میدان هفتم تیر ساعت هشت شب، وارد یکی از ساختمان‌ها می‌شویم که از ظاهرش مشخص است بسیار قدیمی است اما همین ساختمان قدیمی یکی از محل‌هایی است که تولیدی‌های بسیاری را در حوزه لباس به ویژه مانتو در خود جای داده است. وقتی از ساکنان درباره اینکه می‌توان در این ساختمان کسی را پیدا کرد که زندگی جالبی داشته باشد می‌پرسم، همه یک نفر را معرفی می‌کنند.

زندگی روی دکمه شروع مجدد

سلامت نیوز:زندگی همیشه آن‌گونه که ما می‌خواهیم پیش نمی‌رود، گاهی مشکلاتی سر راهمان سبز می‌شود که اگر از آنها نگذریم بی‌شک تنها بازنده زندگی، خودمان خواهیم بود. سختی‌ها در هر زمانی ممکن است سراغمان بیایند اما این ماهستیم که می‌توانیم با پشتکار از بحران‌ها عبور کرده و خودمان را به سعادت برسانیم.

به گزارش سلامت نیوز،صبح نو نوشت: همه در زندگی خود با چالش‌های مختلفی روبه‌رو می‌شوند که گاهی نمی‌توانند از آن عبور کنند اما باید با تمام اتفاقاتی که باعث می‌شوند تا قدمی به عقب بگذاریم، مبارزه کنیم و به پیش برویم. در ادامه، داستان زندگی مردی را می‌خوانید که با وجود مشکلات فراوان، با عبور از موانع برای خود کسب و کاری راه انداخته و حالا خودش صاحب کار است و چند شاگرد دارد.
میدان هفتم تیر ساعت هشت شب، وارد یکی از ساختمان‌ها می‌شویم که از ظاهرش مشخص است بسیار قدیمی است اما همین ساختمان قدیمی یکی از محل‌هایی است که تولیدی‌های بسیاری را در حوزه لباس به ویژه مانتو در خود جای داده است. وقتی از ساکنان درباره اینکه می‌توان در این ساختمان کسی را پیدا کرد که زندگی جالبی داشته باشد می‌پرسم، همه یک نفر را معرفی می‌کنند.

چک رقم بالا


طبقه سوم واحد اول، در را که می‌زنیم یک مرد خوش‌برخورد در را باز و بدون اینکه بداند ما خبرنگاریم از ما استقبال می‌کند. وقتی وارد تولیدی‌اش شدیم با روی خوش می‌پرسد چه کمکی از دستش برمی‌آید. به او گفتیم خبرنگاریم و دنبال داستان جالبی از زندگی مردم هستیم و همه شما را معرفی کردند و سر صحبت باز می‌شود.
آقای رضا خوبان، صاحب تولیدی مانتوست و از داستان زندگی سختی که داشته به خبرنگار «صبح نو» می‌گوید: «سال 68 بود و تازه خدمت سربازی‌ام را تمام کرده بودم. اتومبیلی خریدم تا با مسافرکشی روزگار بگذرانم. از کارم راضی نبودم و یک شب خسته و عصبانی از کار روزمره، مسافری سواری کردم که مسیر زندگی‌ام را تغییر داد.»
او ادامه می‌دهد: «شخصی اتومبیل را دربستی کرایه کرد و سوار که شد گفت چرا این‌قدر عصبانی هستی؟ برایش از مشکلات مسافربری تعریف کردم و اینکه هیچ علاقه‌ای به این شغل ندارم. پرسید می‌خواهی در تولیدی مانتو کار کنی؟ پیش خودم فکر کردم هرچه باشد از دنده عوض کردن بهتر است. فردای آن روز، ساعت هشت صبح به نشانی‌ای که داده بود رفتم. خسروخان مدیر پخش آنجا بود و با هم پیش صاحب تولیدی رفتیم.»
او اضافه می‌کند: «همان موقع یک چک سه میلیون تومانی به خسرو داد تا از بانک نقد کند. او هم چک را دست من داد و خواست تا نقد کنم و پولش را بیاورم.»

از نظافتچی تا فروشندگی


او ادامه می‌دهد: «کارم را از نظافت کارگاه و سرویس بهداشتی کارگاه شروع کردم. کسی به من کار یاد نمی‌داد و خودم با کنجکاوی چیزهایی یاد گرفتم. پس از مدتی اجازه یافتم تا شب‌ها در کارگاه بمانم و با اتو و چرخ‌ها آشنا شوم. برای خودم یک شلوارک دوختم که هنوز به عنوان نخستین کارم نگه داشته‌ام.»
خوبان اضافه می‌کند: «چرخکاری را یاد گرفتم و تمام تعطیلات عید هم سرکار ماندم ولی درآخر صاحبکارم حقوق 4 ماه و عیدی‌ام را هم نداد! پاسخش هم این بود که در عوض، کار یاد گرفته‌ای. خلاصه با 2 طاقه شروع کردم؛ چهاردهم فروردین، با اندک پس اندازی که داشتم به بازار رفتم و 2 طاقه پارچه خریدم.»
او اضافه می‌کند: «خودم پارچه بریدم و می‌دوختم. مدل‌های جدیدی را تولید کردم و به فروشگاه‌هایی که می‌شناختم امانی می‌دادم تا بفروشند. یکی دو روز بعد همه را فروختند و سفارش مجدد دادند. خیلی خوشحال شدم اما پول نداشتم پارچه بخرم.
رفتم تک‌تک مغازه‌ها پول مانتوها را گرفتم و چند طاقه دیگر پارچه خریدم. به همین شکل تعداد کارها زیاد شد و کار گسترش پیدا کرد.»

خوشی کوتاه


سال 73 یک دفتر پخش راه اندازی می‌کند و تا 12 شب با چند نفر دیگر کار کرده تا نیاز فروشگاه‌ها را تأمین کند: «شب‌ها وقتی به خانه می‌رسیدم که همه خواب بودند. زمستان سال 74 حدود چهار هزار کار تولید کردم و شرایط مالی‌ام خیلی خوب شد. سال 76 ازدواج کردم. تا سال 79 مدام کارم رونق گرفت و خانه و چند مغازه و بهترین اتومبیل آن زمان را خریدم.»
او می‌گوید: «سال 1380 کار تولید را خیلی جدی نگرفتم و دنبال خرید و فروش ملک رفتم اما گرفتار کلاهبردار شدم و همه آنچه را به سختی جمع کرده بودم فروختم تا زندان نروم! خانه و مغازه‌ها و اتومبیل از دستم رفت. من مانده بودم با کلی چک که دست پارچه فروشان و مردم داشتم ولی چک‌هایی که مشتریان به من داده بودند برگشت خورده بودند.»


بی‌پولی و بیماری


خوبان با اشاره به ناراحت کننده‌ترین بخش از داستان زندگی‌اش، ادامه می‌دهد: «افسردگی شدیدی گرفتم؛ ناچار با زن و بچه رفتم کرج مستأجری و هشت‌ماه نتوانستم اجاره خانه را بپردازم. شب‌ها ساعت 12 به خانه می‌آمدم تا صاحبخانه دنبال طلبش نیاید. دخترم سه یا چهار سالش بود و تب شدیدی گرفت اما پول نداشتم او را به دکتر ببرم. تا نزدیکی صبح بچه را پاشویه کردیم بلکه خوب شود اما نشد.» او آهی می‌کشد و اضافه می‌کند: «ساعت چهار صبح به درمانگاه رفتیم اما پذیرش نکردند چون پول نداشتم. آن‌قدر شدید دعوایم شد که رییس مرکز آمد و کار درمان فرزندم انجام شد اما برای این کار به 6 ماه حبس محکوم شدم ولی رضایت مدیر مرکز مرا نجات داد و بالاخره تصمیم گرفتم زندگی‌ام را نجات دهم.» خوبان می‌گوید: «سه سال شاگرد خودم شدم و سرویس بهداشتی را می‌شستم. سخت بود اما چاره‌ای نداشتم و باید تحمل می‌کردم تا بتوانم دوباره از جا بلند شوم. همین اتفاق هم افتاد. از سال 84 دوباره مستقل شدم و با تلاش و پشتکار طی 12 سال، بیش از آنچه را  از دست داده بودم دوباره به دست آوردم.»

نوبت من است


او با درس گرفتن از گذشته‌اش به جوانان توصیه می‌کند: «هرکاری سختی‌هایی دارد و من در این سال‌ها هشت صبح آمده و 11 شب رفته‌ام. اگر واقعاً دنبال موفقیت هستید باید تلاش کنید. من آماده‌ام کسی را که دنبال یادگیری این شغل باشد یک ساله، بهتولیدکننده تبدیل کنم اما یک شرط دارد؛ باید چشم‌گفتن را اول یاد بگیرد. متأسفانه بسیاری ازجوانان امروز 2، سه ماه شاگردی می‌کنند و می‌روند. تا امروز 35 شاگرد داشتم که پنج نفر آنها اکنون شرایط مالی بسیار خوبی دارند. سه نفر آنها زیر 6 ماه تولیدکننده شدند.» او می‌گوید: «در این کار اعتبار حرف نخست را می‌زند و پشتکار مهم است. باید کار را خوب یاد گرفت و طرح‌های جدید تولید کرد. باید مراقب باشید کاری تولید کنید که فروش برود. باید با دیگران و فروشندگان فروشگاه‌ها که مستقیم با مشتری در ارتباط هستند، برای اطلاع از سلیقه مشتری مشورت کرد.» زندگی‌مانند میدان پر از مانعی است که خیلی‌ها همان ابتدای کار و در برخورد با نخستین مانع خود را گوشه‌نشین می‌کنند اما برخی هم مثل رضا پیدا می‌شوند که نشان دهند باید برای آنچه می‌خواهیم به‌دست بیاوریم، بجنگیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha