وقتی بنا باشد به نمونه‌های عینی دسترسی پیدا کنی و از دوستان سراغ آنها را بگیری درکمال تاسف به هیچ‌وجه یافتن آنها سخت و دشوار نیست.

کودکان طلاق، گمشده در هیاهوی آسیبهای اجتماعی

سلامت نیوز: اهل محله به او خانم کربلایی می‌گفتند. در همسایگی ما بود. دو روز پیش از آنکه برای همیشه چشم‌هایش را به روی این دنیا ببندد، چنان از کوچه‌های نجف و خانه خواهری‌اش در پشت محله حرم مطهر می‌گفت که اگر با او همسو می‌شدی برایت در خانه خواهرش را باز می‌کرد و او را با چرخ خیاطی‌ گرانقیمتش که به نجف اشرف دو دستگاه از آنها بیشتر نیامده بود، طوری تجسم می‌کرد که باورش بسیار سخت بود.

به گزارش سلامت نیوز، جهان صنعت نوشت: همان روزهایی که به تعبیر خودش تازه احساس کرده بود قدرت بدنی‌اش از روزهای کودکی‌اش افزون‌تر شده، ناگهان پیر ایرانی متمول از در خانه آنها وارد می‌شود. خودش می‌گفت که از خانه خواهر تازه به خانه بخت رفته‌اش، سرخوش و دوان دوان به خانه باز می‌گشته که مادر دم در خانه، سریع حجاب برسر او می‌کند و او تا بپرسد مهمان پدر کیست، سینی چای را به دست او می‌دهد و چند ساعت بعد که منتهی به صبح فردای آن روز می‌شد؛ دم در خانه، شوهرش را به سمت ایران بدرقه می‌کرده است. بعد از آن روز به همان تلخی که شوهر دیگر به عراق نمی‌رود؛ کودک در درون و سپس آغوش مادر بی‌قراری می‌کند. نگاه متفاوت خانواده به او و نگاه‌های آلوده مردان محله و نیز آنچه از باغ و تجارتخانه و حجره پدر فرزند تازه به دنیا آمده‌اش شنیده بود، او را مصمم به خروج یا بهتر بگوییم فرار از عراق و آمدن به تهران می‌کند. 67 سال بعد از این ماجرا که خانم کربلایی، همان کودک مطلقه را در بهشت زهرا به خاک سپردیم، چیزی جز حجم عظیمی از حسرت دیدار دوباره خواهری که هنوز پشت چرخ خیاطی نشسته، محله‌هایی که او را صدا می‌زدند و تمام ظلم بازماندگان و اقوام همسر که به هزار و یک دلیل و حیله او و فرزندش را که اکنون به خاک سیاه نشسته بود و او را از حق یک زندگی آرام محروم کرده بودند، در این دنیا از او به یادگار نمانده بود.


این تنها یکی از تراژدی‌های موجود است که برخی‌ می‌بینند و می‌دانند. اما بسیاری از سیاه‌بختی کودکانی که ناگهان مادر یا همسر می‌شوند و سپس کوله‌باری از مشکلات و تلخی بزرگ و زندگی پرخطر برای آنها می‌ماند، تنها بخشی از ناگفته‌های زندگانی دختران کودک و خردسال سرزمین ماست که در کودکی به خانه بخت می‌روند. بعضی از آنها حتی در آغوش همسر مانند یک کودک که در آغوش پدر جای گرفته، به خانه بخت می‌رفتند و هنوز هم تا‌حدود زیادی شرایط همان است. این دختران معصوم وقتی به خود می‌آیند چه هنوز درخانه همسر باشند و چه تیر طلاق بر سینه‌شان نشسته باشد، تازه متوجه می‌شوند چه التهابی در اوج همه تحولات و شاید آرامش‌هایش بر آنها گذشته است. این سرآغاز آسیب‌شناسی سوژه‌ای دردناک نیست که از هفته گذشته مورد توجه قرار گرفته است، بلکه شکلی از نوعی سبک زندگی است که مدام در حال تحقق، تجربه، تعدد و تکثر است.


کودکان مطلقه در ایران افزایش پیدا کرده‌اند


وقتی بنا باشد به نمونه‌های عینی دسترسی پیدا کنی و از دوستان سراغ آنها را بگیری درکمال تاسف به هیچ‌وجه یافتن آنها سخت و دشوار نیست. در یکی از مناطق خوش آب و هوای چهارمحال‌و‌بختیاری، دختری زندگی می‌کند که هم خانه شوهر را اداره و هم از مادر شوهر پیرش نگهداری می‌کرد. او اکنون 15 سال دارد. دو سال است که از خانه شوهر به تعبیری اخراج شده است. تنها به دلیل درخواستش برای ادامه تحصیل. هنوز موهای پدرش سیاه است و خودش چابک و فرز. پدر بی‌هیچ اکراهی می‌گوید: دخترم متاسفانه یک بار ازدواج کرده. از او پرسیدم چرا باید دخترش دوسال بلاتکلیف در خانه پدری باشد، می‌گوید: خانواده غریبه نبودند. بی‌مایه و دارایی هم نبودند. همین حالا اگر دخترم را طلاق بدهند 280 گوسفند پشت قباله‌اش انداخته‌ام. آنقدر گیرش می‌آید که بتواند خرج مرا هم تامین کند. اما بی‌عقلی خودش بود. همه این بازی‌ها زیر سر دختر عموی دامادم که پنج سال از خودم بزرگ‌تر است، بود! او چون بنا داشت که تا مقطع دبیرستان را تمام می‌کند وارد دانشگاه شود، برای اینکه در درس خواندن تنها نباشد، دنبال کسانی می‌گشت تا باهم درس بخوانند. غافل از اینکه خانه‌براندازی می‌کند و دختر مرا که خیلی راحت و خوشبخت سرخانه و زندگی‌اش بود، طعمه خود کرد.

مگر در این روستا و همه آبادی‌های اطراف‌مان کم از این موارد داریم و داشتیم؟ می‌گوید اوایل بنا به تنبیه دخترش از سوی همسرش بوده اما چون اصرار و پافشاری او برای ادامه تحصیل ادامه داشت؛ طبیعی است که داماد فعلا از او صرفنظر کرده باشد و مثل گذشته به زندگی خودش با همسر اولش ادامه دهد. بیشتر که پیگیری می‌کنم حتی می‌گوید هفته آینده عروسی دختر 13 ساله دیگری در روستای همجوار آنهاست. اینکه دختر زودتر به خانه بخت برود، غایت و نهایت خوشبختی دختران در این نواحی به حساب می‌آید اما در برابر موج گسترده طلاق آن هم در آن روستاها طبیعی است که پاسخی درست برای ارائه نداشته باشد.


کافی است همین نوع از زندگی را در منطقه کردستان پرس و جو کنید. این نوع ازدواج‌ها در مناطقی از مریوان و حتی میان عشایر آن دیار، هنوز که هنوز است اگرچه از شکل و سبک و سیاق گذشته‌اش افتاده، اما مانعی سدراه مردان برای ازدواج با دختران بسیار کم سن و سال وجود ندارد و دخترکان هم برای ازدواج تمایل دارند!


منطقه بشاگرد در استان هرمزگان و بخشی از مردمان بومی که در آنسوی کشور مثلا در پاکستان و هند و افغانستان زندگی می‌کنند نیز البته به دلایلی نظیر فقر و ناامیدی از شرایط زندگی، برای کاهش تعداد افراد خانه و به منظور تامین بهتر شرایط و امکانات زندگی برای دیگر اعضای خانواده؛ دختر بچه‌ها را نه تنها زود به خانه بخت می‌فرستند، بلکه تنها توانایی مرد به منظور تامین هزینه‌های زندگی و حتی قوت روزانه در حد نان و یک غذای ساده باعث می‌شود که مرد محق و دارای شرایط لازم برای ازدواج با کودکانی باشد که پیش از آنکه خودشان بتوانند دوران کودکی را به پایان ببرند به ناچار کودکی دیگر را در آغوش کودکی‌شان باید بزرگ کنند. در منطقه بشاگرد استان هرمزگان اختلاف سنی دختر و همسر گاها بسیار بالاست. نمونه‌ای را دیدم که اگرچه پیرمرد از گفتنش سرباز می‌زد، اما همسایگان و اهالی محله از رقم 54 سال اختلاف سنی میان پیرمرد و همسرش می‌گفتند که حتی بعضی اوقات همسر دست پیرمرد را می‌گرفت تا بتواند از معبر یا جایی نامناسب برای راه رفتن‌، عبور دهد.


این شرایط را کاملا باید پیش فرض نقاط زیادی از کشور دانست. هیچ فرق و تمایزی نه دیده می‌شود و نه ملاکی خاص را می‌توان فرض کرد که بتوان با استناد به آن ادعا کرد در فلان منطقه یا استان کشور شرایط به مراتب بهتر از سایر نقاط است. از استان خوزستان و ازدواج پرزرق و برق دختران 14 ساله تا مراسم نام‌گذاری یا شیرینی خوردن برای دختران 12 ساله در روستاهای مناطق صومعه‌سرا و آلاشت و ترکمنچای همگی دال بر مواجهه بی‌پرده با معضلی جدی و نا‌متوازن با شرایط اجتماعی فعلی ماست که نیاز جدی به توجه ارگان‌ها و نهادهای ذی‌ربط تاثیرگذار در امر خانواده و افزایش شاخص‌های مطلوب زندگی در میان ایرانیان دارد. بدیهی است که هیچ آمار درست و دقیقی از این مساله همچون بسیاری از آسیب‌های اجتماعی دیگر در دست نیست. چرا‌که در شهرها اگرچه ثبت ازدواج‌ها با نوعی ضابطه‌مندی انجام می‌شود و در شرایط قانونی 15سال سن ازدواج برای پسر و 13سال برای دختر ثبت و تعیین شده‌ اما به هیچ عنوان به معنای رعایت این مهم نیست. مضاف براینکه رجوع به ثبت عقد در سنینی کمتر از این، ‌علنا با ممانعت دستگاه‌های رسمی و متولیان امر ازدواج و ثبت عقد روبه‌رو نمی‌شود.حتی در شهرهای بزرگ ما که نوعی مدرنیته درحال تحقق برخی از روشنفکران در آن اتفاق می‌افتد نیز، چنین قواعدی حکفرماست.


اکنون در کجای راهیم؟


در واقع نگاه معترض یا توامان با نگرانی و اصلاح به ویژه در چند سال گذشته نه تنها نتوانسته دردی را دوا کند، بلکه هنوز به عنوان یک حرکت متشکل و منظم نیز قواعد و الزامات خاصی را دنبال نمی‌کند. بی‌تعارف و بدون هیچ اکراهی باید بپذیریم که سنت جامعه ما به این روال و سبک بوده و هست. درست در زمانه‌ای که گروه‌های مدافع خانواده سالم یا جمعیت‌های متعدد دفاع از حقوق اجتماعی زنان در شهرهای بزرگ عرصه فعالیت دارند و می‌توانند با استفاده از ابزارهای مختلف در خصوص این مسایل اطلاع‌رسانی و آگاهی‌سازی کنند یا حتی طبق قاعده با توسل به مکانیسم‌های اجتماعی روی دولتمردان و مقامات رسمی تاثیر بگذارند تا با تصویب یا اجرای قانونی برای این امر محدودیت رخ دهد، اما به هیچ عنوان در نقاط دوردست شاهد تحقق چنین شرایطی نیستیم.

به بیان ساده بسیار زمانبر خواهد بود به جایی برسیم که فرزند پسر خانواده‌ای از روستا به شهر آمده و بپذیرد که دختر 12، 13 ساله را برای ازدواج انتخاب نکند. همچنین دختر خانواده نیز بداند که باید برای ادامه زندگی و تحصیل و همچنین دوری از پیامدهای نامناسب زندگی شهری و نیز رسوم سنتی خانواده که به شهر آمده‌‌اند، مبارزه در حدود قوانین خانواده مسالمت‌آمیز کند و در نهایت یک فرد مفید اجتماعی باشد تا یک مادر مفید در خانه که مرد خانه مفید بودنش را در افزایش تعداد فرزندان و ارائه خدمات به اعضای خانواده می‌داند. بدتر از آن گسترش این مساله در شهرهای مهم و اصلی کشور به حد و اندازه‌ای است که علنا آمارگیری و بررسی این معضل در شهرها به نوبه خود یکی از بهترین راه‌های شناخت بدنه و اصول این معضل اجتماعی است.


تلاش رسمی، امری که بسیار کند و بی‌افق به پیش می‌رود


در چنین شرایطی فراکسیون زنان مجلس در پی بررسی این مساله و بالطبع پیامدهای نامناسب اجتماعی و فردی آن است. این یک مثال بسیار ارزشمند از نگاهی است که به طور رسمی و قانونی شکل گرفته و بناست با عزمی که جزم شده در نهایت به هدفی برسد که کنترل اجتماعی و میزان آگاهی اجتماعی افزایش پیدا کند و دست کم اگر این شرایط به طور کامل و قانونی متوقف یا ممنوع نمی‌شود، به کمترین میزان ممکن ازدواج‌های اینچنینی که باعث کاهش سن زنان مطلقه حتی تا میانگین آماری 13 سال نیز می‌شود، باشیم. اما این حرکت متاسفانه خود به یک آسیب‌شناسی بسیار جدی نیاز دارد. منتهی نه از سر تحلیل و نقد که از سر حس همیاری و خرسندی.


بناست بحران زنان خردسال مطلقه به بوته مطالعه و تحقیق سپرده شود تا مراکز جغرافیایی پرخطر یا به اصطلاح، مراکزی که دارای بیشترین حجم ازدواج‌ها و طلاق‌هایی هستند که در سنین خردسالی دختران رخ می‌دهد و بالطبع تا مطلقه شدن آنها نیز مدت کوتاهی طول می‌کشد، بررسی شود که خود به بهترین نحو موید بروز و گسترش دامنه آسیب‌ها و معضلات دیگر خانواده و اجتماع است. به این معنا که افزایش وحشتناک طلاق به عنوان بزرگ‌ترین معضل و تهدید نهاد خانواده حد در سال‌های اخیر خود به خود باعث نمود و شناخت بیشتر کودکان مطلقه دراجتماع ایرانی شده است. پس هنوز مشکل و معضل دردناک طلاق در حجم گسترده به قوت خود باقی است و فجایعی نظیر کودکان مطلقه و اعتیاد و فحشا در خانواده‌ها از یک بعد دقیقا به نسبت افزایش طلاق درجامعه بیشتر از گذشته به ما شناسانده و قابل رویت عینی شده‌اند. پیش از آنکه وارد بحث نارسایی شویم اجازه دهید به طرف مقابل کودکان مطلقه هم نظر داشته باشیم که اغلب اوقات خردسالانی نیازمند به لطف خانواده هستند که ناخواسته در دام ازدواج‌هایی صرفا از روی خواسته خانواده‌ها می‌افتند، بدون آنکه حتی به تنهایی قادر باشند بخشی از کارهای شخصی خودشان را انجام دهند. اگرچه تمایل مردان مستقل با سنین بالا به ازدواج با کودکان برای ایرانیان قابل تصورتر است، اما در مقام خود برای جامعه‌ای مانند جامعه ایرانی معضلی جدی است که متاسفانه به هیچ عنوان مورد بررسی و واکاوی جدی قرار نمی‌گیرد.


مهم‌ترین نارسایی در عملکرد مدیران دست‌اندرکار حل این معضل، طرح این پرسش را برجسته می‌کند که یافتن شکل متمرکز جغرافیایی این مساله یا علامت‌گذاری مناطقی به عنوان مراکز مهم و پرتعداد کودکان مطلقه، به عنوان یک حرکت کارشناسی چه مشکلی را حل می‌کند؟ آیا مسوولان امر حتی لحظه‌ای فکر کرده‌اند که اگر برای مثال مناطقی مانند جاسک در استان هرمزگان و منطقه اورامانات استان کردستان و مناطق بلوچ‌نشین در استان سیستان و بلوچستان اگر پرتمرکزترین مناطق از حیث حضور و زندگی دختران مطلقه باشند، چه مشکلی حل می‌شود یا چه باری از روی دوش ایران برداشته می‌شود؟ یا چه کمکی می‌تواند به بررسی این معضل تا مرز ریشه‌کنی کامل این معضل ‌کند؟ 


دقیقا در همین وضعیت وجود چند مورد از دختران مطلقه برای مثال در یک کلانشهر بی‌هیچ تردیدی می‌تواند نقشی بسیار مخرب و درعین حال برهم‌زننده‌تری در راستای نظم اجتماعی در کل ساختار تحت مطالعه کشور باشد. بر این اساس می‌توان گفت، مکانیسم‌های شخصیتی، رفتارها و آداب مبتنی بر نظام ایلی و قبیله‌ای، در کشور ما یا تعهد به قوانین اقوام، مهم‌ترین مساله‌ای است که باید مورد توجه قرار گیرد. در غیر این‌صورت هیچ حرکت مهمی مانند اقدام به بررسی و حتی ارائه راهکار نظیر سایر معضلات اجتماعی و خانوادگی که پیشتر نیز دیگر کسان ادعای ریشه‌کنی آنها را داشتند، صورت تحققی و عینی را نخواهد دید.


