محمد آقاوندی 33 ساله در استان آذربایجان شرقی و در یکی از روستاهای شهرستان «چاراویماق» معلم است.

معلمی در روستاهایی با جاده‌های صعب‌العبور

سلامت نیوز:عبدالصمد گنگوزهی  38 ساله در شهرستان میرجاوه در استان سیستان و بلوچستان معلم است. برادر 28 ساله‌اش حمیدرضا  15 فروردین سال گذشته وقتی به سمت دیوار در حال فرو ریختن رفت، زیر آوار جان داد. هرچند توانست قبل از فروریختن کامل دیوار سه دانش آموزش را نجات دهد. او می‌گوید: ما معلم‌ها که همیشه شرمنده زن و بچه‌هایمان هستیم، حالا من شرمنده همسر برادرم و دو فرزندش هم هستم.


به گزارش سلامت نیوز؛ ایران نوشت:  محمد آقاوندی 33 ساله در استان آذربایجان شرقی و در یکی از روستاهای شهرستان «چاراویماق» معلم است. روستایی با سرمای استخوان سوز و جاده‌هایی صعب‌العبور. او می‌گوید: معلم‌ها در این روستاها جای اقامت ندارند و مجبورند در همان خانه‌های روستایی بمانند. امکان رفت و آمد هم نیست
بویژه در زمستان.


حمید محمدی 26 ساله معلم مناطق عشایری است. محل خدمتش استان خراسان شمالی منطقه کلاله عشایر پاشایلی. می‌گوید: ما معلم‌هایی که از استان گلستان به خراسان می‌رویم بیشترین مسافت را طی می‌کنیم؛ حدود 400 کیلومتر و برای همین هم  تا زمان کوچ همان جا می‌مانیم.

برای اینکه به محل کارشان برسند باید جاده‌های سخت، صعب‌العبور و ناهموار را طی کنند. تجربه معلم بودن در مناطق سخت یک جورهایی متفاوت است. به قول خودشان باید عاشق بود و صبور.
آنها هم مثل اغلب معلم‌ها تجربه ساعت‌ها حرف زدن، سر پا ایستادن‌های طولانی، گرفتن صدایشان هنگام تدریس پای تخته سیاه، چند شیفت کار کردن و سرفه‌های طولانی در شب را دارند. گاهی اما دغدغه‌های‌شان با معلم‌های شهری متفاوت است. زمانی که دانش آموزش یک جوری سر کلاس می‌آید که کسی دمپایی‌اش را نبیند، آنها می‌بینند و اشک به چشم می‌آورند. وقتی همکارشان در منطقه مرزی برای نجات چند دانش‌آموز زیر آوار دیوار جان می‌دهد و یاد و خاطره‌اش همیشه در ذهن‌شان باقی می‌ماند، زمانی که برای رسیدن به محل کارشان مجبورند همه جور سختی را به جان بخرند؛ حتی سختی دوری از خانواده و عزیزان را.


 دغدغه‌های یک معلم در میرجاوه


عبدالصمد گنگوزهی  38 ساله در شهرستان میرجاوه در استان سیستان و بلوچستان معلم است. برادر 28 ساله‌اش حمیدرضا 15 فروردین سال گذشته وقتی به سمت دیوار در حال فرو ریختن رفت، زیر آوار جان داد. هرچند توانست قبل از فروریختن کامل دیوار سه دانش آموزش را نجات دهد. او در شهرستان خاش خدمت می‌کرد. حالا وقتی از برادرش درباره دغدغه‌هایش می‌پرسم ترجیح می‌دهد بیشتر درباره برادر فداکارش حرف بزند؛ با بغضی در گلو: «ما معلم‌ها که همیشه شرمنده زن و بچه‌هایمان هستیم، حالا من شرمنده همسر برادرم و دو فرزندش هم هستم. دخترهای 3 و 5 ساله برادرم تنها مانده‌اند و دختر کوچکش هم مبتلا به سندرم داون است و نیازمند توجه ویژه. او جانش را فدا کرد اما هیچ کس برای خانواده‌اش کاری نکرد. خیلی از مدارس مناطق روستایی سیستان و بلوچستان هم وضعیت مشابهی دارند. یعنی در و دیوارو استحکام‌شان مثل همان مدرسه برادرم است. بارها درباره شرایط دو دختر برادرم با نمایندگان مجلس و همه جا نامه‌نگاری کردیم اما هیچ کس تا به حال جواب‌مان را نداده، دست‌کم می‌توانند شهید اعلامش کنند اینکه از دست‌شان برمی‌آید. در این مدت فقط مردم، به فکر برادرم بودند و بس. او در منطقه صفر مرزی در خاش جانش را فدا کرد و خیلی از معلم‌ها در این شهرستان‌ها هم همین جور در خطر خدمت می‌کنند.»


او برایم تعریف می‌کند درد معلم‌ها در مناطق سخت با معلمان شهری متفاوت است. بارها دیده که دانش‌آموزانش که دمپایی به پا دارند رویشان نمی‌شود وارد مدرسه شوند و دور مدرسه می‌چرخند تا همه داخل شوند و کسی آنها را در این وضعیت نبیند: «خود ما نهایت دستمزدمان در ماه 2 میلیون تومان است. با این حقوق اندک و اجاره خانه و هزینه فرزندان‌مان دیگر نمی‌توانیم به همه شاگردها هم کمک کنیم. فقط غصه‌شان را می‌خوریم.»
او در شهر زاهدان زندگی می‌کند و روزانه 160 کیلومتر برای رسیدن به محل کار و زندگی‌اش رانندگی می‌کند: «نظام ارزشیابی توصیفی هم این روزها یکی از دغدغه‌های اصلی ماست. در شهرهای محروم پیاده کردن این سیستم خیلی سخت‌تر است و خانواده‌ها اصلاً جدی‌اش نمی‌گیرند. سیستم نمره در اینجا بیشتر جواب می‌داد و رقابت ایجاد می‌کرد. خانواده‌ها هم که آشنایی با این سیستم ندارند و اغلب بی‌سواد  یا  کم سوادند و درباره این نظام سردرگمند و هنوز هم از ما می‌پرسند نمره دانش آموزشان چند است؟»


 معلمی در روستاهایی با جاده‌های صعب‌العبور


 محمد آقاوندی 33 ساله در استان آذربایجان شرقی و در یکی از روستاهای شهرستان «چاراویماق» معلم است. روستایی با سرمای استخوان سوز و جاده‌هایی صعب‌العبور. وسعت شهرستان چاراویماق زیاد است اما 32 هزار نفر  بیشتر جمعیت ندارد. روستاهای این منطقه بسیار محرومند، برق و راه ندارند و خیلی هم سردند. بیشتر مدارس این روستاها کانکسی‌اند و والدین هم تمایلی ندارند بچه‌شان به مدرسه برود و ترجیح می‌دهند کار کنند. برای همین همه سختی‌ها روی دوش معلم است: «معلم‌ها در این روستاها جای اقامت ندارند و مجبورند در همان خانه‌های روستایی بمانند. امکان رفت و آمد هم نیست بویژه در زمستان که جاده‌ها کاملاً مسدود می‌شود و بجز همان حق معاونت، ما معلم‌های مناطق محروم مزیت دیگری نداریم. مدرسه‌ها هم امکانات درست و حسابی ندارند، بیشتر بخاری‌های‌شان غیر استاندارد است. بعضی‌های‌شان همان را هم ندارند و با چراغ‌های قدیمی، مدرسه را گرم می‌کنند. مدرسه من از این بخاری‌های چکه‌ای داشت. زمان دولت قبل که این همه ادعای حمایت از محرومان داشتند، سرانه هم به ما نمی‌دادند، یعنی حتی سرانه پول گچ و سوخت را هم نمی‌دادند و مجبور بودیم پول نفت را یا از جیب خودمان بگذاریم یا از بچه‌ها هم کمک بگیریم. باز دستشان درد نکند این مدت سرانه‌مان مرتب بود.»
یکی از دغدغه‌های مهم این معلم هم سیستم ارزشیابی توصیفی است. همان سیستمی که به عقیده او نه برای معلم و نه برای دانش‌آموز انگیزه‌ای باقی نگذاشته: «وقتی دانش‌آموز انگیزه نداشته باشد، معلم هم بی‌انگیزه می‌شود. شاید الان کسی نفهمد اما تا 10 سال دیگر لطمه‌های آن معلوم می‌شود الان دانش‌آموز کلاس ششم نمی‌تواند اسمش را درست بنویسد. نمره رقابت ایجاد می‌کرد و انگیزه را افزایش می‌داد.»


 معلم عشایری و آرزوهایش برای امکانات برابر


حمید محمدی 26 ساله معلم مناطق عشایری است. محل خدمتش استان خراسان شمالی منطقه کلاله عشایر پاشایلی. با شور و هیجان و انرژی زیاد حرف می‌زند. به قول خودش این همه انرژی را از طبیعت گرفته: «امکانات مدارس عشایری اصلاً با امکانات یک مدرسه عادی قابل مقایسه نیست. برای ما تخته سیاه و نهایتاً وایت برد از وسایل آمورشی مدرن و به‌روز تدریس محسوب می‌شود. البته یکی دو تا لپ‌تاپ هم داریم که اگر موتور برق باشد، می‌شود از آنها هم استفاده کرد.»
راهی که او برای رسیدن به محل کارش طی می‌کند، پر از دره است. همین سال قبل بود که با موتور به دره سقوط کرد و دستش شکست: «خلاصه همین هم شد برای من خاطره. زندگی در طبیعت استقامت آدم را بالا می‌برد. گفتم همان طور که شاخه‌ها می‌شکنند و دوباره سبز می‌شوند این دوره من هم می‌گذرد اما با این همه معلم‌های عشایری به خاطر فشار و سختی کار خیلی زودتر از بقیه پیر می‌شوند. ما معلم‌هایی که از استان گلستان به خراسان می‌رویم، بیشترین مسافت را طی می‌کنیم؛ حدود 400کیلومتر و برای همین هم  تا زمان کوچ همان جا می‌مانیم.»
حمید هنوز ازدواج نکرده و می‌گوید دوری از پدر و مادرش هر چند سخت است اما نسبت به معلم‌های متأهل که گاه ماه‌ها از خانواده‌شان دور می‌مانند، وضعیت بهتری دارد: «5 ماه سال یعنی از آذر تا اردیبهشت را معمولاً در همان چادر زندگی می‌کنیم و به خاطر بد بودن جاده‌ها نمی‌توانیم به خانواده‌مان سر بزنیم. البته بعضی‌ها هم خانه روستایی اجاره می‌کنند اما نزدیک به 70 درصد معلم‌های عشایری در چادر زندگی می‌کنند.»


او آرزو می‌کند دانش‌آموزان عشایری هم روزی امکانات و شرایط برابر آمورشی با دانش‌آموزان در مدارس شهری داشته باشند: «در استرالیا و امریکا برای دانش‌آموزانی که تقریباً شرایطی مشابه دانش‌آموزان عشایری ما دارند، کانکس سیار با امکانات الکترونیکی تهیه کرده‌اند. همین طور اگر برای کلاس‌های چند پایه عشایر کتاب‌هایی جامع طراحی کنند کارها خیلی بهتر پیش می‌رود. تحصیل دختران هم هست؛ دختران عشایری در سن خیلی پایین و معمولاً کلاس چهارم یا پنجم ازدواج می‌کنند و چون آنجا مدرسه شبانه روزی وجود ندارد بعد از ازدواج از تحصیل محروم می‌شوند. تصور کنید این مادران 10 سال بعد و با رشد علم چقدر از قافله عقب می‌مانند؟ کاش برای این فقر فرهنگی هم فکری کنیم که آنها بتوانند به تحصیل‌شان ادامه بدهند.»
حمید محمدی پیشنهاد می‌دهد برای معلم‌های عشایری و معلم‌هایی که در شرایط سخت کار می‌کنند، دوره‌های روانشناسی کار برگزار شود چون خیلی از معلم‌ها به خاطر فاصله از خانواده‌هایشان و تنهایی، دچار افسردگی و مشکلات خانوادگی می‌شوند که مشاوره می‌تواند به آنها کمک کند. سرمای زمستان، جاده‌های سنگلاخی، روستایی در پیچاپیچ کوه و دره؛ فرقی نمی‌کند کجا معلم هستند، کمتر روزی هست که بگذرد و آنها به حال و روز شاگردان‌شان فکر نکنند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha