سلامت نیوز:دور هم نشستهاند و با لباسهای تیره محلی، فریاد «روله، روله» سر میدهند. اشک میریزند و گاهی هم به سر و صورتشان میزنند. اینها زنان منطقه دشت ذهاب هستند که در روستاهای محل زندگیشان دستهدسته روی زمین مینشینند و برای از دست دادن عزیزانشان سوگواری میکنند.
به گزارش سلامت نیوز، شهروند نوشت: در میان عزاداریهایشان سعی میکنند همدیگر را هم دلداری بدهند. یکی فرزندش را از دست داده، یکی پدر و مادرش و یکی تمام اعضای خانوادهاش را؛ نمیدانند برای غم نبودن عزیزانشان اشک بریزند یا برای بیسرپناهی؛ تشنهاند، گرسنهاند سرپناهی ندارند، خانههایشان ویران شده، اما هیچکدام اینها برایشان اهمیتی ندارد، حاضرند هرچه دارند بدهند تا عزیزان از دسترفتهشان بازگردند. زنان روستاهای منطقه دشت ذهاب از آن یکشنبهشب تلخ تا به امروز غصههایشان را با هم شریک شدهاند. مردها هم به روستاهای اطرافشان سر میزنند و به هم تسلیت میگویند.
مردم منطقه دشت ذهاب خودشان شریک غم همدیگر شدهاند. هر کدام از خانوادهها عزادارند ولی به روستاهای اطرافشان سر میزنند و به هم تسلی میدهند. ٣٠٠ روستا در این منطقه وجود دارد که با خاک یکسان شده است؛ بیشترین آمار تلفات از این دشت است. از اولین روستای دشت ذهاب تا سرپل ذهاب ١٥کیلومتر فاصله است. تمام خانههای خشت و گلی و قدیمی خراب شدهاند. در این روستاها از هر خانواده حداقل یک نفر کشته شده است. تنها بعضی از خانههایی که جدیدا ساخته شده، به صورت کامل تخریب نشده است. تمام اهالی این روستا از طریق کشاورزی و دامداری زندگیشان را تأمین میکردند، حالا تمام دام و احشام این روستا از بین رفته است. دیگر نه خانهای مانده و نه سرمایهای. رزگار الیاسی یکی از اهالی روستای الیاس محمود نادر است. مردم روستا دور او جمع شدهاند و تسلیت میگویند. او روی زمین نشسته و بر سرش میزند. اشک میریزد. مردم روستا نمیتوانند او را آرام کنند. ٤نفر از اعضای خانوادهاش را در حادثه تلخ یکشنبهشب از دست داده است. با گذشت دو روز از حادثه همچنان در شوک است. او اشکریزان درباره آن شب هولناک میگوید: «ما ٧ نفر بودیم. با خواهر و برادرهایم در خانه نشسته بودیم که ناگهان همه جا لرزید. بلافاصله فرار کردیم و به راهرو آمدیم، اما آوار روی سرمان ریخت. در راهرو گرفتار شدیم. بلافاصله من و مادر و خواهرم توانستیم خودمان را نجات دهیم و از ساختمان بیرون آمدیم، اما دو برادرم و زن برادرم و فرزند چهارسالهشان زیر آوار ماندند. مادر و خواهر ١٦ سالهام مصدوم شدند و آنها را به بیمارستان در تهران منتقل کردند، ولی نتوانستیم برادرها و خانواده برادرم را نجات دهیم. در عرض چند دقیقه همه زندگیمان نابود شد. حالا دیگر چطور زندگی کنم. بدون برادرهایم، بدون برادرزادهام دنیا برایم تاریک میشود. ای کاش من هم مرده بودم. کاش نجات پیدا نمیکردم. من و برادرهایم خیلی به هم وابسته بودیم. حالا دیگر باید چهکار کنم. هنوز هم باورم نمیشود.»
محمد الیاسی هم یکی دیگر از اهالی روستای الیاس محمود نادر است. حال او هم بهتر از رزگار نیست. او خواهرش و خانواده دامادشان را از دست داده است. به سوگ خواهر ٢٥سالهاش نشسته و نمیداند که برای خواهرش اشک بریزد یا خواهرزاده چهار سالهاش؛ او نیز در اینباره به خبرنگار «شهروند» میگوید: «وقتی زلزله آمد، من در خانه خودمان بودم. بعد از اینکه زمین لرزید با خانوادهام از خانه فرار کردیم. خانهمان بهطور کامل تخریب شد ولی توانستیم جانمان را نجات دهیم. بلافاصله به سراغ خواهرم آمدم. خانهشان با خاک یکسان شده بود. صحنه وحشتناکی بود. با اینحال، امید داشتم که خواهرم و خانوادهاش نجات پیدا کرده باشند، ولی وقتی شنیدم همه آنها زیر آوارند، دنیا روی سرم خراب شد. خواهر ٢٥سالهام، داماد ٣٠سالهمان و پسر چهارسالهشان همگی زیر آوار جان باختند. برادر دامادمان هم ١٦ساله بود که او نیز در خانه خواهرم جان باخت. همه آنها را از دست دادم. حالا ما ماندهایم و یک خانه خراب و ماتم از دستدادن عزیزانمان.»
در روستای کوئیک هم اوضاع اصلا خوب نیست. هر کس عزادار عزیز از دسترفتهاش است. آنهایی هم که کسی را از دست ندادهاند، برای بیسرپناهی و خانههای خرابشدهشان اشک میریزند. دختر جوانی که مادرش زیر آوار جان باخته است در این رابطه میگوید: «مادرم متولد ١٣٣٨ بود. شب حادثه من در خانه برادرم که نزدیک خانه مادرم است، بودم. وقتی زلزله آمد بلافاصله از خانه فرار کردیم. ما توانستیم خودمان را نجات دهیم. بلافاصله به خانه مادرم رفتم. میدانستم آن خانه به دلیل قدیمی بودنش تخریب میشود. وقتی رفتم فقط برادرم را دیدم که از خانه بیرون آمده؛ خانه تخریب شده بود. بلافاصله پدرم را دیدیم که زیر آوار مانده و او را نجات دادیم. اما خبری از مادرم نبود. هرچه او را صدا زدیم جوابی نداد. چند دقیقه گذشت تا اینکه او را در میان آوار پیدا کردیم. وقتی مادرم را بیرون آوردیم، تصور کردیم فقط پایش شکسته اما انگار خونریزی مغزی کرده بود. در بیمارستان به دلیل ضربه مغزی جان باخت.»
مرد دیگری نیز از اهالی روستای کوئیک ذهاب میگوید: «من معلم هستم. در کرج زندگی میکنم. بعد از شنیدن حادثه بلافاصله به اینجا آمدم و متوجه شدم که مادرم بعد از اینکه یک ساعت تمام زیر آوار بوده، جان باخته است. بر اثر خفگی مرده بود. مادرم ٤٧ ساله بود. در این حادثه خواهرهایم هم مجروح شدند.» در میان جمعیت دختر نابینایی نیز حضور دارد که سعی میکند به اهالی روستا کمک کند. او کسی از اعضای خانوادهاش را از دست نداده و زمان وقوع زلزله در خوابگاه دانشجویی حضور داشته است. این دختر جوان میگوید: «زمان وقوع زلزله در خوابگاه دانشجویی در کرمانشاه بودم. آنجا زیاد خسارت و خرابی به بار نیامد، اما وقتی زمین لرزید من در خوابگاه ماندم و دوستانم از ترسشان فرار کردند. من تنها ماندم و از ترس تشنج کردم. بعد از آن بود که دوستانم به کمکم آمدند و مرا بیرون بردند. بعد از اینکه حالم خوب شد به روستای بازگیر آمدم تا به خانواده پدربزرگم کمک کنم. آنها خانهشان خراب شده و هیچ سرپناهی ندارند.»
نظر شما