سلامت نیوز: «حاضرم قصاص شوم چون آزادی برایم مرگ تدریجی است»؛ این درخواست پسر جوانی است كه به خاطر قتل دختر مورد علاقهاش روز گذشته پای میز محاكمه قرار گرفت.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه جوان، ششم تیرماه سال 95 بود كه مرد جوانی خودش را به اداره پلیس رساند و با اقرار به قتل دختر مورد علاقهاش گفت: سیما دختر همسایهمان بود كه به او علاقهمند شده بودم. قرار بود با هم ازدواج كنیم، اما متوجه شدم او به كسی دیگر علاقهمند است. این فكر مرا آزار میداد تا اینكه ساعتی قبل برای دادن هدیه تولد با او قرار ملاقات گذاشتم كه ناخواسته با چاقو به گردن و پهلویش ضربه زدم و او كشته شد.
بعد از اعترافات حمید 26 ساله، مأموران بلافاصله به محل رفتند و با جسد غرق به خون دختر 23 سالهای به نام سیما روبهرو شدند كه در پاركینگ خانه پدری متهم روی زمین افتاده بود. پدر متهم در تحقیقات به مأموران گفت: از سالها پیش با پدر و مادر سیما همسایه بودیم و با هم رفت و آمد داشتیم. سیما را مثل دختر خودم دوست داشتم و پسرم حمید به او علاقهمند بود. حمید با من در مورد ازدواجش با سیما صحبت كرده بود و ما منتظر اتفاقات خوب بودیم كه متأسفانه این حادثه تلخ رقم خورد. او در ادامه گفت: سیما روی پاهای خودم جان داد. زمان حادثه طبقه بالا بودم كه ناگهان از پاركینگ صدای سر و صدا شنیدم. بلافاصله پایین آمدم، دیدم سیما خونین روی زمین افتادهاست و حمید تا مرا دید از در پاركینگ فرار كرد. ساعتی بعد تماس گرفت و به او گفتم سیما برای همیشه رفت. بعد از اقرارهای متهم و بازسازی صحنه جرم، حمید به اتهام قتل عمد روانه زندان و پرونده به شعبه دوم دادگاه كیفری یك استان تهران فرستاده شد. روز گذشته متهم از سوی هیئت قضایی به ریاست قاضی زالی محاکمه شد. ابتدای جلسه بعد از قرائت كیفرخواست اولیایدم در حالیكه عكس دخترشان را در دست داشتند، در جایگاه حاضر شدند و مادر مقتول گفت: سه پسر داشتم و سیما تنها دخترم بود كه كشته شد. برای مقتول درخواست قصاص دارم. در ادامه پدر مقتول نیز درخواست قصاص كرد.
سپس متهم در جایگاه قرارگرفت و در شرح ماجرا گفت: چهار سال قبل از حادثه ارتباط من و سیما صمیمیتر شد و به سیما علاقهمند شدم. روزی از او خواستم تا با خانوادهاش صحبت كند، اما او از من خواست تا فرصت دهم درسش تمام شود. مدتی گذشت تا اینكه احساس كردم به من علاقه ندارد و از ازدواج با من طفره میرود. به همین خاطر از او خواستم اگر كس دیگری را دوست دارد، صادقانه بگوید. بالاخره سیما اعتراف كرد و گفت به پسر دیگری علاقهمند است، ولی هیچ ارتباطی بین آنها نیست و نگران نباشم. او تلاش میكرد خیالم راحت باشد، اما این حرف دلم را لرزاند و همه افكارم را به هم ریخت. متهم در ادامه گفت: دو ماه قبل از حادثه تولد سیما بود و من كادوی تولد او را نداده بودم. به این بهانه روز قتل با او قرار ملاقات گذاشتم. وقتی وارد پاركینگ خانهمان شد، به او گفتم كادوی تولدش در ماشین است. رفتم بالا سوئیچ ماشین را بیاورم كه چشمم به چاقو خورد. آن را برداشتم. وقتی سیما را دیدم همه هوش و حواسم را از دست دادم و دیوانهوار چاقو را به گردن و پهلویش زدم. با دیدن پدرم فرار كردم. دلم طاقت نیاورد بعد از ساعتی تماس گرفتم و پدرم گفت دیگر سیما را نمیبینم و او برای همیشه رفت.
متهم در آخرین دفاعش گفت: حاضرم قصاص شوم، چون آزادی برایم مرگ تدریجی است. دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی بودم. بعد از اتمام درسم به خدمت سربازی رفتم. پنج ماه از خدمتم كه گذشت، این اتفاق افتاد و در عرض 48 ساعت همه چیز را باختم. بعد از آن تنها تیغه چاقو جلوی چشمم هست و اضطراب دارم. دو بار به زندگیام پایان دادم كه یكبار 21 روز در بیمارستان بستری بودم و دومین بار بچههای زندان جلویم را گرفتند. انگیزهای برای زندگی ندارم، چون اگر آزاد شوم، نگاه جامعه یك نگاه سنگینی است و به چشم آدم باسابقه به من نگاه میكنند .
در پایان هیئت قضایی وارد شور شد.
نظر شما