سلامت نیوز: جوانی که ١٢ سال بعد از ارتکاب قتل و محکومیت به قصاص موفق شد رضایت اولیای دم را جلب کند، میگوید با کمکهای مردمی بار دیگر به زندگی امیدوار شده است.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شرق، این جوان که عباس نام دارد، از سال ٨٤ در زندان است و براساس محتویات پرونده، روز حادثه با فرد دیگری درگیر بوده و مقتول برای میانجیگری وارد دعوا شده، اما چاقو به او خورده و کشته شده است.
با اینکه عباس مدعی بود مرتکب قتل نشده، اما براساس مدارک و گفته شاهدان او ضربهای به مقتول زده است. در اولین محاکمه هیئت قضات متهم را از قتل عمدی تبرئه کردند، اما این حکم از سوی دیوان عالی کشور نقض شد و پرونده برای رسیدگی به شعبه همعرض فرستاده و اینبار به قصاص محکوم شد. رأی صادره اینبار مورد تأیید قرار گرفت و عباس دیگر چارهای بهجز جلب رضایت اولیای دم نداشت.
بعد از سالها، در نهایت خانواده عباس موفق شدند رضایت اولیای دم را جلب کنند، اما موفق شدند فقط ٧٠ میلیون تومان از ٢٧٠ میلیون تومان دیهای را که اولیای دم خواستهاند، تأمین کنند. پیش از این خبر و مصاحبه با خواهر او كه در روزنامه «شرق» به چاپ رسید، حدود ٢٠ میلیون تومان از سوی مردم خیر به او و خانوادهاش کمک شد، اما او همچنان نیازمند کمک مردم است تا مبلغ درخواستی اولیای دم فراهم شود. در ادامه روایت عباس از ماجرای قتل و این سالها را میخوانید.
ماجرای قتل را تعریف کن.
مقتول همسایه و رفیق من بود، بهعنوان میانجی وارد دعوا شد که اشتباهی چاقو به او خورد و کشته شد، بعد هم خودم را معرفی کردم. دو سال اول خانواده مقتول هم قبول داشتند که قتل بر اثر یک اشتباه بوده. پس از آن محاکمه اول در شعبه دادگاه پروندهام به شعبه ٣٧ دیوان رفت و دیه صادر شد. اما بعد از دو سال، نمیدانم چه شد كه خانواده مقتول وکیل گرفتند و گفتند دعوا در دو مرحله بوده و قتل عمد است. من مانده بودم چرا این را میگویند، به خدا قسم، عمدی در کار نبود که بخواهم او را بکشم، چون او رفیق خودم بود. در دادنامه هم آمده است و همسرش گفته بود که با هم اختلاف قبلی نداشتهاند.
نزدیک ١٣ سال است از آن قضیه گذشته و همینطور ماندهام اینجا. الان از ما ٢٧٠ میلیون تومان میخواهند، البته فکر کنم با کمتر هم رضایت بدهند؛ نمیدانم. خانواده مقتول اول گفتند ٣٠٠ میلیون و بعد گفتند ٢٧٠ حالا امیدوارم با کمتر هم درست شود. تا الان ٧٠ میلیون تومان را خانوادهام با قرض و فروش چیزهایی که داشتهاند، فراهم کردهاند و به لطف مردم خیر هم حدود ٢٠ میلیون تومان جمع شده، در مجموع حدود ٩٠ میلیون تومان از پول فراهم شده است و امیدوارم باقی آن هم جمع شود. وقتی این قضیه پیش آمد خودم به اجرای احکام درخواست دادم حالا که اینجور است و قرار است خانوادهام به خاطر من از هستی بیفتند، به خانواده مقتول بگویید بیایند حکم را اجرا کنند. من که اصلا هیچ عمدی در کار نداشتهام و اشتباه بوده و آنموقع ١٧ساله و بچه بودم. به آنها گفتم من سنی نداشتم که این اتفاق پیش آمد؛ از آنموقع در زندان هستم و همه میدانند آزار من به هیچکس نمیرسد. اشتباهی پیش آمد و من انگیزه قبلی نداشتم.
١٢سالی را که در زندان بودی، چطور گذراندی؟
من اینجا خیاطی و جوشکاری کردهام و قرآن هم میخواندم که اتفاقا اسمم در فهرست قرآنخوانهای زندانها هست و اینجا از طرف سازمان زندانها مدرکی به من دادهاند.
وقتی این اتفاق افتاد درس میخواندی یا ترک تحصیل کرده بودی؟
محصل بودم و در کلاس سوم راهنمایی درس میخواندم.
اگر آزاد شوی، چه برنامهای داری؟
اگر خدا کمک کند آزاد شوم، میخواهم سرم را بیندازم پایین و زندگی کنم و زندگی بهتری برای خودم و پدر و مادرم که این همه به آنها زحمت دادهام درست کنم. مادرم بهخاطر من یک بار سکته کرده است. اگر بتوانم بیرون بیایم، فقط میخواهم به آنها خدمت کنم.
اینها که میگویی کلیات است؛ دقیقتر بگو. آیا فکر کردهای که میخواهی چه کنی؟ به جزئیات فکر کردهای؟
اگر خدا کمک کند كه بیرون بیایم، با توجه به مدارکی که گرفتهام -مدرک مشبک، خیاطی و جوشکاری- كار در هر کدامش را که بهتر و درآمد داشته باشد، شروع میکنم.
در زندان ادامه تحصیل ندادی؟
آنموقع که زندان آمدم، به من نگفتند میتوانم ادامه تحصیل بدهم و حدود دو سال پیش بود که آمدند گفتند اسم بنویسید برای ادامه تحصیل و من هم آنموقع پروندهام برای استیذان و اجرای حکم رفته بود، بههمیندلیل از لحاظ روحی سخت بود که زیر حکم باشی و بخواهی درس بخوانی. اما در تمام این مدت دنبال مهارتآموزی بودم و سه مدرک گرفتهام و قرآن را هم که همیشه میخواندم و در ایامی مانند ماه رمضان یا زودتر از آن وقت بیشتری برای قرآن میگذاشتم.
زندان در این سالها چطور گذشت؟
من تقریبا نصف عمرم را در زندان بودم و خیلی سخت گذشت و اصلا مثل این میماند که هر روز بخواهی بمیری و زنده شوی. اوایل كمی امید داشتم اما کمکم ناامیدی جای آن را گرفت. درست است، یک نفر کشته شده است؛ خودم میدانم. اما هیچگونه آن آقا زنده نمیشود؛ چه خون بدهم و چه میلیاردها بدهم، باز او زنده نمیشود؛ ولی به خدا یک اشتباه بود و من خودم سر همین قضیه خیلی اذیت شدم. من همیشه احوال بچههای آن مرحوم را میپرسیدم.
شما آن سالها همیشه چاقو در جیبت میگذاشتی؟
آن روز از سر کار آمده بودم؛ یه کاری جور شده بود و میخواستم سر کار بروم. همان روز برادرزن مقتول هم با من بود و رفتیم سر کار و آمدیم. ناخودآگاه آن اتفاق افتاد. شما اصلا اگر آن چاقو را ببینی تعجب میکنی. چاقو اصلا چیز عجیبی نبود. آن روز دیدم در خانه افتاده همینطوری برداشتم و گفتم شاید به درد بخورد، اصلا قصد زدن کسی را نداشتم و فکر نمیکردم چنین ماجرایی پیش میآید. وقتی دعوا شد، چوب دستم گرفتم ولی چوب را از من گرفتند و همینطوری ولم کردند وسط ١٠، ١٥ نفر. آنها آمده بودند در خانه ما. من که نرفته بودم درِ خانه آنها، آن بنده خدا هم همسایه ما بود و درگیری جلوی مغازهاش اتفاق افتاد. خواست طرفین دعوا را سوا کند و من اصلا نفهمیدم چطور چاقو به او خورده، خودم هم باور نمیکردم که چرا چاقو به او خورده است.
بههرحال اتفاقی افتاده و در یک درگیری فردی کشته شده است؛ درحالحاضر با تجربهای که داری، توصیهات به آنهایی که ممکن است وارد یک دعوا و درگیری بشوند، چیست؟
توصیه من فقط صبر و تحمل است؛ چون اگر یک لحظه خودشان را کنترل کنند، هیچوقت دچار چنینی اتفاقاتی نمیشوند و سرنوشتی مشابه من در انتظارشان نخواهد بود و به جایی که من آمدهام، نخواند آمد. از آن سنی که آمدهام زندان تا الان که تمام ریش و موهایم سفید شده است و کلا هم از ناراحتی همین قضیه است. الان هم توصیهام فقط صبر است و اینکه در چنین موقعیتهایی ناراحتی را فرو ببرند. اگر یک لحظه صبر کنند، مثل من یک عمر پشیمانی به بار نمیآورند.
از خاطرات زندان بگو، آیا خاطره خوب هم در زندان داری؟
زندان اصلا خاطره ندارد و چیزی نیست که بتوانم بگویم. اصلا بدترین جهنم این دنیا، زندان است و همه چیز آن اجباری است. رفیق اجباری است، دیوار اجباری است و فقط خدا را شکر درست زندگیکردن است که من اینجا انتخاب کردهام.
این کار شما و این اتفاق چه هزینهای به خانواده شما تحمیل کرده و چه تأثیری روی دیگر اعضای خانواده داشته است؟
اگر بگویم نابود شدهاند باور میکنید؟ مثل یک انفجار بود و ذرهذره دارند آب میشوند. مادرم به خاطر من یک بار سکته کرده است. عکس پدر و مادرم هست، ببینید چقدر به نسبت سنشان پیر شدهاند و باور نمیکنید اینها همان افراد هستند. خانوادهام به پای من سوختند و نابود شدند.
از همه هموطنانی که تا الان به من کمک کردند، سپاسگزارم که در کنار من و خانوادهام بودند و با این کار به من و بهویژه خانوادهام روحیه دادند. نمیدانید خانوادهام چقدر از این قضیه خوشحال هستند و خوشحالی آنها هم از این بابت است که خیران این خوشحالی را به آنها دادهاند. آنها از نجات من ناامید شده بودند؛ اما با کمکهای خیران، بار دیگر امید در آنها زنده شد و به این خودباوری رسیدند که میتوانند من را نجات دهند. به همین خاطر از هموطنان نوعدوست و مردم خیّر کمک میخواهم؛ هرکس هرچقدر در توان دارد برای نجاتم کمک کند. هموطنان خیر مبالغ خود را به کارت پدر من به شماره ٦٠٣٧٩٩٧٢٧٢٨٨٠٨٧٤ نزد بانک ملی ایران و به نام رضاعلی شعبانیسرناوه واریز کنند.
نظر شما