چهل روز از آن پنجشنبه دردناک گذشت. صبح تلخ واقعه که ملتی را در سوگی بزرگ فروبرد. ساعت ٨ صبح آخرین روز از نخستین ماه زمستان بود که آتش آغاز شد، اما خاموش نشد. آتش‌نشانان گروه به گروه آمدند، دست به کار شدند؛ اما باز هم آتش خاموش نشد. عقربه‌ها ساعت ١١:٣٠ را نشان می‌داد که فاجعه رخ داد. غول ٥٤ساله پلاسکو در مقابل چشمان وحشت‌زده مردم فروریخت و ٢١ نفر را بلعید. اما باز هم آتش خاموش نشد.

چله نشینان پلاسکو

سلامت نیوز: چهل روز از آن پنجشنبه دردناک گذشت. صبح تلخ واقعه که ملتی را در سوگی بزرگ فروبرد. ساعت ٨ صبح آخرین روز از نخستین ماه زمستان بود که آتش آغاز شد، اما خاموش نشد. آتش‌نشانان گروه به گروه آمدند، دست به کار شدند؛ اما باز هم آتش خاموش نشد. عقربه‌ها ساعت ١١:٣٠ را نشان می‌داد که فاجعه رخ داد. غول ٥٤ساله پلاسکو در مقابل چشمان وحشت‌زده مردم فروریخت و ٢١ نفر را بلعید. اما باز هم آتش خاموش نشد.

به گزارش سلامت نیوز، روزنامه شهروند در ادامه نوشت: تا چشم کار می‌کرد، آوار بود و میله‌های داغ، شعله‌ها از زیر آوار خبر از یک فاجعه وحشتناک می‌داد. تیم‌های عملیاتی آمدند، تجهیزات وارد شد، ١٠ روز تمام تلاش کردند تا بالاخره آوارها برداشته شد و شعله‌ها خاموش؛ جای آن ساختمان پراُبهت در خیابان استانبول پایتخت خالی ماند و دیگر خبری از جرقه‌های آتش نبود. آتش را خاموش کردند، اما در این میان هیچ‌کس نتوانست داغ دل‌ها را ذره‌ای کم کند. داغ دل خانواده‌های ١٦ قهرمان و ٥ کارگر و کسبه؛ هیچ نیرویی نتوانست آنهایی را که بعد از ١٠ روز جسد عزیزشان را از زیر آوارهای داغ پلاسکو تحویل گرفتند، آرام کند. حالا ٤٠ روز گذشته و هنوز هم داغ‌ها تازه ‌است؛ دل‌ها تنگ است و ماتم در خانه تک‌تک این قربانی‌ها موج می‌زند. دردشان بعد از ٤٠ روز نه کمتر بلکه بیشتر هم شده است. هنوز هم درست مثل روز تلخ واقعه چشمانشان گریان و قلبشان لرزان است. ٤٠ روز است که دوستان و خانواده ١٦ قهرمان و ١٥ قربانی دیگر تنها به عکس عزیزشان خیره شده‌اند و اشک می‌ریزند. ٤٠ روز است که ١٦ مرد آتش سر کار نمی‌روند، نامشان در لیست هیچ ماموریتی نیست. در میان آوار پلاسکو جا مانده‌اند و حالا خانواده و همکارانشان از ٤٠ روز ماتم این دوری می‌گویند

خنده بهنام دلگرممان می‌کند

بهنام میرزاخانی نخستین شهید آتش‌نشان در حادثه پلاسکو بود. زیر آوار نماند، اما شعله‌های آتش امانش نداد و بر اثر سوختگی جان باخت. بهنام تنها یک ماه بود که داماد شده بود. ٤ سالی می‌شد که در ایستگاه دوم آتش‌نشانی کار می‌کرد اما در آخرین ماموریتش وقتی راهی ساختمان پلاسکو شد، دیگر بازنگشت. حالا بعد از ٤٠ روز خانواده‌اش همچنان خیره به عکس خندان بهنام مانده‌اند و با لبخندش جانی دوباره می‌گیرند. برادر میرزاخانی در گفت‌وگو با «شهروند»، درباره این ٤٠ روز غمگین چنین می‌گوید: «مگر می‌شود فراموش کرد. مگر می‌شود درد را کمتر کرد. نبودن بهنام هر روز بیشتر از روز قبل احساس می‌شود. مادرم و همسر بهنام حالشان از همه بدتر است. مرتب به عکس بهنام نگاه می‌کنند و اشک می‌ریزند. اما دیدن لبخند بهنام در عکسش، آنها را دلگرم می‌کند. می‌گویند این لبخند امیدی است برای آرام بودن روح بهنام؛ با این حال عزاداری در این ٤٠ روز همیشه با ما بوده و با هر تلنگری اشکمان درمی‌آید. در این میان دلسوزی و همدردی مردم، به خانواده‌مان آرامش خاصی می‌دهد. مردم با ابراز همدردی‌ برایمان سنگ تمام گذاشتند. در این ٤٠ روز یا به خانه‌مان سر زدند یا سر مزار برادرم رفتند و با گل و شمع خود را در غم ما شریک کردند. مسئولان و همکاران برادرم هم که مرتب پیگیر کارها هستند و هرازگاهی به ما سر می‌زنند تا اگر کاری از دستشان برآید، انجام دهند. از هیچ کمکی هم دریغ نمی‌کنند. تا الان هم پول دیه و مستمری پرداخت نشده و منتظر انجام کارها هستیم. باید کارهای انحصار وراثت انجام شود و بعد پول دیه و مستمری را دریافت کنیم. بحث شهید را نیز پیگیری کرده‌ایم و منتظر نظر مقام معظم رهبری هستیم تا اگر بشود نام برادرم در لیست شهدا ثبت شود. در کل مردم و مسئولان در این مدت، برایمان سنگ تمام گذاشتند و همین همدردی‌ها باعث شد تا کمی دلگرم شویم.»

هیچ‌کس یادی از ما نمی‌کند

در میان قربانیان حادثه پلاسکو خواهر قاسم، نگهبان ساختمان که در زیر آوار ساختمان جا ماند، از همه بیشتر دلش پر است. تا صحبت از برادرش به میان‌ می‌آید، اشک می‌ریزد و سر درد دلش باز می‌شود.
او می‌گوید: «در این مدت هیچ‌کس از ما یادی نکرده است. حتی یک نفر هم به ما سر نزده و هیچ‌کدام از مردم کشورمان با ما ابراز همدردی نکرده‌اند. انگار در این حادثه فقط آتش‌نشانان بودند که جان باختند. از همه جای کشورمان با آنها ابراز همدردی کردند و مرتب نام آنها بر سر زبان‌ها بود. در صورتی که قاسم هم مثل آنها در میان آوارهای شعله‌ور جان باخت. در این مدت با عذاب و بدبختی زندگی کردیم. فرزندان قاسم هرازگاهی یاد پدرشان می‌کنند. نزدیک عید است و حتی پول نداریم یک خرید برای بچه‌های قاسم کنیم. نه پول دیه پرداخت شده و نه مستمری؛ تازه بعد از کلی پیگیری به ما اعلام کرده‌اند که ٧٠٠‌هزار تومان در ماه به‌عنوان مستمری به همسر قاسم پرداخت می‌شود که آن هم تازه بعد از ٥ یا ٦ ماه دیگر پرداخت خواهد شد. تنها مانده‌ایم و نمی‌دانیم باید چه کار کنیم. من یک نفر هستم که به دنبال کارها می‌روم و خیلی هم راه و چاه را بلد نیستم.
کسی نیست کمکمان کند. کسی نیست به ما دلگرمی بدهد. انگار اصلا برادرم وجود نداشته است. در تنهایی خودمان داریم با درد و رنج دست و پنجه نرم می‌کنیم و فقط با همسر حیدر در ارتباط هستیم. ولی آنها هم مثل ما هستند و کسی نیست از آنها یادی کند. روزگارمان سخت شده و مانده‌ام در آینده چطور می‌توانیم زندگی فرزندان قاسم را اداره کنیم.
چون خودمان هم وضع مالی خوبی نداریم. حتی پول کفن و دفن را هم خودمان پرداخت کردیم، آن را هم قرض کرده‌ایم و قرار است پس بدهیم. برای همین می‌خواهم از مسئولان و مردم خواهش کنم از ما هم یادی کنند. ما خیلی تنها مانده‌ایم.»

