سلامت نیوز: از بانک بیرون آمد و قرار بود پول را به برادرش برساند. فقط یک خیابان مانده بود به خانه برسد که قربانی دزدان شد. دو موتورسوار او را در کوچه خلوتی به دام انداختند. ترک نشینها با قمه پیاده شدند و پول هایش را خواستند.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از قانون، او مقاومت کرد و به التماس افتاد. هر چقدر گفت: این پول قرار است خرج زایمان همسر برادرش شود، آنها گوششان به این حرفها بدهکار نبود. وقتی دیدند او دو دستی کیسه پول را به بدنش چسبانده با ضربه قمه یکی از دستهایش را نشانه گرفتند. جوان از درد فریاد کشید و همه وجودش را خون برداشت. دزدان پول را برداشتند و رفتند.
با گذشت ۶ ماه، دست این جوان هنوز کار نمیکند. ٢٥ میلیون برای بهبودی دستش خرج کرده ولی امیدش ناامید شده است. وقتی به خانه یا محل کارش میرود، مدام به عقب برمیگردد تا ببیند کسی او را تعقیب میکند یا نه!
پرده دوم
خیابان کیپ تا کیپ از ماشین هایی که پشت هم قطار شده بودند پر بود. ساعت هفت شب، آن هم در خیابان حافظ که همیشه خدا شلوغ است، همه چیز و هر اتفاقی ممکن است برای آدم اتفاق بیفتد به جز زورگیری. محسن، جوان ٢٥ سالهای که از سرکار به خانه برمی گشت لا به لای همین ترافیک قربانی توطئه جوانکهایی شد که چهارچشمی او را میپاییدند تا در فرصت مناسب نقشه شان را عملی کنند.
دقایقی بعد فرصت مهیا شد و راننده موتور آینه موتورش را به آینه ماشین محسن زد و سناریوی از پیش طراحی شده به اجرا درآمد. راننده موتور شروع کرد به ناسزاگویی و کمی جلوتر راه محسن را سد کرد و او را که نه راه پس داشت نه راه پیش، از ماشینش بیرون کشیدند و با مشت و لگد به جانش افتادند آن هم مقابل چشمان رانندگان حیرت زدهای که نمیدانستند موضوع از چه قرار است. سرنشین جوان موتور برای اینکه کسی دخالت نکند فریاد زد: «کسی جلو نیاید، موضوع ناموسی است، مزاحم خواهرمان شده».
جوانهای تبهکار پول، تلفن همراه و ساعت محسن را به سرقت بردند و با لگد به جان ماشینش افتادند، ماشین را مثل صاحبش درب و داغان کردند و رفتند. یکی از دندانهای محسن شکست و بدنش سیاه و کبود شد و چند روزی تا مساعد شدن حال و احوالش در خانه ماند. او از جوانهای مهاجم برای ضرب و شتم، خسارت به ماشینش و به سرقت رفتن تلفنهمراه، ساعت و کیف پولش به پلیس شکایت کرد.
پرده سوم
چند قدم بیشتر تا ماشینش نمانده بود که سردی تیزی را روی گردنش حس کرد. صدای بم و خش داری به او گفت: هر چیزی که همراه دارد رو کند. سجاد، عکاس خبری است.
از شانسش آن شب دوربین روزنامه را همراه نیاورده بود. دوربینی که اگر همراهش بود، باید تا چند سال غرامت آن را به روزنامه میپرداخت. توی یکی از کوچههای خیابان نیلوفر تهران خفتش کردند و تلفن همراه، ساعت و چند ۱۰ هزارتومان پولی که همراهش بود را گرفتند و وقت رفتن نیز با چاقو ضربهای به او زدند. خدا به او رحم کرد و تیزی فقط کف دستش را برید.
سجاد شبها تنهایی برای رفتن به کوچه روبهرویی روزنامه که ماشینش پارک است نمیرود. او منتظر میایستد تا کسی او را تا دم ماشینش همراهی کند. او حالا برای اینکه چنین حادثهای برایش اتفاق نیفتد، شوکر خریده است تا اگر کسی خواست از او زورگیری کند از خودش دفاع کند. سجاد میداند که حمل و استفاده از شوکر برقی ممنوع است و مجازات دارد ولی به عقیده او جریمه و بازداشت بهتر از این است که زندگیش به خطر بیفتد.
پرده چهارم
«مهسا» که سه ماه پیش کیف و تلفن همراهش را به سرقت بردهاند، مثل بقیه کسانی که قربانی زورگیری شدهاند از سایه خودش میترسد. شب از سرکار باز میگشته است که موتور سواری که خودش و سرنشینش ماسک زده بودند، جلوی پایش ترمز میکند. راننده از او آدرس میپرسد، هنوز دهانش باز نشده، سرنشین موتور پیاده شده و او را به دیوار چسبانده است.
دهانش را میگیرد و چاقو را زیر گلویش میگذارد. راننده موتور کیف و تلفن همراهش را از دستش میکشد و هر دو فرار میکنند. از آن شب وقتی به خانه میرود، ناخودآگاه صدای هر موتورسیکلتی را که میشنود، ترس وجودش را میگیرد، فکر میکند الان است که دوباره از او زورگیری کنند. مهسا با گذشت یکسال از این زورگیری، میترسد زورگیران عکسهای خانوادگیاش را در فضای مجازی منتشر کنند؛ اتفاقی که بارها شاهدش بودهایم.
پرده پنجم
«مصطفی» نیز قربانی زورگیری است. سال پیش در فاصله ١٠٠ متری دادگاه انقلاب مشهد، سه نفر با چاقو وقمه از او زورگیری کردهاند. جایی که آنها از موتورشان پیاده شدند، بقالی بود. میخواسته به داخل مغازه فرار کند که مرد بقال کرکرهاش را پایین کشید؛ او ماند و سه جوان خشن.
زورگیرها برای اینکه ضرب شصتی به او نشان دهند با قمه ضربهای به سرش میزنند و خون از سر و صورت مصطفی جاری میشود. آنها او را لخت کردند و حتی به کاپشنش نیز رحم نمیکنند. او به پلیس زنگ میزند و ماموران بعد از نوشتن صورتجلسه به او میگویند این چندمین زورگیری در طول سه روز گذشته است. همه آدمهایی که قربانی زورگیری و سرقت شدهاند، دچار بیماریای به نام «عدم احساس امنیت» میشوند؛ احساسی که اگر جریحهدار شود به این راحتیها خوب نخواهد شد.
آنها در کوچه و خیابانهای خلوت از سایه خودشان هم میترسند و واهمه دارند که شاید دوباره تیزی چاقو وقمهای را تجربه کنند. اما چطور میشود این احساس امنیت را به جامعه بازگرداند؟ به گفته کارشناسان هر گاه برخوردهای پلیسی و قضایی با زورگیران بهطور قاطع و صریح صورت بگیرد، آن زمان است که احساس امنیت پر رنگتر از گذشته خواهد شد. اما نکتهای که گاه از آن به عنوان نسخه اورژانسی یاد میشود، برخوردهای تند و محکومیت و مجازاتهای سخت است؛ مانند اعدام زورگیران خیابان خردمند که به گفته برخی جامعهشناسان و جرمشناسان کار اشتباهی بود که فقط در آن پرونده به اجرا درآمد.
چراکه حتی چندماه بعد از این ماجرا زورگیریهای به مراتب هولناک و دلخراشتری رخ داد ولی مجازات زورگیران به سرنوشت عاملان خیابان خردمند ختم نشد! بحثی که در جامعه مطرح است، احساس امنیت همراه با امنیت است.
قربانیان زورگیری در مصاحبهها بیان میکنند دوست دارند شبها مثل بقیه مردم پیاده روی کنند، پارک بروند و از فضای عمومی استفاده کنند ولی میترسند!
از بانک بیرون آمد و قرار بود پول را به برادرش برساند. فقط یک خیابان مانده بود به خانه برسد که قربانی دزدان شد. دو موتورسوار او را در کوچه خلوتی به دام انداختند. ترک نشینها با قمه پیاده شدند و پول هایش را خواستند.
نظر شما