سخن آخر


این شرایط به حدی دردناک است که پرداخت عینی و ناگهانی به آن بی‌آنکه در حل آن از مراجع دینی و علمای بزرگ استمداد و کمک نگرفت، به هیچ عنوان نمی‌تواند شکل درست و کارسازی را تجربه کند. تمام بسترسازی‌های در نظرگرفته شده و از این مهم‌تر راه به مقصد بردن اگرچه به عنوان یک مطالبه جدی، مدنی و همچنین اجرایی و قانونی می‌تواند مورد اهمیت قرار گیرد، اما تجربه بررسی‌ها و نیز مطالعات کارشناسان به دفعات نشان داده به هیچ عنوان نه تنها نمی‌تواند معضلی را حل کند، بلکه در وضعیتی بسیار خوشایند، حتی باعث کاهش معضلات نیز نمی‌شود. این باید به عنوان مهم‌ترین معضل در راه آسیب‌شناسی و نقد قرار گیرد. مطالعات اجتماعی در ایران صرفا و تنها در مقام یک تعریف یا یک جامعه آماری می‌تواند مورد اهمیت و استناد قرار گیرد.

در واقع کارنامه تحلیلگران و آسیب‌شناسان ما که در خدمت مقامات اجرایی هستند، نشان داده آمارگران و تلاشگرانی بسیار اثر‌گذار در رسیدن به آمارهای درست و دقیق هستند، اما هیچ‌گاه کارشناسانی تحلیلگر که بتوانند با ارائه برنامه‌هایی درست و از قضا متناسب با ساخت جامعه ایرانی فرآیندها و توان‌های اجتماعی و اجرایی را به سمت مداوای معضلات و آسیب‌های اجتماعی رهنمون کنند، نبوده‌اند. این نه ادعاست و نه ارائه نظر، بلکه خواسته‌ای است از مخاطبان که برای تایید به سوابق موجود و پرونده‌های تحقیقی و مطالعاتی دراین خصوص مراجعه کنند تا از آینده برنامه‌هایی که بناست تحقق بیابند و اجرایی شوند، مطلع شوند.

تاسف از شرایط مورد نظر در مباحثی نظیر بررسی سبک یا تغییر الگوی زندگی در خانواده‌‌ها، وضعیت طلاق و افزایش آن، وضعیت مطالعه و توان برای افزایش سرانه مطالعه در کشور و بسیاری از موارد دیگر را قطعا با من هم‌عقیده خواهید بود که هیچ‌گاه برآیند مطالعاتی و اجتماعی و راهکاری در راستای تحقق سلامتی در جامعه نداشته است. پس می‌توان گفت در‌خصوص وضعیت کودکان مطلقه پیش از آنکه معضل و آسیب وارده بر اجتماع و حتی فردیت افراد جامعه باشد، چون درمانی درست و مناسب نخواهد داشت و کسی نمی‌تواند در راستای ریشه‌کنی آن قدمی ولو کوچک بردارد، می‌توان به بهانه اعتراض به این شرایط اسفناک تحقیقات و مطالعات اجتماعی که راه به جایی ختم نمی‌کنند، از ادامه آسیب‌شناسی آن خودداری کرد و صرفا توصیف‌گر معضل و سپس بحرانی باشیم که اشکال جدیدش بعد از مدتی معادلات آسیب‌ها و معضلات و بحران‌های اجتماعی ما را وارد فاز جدیدی از کجروی‌ها و عدم انطباق‌های عرصه عمومی خواهد کرد.


اگر قائله کودکان مطلقه نیز به مانند بسیاری دیگر از معضلات و آسیب‌های اجتماعی در زمان خود و به بهترین و درست‌ترین شرایط زمانی و اجتماعی حل یا حتی پیگیری نشود، دیر یا زود باید شاهد سربرآوردن معضل و بحران دیگری باشیم که با ما و در کنار ماست که در پی بی‌توجهی‌ها و اقدامات نادرست ما، کم‌کم این غول خفته نیز بیدار می‌شود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha