تهران پر است از پل‌های عابری که مردم از روی آن‌ها عبور نمی‌کنند و یا به اجبار به استفاده از آن‌ها رضایت داده‌اند. اتوبان‌های زیادی هستند که گره‌ترافیک را باز نمی‌کنند.پارک‌ها و فضاهای سبز تولید آرامش نمی‌کنند. چرا باید این همه فضای شهری کارکرد خاص خود را نداشته باشد؟

تهران جای زندگی نیست

سلامت نیوز: تهران پر است از پل‌های عابری که مردم از روی آن‌ها عبور نمی‌کنند و یا به اجبار به استفاده از آن‌ها رضایت داده‌اند. اتوبان‌های زیادی هستند که گره‌ترافیک را باز نمی‌کنند.پارک‌ها و فضاهای سبز تولید آرامش نمی‌کنند. چرا باید این همه فضای شهری کارکرد خاص خود را نداشته باشد؟

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه بهار، در میدان انقلاب با همه‌ی سخت‌گیری‌ها مردم راضی نمی‌شوند تا پایانه تاکسی‌رانی بروند. تاکسی‌ها هم راضی نیستند در ایستگاه خود نگه دارند. شهر، چندتا ساختمان کوتاه و بلند که از میانشان راه‌های آسفالت کشیده شده باشد، نیست. هست؟ شهر جای زندگی ماست. جایی که در آن می‌اندیشیم، زندگی می‌سازیم و عمرمان را می‌گذرانیم. تهران از همان روزهای نخست که نطفه‌اش بسته می‌شد، مصرف کننده بوده. مصرف کننده‌ی فکر، ایده و سنت‌های اجتماعی و فرهنگی دیگران. مسئله‌ای که گویا در طراحی شهری ‌امروز تهران بار دیگر بازتولید شده است. شهر اگر نماینده مردم و مسئولانش باشد، تهران را باید حاصل کار طراحان شهری ناشی غرب بدانیم.


تهران معلوم نیست کجاست. تقلیدی ناشیانه از غرب برای ساختن تهران، بلایی سر این شهر آورده که آدم‌هایش وسط خیابان‌ها معطل‌اند، موتورهایشان را در پیاده‌روها ویراژ می‌دهند و صدای بوق ماشین‌ها حتی لحظه‌ای که قرار بود با «حسین بحرینی» عضور هیئت علمی دانشگاه تهران درباره تهران صحبت کنیم، گوش را کر می‌کرد. این شهر چرا این‌طور شده است؟ درست‌شدنی است واقعا؟

ساختار شهری و نحوه ساماندهی آن، چقدر بر شکل دهی و مدیریت رفتار اجتماعی تاثیر می‌گذارد؟
آنچه که امروزه به اسم شهرسازی و طراحی شهری و زمینه‌هایی که با شهر سروکار دارد مطرح است، تاریخچه‌ای بیش از صد سال ندارد که بیشتر به دنیای غرب مربوط می‌شود و این مقوله در کشور ما بیشتر توسط حکام، امرا و پادشاهان صورت می‌گرفت و البته کل شهرها را در برنمی‌گرفت. در ابتدای امر، مسئله شهرسازی بیشتر طراحی و برنامه‌ریزی برای ساختمان‌ها بود که برای هماهنگ کردن ساختمان‌ها و تاکید بر جزئیاتی مانند بر، کف و وضعیت خیابان‌ها و ساختمان‌ها بود. در این بین تنها مسئله‌ای که ابدا مطرح نبود، دیگر انسان بود. طولی نکشید تا طراحان و برنامه‌ریزان متوجه این مسئله شدند که انسان باید محور اصلی همه این اقدامات باشد، بنابراین عده‌ای از طراحان سعی کردند خود را به عنوان نمایندگان مردم معرفی‌ کنند که البته این شیوه نیز نتوانست پا برجا بماند چرا که در تصمیم گیری‌ها مردم را بصورت انفعالی در نظر می‌گرفت، تا اینکه به تدریج بحث مشارکت و اینکه استفاده کننده واقعی مردم هستند، مطرح شد. طی 50 سال گذشته در چارچوب فعالیت‌های شهرسازی، ایده‌ها، تئوری‌ها وابزارهای زیادی در سطح جهان شکل گرفته است که بیشتر آنها بر تأثیر متقابل محیط فیزیکی و فضای کالبدی (بستر) انسان تاکید دارند. بدین معنی که در یک رابطه‌ی دوطرفه انسان محیط را می‌سازد و همان محیط بر انسان اثر میگذارد. در چنین شرایطی ضرورت شناخت الگوهای رفتاری و اهمیت آنها بیشتر مورد توجه قرارگرفت. تجارب بسیاری را در کشورهای مختلف می‌توان ذکر کرد که عدم شناخت الگوهای رفتاری و شیوه زندگی ساکنین بستر، چگونه طرح‌ها را با شکست مواجه ساخته است و طرح‌ها یا اصلا مورد استفاده قرار نمی‌گرفت و یا به گونه‌ای نامناسب به کار بسته می‌شد. نمونه‌ای از این طرح‌ها در کشور ما پارکی است که توسط یکی از طراحان معروف طراحی شده، ولی نهایتا بُز‌ها در آن ساکن شده‌اند. این مسئله حاکی از شکافی است که بین دید طراح و کاربران طرح وجود دارد. الگوهای رفتاری متکی به فرهنگ است. این فکر است که به رفتار منتهی می‌شود و به ما حکم می‌کند که چطور رفتارکنیم، صرف‌ نظر از آنکه طراح چه فکر کرده و انتظار داشته است. برای مثال می‌توانیم به علائم راهنمایی و رانندگی اشاره کنیم که هرکدام پیام خاصی دارد ولی هم‌وطنان ما ابدا به آن توجه نمی‌کنند. نتیجه این است که فرهنگ مسئله‌ای نیست که بتوان یک شبه تغییر داد و یا به شکل دستورالعمل درآورد و حتی توبیخ و تنبیه نیز راه گشا نیست. اگر فرد در جامعه به گونه‌ای تربیت شود که قانون و مسئولیت جمعی برایش مهم باشد و فضای شهری را متعلق به همه افراد بداند، در هر شرایطی به این مسائل پایبند خواهد بود.


بنابراین می‌بایست طراحی شهری باید جزوی از برنامه‌های فرهنگ باشد؟ معتقدید عامل طراحی شهری در فرهنگ مردم موثر است و فرهنگ مردم را تغییر می‌دهد؟
بله. ولی نه بصورت آنی و در کوتاه مدت. ابزارهای طراحی و برنامه‌ریزی بسیار قدرتمند هستند، اما اثرگذاریشان در بلند مدت اتفاق می‌افتد. یعنی به تدریج می‌توانیم مردم را ترغیب کنیم و بیاموزیم که طور خاصی عمل کنند. من در دهه شصت که شرایط خاص جنگ حاکم بود، به این دلیل که تفاوت دیدگاه طراحان با طرز عمل مردم خیلی برایم اهمیت داشت، بر روی10 فضای شهری که یکی از آنها میدان انقلاب بود، کار کردم. هدف من مطالعه الگوهای رفتاری مردم بود که در آنجا به نتایج بسیار عجیبی رسیدم. شرایطی که با وجود پل عابر پیاده، کسی از آن استفاده نمی‌کرد. در میدان انقلاب رفتارهایی را ثبت کردم که در هیچ جای جهان البته به جز هندوستان اتفاق نمی‌افتاد. کسانی بودند که در آب‌نمای نزدیک میدان شنا می‌کردند، عده‌ای ناهار می‌خوردند، فردی نماز می‌خواند، فردی در فضای شهری خوابیده بود. یک نکته عجیب دیگر اینکه این رفتارها بطور مکرر رخ می‌دهند. قبل از انقلاب هم سه مورد از برخوردهای مقطعی که ظاهرا رایج بوده را ذکر می‌کنم. در آن دوران که آرمان مدیران و مسئولین، رسیدن به تمدن بزرگ بود و ایران را با کشورهایی همچون آلمان مقایسه می‌کردند، بحث الگوهای رفتاری زیاد مد نظر بود و کارهای عجیب و غریبی انجام شد؛ برای مثال اگر عابرپیاده وارد خیابان می‌ شد، برای مجازات او را سوار اتوبوس کرده و در جاده ساوه رها می‌کردند تا پیاده این مسیر را برگردد. در منطقه جوادیه هم که ریل قطار از منطقه مسکونی عبور می‌کند، همواره برخورد میان کودکان و قطار وجود داشت. به این منظور شهرداری دیواری بتنی احداث کرد تا مردم از پل استفاده کنند. ولی دیوار بتنی نیز در مقابل الگوهای رفتاری توان مقابله نداشت و مردم به طرز عجیبی دیوار را از دو طرف بریدند تا راه را برای خود هموار کنند. در تمام دنیا مطالعات فراوانی دال بر اینکه نمی‌شود طرحی را در خلاف جهت الگوهای رفتاری طراحی کرد، انجام شده است و باید مردم را به صورت غیر مستقیم و در طولانی مدت به سوی الگوهای رفتاری مثبت سوق دهیم. من در کتاب «تحلیل فضاهای شهری: در رابطه با الگوهای رفتاری استفاده کنندگان و ضوابطی برای طراحی» سعی بر این داشتم بر اساس چارچوب پدیدارشناختی که امروزه خیلی شناخته شده است به این مسئله بپردازم که به هرحال ما باید امروز فضای شهری‌مان متناسب و مطابق با این واقعیت‌ها طراحی کنیم در غیراین صورت جواب مناسبی نخواهیم گرفت.


تفاوت‌های «شهری برای زندگی» با شهری که روزمرگی در آن جاری است چیست؟ تهران چقدر بستر تعاملات اجتماعی و فرهنگی است تا عرصه برخوردهای مبادله‌ای و اقتصادی؛ یعنی در طراحی تهران اصالت با فرآیند است و یا با ماحصل آن؟
نکته خیلی ظریف و مهمی را مطرح کردید. شهر سازی فعالیت بسیار پیچیده‌ای است و دلیل آن‌هم این است که با انسان‌ها سروکار دارد و با رشته‌هایی همچون معماری متفاوت است. در معماری یک ساختمان، بالاخره معمار با افراد خاص و محدودی سروکار دارد و منابع ، نیازها و ویژگی‌های افراد قابل تعریف و قابل کنترل است. ولی در شهرسازی شما با یک طیف بسیار وسیع مواجه‌ هستید که برای مثال در شهری همچون تهران از ساکنین خود شهر گرفته، تا مسافرانی که از دیگر نقاط ایران به تهران آمده‌اند و حتی مسافران خارجی را نیز شامل می‌شود که خود این‌ها تفاوت‌های سنی، فرهنگی و غیر آن را به دنبال دارد. شناخت نیازهای این افراد و در ادامه پاسخ به آنها، کاری بسیار دشوار و پیچیده است. یکی از پیچیدگی‌های اصلی شهرسازی این است که ما یک سری مسائل ملموسی داریم که مشهود و قابل تعریف‌اند که اغلب کوتاه مدت و آنی‌اند و در خیلی از موارد توسط طراحان ویا خود مردم قابل شناسایی‌اند. ولی وای به حال شهری یا طراحی و یا مسئولینی که فقط به این مسئله بپردازند که در این‌صورت حتی ممکن است شهر به بیراهه رود و به جایی برسد که دیگر نتوان کاری انجام داد. بخش عمده فعالیت شهرساز باید برای بلندمدت باشد، او باید این سوال را از خود بپرسد که شهر، محله، خیابان، میدان و ... به کجا می‌روند و چه در پیش‌رو دارند. بخصوص برای آنکه امروزه بحث‌های پایداری و تعاملات اجتماعی و بسیاری از مواردی که صرفا بر جنبه‌های انسانی و رفتاری متکی است، مطرح می‌شود. شهرساز باید بتواند بستر و شهر را در جهت برجسته‌تر کردن ارزش‌های انسانی راهنمایی کند، به عبارت دیگر پاسخ‌گوی تمام نیازهای انسان باشد و در مسیر تعالی بخشی انسان به صورت فعال ظاهر شود، نه اینکه شهرساز تمام هم خود را بر خیابان‌ها و ساختمان‌ها مشغول دارد. با این توصیف به نظر می‌رسد وضعیت امروز تهران چندان رو به راه نیست. اتفاقاتی که در طول سالیان در شهر رخ می‌دهد، نشان نمی‌دهد که این شهر را برای بلند مدت طراحی کرده باشند. برای همین می‌شود گفت تهران از سوی مسئولین هنوز به مثابه بستر تعاملات اجتماعی پذیرفته نشده است. از این رو اصالت به فرایند داده نشده است. همان چیزی که به آن اشاره کردید، ما وضعیت تهران را طوری نمی‌بینم که بشود در آن ثبات و عاقبت اندیشی دید و گفت که شهری برای زندگی است. بیشتر اتفاقات تهران برای رفع و رجوع روزمرگی‌هاست.


چه قرارگاه‌های فیزیکی و با چه کیفیاتی می‌توانند ضربان حیات شهری تهران را احیا کرده و روزمرگی را از آن بزدایند؟ برای مثال در فضاهای عمومی شهر تهران در جاهایی مثل ایستگاه‌های مترو تلاش‌هایی برای برگزاری نمایشگاه آثار فرهنگی و هنری و مانند آن انجام شده است ولی آنچنان که پیداست این فعالیت‌ها از گیرایی بالایی برخوردار نیست. نظر شما در این مورد چیست؟
همه این فعالیت‌ها متاسفانه صوری و ظاهری‌اند. من یک مثال دردناک که همه تهرانی‌ها کم و بیش با آن آشنا هستند را ذکر می‌کنم. چند سال پیش شهرداری تهران با هدف تسریع و تسهیل دسترسی شرق و غرب تهران، تصمیمی مبنی بر دوطبقه کردن اتوبان صدر اتخاذ کرد. بر خلاف آنچه که امروزه در تمام نقاط دنیا اتفاق می‌افتد در این تصمیم‌گیری، طراحان و مردم مشارکت داده نشدند و اینکه آیا با وجود مزایای احتمالی که این پروژه دارد -که آن‌ هم نداشت- مشکلات احتمالی که در آینده ایجاد می‌کند چه خواهد بود. بارها از مسئولین شهرداری شنیده‌ایم که می‌گویند: می‌خواهیم محله محوری را تقویت کنیم. این در حالی است که محله محوری زمانی تقویت می‌شود که مثل شهرهای ما در گذشته با خود ساختار فیزیکی، ساختار اجتماعی، اقتصادی و مذهبی محله شکل بگیرد. یعنی مردم در همان جایی که زندگی می‌کنند کار و تفریح داشته باشند و آموزش ببینند و مسجد داشته باشند. یعنی در درجه اول طوری باشد که این محله‌ها از هر جهت ساختار کلی خود را داشته باشند. در این صورت است که شما مردم را به صورتی منطقی و عملی به زندگی در جامعه تشویق و ترغیب می‌کنید. به صورت مصداقی اگر بخواهیم در مورد این پروژه صحبت کنیم قبل از انجام این پروژه فردی که در منطقه حوالی بابایی زندگی می‌کرد، احتمالا قبل از این می‌خواست محل کار خود را به محل زندگی‌اش نزدیک کند که با اجرای این طرح دیگر نیازی به این کار نمی‌بیند. فضاهایی که هم به عنوان قرارگاه‌های فیزیکی طراحی می‌شود که در آنجا کمی از روزمرگی و سرعت شهر بکاهد عملا کاربرد خود را ندارند، چون عوامل اصلی نادیده گرفته می‌شوند، مهمترین عامل مردم هستند و آنها باید کنش کنند که متاسفانه نادیده گرفته می‌شوند.


آیا می‌توان گفت که این گونه مشکلات ناشی از برداشت مدل‌های شهری نظام‌های سرمایه‌داری است که در آن‌ها شهر صرفا به مثابه عرصه مبادله‌ای و اقتصادی درنظر گرفته می‌‌شوند؟
متاسفانه همین‌طور است ولی ما باید به این نکته توجه کنیم که خود آنها دیگر این‌گونه برخوردها را کنارگذاشته‌اند. در دیگر کشورها موارد مشابه طرح صدر بوده که بنابه‌دلایلی همچون آلودگی صوتی، دید و مسائل دیگر، با فشار خود مردم برچیده شد و مردم مشکلات ناشی از نبود آن را پذیرفته‌اند. اقداماتی همچون افزایش مداوم ظرفیت اتوبان‌ها و ساختن پارکینگ‌های بزرگ برخورد با معلول است، در حالیکه ما باید علت را ریشه‌یابی کنیم. رفتار ما هم اکنون همانند دهه‌های 20-30 غرب است، همانطور که «رایت» می‌گفت: بر همه آمریکایی هاست که در آخر هفته هرچه می‌توانند ماشین برانند و بنزین مصرف کنند. امروز مردم ما شیفته ماشین‌ها هستند و به نوعی ما داریم تجربه گذشته غرب را دوباره تکرار می‌کنیم. جالب این است که به خاطر همین تقلید ناصواب هم به خودمان می‌بالیم.

برج‌های مسکونی و مسکن جمعی در غرب حاصل یک فرآیند و نوعی صیرورت بود. یعنی آن‌ها از یک جایی فهمیدند باید سراغ ساختمان‌های بلند بروند که جمعیت بیشتری دربرداشته باشد که اتفاقا ضمیمه‌ی فرهنگی جالبی هم داشت کارشان، ولی در کشور ما همان اتفاق به صورت کلاژ درهم ریخته‌ای از آب درآمده است، چرا ما وقتی سراغ افکار غربی هم می‌خواهیم برویم انقدر عجولانه سراغشان می‌رویم؟
اینجا تفکرات وارداتی هستند که ما با آن‌ها مواجه‌ایم. کشورهای غربی صنعت و تکنولوژی را تولیدکرده و سایر زمینه‌ها را با آن وفق داده‌اند ولی در مقابل، ما از دوران قاجار به صورت مقطعی ماشین، پارکینگ، خیابان و ... را وارد کرده‌ایم. حتی با نگاهی به واژه‌ها و اسامی این مسئله روشن می‌شود. همانطور که امروز کامپیوتر و اینترنت و متعلقات آن این نقش را ایفا می‌کند و کار به جایی میرسد که واردات این محصوالات زبان را نیز تحت تاثیر قرار می‌دهد.
 با در نظر گرفتن همه این مشکلات چاره چیست؟ آیا می‌توان راهکار حل این مشکلات را در طراحی و برنامه‌ریزی شهری و شاخه‌های مرتبط جستجو کرد؟
متاسفانه باید به یک نکته دردناک اشاره کنیم، مسئله آنقدر پیچیده است که بسیار ساده لوحانه است که به آسانی بدان پاسخ دهیم. ما نباید جواب این سؤال را در شکل و کالبد شهرجستجو کنیم بلکه کلید حل این معما در فرهنگ و محل بروز آن یعنی الگوهای رفتاری است. مسئولین هم جزوی از این شهروندان هستند، و مسئله شهری هم یک گوشه از برنامه‌های کلان فرهنگی است. فرهنگ هم پشت تریبون ساخته نمی شود. بلایی که امروز دامن ما را گرفته همین تریبون‌هاست. در ابتدای قرن بیست ویکم ما در یک مجموعه‌ای که فعالیت‌هایی در سطح بین‌المللی داشت، کار می‌کردیم. از ما خواستند تا هدف خود را برای قرن بیست و یکم در مقاله‌ای بنویسیم. بعد از بررسی و تفکر زیاد در اینکه آیا مشکل ما ریشه در اقتصاد، مدیریت، تکنولوژی ویا تاریخ دارد و این که اگر بخواهیم تغییری ایجاد کنیم باید از کجا شروع کنیم، به این نتیجه رسیدم که شعار ما برای قرن بیست و یکم باید آموزش برای همه به منظور ارتقای آگاهی باشد. تاکید می‌کنم آموزش برای همه، به‌طوری‌که کسی که بیشتر قدرت دارد و تصمیم گیری می کند اتفاقا باید بیشتر آموزش ببیند. اگر از افرادی که در شورای شهر و مجلس هستند بخواهیم که درباره‌ی اتفاقاتی که در شهر رخ داده برایمان توضیح دهند پاسخ مناسبی دریافت نمی‌کنیم. حتی اگر مسئولان مستقیم این وضعیت را در نظر بگیریم مشاهده می‌کنیم که هرچه انجام می‌دهند در جهت تقویت و تشدید ناپایداری است. بنابراین اگر شما بخواهید به پایداری برسید و فرهنگ و الگو‌ای رفتاری را اصلاح کنید کلید هرگونه تغییر که می‌تواند پارادایم جدیدی ایجاد کند، آموزش است. مسئولان این کشور واقعا نیاز به آموزش‌های مهم تخصصی دارند. آموزش‌های واقعی و در سطح بسیار بالا. برای مثال مسئله‌ای که امروزه در امر آموزش کودکان برآن تاکید می‌کنند آموزش ازطریق رفتار است به نحوی امروز «گفتن» واجد هیچ ارزشی نیست.نظر سنجی‌هایی که در پروژه‌های طراحی شهری انجام می‌شود تا چه اندازه می‌تواند از طریق مشارکت شهروندان در برنامه ریزی و طراحی شهری در مسیر بازگرداندن حس فرد در قبال شهر مؤثر باشد؟


بگذارید من آب پاکی را روی دست خودم و شما بریزم! تا وقتی که آموزش به معنای ارتقای آگاهی اتفاق نیفتد هر کاری که انجام دهیم مبنی بر اینکه انتظار داشته باشیم مشارکتی انجام بگیرد، صوری خواهد بود. در رابطه با فرهنگ باید بگویم که در کشور ما مردم یک جور فکر می‌کنند، طور دیگری حرف می‌زنند و به‌گونه‌ای متفاوت عمل می‌کنند، این ویژگی بین مسئولین و مردم ما مشترک است. اگر شما از خانواده چند نفره‌ای که با وجود پل عابر پیاده عرض اتوبان را طی می‌کنند در این طرف اتوبان مصاحبه‌ای بگیرید مبنی بر اینکه آیا درست است که با وجود پل عابر پیاده وارد اتوبان شد، این امر را مردود اعلام می‌کند. ما سال‌ها در کارهایمان تجربه‌هایی از این دست شامل نظرسنجی و پرسشنامه داشته‌ایم وهدف ما از همه این کارها اعمال نظر مردم در تصمیم‌گیری‌ها بود، ولی ابدا موفق نبوده‌ایم. زیرا این اقدامات ماهیت صوری و غیر واقعی به خود گرفته است و این از آنجایی نشأت می‌گیرد که فرد حس مسئولیت اجتماعی ندارد و فقط منافع شخصی را در نظر می‌گیرد.


به باور گئورگ زیمل، افزایش جمعیت با تخصصی شدن و شهرنشینی، افراد را به هویت‌های تکه پاره‌ای تبدیل می‌کند و ان‌ها دیگر احساس تعلق به چیزی ندارند. در کلان‌شهرها افراد مانند اجتماعات سنتی با تمام وجود عضو یک حلقه‌ی اجتماعی نیستند، فقط جزئی از خود را وقف هر یک از روابط‌شان می‌کنند. راه بازگرداندن حس مسئولیت به چنین اجتماعی چیست؟ اصلا راهی است؟
کلید، تغییر تک تک انسان‌ها با ارتقای آگاهی افراد است. در دنیای امروز که ارتباطات تا این حد وسعت یافته است دیگر مهم نیست که شهر تا چه وسعت یافته. البته روشن است که در شهرهای بزرگتر روابط پیچیده است ولی اگر حس مسئولیت جمعی و آگاهی وجود داشته باشد شما به راحتی می‌توانید نظرات طیف وسیعی را در تصمیم‌گیری‌های خود اعمال کنید. باز هم به همان بحث قبلی برمی‌گردیم که آموزش از طریق تمامی کانال‌ها و ابزارها در همه سطوح و برای همه. البته مشخص است که این مسئله باید در طولانی مدت پیگیری شود ولی بالاخره باید اولین گام باشد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha