شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۹
کد خبر: 230732

موقع زلزله زن و بچه‌هایم در اتاق بودند، زلزله که آمد دیوارهای خانه پشتی آوار شد روی خانه و زندگی من. خودم جنازه‌های آنها را از زیر آوار بیرون آوردم

لحظه های وحشت زیر آوار

سلامت نیوز:معجزه باشد یا نه، آنها حالا زنده هستند. بعد از ساعت‌ها ماندن زیر آوار، نفس کشیدن زیر خرابه‌های خانه‌ای که یک روز سقف بالای سرشان بود. ناامید نشده‌اند و حالا اینجا هستند، روی زمین، آن طرف ویرانه‌های سنگین خانه‌های‌شان. خودشان هم باور ندارند که زنده مانده‌اند و نفس می‌کشند اما بعد از خدا قدردان کسانی هستند که آنها را از زیر آوار بیرون کشیده‌اند اما سوگوار عزیزانی که زیر آوار خانه‌های‌شان جان داده‌اند.


به گزارش سلامت نیوز، ایران نوشت: اینجا در میان خرابه‌ها، با تمام سختی‌ها زندگی جریان دارد و مردم به انتظار کمک‌هایی هستند که مانند معجزه نجات، آنها را از بلاتکلیفی و سرگردانی‌ نجات دهد. مردم مصیبت دیده اما نگرانند. نگران سوز سرمای شبانه و برف و بارانی که در راه است.
پای یکی ازمجتمع‌های مسکن مهر که انگار از درون منفجر شده است، ویرانه‌ای از خانه مریم و خانواده‌اش به چشم می‌خورد؛ دختری که پدر و مادرش حالا در قبرستان آبادی خفته‌اند. مرا که در حال عکاسی می‌بیند می‌گوید: «باز هم خدا را شکر. اگر برادرهایم در خانه بودند آنها هم با پدر و مادرمان زیر آوار دفن می‌شدند. آن وقت من با این همه غم چه می‌کردم. دیروز جسد اعضای خانواده‌ام را از خرابه‌های خانه‌ بیرون کشیدند.»می‌پرسم، چرا لباس مشکی نمی‌پوشی؟ می‌گوید: همه زندگی‌مان زیر آوار مانده جز پیراهنی که بر تنم بوده چیزی ندارم که بپوشم.‌ ای‌کاش مسئولان هم حواسش‌شان به ما بیش از اینها بود. یک چادر و پتو که چیز زیادی نیست.


مردم کمک می‌کنند اما خب آنها نمی‌دانند که این طرف خرابه‌های شهر چه خبر است و کامیون‌های امداد از خیابان‌های اصلی رد می‌شوند ولی به علت نابسامانی در امدادرسانی وتوزیع امکانات به ما چیزی نمی‌رسد.


سه چرخه‌ای که سرپناهمان بود


ماشین سه‌چرخی که با پارچه‌های کهنه و مندرس، اطرافش را پوشانده‌اند در سوز سرمای شبانه برای بانو فاطمه الماسی و خانواده‌اش پناهگاهی شده بود تا اینکه یکی از دوستانشان برای آنها یک چادر مسافرتی برپا کرد و حالا فاطمه و خانواده‌اش شب‌ها را داخل این ماشین سه‌چرخ نمی‌خوابند. می‌پرسم: چطور چهار نفری داخل این ماشین سه‌چرخه می‌خوابیدید؟
پتویی را که به در این ماشین آویخته است کنار زده و می‌گوید: شب‌ها همه وسایل را بیرون می‌گذاشتیم و داخل آن می‌خوابیدیم. خیلی سخت بود، اما چاره دیگری مگر داشتیم؟مادر دختر جوان زیر آوار مانده بود و مردم امدادرسان شهر با دستان خالی به کمک رفته و مادرش را نجات داده بودند.
زن میانسال سرش شکسته است اما حرف که می‌زند لبخندی از سر شکرگزاری زده و می‌گوید: زیر آوارمانده بودم و پله‌ها روی من افتاده بود و اصلاً باورم نمی‌شد که با شوهر و بچه‌هایم نجات پیدا کنم. زلزله که شد فرار کردیم به سمت در خروجی اما من و شوهرم زیر آوار ماندیم. او را خیلی زود از زیر آوار بیرون آوردند. ولی می‌گویند ساعتی زیر آوار بودم اما کسی در آن گیر و دار ساعت نداشت که بداند چند مدتی زنده‌بگور بوده‌ام.


محمد رسولی، مرد 80 ساله‌ای که از مرگ نجات یافته بساطش را که یک پتو و چند تکه پارچه است زیرش پهن کرده و با دست به طبقه چهارم یکی از ساختمان‌های مسکن مهر اشاره می‌کند. ما طبقه چهارم می‌نشستیم، زلزله که آمد زیر آوار ماندم. یک ستون روی من فرود آمده بود. با خودم گفتم دیگر زنده نمی‌مانم. نه صدایی می‌شنیدم و نه توان فریاد داشتم که کمک بخواهم. نمی‌دانم چند ساعت زیر آوار بودم. در آن لحظه‌ها مرگ در کنارت نشسته و تو باید جانت را تسلیمش کنی، تصورش هم وحشتناک است. ترسیده بودم، هیچ‌چیز را نمی‌دیدم، نمی‌توانستم براحتی نفس بکشم تا اینکه صداهایی نزدیک شدند و چند نفر با بیل و کلنگ و چنگ زدن به خاک نجاتم دادند. هیچ وقت فکر نمی‌کردم که باز هم دنیا را ببینم.اما خدا را شکر که به زندگی دوباره برگشتم.در کوچه‌ای که سراسر ویران شده یک مادر میانسال روی فرشی که از زیر آوار بیرون کشیده، نشسته و با صدایی پر از سوز ناله سر می‌دهد. حرف‌های کردی‌اش را متوجه نمی‌شوم اما سوز صدایش برایم آشناست؛ چون طی چند روزی که در خیابان‌ها وکوچه‌های مناطق زلزله‌زده راه رفته‌ام چه بسیار به گوشم رسیده است.
زنان دیگری هم که ساکن این کوچه بوده‌اند در کنارش نشسته‌اند و دلداری‌اش می‌دهند. عروس و پسر و نوه‌اش همه با هم زیر آوار رفته‌اند. خانه خودش چند کوچه آن طرف‌تر بوده که از زیر آوار نجاتش داده‌اند.زن جوانی به ویرانه خانه‌ای در روبرو اشاره کرده و می‌گوید: در این خانه سه نفر می‌نشستند اما خبری از آنها نیست. اقوام‌شان در خارج از کشور هستند و کسی هم پیگیر سرنوشت ساکنانش نیست. البته چند باری مردم محل به نیروهای امدادی گفته‌اند اما فعلاً که می‌بینید خبری از کسی نیست.


تلخ‌ترین صحنه از جشن تولد


در میان وسایلی که از ویرانه‌ها بیرون آورده‌اند یک تلفن همراه به چشم می‌خورد. گوشی تلفنی که آخرین فیلم از یک شادی کودکانه را ضبط کرده است. آرزو، زن جوانی است که می‌گوید: این زلزله حتی اجازه نداد کودکی در اوج خوشحالی کیک تولدش را ببرد. دخترک می‌گفت زود باش ببر. کیک را ببر. دوربین زوم شده بود روی کیک تولد اما زلزله همه را با هم برد.هم 25 میهمان بزرگ و کوچک و هم ساکنان خانه را.
هنوز زلزله دست از سر مردم برنداشته است و هرچند دقیقه یکبار زمین زیر پاها به لرزه درمی‌آید و بسیاری جرأت نمی‌کنند وارد خانه‌های نیمه ویران شوند تا وسایل مورد نیازشان مثل پتو، تشک و لباس را بیرون بیاورند. عده‌ای هم از دوردست‌ها آمده‌اند تا چیزی از خانه‌های نیمه ویران نصیب‌شان شود. آقای مرادی، مرد جوانی که خانه او هم در زلزله نیمه ویران شده می‌گوید: با این وضعیت، پس‌لرزه‌هایی که تکرار می‌شود هراس را در دلمان زنده می‌کند. دراین شرایط که ما مصیبت زده وگرفتار و بی خانمان هستیم یکسری افراد هم آمده‌اند دزدی کنند. باورتان می‌شود؟! از ترس آنها، از خانه‌های‌مان نوبتی مراقبت می‌کنیم و بازداشتگاه موقتمان پر شده از دزد‌هایی که یا ما گرفته‌ایم یا ارتشی‌ها و نیروهای انتظامی وسپاه. خدا خیرشان بدهد اگر آنها نبودند معلوم نبود چه بلاهای دیگری غیراز زلزله سرمان می‌آمد. متأسفانه برخی افراد هم آمده‌اند که از آب گل‌آلود ماهی بگیرند. نه تنها به جای ما زلزله‌زده‌ها چادر می‌گیرند و آنها را می‌فروشند، بلکه به خانه‌هایمان می‌آیند و وسایل‌مان را نیز به سرقت می‌برند. تازه شنیده‌ام به دو راننده کامیونی که کمک برای مردم می‌آوردند حمله کرده‌اند و کامیون‌های آنها راهم به سرقت برده‌اند. نمی‌دانم با چه وجدانی این کار را انجام می‌دهند. ما در بدترین وضعیت هستیم و آنها به ما دستبرد می‌زنند و...


روستایی با بیشترین قربانی


بسیاری «کوئیک» را می‌شناسند، از سرپل ذهاب که می‌گذری در میان روستاهایی که هر کدام به تلی از خاک تبدیل شده «کوئیک» قرارگرفته که انگاربیشترین آمار تلفات را داشته است. خبرنگاران زیادی پای در آن گذاشته‌اند تا درد دل مردم این روستا را بشنوند. بیل‌های مکانیکی سپاه نیز از دو روز قبل راهی این روستا شده‌اند و به کمک زلزله‌زدگان شتافته‌اند. چهار روستای کوئیک حسن، کوئیک حاتمی، کوئیک عزیز و کوئیک مجید خسارت‌های زیادی دیده‌اند و برآورد می‌شود حدود 125 تا 130 نفر از اهالی این مجموعه روستاها در زلزله جان خود را از دست داده‌اند. برخی هم می‌گویند این مجموعه روستا‌ها 170 کشته داده است.
یکی از ریش‌سفیدان محلی می‌گوید: این 170 نفر افرادی هستند که خبری از آنها نداریم. ضمناً ممکن است بعضی از آنها در شهر بستری شده باشند یا بعضی احتمالاً برای کمک به مردم دیگر رفته باشند.کریم، پسر جوانی که 6 نفر از اعضای خانواده‌اش را یک شبه از دست داده به همراه مردان روستا، قربانیان را از خرابه‌ها بیرون آورده‌اند و در گورستان قدیمی کنار هم به سینه خاک سپرده‌اند.


مرد ریش سفید روستا می‌گوید: اگر جنازه‌ها را دفن نمی‌کردیم بوی تعفنشان نمی‌گذاشت لحظه‌ای زندگی کنیم. آبی نبود که بخواهیم مراسمی را رعایت کنیم. تازه روز سوم به یاد روستاها افتاده‌اند و هنوز چادر در میان خیلی از روستاها توزیع نشده. حالا چطوری می‌توانستیم بمانیم تا کسی بیاید و جواز دفن برایمان صادر کند. تنها کاری که از دستمان برمی‌آمد این بود که افراد هر خانواده را در یکی از این قبرها در کنار هم دفن کنیم. البته در آن لحظات چاره‌ای نبود، نمی‌توانستیم در آن شرایط برای هر کدام قبری جداگانه بکنیم. برق رفته بود و آب هم نداشتیم و هر لحظه هم هوا گرم‌تر و گرم‌تر می‌شد.


حسرت‌های برآورده نشده


البته«کوئیک» تنها این شرایط را ندارد، مردم بسیاری از روستاهایی که زلزله یک شبه زندگی‌شان را ویران کرد و عزیزانشان را گرفت همین کار را انجام دادند. مرد میانسالی با صورتی آفتاب سوخته و غمی سنگین در چشم‌هایش به ماشینی تکیه داده که از زلزله در امان مانده است. می‌گوید: زلزله زنم؛ پسر 5 ساله‌ام؛ دختر 5 ماهه برادرم؛ پدرم، مادرم؛ برادرم و هم‌روستایی‌هایم را با خود برد. هیچ‌کسی هم تاکنون برای کمک به ما نیامده.
موقع زلزله زن و بچه‌هایم در اتاق بودند، زلزله که آمد دیوارهای خانه پشتی آوار شد روی خانه و زندگی من. خودم جنازه‌های آنها را از زیر آوار بیرون آوردم.دست‌هایش را نشان می‌دهد و ادامه می‌دهد: با همین دست‌ها، جنازه‌ها را از زیر خاک بیرون آوردم و اگر کسی برای کمک به من می‌آمد کسی چه می‌داند شاید چند نفر از آنها زنده مانده بودند. جسد پدرم را که پیدا کردم دم در افتاده بود. برادرم را که بیرون آوردیم بدنش هنوز گرم بود. ما جسدها را با دست خالی و بیل و کلنگ بیرون آوردیم.
امیر، پسر 10 ساله‌ای که در تمام این گفت‌وگو کنار ما ایستاده می‌گوید: «خیلی زنگ زدیم و درخواست کمک کردیم اما کسی نیامد. هنوز هم نیامده‌اند. تا دیروز چادر نداشتیم و تازه امروز چند تا چادر برایمان آورده‌اند. از اینکه مدرسه تعطیل شده خوشحالم اما اگر می‌خواستم بروم مدرسه با چه کیف و کتابی باید می‌رفتم. تا الان هم اگر دوام آورده‌ایم به خاطر کمک‌های مردمی است وگرنه از گرسنگی و تشنگی مرده بودیم.


دخترک مو بوری به سراغ پدربزرگش می‌رود. سر بر زانوی او می‌گذارد.پیرمردی که شب زلزله همسر و دخترش را از دست داده است و از من می‌خواهد خانه‌اش را ببینم که جز تلی از آجر، خاک و چوب چیزی از آن باقی نمانده است. با لهجه کردی می‌گوید: زندگی‌ام نابود شده. زنم، دخترم زیر آوار مانده‌اند و من نتوانسته‌ام کاری بکنم. بنویسید خانواده‌های حیدری و مرادی در این زلزله آسیب زیادی دیده‌اند.
پیرمرد ادامه می‌دهد: از صبح لودرهای ارتش وسپاه آمده و لاشه‌های حیوانات را جمع‌آوری می‌کنند. خود من 50 تا گوسفند داشتم که همه آنها تلف شده‌اند. از بوی لاشه‌ها نمی‌توانیم نفس بکشیم، روزها که گرم است آفتاب روی این لاشه‌ها می‌افتد و نمی‌گذارد نفس بکشیم، شب‌ها هم که سرما تا مغز استخوانمان نفوذ می‌کند. باز هم ارتشی‌ها و سپاهی‌ها هر روز به ما سر می‌زنند و برایمان نان و آب و سیب‌زمینی می‌آورند.عده‌ای از مردم روستاهای مسیر سرپل ذهاب به ثلاث باباجانی در کنار جاده به انتظار ایستاده‌اند، درحالی که هرچند لحظه یکبار خودرویی می‌آید و در جلوی آنها توقف می‌کند و سرنشینانش وسایلی را دراختیارشان قرار می‌دهند.


 خودروهایی با پلاک‌های شخصی از کامیون و وانت گرفته تا خودروهای سواری که تا سقفشان را وسایل بار کرده‌اند از راه می‌رسند و به کمک زلزله‌زده‌ها می‌روند. حالا دیگر در جاده‌های کرمانشاه فقط خودروهای با پلاک کرمانشاه و ایلام و خوزستان را نمی‌بینید. بلکه خودروهایی از تهران و شیراز و اصفهان و بندرعباس و سیستان و بلوچستان، اصفهان، کرج، کرمان، گیلان، مشهد، قم، لرستان، کردستان و سایرنقاط کشور صف به صف می‌رسند و همراه با پوشاک و آذوقه و وسایل بهداشتی عشق و محبت را از سراسر ایران با خود به همراه می‌آورند.
در میان این خودروها، یک خودروی شخصی با پلاک کرج می‌بینی که دو مرد و یک زن که سرنشینانش هستند، روستا به روستا می‌روند و سراغ مجروحان را می‌گیرند. ساک کوچکی با خود دارند که داخل آن باند و وسایل پانسمان و درمان هست. زن جوان می‌گوید: وقتی از رسانه‌ها خبرها را شنیدم که به روستاها کمکی نشده است تصمیم گرفتیم که خودمان وارد عمل شویم. ما پیراپزشک خانواده‌ایم و اطلاعات درمانی داریم.
روستا به روستا می‌رویم و مردم را درمان می‌کنیم. اگر هم حالشان خیلی وخیم باشد آنها را یا خودمان به شهر و بیمارستان می‌بریم یا اینکه برایشان ماشین می‌گیریم. این هم کاری است که از دست ما برمی‌آید.آرام آرام شب سرد دیگری از راه می‌رسد. مردمان زلزله زده هرکدام به‌ شکلی درفکرگرم کردن چادرهایشان هستند.


 بچه‌ها از سرما می‌لرزند. زنان و مردان سالمند هم همین‌طور. جوان ترها هم سعی می‌کنند به خاطرحفظ روحیه سایرین خم به ابرو نیاورند.هرچند سرما شوخی وتعارف ندارد. مادر با چند سیب زمینی آب پز و نان‌های اهدایی مردم، سفره‌ای داخل چادر می‌چیند. حالا چند نفری دور سفره نشسته‌اند. اما آنها می‌دانند که شب‌های سرد دیگری با باران و برف در راه است. آنها نگران آن شب‌ها هستند اگرسرپناهی امن وخانه‌ای گرم نداشته باشند.
زندگی درمناطق زلزله زده کرمانشاه جریان دارد. اما با سختی و دشواری‌های فراوان. زلزله زدگان را تنها نگذاریم. آنها همچنان نیازمند حمایت‌های مردم مهربان کشورمان هستند که با عشق فراوان به هموطنان زلزله زده ثابت کردند که تنها نیستند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha