اون شبی كه زلزله اومد، من 5 لیتر بنزین توی ماشینم داشتم. ولی كجا می‌رفتم؟ تلفن‌ها آنتن نمی‌داد، هیچ كسی از حالمون خبر نداشت، جاده بسته شده بود چون كوه ریزش كرده بود، برق نبود، پمپ بنزین از كار افتاده بود، بنزین رو نگه داشتم كه اگر هیچ چیزی برای گرم شدن نداشتیم، بنزین بریزم روی لباس‌هامون و آتیش بزنم برای گرم شدن. ما به شرایطی رسیدیم كه برای رفع تشنگی رفتیم سراغ آب برف پاك كن ماشین‌هامون و اونا كه تموم شد، رفتیم سراغ آب كف تانك توالت فرنگی‌ها. ما از چی اشباع شدیم خانوم؟»

برای رفع تشنگی سراغ آب برف پاك كن ماشین‌ها رفتیم

سلامت نیوز:در مصوبه 1388 هیات وزیران برای تعیین ضریب محرومیت مناطق كشور، ضریب محرومیت ثلاث باباجانی، 7 است و ضریب سرپل‌ذهاب، 6 و ضریب جوانرود، 6. در مصوبه دولت، بالاترین ضریب محرومیت، 9 است و ضرایب هرچه به 9 نزدیك‌تر باشد، یعنی میزان محرومیت، بیشتر است. شهر یا روستای با ضریب 9، یعنی مردمانش 10 قدم تا مرگ فاصله دارند، با ضریب 8، یعنی 30 قدم و با ضریب 7 یعنی 60 قدم.


به گزارش سلامت نیوز، اعتماد نوشت: شهناز عبداللهی، مددكار كمیته امداد شهرستان ثلاث باباجانی بود. خانه شهناز، «جوانرود» بود و از آسیب زلزله در امان ماند. اما خانه مادر و پدر و برادرها و خواهرهایش، ثلاث باباجانی بود و خانه 4 خانواده، با خاك یكسان شد و 10 روز است كه در چادرهای هلال احمر زندگی می‌كنند.

شهناز، از روز اول بعد از زلزله، اتاق اتومبیلش را پر كرد از كمك‌های مردمی كه به كمیته امداد فرستاده می‌شد و به تك‌تك چادرها سر كشید و مواد غذایی و پوشك و پتو و شیر خشك به زلزله‌زدگانی داد كه خیلی‌های‌شان، مددجوی كمیته امداد هم نبودند.


«در این شرایط، چطور می‌شد فرقی قائل بشیم؟»
مددكار كمیته امداد، در این روزها تصاویر تلخی دید. تصاویری كه هشدار می‌داد تعداد مددجویان ثلاث باباجانی، بیشتر می‌شود. مددجویانی كه تا قبل از ساعت 9 و 48 دقیقه شب 22 آبان 1396، كاسب و كارگر فصلی و دامدار بودند اما زلزله، دام‌های‌شان را كشت و مغازه‌های‌شان را ویران كرد و خانه‌های‌شان را آوار كرد و آنها ماندند با توده‌ای سنگ و آجر كه هر تكه‌اش، یادشان می‌انداخت «همه‌چیز» را از دست داده‌اند.
«به چادرها كه سر می‌زدم، بچه‌های كوچولو رو می‌دیدم كه از سرما می‌لرزیدن. رفته بودیم ازگله، پیرمردی بود كه خیلی گریه می‌كرد. فكر كردم برای خراب شدن خونه‌اش گریه می‌كنه. گفت دخترم با دو تا بچه‌اش، سر پل ذهاب موند زیر آوار. نمی‌دونم جنازه‌اش رو كجا دفن كردن و اینجا هم ماشینی نیست منو ببره سر‌پل.»


شهناز، همان روز اول كه در شهر و روستاهای اطراف ثلاث چرخید و از احوال مددجویانش سراغ گرفت، این گزارش را روی كاغذ آورد: «1928 خانوار در ثلاث تحت پوشش هستند كه از این تعداد 1350 خانوار مستمری می‌گیرند و بقیه، مشمول كمك‌های موردی هستند و درآمد ماهانه خانوارهای مددجو، كمتر از 500 هزار تومان و محدود به یارانه و مستمری كمیته امداد است. از مجموع مددجویان تحت پوشش، 600 خانوار، زن سرپرست هستند و 200 خانوار، سرپرست مرد از‌كار‌افتاده دارند، 170 مددجو، یتیم هستند و باقی، سالمندان بالای 60 سال و مشمول طرح شهید رجایی. خانه یك‌هزار و 150 خانوار از مددجویان، بطور كامل تخریب شده، 200 خانه تعمیرات جزیی لازم دارد و 550 خانه، تعمیر كلی.»


شهناز، 4 شب اول بعد از زلزله را، كنار خانواده‌اش در چادرهای هلال احمر سپری كرد. در چادر خوابید تا بی‌خانمانی ناشی از زلزله، این واقعیت تلخ را به ساعات بیداری‌اش گره بزند كه «هفته‌های آینده كه از كمك‌های مردمی كم بشه، تعداد مددجویان ثلاث به 3 هزار نفر هم می‌رسه.»


شهناز در این روزهای بعد از زلزله، وقتی به اداره كمیته امداد شهرستان می‌رفت تا اتومبیلش را از كمك‌های مردمی اهدایی پر كند، صف طویل اهالی شهر را می‌دید. صف طویلی از مردمی كه مددجو نبودند اما زلزله، برای‌شان آواری از فقر به‌جا گذاشته بود و دیگر نانی برای خوردن نداشتند و كنار ورودی كمیته امداد، صف می‌كشیدند تا بتوانند یك ظرف غذای گرم یا چند عدد كنسرو بگیرند. شهناز می‌گوید در شهرستانی كه 37 هزار نفر جمعیت و 5 هزار و 500 خانواده دارد، بعد از زلزله، بعد از ساعت 9 و 48 دقیقه 21 آبان 1396، هیچ منبع درآمدی برای مردم نمانده.


«قبل از زلزله هم فقر توی ثلاث بیداد می‌كرد. یك شهر محروم و دور افتاده كه نه كارخونه داشت و نه مركز تجاری. ثلاث حتی بیمارستان هم نداشت. فقط یك درمانگاه داشتیم و مردم با قاچاق كالا و دامداری و كارگری زندگی می‌كردند. متوسط درآمد، شاید، شاید 500 هزار تومن بود.»


سرمای ثلاث، معروف است. شهناز می‌گوید. دیشب، گزارشگر سازمان هواشناسی هشدار می‌داد كه باران در كمین زلزله‌زدگان نشسته. سرما و باران و بی‌خانمانی، مثلثی می‌سازد صدبرابر وزن آوار خانه‌های ثلاث.


«سرما كه موندگار بشه، مردن آدما هم بیشتر میشه. من كه خونه‌ام هیچ مشكلی پیدا نكرد، هر روز كه می‌رسم ثلاث، هر روز كه لابلای چادرها می‌گردم برای توزیع كمك‌های مردم، از سرما به خودم می‌لرزم. این مردم چطور توی چادر دووم بیارن با چراغ نفتی ؟ هنوز دستشویی سیار ندارن، هنوز حمام سیار ندارن، شغل و سرمایه‌ای هم كه براشون نمونده. با این چادر نمیشه به مردم امید داد خانوم.»


خانه قباد بیژندی اما خراب شد. بیژندی، معاون كمیته امداد سرپل ذهاب است و هر روز، به ساختمان امداد سر می‌زند و كمك‌های مردمی اهدایی را جمع كرده و بین همسایگان، بین اهالی شهر توزیع می‌كند.


«6 نفریم و دیشب، فقط 4 تا كنسرو داشتیم برای خوردن. خانومم گفت چرا از این كمك‌ها برای خودمون نمیاری؟ گفتم اینا كمك مردمه برای این مردم. خیلی از این مردم حالا با از دست دادن سرپرست و بی‌خانمانی و از دست دادن شغل و سرمایه، از مددجوی ما هم مستحق‌ترن.»
اهالی سرپل، از ساعت 9 و 48 دقیقه شامگاه 21 آبان 1396، هر ساعت را به اندازه یك سال سپری كردند. بیژندی، حساب زمان را از دست داده بود وقتی صحبت می‌كرد.


«امروز چه روزیه خانوم؟»
بیژندی صدها جسد جابه‌جا كرد بعد از زلزله و مرگ ده‌ها نفر را به چشمش دید.
«دختر 9 ساله‌ای بود. هیچ زخم و جراحتی هم نداشت. پرستار نبضش رو گرفت، نور انداخت به چشماش، نفس نمی‌كشید. ثانیه‌ای نگذشت، نبضش رو گرفتم، پرستار نور انداخت به چشماش، بچه تموم كرده بود. خیلی‌ از اهالی شهر، همون وقت كه زمین لرزید و خونه‌ها لرزید، از ترس سكته كردن.»


هوای سرد، دور چادرهای نازك می‌پیچد و به تك‌تك سلول‌های بی‌خانمان‌های گرسنه غمدار نفوذ می‌كند. در فاصله چند صد كیلومتری سرپل، هیچ كسی درك نمی‌كند فرو ریختن تمام حاصل یك عمر ظرف 21 ثانیه یعنی چه. در فاصله چند صد كیلومتری سرپل، تصاویری از تلویزیون پخش می‌شود و اخباری روی خروجی خبرگزاری‌ها می‌آید و دهان به دهان می‌چرخد كه «كمك‌های اهدایی مردم برای مناطق زلزله زده... كمك‌های اهدایی مردم برای مناطق زلزله زده...»
و بیژندی از من می‌پرسد: «یك نفر چند تا پتو لازم داره خانوم؟»
گفتم: «شاید دو تا.»

«پریشب، ساعت 4 صبح سه تا پتو انداختم روی پسرم كه از سرما نلرزه. خودم رفتم بیرون از چادر، آتیش روشن كردم و تا صبح پای آتیش نشستم. كف چادرهامون روی زمینه. پس باید حداقل دو تا پتو روی زمین بندازیم كه بتونیم روی زمین بخوابیم. توی این سرما، با این چادرهایی كه سرما و رطوبت رو به خودش می‌گیره، باید حداقل دو تا پتو روی خودمون بندازیم كه از سرما نلرزیم.»


گفت‌وگوی من و این مدیر دولتی، باقی گفت‌وگو، وقتی سوال و پرسش‌های معمول و تكراری، جای خودش را به درد دل داد، تمام آن یك ساعت گفت‌وگو با هموطنی كه 650 كیلومتر دورتر از شهر من بود و سرمای پاییز و سردی آوار و برودت بی‌خانمانی، پوسته تك تك كلماتی بود كه بر زبان می‌آورد، هر سوالی بی‌معنا بود. هر اظهارنظری، هر جمله‌ای به نشانه همدردی ابتر...


«میگن چادرهای زلزله‌زده‌ها پر شده از مواد غذایی. میگن زلزله زده‌ها از كمك‌های مردم اشباع شدن. واقعا داخل چادری كه 4 نفر، 5 نفر هم باید بخوابن و هم زندگی كنن، چقدر مواد غذایی می‌تونیم نگه داریم ؟ اگه خیلی خوش‌بین باشیم، دو هفته بعد كه مردم، همین ذخیره غذایی رو مصرف كنن و موج كمك‌ها هم به سردی بره، مردم با چه چیزی مواجه میشن؟

خیلی‌ها، نمی‌تونن توی صف توزیع سبد غذایی بایستن، عزت نفسه، غروره، هر چی، نمی‌تونن برن توی صف. برای من هم خیلی سخته. سخت بود. ولی رفتم و ایستادم. از صف كه بیرون اومدم، دیدم همسایه‌ام، دورتر از صف ایستاده و فهمیدم كه نمی‌تونه بیاد قاطی جمعیت. رفتم دوباره توی صف، برای همسایه‌ام هم سبد غذایی گرفتم. اینجا دیگه خانوم همه‌مون زلزله زده‌ایم. همه شهر زلزله زده است. ما كنار ورودی شهر چادر زدیم. چند تا چادر هستیم، فرهنگی و كارگر و راننده و كارمند... همسایه‌مون، همون كارگر، تمام ترسش اینه كه اگه كمك‌های مردم، اگه این شور كمك و همدردی قطع بشه چكار كنه.


میگن چرا شهر رو ترك نكردین. نمی‌تونستیم بریم. كجا می‌رفتیم؟ اون شبی كه زلزله اومد، من 5 لیتر بنزین توی ماشینم داشتم. ولی كجا می‌رفتم؟ تلفن‌ها آنتن نمی‌داد، هیچ كسی از حالمون خبر نداشت، جاده بسته شده بود چون كوه ریزش كرده بود، برق نبود، پمپ بنزین از كار افتاده بود، بنزین رو نگه داشتم كه اگر هیچ چیزی برای گرم شدن نداشتیم، بنزین بریزم روی لباس‌هامون و آتیش بزنم برای گرم شدن. ما به شرایطی رسیدیم كه برای رفع تشنگی رفتیم سراغ آب برف پاك كن ماشین‌هامون و اونا كه تموم شد، رفتیم سراغ آب كف تانك توالت فرنگی‌ها. ما از چی اشباع شدیم خانوم؟»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha