یا ماسه‌هایی که فقط برخی گیاهان دریایی می‌توانند در آن رشد کنند، خانه‌هایی را خواهید دید که باغچه‌هایی با خاک سیاه دارند و از روی داربست‌هایی که روی باغچه‌هایشان درست کرده‌اند، تاک‌های انگور مرغوب و اصلاح نژادی شده فرانسوی و اسپانیایی را ببینی که دانه‌های انگورهایشان لبخند می‌زنند. خاک ایرانی، انگور فرانسوی در خانه‌ای عربی، در شیخ‌نشین شارجه. این شده واقعیت امروز آن سوی این خلیج‌فارس.


به گزارش سلامت نیوز، روزنامه جهان صنعت نوشت: زیاد معطلم نگذاشت. به وعده وفا کرد و حالا مدتی بود که داشتیم با هم پیاده‌راه می‌رفتیم. با لهجه شیرین شیرازی حرف‌های تلخی می‌زد. شاید فقط همان زیبایی گویش محمود بود که من را قادر به شنیدن حرف‌هایش می‌کرد. از قاچاق با هم حرف می‌زدیم. از اینکه چه چیزهایی می‌آمد و چه چیزهایی که در این خلیج‌فارس جابه‌جا نمی‌شد. چه شغل‌هایی که از فرط بیکاری ایجاد نشده‌اند و چه کسانی که همچون محمود برای کار از شیراز و لامرد به کناره‌های خلیج نیامده‌اند. بنای حرف‌هایمان سر خاک‌فروشی بود. به جای خاک‌فروشی اصطلاح خاک تو سری را بکار می‌برد و لبخند تلخی می‌زد. منکرش نبود چون دقیقا هر روز مقابل چشم‌هایش می‌فروختند و می‌رفت. می‌گوید: خاک‌فروشی بد نیست. تو بتوانی خاک تولید کنی و بفروشی یا بتوانی حساب شده گردونه تولید خاک را کمتر از زمانی که در طبیعت طول می‌کشد به وجود آوری، خب بفروش اما مشکل این نیست. چیزی که من می‌بینم تغییر سیستم فروش است. چند سال پیش بود که از همین جا، لنج‌های کوچک خاک بسته‌بندی شده یا همان خاک برگ‌های گیاهی بود که بار کرده و می‌بردند.
آن طرف آب دبی، شارجه، راس‌الخیمه، عمان و حتی مسقط بازار خوب فروش خاک است. زمانی می‌رفتیم راس‌الخیمه می‌دیدیم کلی بسته‌های خاک برگ‌های ایرانی را باز کرده‌اند و گویا یک بار و بسته بزرگ‌تر کرده‌اند و به جاهای دیگر امارات و حتی به کشورهای کوچک همجوارش انتقال داده‌اند. هنوز هم این کار ادامه دارد.
پرسیدم آن طرف خلیج با این خاک‌ها کشاورزی می‌کنند؟ محمود در این فاصله خم شده یک مشت شن و ماسه دریایی برداشته بود. نشانم داد و گفت: چه چیزی در این مشت است که اینقدر حرمت دارد؟ لبخندی زد و مشتش رو فشرد و گفت: آن سوی خلیج از این خاک، گلدان‌های کوچک و بزرگ تولید سبزی و برخی صیفی‌جات درست می‌کنند. در خانه‌های عربی باغچه‌های بزرگ پرمحصول خانگی درست می‌کنند. به قصد و نیت خودکفایی از محصولات کشاورزی در خانه‌ها با کمک مشاوران و مروجان کشاورزی یک تولید مناسب و پایدار را تضمین می‌کنند. این اول داستان است اما این خاک‌ها رفته‌اند به گلخانه‌های بزرگ در حوالی شارجه و فجیره و حتی حوالی دوبی، تبدیل شده‌اند. یعنی زمانی که اعراب از ما سیب، پرتقال، گوجه فرنگی و خیار می‌خریدند و کلی هم وسواس برسر انتخاب و کیفیت محصولات به خرج می‌دادند، می‌دانستند که یک روزی باید خودشان تولیدکننده باشند. وقتی پیست اسکی در بیابان‌هایشان دارند، گلخانه و کشاورزی نداشته باشند؟ به من می‌گوید: توت‌فرنگی دوبی خوردی؟ گفتم: نه. سپس نتوانستم خود را کنترل کنم، خندیدیم. گفت: بله تو‌ت‌فرنگی دوبی، نگران نباش می‌خوری! همپای خیار و گوجه‌فرنگی دوبی. فردا هم پرتقال و سیب و سیب زمینی شارجه هم مازاد محصول بیاید، صادر می‌شود به خود ما! برای کسانی که تن به این کار داده‌اند، فروش خاک به قیمت بسیار اندک فقط به این دلیل اتفاق می‌افتد که اقتصاد لنج‌ها و قایق‌های باری بچرخند و کارگران بیکار نمانند اما برای آنها به قصد و نیت توسعه کشاورزی تمام می‌شود. مثل هلندی‌ها که وجب وجب خاک به التماس و مشقت از دریا می‌گیرند تا سرزمین اضافه کنند، آن سوی خلیج نیز به صبر و انتظار، مشغول دگرگونی هستند. یک بار در فجیره یک عرب به من گفت که خیلی از تاجران و متولیان توسعه در امارات به سمت خرید خاک حاصلخیز و توانمند اسپانیا و پرتقال رفته بودند اما آنها فقط حاضر شده بودند که گونه‌ای خاک کشاورزی یا حتی اسفنج‌های پرورش گیاه به آنها بفروشند اما خاک نه! حالا بد نیست که بدانید در آن سوی خلیج به‌خصوص در مناطقی که روی ریگ شور دریایی یا ماسه‌هایی که فقط برخی گیاهان دریایی می‌توانند در آن رشد کنند، خانه‌هایی را خواهید دید که باغچه‌هایی با خاک سیاه دارند و از روی داربست‌هایی که روی باغچه‌هایشان درست کرده‌اند، تاک‌های انگور مرغوب و اصلاح نژادی شده فرانسوی و اسپانیایی را ببینی که دانه‌های انگورهایشان لبخند می‌زنند. خاک ایرانی، انگور فرانسوی در خانه‌ای عربی، در شیخ‌نشین شارجه. این شده واقعیت امروز آن سوی این خلیج‌فارس.


می‌گوید که این آن چیزی نیست که باید به دنبالش باشم. این، فقط بخشی از واقعیت فروش خاکی است که سر از کشورهای دیگر درآورده است. اینجا همه واقعیت خاک‌فروشی را که در پایتخت به گوش‌تان خورده است را پیدا نمی‌کنی. برای اینکه اینجا مدتی است به مدد رواج افزایش تولید نفت به کارهای دیگر از جمله ماهیگیری مشغول شده‌اند و تا صنعت نفت هرچقدر نیرو بخواهد از بار قاچاق و افراد بیکار کم می‌شود. بعد مسافت به معنای دور شدن از سرزمین اصلی باعث افزایش قیمت حمل و نقل دریایی خاک می‌شود و طبیعی بود که این امر باعث صادرات خاک در جاهایی شود که با نوار سرزمین ایران فاصله کمتری داشته یا تردد‌های بیشتری میان ساحل مرکزی و جزیره‌های ایرانی دارند.


پرده دوم: دوروز بعد ساحل درگهان- قشم
اینجا با کسی هماهنگ نبودم. دو نفر را در شهر می‌شناختم که اظهار بی‌اطلاعی کرده بودند. جز عبدالله که اصالتا اهل یکی از شیخ‌نشین‌های امارات بود. درقشم با خانواده‌ای اصالتا ایرانی و بومی قشم وصلت کرده بود با لذت از زندگی زیبایش با بانویی ایرانی یاد می‌کرد. بوتیکی در یکی از پاساژهای معروف قشم یا همان سیتی سنتر دارد. خودش دست‌کم هرماه یک بار برای سفارش و خرید لباس‌ می‌رود. او هم از خاک‌فروشی‌های قاچاقچیان ایرانی خبر داشت. می‌گفت: عمویی دارم که علاقه زیادی به راف سنگ‌های قیمتی دارد. اتفاقا مشتری تمام و کمال سنگ‌های موجود در بازار ایران است. به همین دلیل به مشهد برای خرید و فروش انواع سنگ‌های قیمتی تردد می‌کند. می‌گفت به جز انواع یاقوت آفریقایی و چند نمونه سنگ زینتی مختص آفریقایی که از آفریقا خرید دارد، مدام سنگ می‌خرد و برای فروش به بازرگانان اماراتی و توریست‌های اروپایی به آنجا آمده و به کشورهای شاخ آفریقا بالاخص مصر می‌برد و می‌فروشد. هرچه می‌گفتم من خاک را می‌گویم، می‌گفت او از ایران سنگ می‌خرد. ارزان می‌خرد و با آفریقایی‌ها و اروپایی‌ها گران می‌فروشد. تاجر این کار است. طبیعی هم بود. به اندازه من دغدغه خاک ایران را نداشت. او هم تجارت سنگ از ایران می‌کند.


از خاک‌فروش‌ها کسی را نمی‌شناخت. ولی می‌گفت بسته‌های خاک و بوته بالاخص پیاز، گوجه‌فرنگی و خیار که برای مثال از انگلستان و اسپانیا به شیخ‌نشین‌ها وارد می‌شود، چنان خاکی است که برای همان یک رشد کامل بوته کافی است. شرایط تزریق به باغچه و باغ و گلخانه را ندارد. ولی خاک ایرانی این شرایط را دارد. می‌گوید برج‌هایی را دیده است که در واحد‌های آپارتمانی‌شان باغچه و گلخانه دارند. خاک هم خاک ایرانی، اصلا می‌گویند که باغچه با خاک غنی ایرانی ساخته شده است. برای خودش نیز جالب بود که اگر خانه‌ای با باغچه یا موقعیت گلخانه‌ای بخواهی، بی‌شک برای پرزنت کردن آن باغچه و گلخانه به ماهیت ایرانی بودن خاکش اشاره می‌کنند! جالب این است که تعداد زیادی ایرانی هر سال به شیخ‌نشین‌های امارات سفر می‌کنند، خاطره‌هایشان و تجربیات سفرهایشان چیزهای دیگر است.


حالا در درگهان به دنبال لنج‌دارانی هستم که خاک صادر می‌کنند. چیزی نیافتم. به ناچار به چایخانه‌ای رفتم. در جواب قهوه‌چی که پرسید از کجا آمدی، امانش ندادم و سر حرف را باز کردم. سرش را پایین انداخته بود و مدام تکان می‌داد. بعد از حرف‌ها و سوال‌هایم حرف‌های غریبی می‌گفت. بگذار تا می‌رود خاک کشاورزی برای کاشت ترب وگوجه برود. اینها که مشکلی ندارد. ثواب هم دارد! اگر به اصل مسلمانی و کمک به برادر مسلمان اعتقاد داشته باشیم عیب ندارد بگذار خاک کشاورزی برود. اما این خاک داستانش این نیست. تکه سنگ‌های غنی و خاک‌هایی که درصد بالای مواد معدنی حتی رُس دارند به آن سوی خلیج می‌رود. این را که گفت پرسیدم. پس این همه خاک، خاک که می‌گویند اصل بنایش بر صادرات غیرقانونی خاک‌های معدنی است؟ کمی محتاط‌تر شد و حرفش را کلی‌تر بیان کرد و گفت: منظورم این است این مقداری که شما به دنبالش هستی آنقدر مهم نیست. یادم می‌آید قدیم‌ها هم بود. مادرم خاله‌ای داشت که به عقد یکی از شیخ‌نشین‌های اماراتی درآمده بود. هروقت که برای دیدار خانواده می‌آمد با خود گل و گیاه و گلدان هم می‌برد. می‌گفت لذت می‌برند و مایه احترام‌شان است. اما حالا فرق کرده. خاکی که به آن‌طرف خلیج می‌رود بر هزار درد آنها درمان و مرهم است. البته این خاکی که می‌رود، هرچه باشد مقدار کمش به حساب نمی‌آید. باید اینقدری باشد که برای متقاضیان و خریداران آن طرف مرز هم پس از تصفیه و کارهای استخراجی‌اش سودآور باشد مثلا سنگ یا خاک طلا، سنگ روی و منگنز برود. خاک گیاهی و گلدانی حتی برای مصارف کشت و کار که نمی‌تواند این حجم عظیم صادرات خاک را تشکیل دهد. این جوان‌ها یا لنج‌داران قدیمی که می‌بینی در این کار هستند یا از زور بیکاری است یا وسایل‌شان قدیمی شده و دیگر کمتر به آنها سفارش بار و جابه‌جایی کالا می‌دهند، از روی مجبوری خاک هم با خودشان می‌برند که روزگارشان بچرخد، وگرنه کامیون، کامیون سنگ و خاک دیده‌ام که بار کشتی رفته است. تو نمی‌دانی، از تهران آمده‌ای و خبر نداری. اینجا بیکاری با تهران خیلی فرق دارد. آنجا اگر مشکل باشد اینجا درد است. برای خلیج‌نشین‌ها هیچ درد و بلایی بدتر از بیکاری نیست. نمی‌فهمی چه می‌گویم. باید رنگ پوستت فرق داشته باشد و هر روز صبح چشم‌هایت به دریا بیفتد تا بدانی که بیکاری برای خلیج‌نشین‌ها یعنی چه؟


بعد از خداحافظی و کم شدن بار سنگین احساسی که صدای قهوه‌چی با آن لهجه سنگین در گوشم باقی گذاشت و اینکه به من مشکوک شده بود که برای چه به دنبال خاک هستم، مدتی بعد به سمت یکی از همان جوان‌های باربر که بارش چند کارتن بزرگ یکی از برندهای معروف کفش‌های اسپورت بود، رفتم. گفتم باربر هستی یا بار برای خودتان است؟ گفت بار داری؟ گفتم نه فقط می‌خواستم بپرسم اگر باربر هستی، تا به حال بار خاک سفارش داشته‌ای؟ بدون آنکه سرش را بلند کند یا جلب توجه کرده باشم، پرسید: با کدام لنج می‌برید؟ تصور نمی‌کردم تا این حد سوالم طبیعی باشد. گفتم نمی‌دانم فقط آمدم که برای انتقالش از ماشین به لنج هماهنگ کنم، همین. بدون آنکه درنگی کند گفت: بسته‌بندی‌اش مهم نیست فقط اگر پاره شود یا بریزد با من نیست. پای خودتان. گفتم باشد. پرسیدم الان از لنج دارها کسی هست که خاک هم برده باشد؟ گفت: نه باربرداری، نه لنج‌دارت را هماهنگ کردی و نه می‌دانی قرار است کجا ببری؟ تازه‌کاری؟ گفتم: ببخش. فقط دوست داشتم سوال بپرسم. شنیده بودم از اینجا خاک می‌برند. می‌خواستم بدانم چگونه می‌برید؟ ایستاد و نگاهم کرد. پرسید: مسافری؟ گفتم بله. موضوع قاچاق خاک را شنیده بودم خواستم ببینم درست است یا نه. گفت: عماد را نمی‌شناسی. صبح دیدمش فکر نکنم امروز به دریا برود. به سمت ساحل برو فکر کنم آنجا باشد. آدرس غذافروشی را داد که عماد را آنجا می‌توانستم پیدا کنم. بیشتر از 45 سال نداشت. خونگرم و خنده‌رو. با لنجی قدیمی که خودش می‌گفت دهه پنجاهی است، بار می‌برد. ماهیگیری هم می‌کرد. از خاک‌هایی می‌گفت که به آن سوی خلیج برده بود.


خاک را بیشتر برده‌ام. خودم تجارت نکرده‌ام. فقط کرایه گرفته‌ام. ولی می‌دانم که یک به سه یا چهار سود دارد. اینجا بیشتر خاک کشاورزی می‌برند. قاچاق کالا چه وارداتی و چه صادراتی بیشتر سمت کیش رواج دارد. کنترل آنجا هم بیشتر است. غیر از من خیلی‌ها هستند که این کار را می‌کنند. از سنگ‌های آهکی، فسفات، طلا و حتی سنگ‌های ساختمانی به وفور به سمت شیخ‌نشین‌ها می‌رود. حتی سنگ‌های زینتی از انواع و اقسام گرانقیمت و با قیمت متوسط هم می‌برند. در مکران و سمت سیستان سنگ‌های ساختمانی مانند مرمر و مرجان و سنگهای سیلیسی، گابرو، شیست توف هم بار قاچاق می‌برند. البته به جای تجارت کالاهای بزرگ، این کارها را می‌کنند. طبیعی است که کار ما به این سمت‌وسوها کشیده نشده است. با یک لنج به ارث مانده از پدربزرگ که بار سنگ گران‌قیمت نمی‌شود به آن سوی خلیج برد.


پرسیدم سنگ که صادرات داریم. شما هم نام‌هایی را می‌گویی که نمی‌توانم یک بار درست و دقیق تکرارشان کنم. پس مشکل چیست؟ لبخندی زد و گفت: مشکل شما داشتی برادر! ما که مشکل نداریم. سنگ از خاک است و می‌رود. مشکل این است که به قیمت ارزان یا گران‌تر به سمت و سوهایی می‌رود که کاربردشان خاص است. مثلا قصر برای اعراب پولدار می‌سازند که قرار است کسی از ثروت درون این قصرها خبر نداشته باشد. این از سنگ. اما اگر مشکلت خاک است فکر نکن که بیل به بیل یا کامیون به کامیون خاک باید برود و تو مطلع باشی. من هم خبردار نمی‌شوم. قرار هم نیست ناگهان یک حفره به چنان عظمت صبح فردا هویدا شود که بگویند در آن‌سوی این خلیج کوهی از خاک ایرانی ساخته‌اند. اما می‌رود و می‌رود. مطمئنم یک روز خاک آن سوی خلیج به خاک ایران بسیار شبیه باشد. آنها برنامه‌های اساسی برای این خاکی که گران می‌خرند دارند. سهم من که از این خاک در حد خاک باغچه‌ای و گلدانی است اگرچه کم است و به خاطر همین نام خودم را گذاشته‌ام خاک تزیینی ببر، اما می‌فهمم که این خاک چه ارزشی دارد. این را آن طرفی‌ها به من یاد داده‌اند. وقتی بار را خالی می‌کنند باید باشی و ببینی حتی از یک ذره خاکی که کف انبار لنج مانده نیز نمی‌گذرند. حرمت دانستن خاک یعنی این.


پرده آخر- غروب جزیره کیش
روز بعد در جزیره کیش، هیچ‌کس سوال‌هایم را جواب نداد. انگار نه انگار که مرا می‌دیدند. البته در یک محله بومی به دنبال چند لنج‌دار رفتم، کسی آدرسی از آنها نداد. ناامید به سمت ساحل رفتم. تا چشم کار می‌کرد آب بود و انگار هیچ خاکی در آن سوی آب‌ها نیست. شاید زیادی حساسیت به خرج داده بودم. شاید فروش و صادرات خاک اینقدر هم که بحرانی فکر می‌کردم نبوده باشد.
اما بود. تکه‌ای از این سرزمین به دست دیگرانی می‌افتد که ارزشش را گویا از ما بیشتر می‌دانند؛ تکه‌هایی که هربار می‌روند شک ندارم که بخشی از هویت همه ما ایرانی‌ها را همراه با خود می‌برند.
اما نه به نیکی و سعادت که گویی به حراج می‌برند. این بخشی از هویت من و شماست که در گلدان‌ها و باغ‌ها و باغچه‌های دیگران جای می‌گیرد. هویتی که فکر می‌کنیم اگر رفت و در اقلیم دیگری نشست دیگر مثل ما نیست. حرمت خاک یعنی این. ‌ای‌کاش این حرمت را قدر بدانیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • علی GB ۱۳:۰۸ - ۱۴۰۱/۰۴/۲۲
    0 0
    آنها همه چیز را به فروش گذاشته اند هرچیز که بتوان از قبلش درآمد داشت آن هم به دلار ودینار خاکم به سر، خاک وطن به تاراج رفت آیا می دانستید که فروش خاک در اغلب کشورها ممنوع است وبرابر با وطن فروشی؟