سلامت نیوز: همه چیز از انتشار یك فیلم در فضای مجازی آغاز شد.تا همین چند روز پیش و قبل از انتشار فیلم،پیدا كردنشان كار سختی نبود،اما حالا باید بیشتر بگردید. كل فیلم 50ثانیه است،حتی به یك دقیقه هم نمیرسد اما آنچنان درد این 50ثانیه میرود درروح و اعصاب تان كه تا ساعتها رهایتان نمیكند.راننده ناواردی سعی كرده ماشین را روشن و حركت كند، كارت خواب ها كنار خیابان نشسته و منتظر ثبت نام بوده اند و فاجعه شكل گرفته است.
به گزارش سلامت نیوز، روزنامه قانون در ادامه نوشت: در صف ثبتنام منتظر بودیم كه صدای چرخهای ماشین را شنیدیم.یك خودروی مزدا كه متعلق به پیمانكار شهرداری بود بهسرعت به سمت صف انتظار ما آمد كارتن خواب ها كنار خیابان نشسته و منتظر ثبت نام در مددسرا بوده اند كه فاجعه شكل گرفته است و در آن دو انسان جان خود را از دست داده و 10 نفر زخمی شده اند.
یکی از مجروحین می گوید:دراین دو روز بهگونهای با ما برخورد میكنند كه انگار ما انسان نیستیم. باور كنیدما معتاد نیستیم ولی مكانی برای ماندن نداریم به همین دلیل به مددسرا مراجعه میكنیم.
فیلم با تصویر بسته روی مردی بی جان افتاده كف خیابان شروع میشود:«اینجا مولویه،این كارتن خوابهایی هستند كه ماشین ار روشون رد شده...».فردی فریاد میكشد و دوربین در امتداد خیابان حركت می كند.
حركت می كند و فیلم میگیرداز بی خانمانهایی كه افتادهاند كف خیابان،یكی یكی ،دوتا دوتا غرق خون و ناله.مردم جمع شدهاند،یكی باموبایلش فیلم میگیرد ،دیگری قصد كمك دارد و آن یكی زل زده به جمعیت غرق خون افتاده كف خیابان:«آخ.. آی.. كمكم كنین». صدای فریاد و ناله میپیچد در همهمه جمعیت حاضر و بعد تمام.
كل فیلم 50ثانیه است،حتی به یك دقیقه هم نمیرسد اما آنچنان درد این 50ثانیه میرود درروح و اعصاب تان كه تا ساعتها رهایتان نمیكند؛دردی كه آن قدر فریاد زده شد و چارهای برایش پیدا نشد حالا دیگر به چشمانمان «بیدرمان» میآید.درد له شدن و جان دادن عدهای درزیرآفتاب خیابان مولوی وقتی غم سرپناه داشتند و فكر نان شبی كه اگر خوششانس باشند شاید قسمتشان شود.
درد بی درمان كشته و زخمی شدن عدهای بیسرپناه كنار خیابان كه حتی با اینكه كارت سلامت گرفتهاند و تلاش میكنند تا میان كثافتهای زیر پوست شهر،نجات بدهند تن بیمارشان را،باز هم متداولترین كپشنی كه روی عكس و فیلمشان می خورد:«كارتن خواب معتاد» است.
«خانم ،ما معتاد نیستیم. قبلا بودیم. متادون میگیریم ترك كنیم ،ما معتاد نیستیم خانم»این حرفهای رضاست،یكی از همان 6كارتن خوابی كه ظهر یك روز زمستان،ماشین از رویشان رد و فیلمشان در شبكههای اجتماعی پخش شد.
ماجرای یك فیلم
همه چیز از انتشار یك فیلم در فضای مجازی آغاز شد.تا همین چند روز پیش و قبل از انتشار فیلم،پیدا كردنشان كار سختی نبود،اما حالا باید بیشتر بگردیدتا بلكه بتوانید پیدایشان كنید:«جاشون عوض نشده اما از وقتی ماشین زیرشون كرده پخش و پلا شدن ولی بازم همونجان،یه كم بالاتر،دست راست».آدرسی كه مغازه دارمی دهد خیلی دور نیست،چندمتر بالاتر خیابان اصلی مولوی،فرعی انبارگندم،روبه روی مددسرای یونس.
تلاش برای حضور در مددسرا
نشستهاند و زل زدهاند به درب مددسرایی كه نه روز حادثه جایشان داده بود و نه حالا كه حتی بیمارستان هم تن زخمیشان را قبول نكرده است. علی یكی از همان 6 نفر است.حرف كه می زند می نالد از درد و به خود میپیچد اما قبل از آنكه از دردش حرف بزند ،می گوید كه معتادنیست و از ناچاری آواره خیابان شده:«چند ماه است كه در مددسرای یونس اقامت دارم.معتاد نیستم وشغلم جوشكاری است اما بهدلیل اینكه جایی برای خوابیدن ندارم،ساعت 5به مددسرا مراجعه میكنم و پس از ثبتنام، شب در مددسرا میمانم.»روز حادثه چه اتفاقی رخ داد؟
علی روز حادثه به خیابان روبه روی پارك رفته و منتظر بوده است تا بتواند شب را در مددسرا بگذراند:«ظرفیت این مددسرا 100 نفر است وبرای اینكه ازدحامی در جلوی مددسرا نشود؛ساعت 3 ثبتنام میكنند؛ این كار 5 دقیقه بیشتر طول نمیكشد.در صف ثبتنام منتظر بودیم كه صدای چرخهای ماشین را شنیدیم.یك خودروی مزدا كه متعلق به پیمانكار شهرداری بود بهسرعت به سمت صف انتظار ما آمد.تا بهخودمان بیاییم با 11 نفر برخورد كرد.چند دقیقه بی هوش بودم هنگامی كه بههوش آمدم با چشم خود دیدم ماشین چپ شده و 4 نفر زیر ماشین بودند. یك نفردرجا كشته شد و یك نفر نیز در اورژانس بیمارستان فوت كرد.یكی دیگر ازبچهها نیز قطع نخاع شده است.مابقی نیز، دست و پا بهشدت زخمی شدهاند». بعد از آنكه ماشین از رویشان رد شده است مردم ریختهاند برای كمك. با اورژانس تماس گرفته اند و با هر زور و ضربی كه شده رساند شان به بیمارستان «سینا».بیمارستان چه كرده؟ علی میگوید نوبت عمل برایشان زده و بعد حتی حاضر نشده كه بیشتر نگهشان دارد تا وضعیتشان مشخص شود:«من بهشدت صدمه دیدم، پنجشنبه نوبت عمل دارم اما مسئولان بیمارستان سینا اعلام كردند كه تخت خالی ندارند و باوجود درد بسیار من را ترخیص كردند».میگوید كه پلیس، راننده ماشین را دستگیر كرده است،راننده كم سن و سالی كه نهایت 16 سال داشته نه بیش تر.
ماجرا این بوده است كه اساسا نه قضیه مربوط به شهرداری بوده و نه قصدی برای زیرگرفتن آدم ها وجود داشته است. راننده ناواردی سعی كرده ماشین را روشن و حركت كند، كارتن خواب ها كنار خیابان نشسته و منتظر ثبت نام بوده اند و فاجعه شكل گرفته است. فاجعه ای كه در آن دو انسان جان خود را از دست داده و حدود 10 نفر دیگر زخمی شده اند.اما فاجعه بزرگ تری نیز در این شهر در حال زایش است.كارتن خواب هایی كه ساعت ها پیش از غروب در انتظار ثبتنام در یكی از شلوغ ترین خیابان های این شهر كنار خیابان مینشینند. ماشین در نهایت واژگون شده و راننده كم سن آن ، حال خود شاید قربانی دیگری است كه در بازداشت است.اما فاجعه بزرگ تر رفتاری است كه در بیمارستان سینا با كارتن خواب ها شده است.به آنان بی توجهی شده و در نهایت بدون درمان مناسب دوباره آنان را به خیابان فرستاده اند.فاجعه بزرگ تر در حال شكل گیری این است كه برای كادر درمانی بیمارستان، پیش از آنكه نام انسان بودن مجروح ها دارای اهمیت باشد این مساله مهم بوده است كه آنان كارتن خواب هستند.
قصه تلخ ادامه دارد
قصه تلخ كارتن خوابهای خیابان مولوی با ریختن خون كف خیابان تمام نشده است .آنها تاوان بیخانمانیشان را با مرگ دادند،مرگ رفقایی كه هرروز کنار هم بودند در یكی از خیابانهای شلوغ این شهر؛خانهای با فرش آسفالت داغ ظهر وسقف آسمان سرد شب.«علی» دستش را بسته و آویزان كرده به گردنش.درد امانش را بریده. رنج آنقدر چنگ میزند به صدایش كه میان حرفهایش نفسهایش میبرد و با زور ادامه می دهد:«یكی از آنهایی كه فوت كرده دوست صمیمی من بود. اسمش امیر بود و45سال داشت. بهكمك خواهرش می خواست خانهای اجاره كند و دوباره خانوادهاش را سامان دهد كه فوت كرد. فرد دیگری كه فوت كرده است هم میشناختم؛نجار بود».
هیچ كس در دو روز گذشته به آنان توجه نكرده است
كسی به دیدن تان نیامد؟رها شدید كنار خیابان؟جواب می دهد:«تنها مسئولی كه به ما سر زد سرگرد حسینی از كلانتری محل بود كه به بیمارستان آمد و نكاتی را درباره پیگیریهای پروندهمان توضیح داد. هیچ ارگان، پیمانكار شهرداری یا خود شهرداری حال ما را نپرسیده است.»اینها را میگوید و سرش را از درد فرو میكند در اوركتش. «مجید»كمی آن طرفتر ایستاده،با سروصورت زخمی وباندپیچی شده.لوازمش را روی آخرین نیكمت شرقی پارك(لوازمش یعنی ناخن گیر و پاكت سیگار و روزنامه در دستش).حالا نشسته در پارك کنار خیابان، جایی كه تا همین روز حادثه اجازه نداشته است كه به آن وارد شود چون «كارتن» خواب است و حق ورود ندارد.نگاه بیرمقش را از روی لوازمش می اندازد روی سنگفرش های پارك و میگوید: « طبق عادت هر روز درصف انتظار ثبتنام بودیم، متاسفانه به ما اجازه نمیدهند در پارك روبرو صف ثبتنام تشكیل دهیم به همین دلیل در آن سمت خیابان صف می کشیم . درحال روزنامه خواندن بودم كه دیدم یك خودرو بهسرعت به سمت ما میآید زمانی به خودم آمدم كه زیر چرخ ماشین بودم. چند نقطه سرم شكسته پایم آسیب دیده و جراحات زیادی دیدهام . 45 دقیقه طول كشید تا به بیمارستان منتقل شویم. در این مدت زمانی مددیارها به ما كمك كردند. یك نفر درجا فوت كرد؛ 10 نفری كه مصدوم شده بودیم را به بیمارستانهای سینا، هفت تیر و لقمان الدوله انتقال دادند. یكی از مصدومین بعد از انتقال به بیمارستان فوت كرد. من را به بیمارستان هفتتیر انتقال دادند رسیدگی خوبی نداشتند حتی غذا هم به من نداند».
شكایت نكردید؟
بی آنكه تغییری در لحنش ایجاد شوددر ادامه میگوید:«تنها از كلانتری آمدند و یك صورت جلسه تهیه كردند. باوجود اینكه به دكتر گفتم كه درد دارم من را مرخص كردند.برای شكایت ازپیمانكار شهرداری به كلانتری مراجعه كردهایم؛كلانتری محل یك نامه به ما داده است».نامه را چه كار كردید؟
فندكش را روشن ودوباره خاموش می كند:« برای رفتن به پزشكی قانونی و گرفتن نامه از آن، 45 هزار تومان نیاز داریم كه هیچ كدام از ما این پول را نداردبه همین دلیل حتی توان شكایت را هم نداریم. برای پانسمان و درمان به پزشكان بدون مرز مراجعه كردیم اما این مداوا كافی نیست و باید درمان اساسی صورت گیرد. هیچ كس را نداریم كه از حقوق ما دفاع كند و پیگیر حق ما باشد ».فندك،روزنامه و ناخنگیرش را برمیدارد،جمع می كند در بغلش و زل میزند به دربسته مددسرا.بی خانمان یا كارتن خواب ؟
نشسته روی نیمكت،كمی دورتر از آن دونفر.كت و شلوار پوشیده و شمرده حرف میزند:« من بیخانمانم،كارتن خواب نیستم».نامش رضاست.روز حادثه او هم مانند علی،مجید و آن 4نفر دیگر منتظر بوده تا درب های مددسرا باز شود و او را مانند سایرین پذیرش كند:«مانند دیگر بچهها در صف انتظار نشسته بودم كه خودروی شهرداری آمد و از روی بچهها ردشد. خودرو در پیادهراه بود و یك نوجوان افغان سوار آن شد و بهدلیل عدم آشنایی با رانندگی توان كنترل خودرو را نداشت و به سمت ما آمد. از ناحیه كتف دچار آسیب شدم. من را به بیمارستان انتقال دادند؛ در آنجا حتی یك سرم یا آمپول به من نزدند. ابتدا پزشك گفت كه باید عمل شوم اما نمیدانم چرا پشیمان شدند و من را عمل نكردند و ترخیص شدم.هنگامی كه ترخیص شدم شب بود و مكانی برای ماندن نداشتم تا صبح با آن درددرخیابان با آن سرما ماندم.»اعتیادی در كار نیست ، فقط فقر است و بی خانمانی صدایش بالاتر میرود:«نمیدانیم چه كسی باید پاسخگوی ما باشد؛دراین دو روز بهگونهای با ما برخورد میكنند كه انگار ما انسان نیستیم.ما معتاد نیستیم ولی مكانی برای ماندن نداریم به همین دلیل به مددسرا مراجعه میكنیم. این خودرو متعلق به پیمانكار شهرداری است. بارها دیدهام كه خودروهایی با آرم شهرداری میآیند و مصالح را در انبار آن تخلیه میكنند. آن روز هم مصالح آورده بودند».درد امانش را بریده. درد بزرگتر برایش اما انگ«معتاد بودن» است:«شنیدم كه بعضی از مسئولان گفتهاند كه آن ها كارتنخوابهایی بودند كه درحال مصرف مواد بودهاند. این درحالی است كه بسیاری از ما معتاد نیستند بلكه بیخانمان هستند.
شرایط خیابان انبار گندم به گونهای است كه شما نمیتوانید بنشینید و مواد مصرف كنیدو حتی اگر مواد هم مصرف میكردیم دلیلی برای این فاجعه و كشته شدن نیست و مصرف مواد جرم و گناه مسببان آن را كم نمیكند». ساعت چهار و چهل وپنج دقیقه است .رضا نگاه می اندازد به ساعتش و بلند آن طور كه آن دو نفر دیگر هم بشنوند میگوید:«یك ربع دیگه مونده».یك ربع دیگر مانده تا درهای مددسرا باز و آن ها پذیرش شوند،مثل روز قبل حادثه با درد بیخانمانی،مثل روز بعد از حادثه با درد بیخانمی و زخمهای تن.عقربهها این ثانیههای آخر را تندتر دویدهاند و حالا رسیدهاند به ساعت:«5عصر». بلند میشوند كه بروند سمت خروجی پارك و از آنجا هم روانه اتاقهای مددسرا.مددسرایی كه چندسالی است مثل مسكن شده برای دردهایشان.دردهایی كه كسی برای آن راهحل و درمانی ندارد و هرچه كه در این سال ها تجویز شده- از مددسرا گرفته تا گرمخانه- تماما مسكن بودهاند و بس.«كارتن خوابی»،«بیخانمانی» یا هر نام دیگری كه بنشانند روی این زخم،اندكی از درد آن كم نمیكند. چه فرقی میكند كه ماشین كدام نهاد وارگان بوده و خونشان روی آسفالتهای كدام خیابان این شهر ریخته؟ وقتی تن هر خیابان این شهر با این درد آشناست.فریادهایشان به گوش كسی نمیرسد و انگار كه شدهاند جزیی انكار ناپذیر ازین شهر.نپذیرفتنشان درد است واینگونه پذیرفتنشان هم درد.وقت آن رسیده كه همه از مسئول و شهروند«بیخانمانها» را ببینند و بالاخره چارهای برای حل مشكلاتشان پیدا شود.گام اول شاید این باشد كه همه به یادبیاوریم زیر سقف و بدون سقف،همه انسانیم و «زندگی» حق همه ماست؛چه آنكه لوستر میلیاردی به سقف خانهاش آویخته و چه آنكه شب تا سحر به نور كمفروغ ستارهای در آسمان دودگرفته تهران چشم دوخته.
نظر شما