سلامت نیوز: «هوا گرگ و میش بود كه با جنازه پدرم به ساحل رسیدم. مادرم، برادرم، همسر و بچههایم، همه فامیل همراه با ماموران كلانتری كنار دریا منتظرمان ایستاده بودند. همین كه دیدمشان تعجب كردم؛ نمیدانستم چطور خبردار شدند. انگار با گوشی بهشان زنگ زده بودم و فراموش كرده بودم. پدرم دیسك كمرش را سه بار عمل كرده بود و ماموران گارد عربستان تیر را به كمرش زدند.»
به گزارش سلامت نیوز، «اعتماد» در ادامه نوشت: فرهاد سیامر، پسر ناخدا سیامر آن شب تلخ و سیاه را همراه پدرش در قایق بود؛ همان شبی كه نیروهای عربستان قایق موتوری كوچكشان را هفت بار با گلوله نشانه رفتند و پدرش را كشتند. فرهاد ۳۵ سالش است و دو فرزند دارد. او هم مانند پدر و تمام مردان بوشهری از سن كم به دریا میرفت تا برای خانوادهاش روزی بیاورد.
درباره آن شب میگوید: «ساعت یازده شب بود. من و پدرم برای صید نزدیك چاههای نفت فروزان بودیم. همه صیادان آن منطقه را میشناسند و رفت و آمد به آنجا هیچوقت خطری نداشته. حتی صیادان هندی و عربستانی هم میدانند كه هیچ مرزی میان آبهای ایران و عربستان بهطور مشخص وجود ندارد. ساعت یازده شب بود. باد تندی میآمد و ما زیر نور آتش مشعل چاههای نفت فروزان مشغول صید بودیم. ناگهان قایقمان نقص فنی پیدا كرد و خاموش شد. هر كاری كردیم قایق استارت نمیزد. سیمهای موتور اتصالی كرده بود و برق نمیرساند. من و پدرم ۴۵ دقیقه مشغول عیبیابی موتور قایق بودیم. پدرم سیمهای داخل موتور را چند بار چك كرد و بالاخره اتصالش را برطرف كرد. كارمان نزدیك به ۴۵ دقیقه طول كشید. موتور كه روشن شد ما راه برگشت را پیش گرفتیم.
فریاد زدم پدرم را كشتید اما صدایم نمیشنیدند
ناگهان متوجه شدیم چند قایق از سمت شمال به طرفمان میآیند. صدای تیر شنیدیم. همین كه خواستیم به سمت روشناییهای زیر نور چاههای نفت برویم تیراندازی رگباریشان شروع شد. نزدیكتر آمدند و ما را دیدند. از وسایل داخل قایقهایمان خیلی زود متوجه شدند كه ما صیاد هستیم اما باز هم تیراندازی كردند. چند تا قایق هندی دیگر هم با ما آنجا بودند اما با آنها كاری نداشتند. به فاصله ۳۰ تا ۴۰ متریمان كه رسیدند شلیكهایشان شروع شد. صدای باد و امواج اجازه نمیداد فریاد بزنم و متوجهشان كنم ما صیادیم و قایقمان خراب شده. ۶ یا ۷ تیر به سمت ما شلیك كردند. زیر تیرباران نمیدانستیم باید چه كار كنیم. من پدرم را بغل گرفته بودم و هر دو به كف قایق چسبیده بودیم. ناگهان صدای فریادش را در آغوشم شنیدم. پرسیدم چی شده؟ گفت: تیر خوردم. گفتم كجا؟ گفت كمرم تیر خورده. بغلش كردم و شروع كردم به فریاد زدن. كمی طول كشید تا آنها صدای فریادهای من را بشنوند و وقتی شنیدند دیگر دنبال من نیامدند. موتور قایق را روشن كردم تا جان خودم و پدرم را هر چه زودتر نجات دهم. زیر مشعلهای چاه نفت كه رسیدم مطمئن شدم دیگر قایقهای عربستان دنبالم نیستند. بدن پدرم یخ كرده بود و صورتش مثل گچ سفید شده بود. نبضش را گرفتم، نمیزد. چند بار محكم تكانش دادم. هیچ عكسالعملی نشان نمیداد. نمیدانستم باید چه كار كنم. باورم نمیشد پدرم كه تا همین چند لحظه پیش كنارم نشسته بود و موتور قایق را درست میكرد دیگر نفس نمیكشد. ساعت یك بعد از نیمه شب بود و من باید ۴ ساعت راه را توی قایق با پدرم زجر میكشیدم. پدرم را جلوی چشمهایم كشتند و رفتند. نمیدانستم باید بروم خانه و به مادر و برادرم چه بگویم. با گوشی خودم با برادرم تماس گرفتم و گفتم بابا تیر خورده. بعد گوشیام توی آب افتاد. من آن لحظهها را یادم نمیآید. برادرم میگوید كه زنگ زدم و خبر دادم. بهش گفتم من كی زنگ زدم برات؟ جلوی قاضی هم همین را گفتم. میگویند توی حال خودت نبودی اما زنگ زدی.»
روزی سخت روی آبهای دریا
گرما و رطوبت كلافهكننده روزهای بوشهر اجازه رفتن به دریا و صید را به صیادان نمیدهد. به خاطر همین خیلی از آنها شبها را برای صید انتخاب میكنند تا هوا خنكتر باشد. شغل و زندگی آنها وابسته به دریاست و اگر یك روز دست از كار بكشند قادر به تامین مایحتاج زندگی خود نخواهند بود. از طرفی گاهی دریا چنان توفانی میشود كه تا روزهای متوالی صید خطرناك است. ناخدا سیامر یكی از این صیادها بود. حالا بعدازظهر مراسم تشییع جنازه ناخدا سیامر است. صدای گریهها و ضجههای همسرش از داخل خانه میآید.
فرهاد با صدای لرزان میگوید: «مادرم خودش هم بیمار است و میان گریههایش از حال میرود. از شبی كه جنازه پدرم را آوردند حالش خراب است. آن روز وقتی جنازه را آوردند تا ساعتها سرش را روی سینه پدرم گذاشته بود و گریه میكرد. دلش برای پدرم میسوزد. حتی نتوانستیم بیمه ازكارافتادگیاش را بگیریم. هر چه مدارك پزشكیاش را برای بیمه تامین اجتماعی فرستادیم بازنشستهاش نكردند. سه بار دیسك كمرش را عمل كرده بود اما باز هم حاضر نبود دست از صید بردارد. ما بهش میگفتیم تو بنشین توی خانه ما كار میكنیم و برایتان روزی میآوریم اما قبول نمیكرد میگفت شما بچه مدرسهای دارید، خرجتان زیاد است. اصلا قبول نمیكرد كه توی خانه بنشیند. میگفت من میآیم و یك تور هم كه بیشتر ماهی بگیریم كمكی برای شما میشود.»
فرهاد از مهمانها و مردم جنوب میگوید كه از وقتی این اتفاق افتاده مهمانشان شدهاند. صبح دیروز معاون استاندار به خانهشان رفت تا از آنها دلجویی كند. او درباره خواستهاش از مسوولان میگوید: «میخواهم انتقام خون پدرم را بگیرند. بارها قایقهای صیادان عربستانی به سمت آبهای ایران میآیند اما هیچوقت به آنها شلیك نشده. كسی كه با قایق موتوری و تور ماهیگیری به دریا میزند، صیاد است و برای رزق و روزی خانوادهاش داخل دریاست. آنها این را میدانستند اما باز به سمت ما شلیك كردند.»
فرهاد دیگر قدرت ادامه گفتوگوی تلفنی ما را ندارد. پشت سر هم بغضش را فرو میخورد و دوباره حرفهایش را ادامه میدهد.
پدرم زود پیر شد
صدای شیون و ضجه زنهای جنوبی از داخل خانه میآید. فرهاد میگوید: «پدرم ۵۲ سالش بود اما وقتی نگاهش میكردی انگار كه ۷۰ سال داشت. مردهای جنوب زیر بار مشكلات زندگی زود پیر میشوند؛ پدر من هم یكی از همانها بود و جانش را توی دریا از دست داد. اینقدر رفت دریا تا دریا جانش را گرفت.»
«هوا گرگ و میش بود كه با جنازه پدرم به ساحل رسیدم. مادرم، برادرم، همسر و بچههایم، همه فامیل همراه با ماموران كلانتری كنار دریا منتظرمان ایستاده بودند. همین كه دیدمشان تعجب كردم؛ نمیدانستم چطور خبردار شدند. انگار با گوشی بهشان زنگ زده بودم و فراموش كرده بودم. پدرم دیسك كمرش را سه بار عمل كرده بود و ماموران گارد عربستان تیر را به كمرش زدند.»
نظر شما