داغمان هنوز تازه است

 ناصر مهروز، قهرمان پرورش اندام کشور بود، اما کارش را دوست داشت. او ١٥سالی می‌شد که در آتش‌نشانی کار می‌کرد. برادرش به «شهروند» می‌گوید: «٤٠ روز گذشته، ولی انگار همین امروز خبر فوت دردناک برادرم را شنیده‌ایم. هنوز داغمان تازه است. نمی‌توانیم فراموش کنیم. من و برادر دیگرم هم مثل ناصر آتش‌نشان هستیم، اما اصلا دست و دلمان به کار کردن نمی‌رود. یاد و خاطره ناصر هر روز جلوی چشمانمان است.
آن‌قدر ناراحت هستیم و عزاداریم که تا الان نتوانسته‌ایم به دنبال کارهای پرداخت دیه و نام شهید برویم. همکاران برادرم دنبال کارهای ما هستند و این موضوعات را پیگیری می‌کنند. ولی فعلا کارها تمام نشده و هیچ پولی دریافت نکرده‌ایم. در این مدت ٤٠ روز مردم نیز برایمان سنگ تمام گذاشتند.
با ارسال گل و حضور در تمام مراسم‌ها، با ما ابراز همدردی کردند. همین باعث دلگرمی ما شده است، اما با این حال هیچ چیزی نمی‌تواند نبود برادرم را جبران کند. مادرم صبح تا شب گریه می‌کند و اسم ناصر را صدا می‌زند. هرچه بیشتر می‌گذرد، دردمان و دلتنگی‌مان هم بیشتر می‌شود. ناصر یار و همراه ما بود و هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شویم، غم نبودش بیشتر از گذشته عذابمان می‌دهد. امیدوارم خداوند به خانواده‌مان صبر بدهد تا بتوانیم با این موضوع کنار بیاییم.»

 همه در شوکیم

محمد آقایی سه سالی می‌شد که در ایستگاه یک آتش‌نشانی کار می‌کرد. او هم آخرین ماموریتش در ساختمان پلاسکو بود. همسرش هنوز هم بعد از گذشت ٤٠ روز در غم شوهرش اشک می‌ریزد و دلتنگ است. برادرش به «شهروند» می‌گوید: «در این مدت ٤٠ روز غم از دست دادن برادرم ما را بی‌رمق و بی‌تاب کرده است. با کوچکترین تلنگری اشک می‌ریزیم. تمام خانواده به دنبال بهانه‌اند تا اشک بریزند. غم تمام فضای خانه را فراگرفته و هیچ‌کس حتی حوصله حرف زدن هم ندارد. در این میان همسر محمد از همه بیشتر در عذاب است. با کسی حرف نمی‌زند. حال و روز خوبی ندارد و فقط اشک می‌ریزد. هرچه سعی می‌کنیم تا به او کمی روحیه دهیم، فایده‌ای ندارد. داغش مثل روز اول تازه است. در این میان دلگرمی‌های مردم و ابراز همدردی‌شان کمی به ما انرژی می‌دهد و آرام‌ترمان می‌کند. در مورد بحث دیه هم هیچ پولی تا الان دریافت نکرده‌ایم و پیگیر کارها هستیم.»

٤٠ روز در شوک از دست دادن پدر

محسن قدیانی ١١سالی می‌شد که در ایستگاه سوم آتش‌نشانی کار می‌کرد. آخرین ماموریتش در ساختمان پلاسکو بود. دختر ١١ساله‌اش هنوز در شوک پدرش است. نه گریه می‌کند و نه حرف می‌زند. هنوز برای پدرش اشک نریخته؛ فقط گاهی اوقات از پدرش یاد می‌کند و نام او را به زبان می‌آورد. همسرش نیز هنوز حال و روز خوشی ندارد، آن‌قدر که نمی‌تواند درباره شوهرش حرفی بزند. برای همین برادرزن محسن با «شهروند» صحبت می‌کند و در این‌باره می‌گوید: «دختر کوچک خواهرم که ٦‌سال دارد، بیشتر شب‌ها به یاد پدرش می‌افتد. وقتی می‌خواهد بخوابد نام پدرش را صدا می‌زند. انگار هنوز باور نکرده که پدرش را از دست داده است. اما مبینا، دختر بزرگتر خواهرم هنوز شوکه است. او را نزد روانشناس هم برده‌ایم و مشاور می‌گوید باید هر طور شده مبینا اشک بریزد تا غم درونش خالی شود. ولی هرچه تلاش می‌کنیم این دختر گریه نمی‌کند. خواهرم هم که غم از دست دادن شوهرش از یک طرف و دل‌تنگی دخترهایش از طرف دیگر او را آزار می‌دهد. برادرها و مادر محسن هم هنوز مرتب اشک می‌ریزند و هر بار با آنها صحبت می‌کنیم صدایشان از شدت گریه گرفته است. در مورد بحث دیه و مستمری نیز هنوز هیچ پولی پرداخت نشده و به دنبال کارهایش هستیم. در این مدت هم سعی کردیم هر طور شده هزینه‌های زندگی خواهرم را تأمین کنیم تا احساس کمبود نداشته باشد. در این مدت مردم هم برایمان سنگ تمام گذاشتند و از هر نقطه‌ای از کشور یا به ما سر زدند یا با ارسال گل و پیام ابراز همدردی کردند.»

احتیاج به مشاوره روانشناسی داریم

همکار سعید نظری و رضا شفیعی دو آتش‌نشانی که از ایستگاه ١٣ در حادثه ساختمان پلاسکو قربانی شدند، هنوز در غم از دست دادن آنان سوگواری می‌کند.
او درباره همکارانش به «شهروند» می‌گوید: «از وقتی این حادثه برای رضا شفیعی و رضا نظری رخ داده، همه‌مان در ایستگاه روحیه بدی داریم. در آن ١٠ روز مرتب در عملیات آواربرداری بودیم و تمام تلاشمان اتمام این عملیات تلخ بود.
ولی بعد از آن تازه داغ‌ها تازه و حال و روزمان روزبه‌روز بدتر شد. من حادثه‌های تلخ زیادی را در دوران کاری‌ام دیده‌ام، اما مطمئنم که حادثه پلاسکو هیچ‌گاه از ذهنم پاک نمی‌شود. همیشه روز حادثه و از دست دادن همکارانم جلوی چشمانم خواهد بود.
هر روز با روحیه خراب سر کار می‌روم و وقتی ماموریت آغاز می‌شود، حال و روزم بد می‌شود. همه همکارانمان در ایستگاه هم همین‌طور هستند. این حادثه آن‌قدر بزرگ و دردناک بود که روحیه همه‌مان را به هم ریخته است.
 نمی‌توانیم فراموشش کنیم. برای همین به نظرم ما احتیاج به مشاوره روانشناسی داریم تا بتوانیم دوباره مثل سابق شویم. نبود سعید نظری و رضا شفیعی که از دوستان صمیمی من بودند هم بیشتر ما را عذاب می‌دهد. دو نفر از بهترین همکاران و دوستانمان را از دست داده‌ایم.
هنوز خودرو رضا شفیعی بعد از ٤٠ روز در پارکینگ است و هیچ‌کس دل و دماغ حرکت دادن این خودرو را ندارد. حتی خانواده‌اش هم روحیه این را ندارند که بخواهند خودرو رضا را جابه‌جا کنند.
حتی تختخوابش هم دست‌نخورده باقی مانده و هیچ‌کس به آن دست هم نزده است. سعید نظری هم تازه به استخدام آتش‌نشانی درآمده بود و چند روز بود که نخستین حقوقش را گرفته بود. در این ایستگاه همه چیز به هم ریخته است و بعد از ٤٠ روز همچنان مثل آن پنجشنبه تلخ در عذابیم و گاهی اوقات اشک می‌ریزیم.»

پسرم بیماری عصبی گرفته است

 حیدر هم نیروی خدماتی ساختمان پلاسکو بود. در میان آوار ساختمان قدیمی جا ماند و سرنوشتش مبهم ماند. همانی که از موتورخانه تماس گرفته بود و طی یک مکالمه ١٠ ثانیه‌ای خبر از زنده بودنش ‌داد. اما بعد از چند روز جسدش را تحویل خانواده‌اش دادند. همسر حیدر می‌گوید: «فقط همان روزهای اول بود که از شهرداری به دیدنمان آمدند. بعد از آن دیگر هیچ‌کس یادی از ما نکرد. هیچ‌کس نگفت که شما چطور زندگی می‌کنید. تنها حقوق دی‌ماه شوهرم را پرداخت کردند. بعد از آن هیچ پولی به ما ندادند. ما با کمک‌های خانواده‌هایمان زندگی می‌کنیم. فقط گفته‌اند قرار است در ماه‌های بعد ٨٠٠‌هزار تومان در ماه به‌عنوان مستمری به ما پرداخت کنند. اصلا نمی‌دانم باید برای پیگیری پول دیه کجا بروم. کسی را ندارم که کمکم کند. فقط برادرشوهرم از ما حمایت می‌کند. پسر ١٣ساله‌ام بعد از مرگ پدرش دچار بیماری عصبی شده و مرتب با همه دعوا می‌کند. نمی‌دانم چطور باید او را آرام کنم. خودم هم که هر روز اشک می‌ریزم. روزگارمان از این رو به آن رو شده و من از آینده خودم و فرزندانم می‌ترسم.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha