سلامت نیوز: یکی گوشه تخت نشسته و مدام پتویش را مرتب میکند، در طرف دیگر سالن، یک نفر به دوستش توضیح میدهد که هر روز وقتی چشمانش را باز میکند خورشید طلوع میکند و اگر روزی چشمانش را باز نکند، جهان یخ میزند. آن یکی دور سالن میچرخد و آواز میخواند، دیگری همراه با ما به هر طرف بخش میآید و هر یک دقیقه یک بار سلام و احوالپرسی میکند و آن دیگری تاکید دارد که خوب شده و باید مرخص شود. از نظر او ما میتوانیم مسئولان آنجا را قانع کنیم که او را مرخص کنند. اینجا یکی از بخشهای مردان سرای احسان است؛ مرکز نگهداری از بیماران اعصاب و روان.
مددجویی که چهار معلول را نگهداری میکند
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه فرهیختگان، همراه با یکی از مدیران این مرکز وارد یکی از بخشهای مردان میشویم. به محض ورود به بخش که حدود 80 تا 100 مددجو دارد تقریبا 10 مدد جو به سمتمان میآیند و طوری سلام و احوالپرسی میکنند که گویا ارتباطی قدیمی با ما دارند. از میان بقیه افرادی که به سمتمان نیامدهاند چند نفر مشغول دیدن تلویزیون هستند، چند نفر با اشاره دست از ما میخواهند به سمت تختشان برویم و بقیه خواب هستند. اینجا بیشتر افراد هنگام خواب سرشان را زیر پتو کردهاند. خیلیهایشان کلاه بافتنی به سر دارند و آن را تا ابروهای خود پایین کشیدهاند. گوشه سالن چهار تخت وجود دارد که بخش ایزوله است و چهار نفری که در اینجا دراز کشیدهاند، معلول جسمی نیز هستند. محسن همان کسی است که درخواست ترخیص دارد، گوشه آستینم را میکشد، مسئول مرکز را نشان میدهد و آرام میگوید: «بهش بگو منو مرخص کنن، من خوب شدم.» محسن در همه بخشها ما را همراهی میکند و یک در میان پس از درخواست ترخیص، درخواست گرفتن عکس نیز دارد. کلاه بافتنیاش را تا زیر ابرو آورده و عینک به چشم دارد. دندان ندارد و صورت گرد و کمی چاقش به دوستداشتنی شدن چهرهاش کمک کرده است. گرمکن قرمز پوشیده و شلوار گرمکن تیره رنگ دارد.
یکی از مددجوها، نان و بشقاب به دست وارد بخش میشود. مددکاری که همراهمان است میگوید با بهترین مددجوی اینجا یعنی جعفر باید آشنا شوید. جعفر تحصیلات خود را در آلمان گذرانده و به اصرار یکی از برادرانش برای تقسیم ارث به ایران بازگشته است، اما زمانی که به ایران آمده نهتنها ارثی به او ندادهاند، بلکه او را به خانه پدری هم راه ندادهاند. میان صحبتهای جعفر، محسن اصرار میکند از او عکس بگیریم. شرایط طوری رقم خورده که جعفر دیگر نتواند به آلمان برگردد و کارتنخواب شده است. فشار و استرس ناشی از این اتفاقات، او را هر روز دچار اختلالهای مختلف روانی کرده و درنهایت یکی از روزهایی که در خیابان خوابیده بود، با خودروی گشت سرای احسان به این مرکز منتقل شد. جعفر حدود 15 سال است که در این مرکز زندگی میکند و حالا 57 سال دارد، او مسئول حمام کردن این چهار معلول جسمی و دادن غذا به آنهاست و به گفته متصدی بخش، این کار را به بهترین شکل انجام میدهد. از بخش خارج میشویم و مددجویی که تختش را هنگام ورود ما مرتب میکرد هنوز مشغول همین کار است.
مرگ فرزند، هنرمند را بیمار کرده است
برای وارد شدن به بخش دیگر، از قسمتی از محوطه عبور میکنیم. یک مرد 45 ساله در کنج حیاط تنها روی زانوهایش نشسته و به دوردست خیره شده است. وارد بخش بعدی که میشویم عده زیادتری به سمتمان میآیند، اما از متصدی بخش که سوال میکنیم میگوید تفاوتی با مددجوهای بخش قبلی ندارند و بستگی به حالشان دارد که به سمت افراد ملاقاتکننده بیایند یا خیر. محسن میخواهد عکسی را که از او گرفته شده، ببیند. تصویرش را میبیند و با خوشحالی لبخند میزند، ولی باز هم به بخش خودش برنمیگردد. در این بخش حدود 100 تخت وجود دارد که کنار هم در ردیفهای مختلف چیده شده است. سعید 35 ساله با تعداد زیادی از خوشنویسیها و نقاشیهایش به سمت ما میآید. با قلم نی آیهها و شعرهای زیادی را نوشته و تصویر دندانپزشک مرکز را کشیده است. قبلا گالری داشته و خوشنویسی و نقاشی میکرده، اما مرگ دخترش در یک تصادف، کار او را به اینجا رسانده است. مددجوهای دیگر تا میبینند سرمان به سعید گرم شده و با او حرف میزنیم دورمان جمع میشوند و یکی با صدای خوش آواز میخواند و چندین بار وسط خواندن میگوید یادم رفت و باز ادامه میدهد. محسن به محض اینکه متوجه میشود از هنرهای سعید عکس میگیریم، بلافاصله ژست میگیرد و بعد از اینکه از او عکس گرفتیم، عکس جدید خود را نگاه میکند.
درخت آرزوها، رویای مددجوها را به نمایش گذاشته
بخش سوم هم تفاوتی با بخشهای قبلی ندارد به جز آنکه در این بخش چند قهرمان وجود دارند، که البته فکر میکنند قهرمان بودهاند. یکی، از مدال طلایش میگوید و دیگری از اینکه قویترین مرد ایران است. متصدی میگوید: «آنجا یک درخت آرزوها داریم که مددجوها آرزوهایشان را روی آن مینویسند و این مددجو نوشته بود آرزوی دیدن رضازاده را دارد و یک بار او را به مرکز دعوت کردهایم و این مددجو به آرزویش رسید.»
برای دیدن درخت آرزوها به کارگاه مرکز وارد میشویم، محسن میخواهد با ما به کارگاه بیاید، اما متصدی از او میخواهد به سالن غذاخوری برود. قبول میکند، ولی در گوشم میگوید مرخصی را بگو. میگویم حتما و باز هم میایستد.
بخشهای مردان تمام شده و تا اینجای کار هیچ یک از مددجوها نهتنها آزاری به کسی نرساندهاند، بلکه با محبت بیش از حدشان دوست داشتنیتر به نظر میرسند.
وارد کارگاه میشویم، سالنی بسیار بزرگ که در بخشی میزهای سفالگری وجود دارد و در بخشی دیگر دارهای قالی. در بخش صنایعدستی انجام میدهند و در قسمت دیگر یک میز پینگپنگ قرار گرفته است. در کنار سالن، همان درخت آرزوهای معروف قرار گرفته که روی این درختچه مصنوعی، تعداد زیادی کاغذ صورتی و سبز چسبانده شده است. روی هر یک از کاغذها، آرزو یا درخواستی نوشته شده که بعضی از آنها با جملهبندی درست است و روی بعضی از برگهها کلمات بدون ترتیب و نامفهوم در کنار هم قرار گرفتهاند.
هر سه بخش مردان به دوربینهای مداربسته مجهز بود. لباسهایشان تمیز بود و پوشش تختها و ملحفهها هم همینطور. در صورتی که این مرکز هیچ پولی از خانوادههای مددجوها برای نگهداری از بیمارانشان نمیگیرد و آنها را بهطور رایگان نگه میدارد. از میان 475 نفری که در این مرکز بستری هستند 400 نفر تحت حمایت بهزیستی هستند و ماهانه 500 هزار تومان از این سازمان دریافت میکنند، این در حالی است که هزینه غذا، درمان، دارو، پوشاک و نگهداری از این بیماران در هر ماه حدود یک میلیون و 500 هزار تومان است و عملا بخش دیگر پول را این مرکز از خیرین و سازمانها و ادارههایی که کار خیر انجام میدهد، تامین میکند. این مرکز حدود پنج کیلومتر بعد از آسایشگاه کهریزک قرار گرفته و خیلیها آنجا را نمیشناسند. به گفته فرهاد رمضانینژاد، مدیر این مرکز، در این سرا همیشه به روی مردم باز است و مردم میتوانند برای حضور در مرکز و کمک کردن به این افراد که از سوی جامعه آسیب دیده و دچار بیماری شدهاند، از مرکز بازدید کنند.
نظر شما