سلامت نیوز:حکایت شیرین زندگی و سفر مجالی شد برای یک دیدار؛ شیرینیهای زندگی در تهران قدیم در حکایتهایی از سفر به شهرهای دور و نزدیک و آن سر دنیا ما را به سراغ پدر گردشگری ایران، ابوالقاسم ساسان برد.
به گزارش سلامت نیوز، فرهیختکان نوشت: قرارمان در یک روز نسبتا سرد پاییزی در یکی از بوستانهای پایتخت است. زودتر از موعد به قرار رسیده است و از همان ابتدای دیدار بسیار خوشخلق و مهربان است و با یک شعر سر گفتوگویمان باز میشود.
اگر چه پیش شما تشنه سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ میشود، آری
همیشه بیخبر از حال خویشتن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگیها را
اشارهای کنم انگار کوهکن بودم
غریب بودم و گشتم غریبوار گرد جهان
دلم خوش است که در غربت وطن بودم
قدم به قدم تا گردشگری
73 سال دارم اما ظاهرا در شناسنامه، زادگاهم جایی است در نزدیکی آبیک (نزدیک به نظر آباد کرج) اما هیچوقت آنجا را به خاطر ندارم. ولی یادم میآید بعدها که 6 یا 7 ساله بودم، پدرم من را با خودش به این روستا میبرد و اکنون وقتی توریست یا گردشگر خارجی دارم و مسیر سفرمان به سمت الموت قزوین باشد، باز هم به آن سمت میروم. از آنجا برایشان تعریف میکنم نه به این دلیل که زادگاهم است برای اینکه بخشی از سرزمین کهن من است و باید شناخته و معرفی شود.
تولد من در جایی بوده که از نظر جغرافیایی به نام شهرستان ساوجبلاغ حساب میشود به مرکزیت هشتگرد. پس تولد من آنجاست. بعد از آن به تهران آمدیم و در تهران ساکن شدیم. آن زمان را دقیق به خاطر دارم که خانه ما سمت بازارچه نایبالسلطنه بود. دوران دبستان تحصیل میکردم که خانهمان را به سمت منطقهای در شرق تهران آوردیم؛ منطقهای تازهساز به نام چهارصددستگاه نزدیک به میدان ژاله سابق و میدان شهدای کنونی. در حقیقت دوران کودکی من آنجا شکل گرفت، روزهای خوبی بود تا به دبیرستان رسیدم. در دوران دبیرستان من به همراه دوستانم که در سالهای بالاتر درس میخواندند، کتابهایمان را میگرفتیم و به پارک شهر میرفتیم. آنجا بود که ما کتابهایمان را با هم معاوضه میکردیم. من کتاب سال بالاییها را میگرفتم و کتابهای خودم را به سال پایینیها میدادم.
در گیرودار همان روزها بود که میدیدم خارجیها به پارک شهر میآیند و در آنجا رفت و آمد دارند، من نیز کنجکاو بودم و مثل کنه به آنها میچسبیدم و از آنجا بود که علاقهمند به یادگیری زبان خارجی شدم و از همانجا شروع به یادگیری زبان خارجی کردم. علاقه زیاد من به زبان خارجی سبب شد در مقطع 8 یا 9 دبیرستان بتوانم زبان خارجی را خیلی مسلط صحبت کنم. آنقدر در یادگیری زبان خارجی پیشرفت کرده بودم که میتوانستم در سالهای آخر دبیرستان، داستان گالیور را به زبان خارجی برای دوستانم تعریف کنم. تا جایی که در محله به من میگفتند میرزا قاسم و همسایهها به دنبال من میآمدند و میگفتند میرزا قاسم بیا که میهمان خارجی آمده است چراکه هم سواد داشتم و هم زبانم خوب بود.
نعمتهای زندگی
در طول زندگی از نعمتهای زیادی برخوردار بودم. یکی از این نعمتها معلمهای بسیار خوبی بود که داشتم؛ ژاله علو معلم کلاس اول دبستان من در مدرسه روزبه بود و حتی در همسایگی ما خانم مهیمن زندگی میکرد که از گویندگان بسیار خوب رادیو هستند. اینها معلمهای ناخودآگاه من بودند که تاثیر بسیار زیادی در زندگی من داشتند. من از این بزرگواران حرف زدن و صحبت کردن را آموختم.
در این میان سرنوشت من را به جایی کشاند که شاید دوست نداشتم اما در بین همه آنها شغل تدریس را انتخاب کردم؛ من سالها معلم بودم و در حین کار تدریس، کارهای لیدری نیز انجام میدادم. گذران این عمر چنان شد که سفرهای زیادی چه در داخل کشور و چه به خارج از کشور داشته باشم.
اولین سفر خارجی من زمانی بود که تعدادی از دانشجویان خارجی قصد سفر داشتند و تصمیم گرفتند راهنمای تور به زبان فارسی داشته باشند. در این سفر بود که متوجه شدم موفقیتم در این کار است و در آن موفق خواهم شد و به این موضوع پی بردم که خداوند حسی را درون من قرار داده تا بتوانم در این کار پیشرفت کنم.
در ایران قانون مشخصی برای انجام کارهای گردشگری و تور لیدری نداریم و خودمان باید در این کار خلاقیت و ابتکار داشته باشیم و این یعنی به مسائل انسانی توجه زیادی داشته باشیم و به اطرافمان دقت کنیم.
معلمی جای خودش و تورلیدری جای خودش
به نظر من تورلیدری دنیایی دارد به وسعت شغل معلمی با این تفاوت که باید جویای یادگیری آن باشید تا درس دادن، چراکه در هر سفر چیزی برای آموختن است؛ یعنی اگر یک روز فکر کنی که در این راه تمام خم و چم کار را یاد گرفتهای و یک تور لیدر کامل هستی، آن روز ضربه میخوری، یا دچار یک اشتباه میشوی که متوجه خواهی شد همچنان باید در این راه به دنبال یادگیری باشی.
من به خیلی از راهنماها میگویم شما وقتی سفر میروید باید کتاب راهنما همراه خود داشته باشید که اکثر آنها مخالف این موضوع هستند. اما من برعکس آنها هستم و در همه سفرها با خودم کتابهایم را همراهم میبرم و در همه سفرهای گردشگری یک کتابخانه کامل همراه من است و در روز اول سفر این کتابها را به گردشگرها معرفی میکنم.
تا جایی که خیلی از گردشگرها من را با کتابهایم میشناسند و حتی یکی از گردشگرها که نویسنده بود در کتابش نوشته است اگر میخواهید کتابهای بیشتری بخوانید به کتابخانه مستر ساسان مراجعه کنید. کتابخانه من یک مرجع برای خیلی از نویسندههاست اما همه این کتابهایی که دارم را خودم نخریدهام بلکه این کتابها با همان خلاقیت و ابتکاری که گفتم از دست خود نویسندهها به دست من رسیده و در کتابخانه من جای گرفته است.
خاطرات سفر
من یک دفتر خاطرات دارم که در هر سفری که میروم توریستها و گردشگرها برای من در آن خاطرات مینویسند. یکی از آن گردشگرها برای من نوشته بود که تو یک لیدر چندمنظوره هستی. هم اطلاعات خوبی داری و هم اشعاری که برایمان میخوانی هرکدامشان یک دنیا حرف دارند و از طرفی هم فرهنگ غنی یک کشور مثل ایران را برایمان تعریف میکنی. توریستها زمانی که به ایران میآیند یک کتاب راهنما دارند یک گایدبوک و من 24 سال قبل راهنمای خانم برت نویسنده کتاب گایدبوک بودم، این نویسنده به من قول آن را داد که یک نسخه از اولین انتشار کتابش را برای من بفرستد اما این اتفاق هیچوقت رخ نداد.
یک ماه پیش یک گروه سه نفره برای گردش به ایران آمدند و دوست داشتند در ایران یک سفر با قطار داشته باشند که انتخاب آنها سفر به تبریز بود. برای سفر با هواپیما به تبریز رفتیم و در روستای زیبای کندوران شب را سپری کردیم. روز بعد هم به شهر جلفا و مناطق گردشگری دیگری رفتیم. روز برگشت قرار بر این بود که با قطار به تهران برگردیم اما به دلیل خارج شدن قطار از ریل، سفر ما با چند ساعت تاخیر همراه بود. بعد از رسیدن به تهران متوجه آن شدم که من کتاب گایدبوکم را در قطار جا گذاشتم. در همان سفر مادر آن خانواده که همراهمان بود به من قول داد که این کتاب را برای من تهیه میکند. آن خانم به کشورش برگشت و آن کتاب را برای من تهیه کرد. نویسنده گایدبوک را پیدا کرده بود و آن کتاب را برای من امضا کرد و برای من در صفحه اول آن نوشته بود، خاطرات سفر با شما را فراموش نخواهم کرد و این برای من از همهچیز ارزشمندتر بود چراکه فهمیدم خاطرات سفر هنوز در خاطرش است و من کارم را خوب انجام دادهام.
لیدری و سختیهای آن
لیدری شغل بسیار خوبی است؛ سختیهای بسیار زیادی دارد. هیچکس نمیتواند بگوید که من آسانترین شغل دنیا را دارم. حتی یک جراح هم بعد از عمل جراحی مینشیند و به این فکر میکند که عمل جراحی که انجام داده درست بوده یا خیر.
هر کاری میتواند سختی خودش را داشته باشد اما کار لیدری جذابیتهایی دارد و آن هم این است که یک لیدر میتواند با آدمهایی آشنا بشود که برای او جذابیت خواهند داشت و هر کدام از آنها میتوانند کلاس درسی برای یادگیری باشند.
بنابراین من زمانی که نقش لیدر را دارم و روبهروی مردم میایستم و با آنها صحبت میکنم. شعر میخوانم، حافظ میخوانم، از موسیقیهای شهر و کشورم میخوانم، تاریخ میگویم و فرهنگ کشورم را برایشان تعریف میکنم. اما همه اینها را به زبان ساده برایشان میگویم. روی صحبتم با لیدرهاست؛ وقتی گردشگری به ایران میآید، آمده است که گردش کند و نقاط دیدنی و فرهنگ کشورمان را ببیند و از آن لذت ببرد، وظیفه ما این است که خیلی خوب فرهنگ کشورمان را به آنها معرفی کنیم.
من به همه شهرهای ایران سفر کردهام اما باز هم مناطقی هستند که شاید نرفته باشم و ایران همیشه یک مکان برای رفتن دارد که شاید از دید دیگران دور مانده باشد. علاوهبر سفرهای داخلی، به کشورهای دیگر هم سفر کرده و بهعنوان لیدر در آنجا فعالیت کردهام. 11 بار به کشور برزیل سفر کردهام، بسیاری از خیابانهای بوئنوسآیرس را میتوانم بهتر از آرژانتینیها آدرس بدهم، بارها به رم و بسیاری از کشورهای دیگر نیز سفر کردهام.
کشور بلژیک در حال ساخت یک فیلم از من است؛ تلویزیون این کشور هزینهای را برای ساخت این فیلم کنار گذاشته است. این فیلم از ابتدای جاده ابریشم شروع میشود تا جایی که به ایران میرسد و من در ایران بهعنوان لیدر و راهنما از مرز جلفا همراهیشان میکنم تا در تهران و در سبزهمیدان درخصوص موضوع فیلم صحبت میکنم. من به همه افرادی که علاقهمند هستند میگویم که وارد این حرفه بشوید اما اول باید با خودتان صداقت داشته باشید، اگر خسیس هستید و دست به جیب نیستید و نمیتوانید لبخند بزنید، اصلا سمت این کار نیایید.
من به همه مردم پیشنهاد میکنم که به شهر یزد سفر کنند و از همه زیباییهای این شهر لذت ببرند؛ یزد دنیای دیگری است در دنیای گردشگری.
من به همه توریستها که به کشور من سفر میکنند میگویم که ما مسلمان هستیم و عادت داریم که با همه فرهنگها زندگی کنیم و مهربان باشیم. در ارومیه روستاها و شهرهایی داریم که در آن ارمنی، شیعه، سنی و آشوری قرنهاست در کنار یکدیگر زندگی میکنند و هیچ مشکلی با هم ندارند، ما کشوری هستیم که هیچوقت با هم جنگ مذهبی نداشتهایم. ایرانیها بهشدت میهماننواز و دوستداشتنی هستند. ما یک گناه بزرگ کردیم و آن هم این است که ما تمام سرمایه و بودجه کشور را براساس نفت بستیم. ما این توان را داریم که صنعت نفت را کنار بگذاریم و روی صنعت گردشگری تمرکز کنیم به شرط آنکه اول زیرساختهای این صنعت را درست کنیم و در آخر هم این را بگویم که بیایید با هم مهربان باشیم، با هم صادق باشیم و ایران را آنگونه که هست به جهانیان معرفی کنیم.
نظر شما