چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۱:۵۳

«شوتی»؛ عنوان استعاری قاچاق برها در استان بوشهر، قاچاق هر نوع كالا، ممنوع و ناممنوع، استعاره‌ای خودساخته در غربت تنگستان و دشتستان و بوشهر و گناوه و دیلم در فاصله چند ده كیلومتری موج‌شكن‌های خلیج... .

سلامت نیوز: مید چند عكس در گوشی تلفنش دارد؛ چند عكس از چند آگهی ترحیم. اغلب آگهی‌های تسلیت، به عكسی از یك صحنه تصادف الصاق شده. كالبد خودروی تصادفی در این عكس‌ها، اوراق فلزی درهم خزیده‌ای است با یك پیام محتوم؛ از راننده این خودرو، جز تكه‌های به درد بخور برای تشخیص هویت چیزی باقی نمانده...

به گزارش سلامت نیوز، اعتماد نوشت: از این عكس‌ها، در گوشی «شوتی‌ها» زیاد است؛ مثل آیینه دق، عكس رفقایی را كه گوشت و استخوانشان خوراك گردنه‌های «تنگ اِرم» و «خاییز» و «طَلحه» و «خورموج» و «برازجان» شد در آن طی طریق‌های 170 كیلومتر در ساعت و 200 كیلومتر در ساعت، در گالری گوشی‌های‌شان بایگانی كرده‌اند تا یادشان بماند در همسایگی فوران بزرگ‌ترین میدان نفت و گاز جهان، جان‌شان را چه به مفت نرخ‌گذاری می‌كنند.

«شوتی» كیه ؟

«شوتی»؛ عنوان استعاری قاچاق برها در استان بوشهر، قاچاق هر نوع كالا، ممنوع و ناممنوع، استعاره‌ای خودساخته در غربت تنگستان و دشتستان و بوشهر و گناوه و دیلم در فاصله چند ده كیلومتری موج‌شكن‌های خلیج... .

«شوتی»، مرد یا زنی است كه ظهر یا عصر یا پیش از طلوع یا پس از نیمه شب، هول زده، صندلی عقب ماشینش را در می‌آورد، به شیشه پنجره‌های عقب ماشین، روكش دودی می‌چسباند، از كف تا سقف فضای خالی پشت صندلی راننده را بسته‌های ریز و درشت باری كه مجاز به خروج از حریم بندر نیست می‌چپاند به مقصد شیراز و اصفهان و تهران، بار قاچاق را با یك چادر كُدری استتار می‌كند، روی نمره پلاكش آدامس می‌چسباند و اعداد را ناخوانا می‌كند، مخزن برف پاك كن ماشین را با 2 لیتر گازوییل پر می‌كند كه اگر «شخصی‌ها» (اصطلاح مرسوم شوتی‌ها درباره ماموران ردزنی قاچاق جاده‌ای) پشت سرش گذاشتند، دودزایی بزند به قدرت 55 ثانیه تار كردن كانون دید مامور، پشت فرمان كه می‌نشیند، موتور را به قصد 170 یا 190 یا 200 آتش می‌كند، در فاصله 150 الی 300 كیلومتری دلوار تا كازرون و شیراز، چیزی به اسم ترمز و توقف نمی‌شناسد، وقتی به مقصد می‌رسد و محتویات صندوق و صندلی عقب را داخل گاراژ صاحب بار پیاده می‌كند و 350 هزار تومان مزد می‌گیرد، برگه كوچكی از جیبش بیرون می‌آورد و روی یكی دیگر از قسط‌های بدهكاری‌اش، ضربدر می‌كشد...

«وقتی شوتی شدی، دیگه حق نداری بترسی. حواست باید به همه چی باشه، حتی به سرعت باد. كی از كجا داره میاد؟ چه ماشینیه؟ چند نفر توی ماشین جلوتن؟ چند نفر توی ماشین پشت سرتن؟ حتی حواست باید به جنس داخل ماشینت باشه. راننده ماشینی كه می‌زنه توی فرعی ممكنه چكاره باشه ؟ توقف ممنوع، استارتِ مبدا و ترمزِ مقصد. وسط راه آب بخورم و دستشویی برم و بنزین بزنم و خوابم می‌آد نداریم. شوتی سیگاری هیچ‌وقت نباید فقط یك پاكت سیگار جیبش باشه. وقت بارگیری، بنزینت باید تكمیل باشه، ماشینت باید همیشه سرپا باشه. شوتی، چیزی به اسم دست انداز و چاله و پیچ و سبقت ممنوع و سرعت مجاز و دوربین كنترل سرعت نمی‌شناسه.»

«شوتی»، مخلوق مشروع خشكسالی بوشهر است، وقتی باران از 15 سال قبل به این سمت، هر سال، كمتر و كمتر بارید و زمین زیر پای نخلستان‌ها، صِلِه بست و مرتع بی‌بار، ‌گر شد و رمه گرسنه، حلال نشده تلف شد و عمق چاه، از 20 متر و 30 متر رسید به 120 متر و 150 متر و كَرت‌ها آب رفت و كرانه، كول داد زیر سنگینی بار حضور غیربومی‌های مازنی و لر و فارس و بلوچ و كُرد كه آمده بودند برای استخراج پترول و سبك كردن ذخایر گازی میدان جنوب، مردهای دشتستان و تنگستان و بوشهر، رفتند پشت فرمان ماشین شان نشستند و چند بار درجا، گاز دادند كه مطمئن شوند چرخ‌های این لكنته می‌تواند زیر خم یك هزار و 500 كیلو بار، تا آخرین خطوط منقش بر صفحه نمایش سرعت، روی تن جاده بدود. یك لنج مایه‌اش بود و چند تُن تتمه سوخته ته لنجی، یك دلال می‌خواست و یك صاحب بار كه كشته مرده‌های MADE IN UAE بشناسد و پول، حرامِ بدلِ اصلِ MADE IN AMERICA كند...

«فرض كن من یك برنج فروشم توی تهران. از دوبی برنج پاكستانی خریدم و دلوار آشنا دارم. اون آشنا برای من لنج جور می‌كنه كه از دوبی بار بزنه و بیاد اسكله دلوار برای تخلیه. اون آشنا، دلال شوتی‌ها و صاحب لنج و صاحب باره. مزدش هم بسته به زرنگی خودش، هرچقدر تیغش ببُره. هر لنج حداقل 40 تن جای بار داره. مثلا بابت هر كیسه 40 كیلویی برنج از صاحب بار 20 هزار تومن می‌گیره و 15 هزار تومن به صاحب لنج می‌ده و باقیش مال خودشه. اون آشنا به سرتیم خبر می‌ده. سرتیم هم شوتی خبر می‌كنه. سرتیم، خودشم شوتیه ولی اونه كه تریپ می‌ده. حق و حساب سرتیم رو شوتی‌ها میدن. بابت هر بار كه هر كدوم‌مون رو بفرسته، نفری 1000 تومن، 2000 تومن بهش می‌دیم.»

فرامرز، «شوتی» مسیر دلوار- كازرون است. دو بار، سه بار، چهار بار... تعداد دفعات آمد و رفت در هفته را بَرج و بدهی و چوب خط اجاره عقب افتاده تعیین می‌كند. در خلوتی بعدازظهر دلوار، در فرصتی كه تلفن آژانس، خمار است از بی‌مسافری، فرامرز گوش به زنگ «سرتیم» است. سرتیم، باید با «دلال» هماهنگ كند كه برای رساندن بار لنجی كه ساعت 3 بعدازظهر، از اسكله دلوار نوبت تخلیه گرفته، چند «شوتی» لازم است.

«باید حواس‌مون به ساعت خلوتی جاده باشه. اسكورتی، از امنی و نامنی جاده خبرمون می‌ده. اگه اسكورتی می‌گه جاده آزاد، معلوم نمی‌كنه آزاد تا كی؟ تا نیم ساعت؟ تا فردا صبح؟ خبر داریم كه یك وقتایی از بالا دستور میاد كه مثلا امروز، اصلا جاده رو نبندن. جاده آزاد، یعنی باید پا بذاری رو گاز كه اگه سریع برسی، دل داشته باشی یك دور دیگه بار ببری. گاهی روزی سه بار می‌ریم، گاهی هفته‌ای یك بار، گاهی، ماهی یك بار. جیب‌مون بسته به امنیت جاده است، عقربه سرعت ماشین‌مون، بسته به صفرای بدهكاری‌مون.»

فرامرز كارمند پیمانی حراست پارس جنوبی بود. آخر سال 91، قرارداد اول سال 91 را جلوی دستش گذاشتند كه امضا كند. امضایش خشك نشده بود كه گفتند خداحافظ. فرامرز، از محوطه فنس كشی پارس جنوبی كه بیرون آمد، قد درازش سایه می‌انداخت در كوچه‌های آفتاب‌خور منتهی به سه راه عسلویه. دو كیلومتر پیاده آمد تا جاده اصلی و فقط نگاه سایه‌اش می‌كرد؛ انگار قطب‌نما. سه راه كه رسید، تلفن زد به پسرعموی مادرش.

«می‌خوام شوتی برم.»

«شوتی‌ها» غیر خودشان، غیر بچه‌های وسعت بوشهر، به جمع‌شان راه نمی‌دهند. نفر به نفر، مثل حلقه‌های زنجیر به هم وصل هستند و آمار رفت و آمدهای‌شان را دارند. تیپ فرامرز هم، یك بوشهری تكمیل است؛ شانه‌های عریض و هیكل استخوانی و جمجمه پهنی كه می‌رسد به توده انبوهی از موی سیاه مجعد نمره 30 كه سایبان شده بر پوست آفتاب دیده و چشم‌های خَم‌دار و لب‌هایی كه به كبودی می‌زند. هر بار كه بخواهد راهی جاده شود، نمره پلاك ماشینش را؛ همان ماشینی كه بعد از اخراج شدن از پارس جنوبی، خرید، با چسباندن چسب تغییر می‌دهد. گاهی 2، 3 می‌شود و گاهی 1، 2 می‌شود و گاهی 9، 1 می‌شود. در این 5 سال، فرامرز با مزد «شوتی» خرج خانه را داده. حق‌الزحمه تنها آژانس مسافری دلوار آنقدر نیست كه جواب مخارج زندگی 10 راننده را بدهد آن هم در شهری كه نان تمام ساكنانش از دریا تامین می‌شود و وقتی اسكله 5 ماه و 6 ماه از سال تعطیل است، یعنی تَنِ تنور همه خانه‌ها به سردی می‌زند.

«كجا باشم؟ رسیدم... رسیدم الانه...»

كدوم مسیر می‌ری فرامرز ؟

«شرمنده‌تم.»

تا قبل از تلفن سرتیم، شوتی‌ها نمی‌دانند كی و كجا می‌روند. سرتیم فقط گروهش را خبر می‌كند كه برای صبح، ظهر، عصر، شبِ فردا آماده باشند. مبدا بارگیری و مقصد تخلیه هم یك راز است؛ پنهان، حتی از برادر و مادر و همسر و فرزند. شوتی‌ها یادشان هست كه چند وقت قبل، شبانه 15 ماشین بسیج و اطلاعات و نیروی انتظامی وارد یكی از روستاهای دلوار شدند و خانه به خانه، در جست‌وجوی محموله‌ای بودند كه هیچ كدام از اهالی روستا نمی‌دانست چیست و متعلق به كیست و كجاست.

چند نفرین؟

«شوتی نفر نداره. بگو همه مردای استان. شغلی نیست اینجا. درآمد شوتی هم سر به سره. هر 6 ماه باید یك جفت لاستیك عوض كنی. دایم باید روغن ماشین عوض كنی. استهلاك ماشین شوتی خیلی بالاست. هر ماه هم دو سه تا شوتی توی جاده می‌میرن سرِ سرعت بالا. یك ماه پیش، سمند شوتی شاخ به شاخ شد با پراید. ماشین شوتی، فكر كن یك گلوله كاغذ، پراید، خط هم نیفتاد. شوتی، فوق لیسانس مدیریت صنعتی بود. یك هفته طول كشید تا تیكه‌های جنازه شو از اوراقی سمند در بیارن. چند تا اسكورتی بودن كه وقتی مامورا، مسیر شوتی‌ها رو بستن، ماشینشونو كوبیدن به ماشین مامور كه كاروان شوتی رد بشه. زانتیا چند وقت قبل، بی‌سیم بار زده بود، جاده رو بستن، مجبور شد ماشینشو آتیش بزنه.»

حمید، اسكورتی شوتی‌های مسیر «كلمه» است. امنیت جاده را كنترل می‌كند و اگر مامور، دنبال شوتی گذاشته باشد، خودش را به مسیر شوتی می‌رساند و راه مامور را می‌بندد و «جاده آزاد» را در كانال تلگرامی شوتی‌ها خبر می‌دهد؛ كانالی متشكل از گروه‌های شوتی‌ها، گروه‌های صاحب اسم و هر گروه با حداقل 300 نفر عضو. اعضای تمام این گروه‌ها، باید در تمام ساعت‌های كار و بیكاری، چشم به صفحه گوشی و چشم به خبرهای حمید داشته باشند؛ حمید 26 ساله كه خرج مادر و دو خواهرش را هم می‌دهد و اولین فرزندش آخر اسفند متولد می‌شود و قول می‌دهد به خاطر بچه‌اش «شوتی» را كنار بگذارد، در مسیر كلمه تا دلوار و روی جاده كفی، نشان می‌دهد كه شوتی‌ها با چه سرعتی مسیر 6 ساعته تا شیراز را ظرف 2 ساعت و نیم می‌روند. دنده‌ها كه عوض می‌شود و موتور كه به غرش می‌افتد و اگزوز ماشین كه سوت ممتد می‌كشد، فقط به عقربه سرعت خیره مانده‌ام. عقربه از 110، از 120، از 140، از 160 می‌گذرد. ماشین روی جاده می‌دود، بالا می‌جهد و پایین می‌افتد. انگار موج خلیج افتاده زیر تَن ماشین. دیگر توالی خط‌های سفید كف جاده را نمی‌بینم. خطوط 30 سانتی، مثل نقطه‌های سفید از زیر شكم ماشین رد می‌شود.

وقتی می‌ری شوتی، چه آهنگی گوش می‌دی؟

«بیشتر موسیقی لُری. این سرعت بالا سلیقه‌ات رو تغییر می‌ده. روش زندگیت رو، حواست رو. اكثر شوتی‌ها معتاد شدن به خاطر این سرعت، به خاطر ترس از سرعت. از همون اول كه راه می‌افتی ترس توی بدنته. اصلا خواب نمی‌ری از این ترس. كنار زدن و توقف نداری. مامور بیفته دنبالت، باید تندتر هم بری، اگه 180 می‌رفتی، باید 200 بری. تهران و اصفهان بدترین مسیره به خاطر مامور. مامورا هم میون بُرای ما رو یاد گرفتن و بهمون تَك می‌زنن. ولی بازم می‌ریم. تا وقتی این بندر و اسكله و خلیج هست، همیشه می‌ریم. من همه بدهی مو با شوتی رفتن صاف كردم. با كار معمولی نمی‌شه قرض چند میلیونی رو بدی. پول شوتی آدم رو معتاد می‌كنه. یك‌بار كه رفتی، دوباره و دوباره می‌ری.»

دو سمت جاده كلمه به دلوار با دیواری از تپه‌های سرخ رنگ احاطه شده. دیوار تپه‌ای، پر است از «اِشكُف»؛ سوراخ‌هایی كه انبار بار شوتی‌هاست. غیر از اشكف‌ها، غیر از خانه‌های تمام روستاهای مسیر تردد شوتی‌ها، سوله‌های بی‌تابلوی كنار خلیج هم انبار بار شوتی‌هاست. اشتباه می‌كنیم و وقت رد شدن از ساحل به سمت اسكله ماهیگیری، جلوی سوله‌ای كه درهایش باز است، ترمز می‌گیریم. سه پژوی سفید جلوی درهای سوله توقف كرده‌اند. سه مرد، دست پر از داخل سوله بیرون می‌آیند و جعبه‌های سفید رنگ را داخل اتاق‌های خالی پژوها جاساز می‌كنند. مرد دیگری، ریش‌دار و نسبتا چاق، مدیر این روند تكراری است. رنگ دیوارهای 6 متری سوله پیدا نیست. كف تا سقف، كل حجم سوله را جعبه‌های سفید رنگ چیده‌اند. از همان جعبه‌هایی كه دست مردهاست.

آقا بارت چیه؟

كفش. كفش زنانه و مردانه. جعبه‌ها به درازای یك جفت چكمه است. روی جعبه‌ها با حروف درشت نوشته شده MADE IN CHINA. چشم‌های ناظر چاق رو به ما، به یك علامت سوال درشت‌تر از حروف روی جعبه تبدیل شده.

«چی می‌خوای؟ چی می‌خوای؟ اینا فروشی نیست. برو برو برو. برو واینسا...»

و پرخاش‌كنان به سمت ماشین ما می‌آید و رو به راننده ما فحش می‌دهد و فریاد می‌زند كه چرا جلوی سوله ترمز زده. و ما می‌رویم. و ما فرار می‌كنیم. و رنگ صورت راننده ما از ترس به رنگ جعبه‌های كفش درآمده.

«حالا اینا ما رو نشون می‌كنن عامو از فردا كار می‌دن دستمون. نباید شوتی رو پرس و جو كنی. نباید با شوتی راهی جاده چشم تو چشم بشی. نباید... نباید...»

سر تا ته بوشهر با ۱۰ شهرستان و ۹۱۰ آبادی‌اش زمینگیر بی‌آبی است. تعداد روستاهای استان كه از فقر آب، به محفل ارواح تبدیل شد، از تعداد انگشتان دهیاران بیشتر است. بارش باران كه سال گذشته كمتر از 200 میلی متر بود، امسال رسید به كمتر از 100 میلی متر در مناطق بندری استان. صنعتی هم به رونق نرسیده در این برهوت كه 705 كیلومتر مرز آبی دارد اما حتی آب شیرین برای خوردن ندارد و آب چاهش مزه گچ می‌دهد و مثل گچ هم در كلیه بوشهری‌ها می‌ماسد. در استان نفت و گازخیزی كه احدی از بومی‌ها به بخش غول پیكر پالایشگاهی راه ندارند و رُس چند كارگاه كشتی‌سازی و لنج‌سازی و خرما چینی و پرورش ماهی و میگو باید معاش كل جمعیت استان را تامین كند و نرخ بیكاری استان بالای 11 درصد است در جمعیت 886 هزار نفری و تحصیلكرده‌هایش هم سراغ كارگری می‌روند و بیش از 30 درصد اهالی استان، باید نانشان را در جذر و مد خلیجی بجورند كه طعم و رنگ و بوی فاضلاب استخراج و پالایش نفت و گاز گرفته و بذل و بخشش امواجش غیرقابل پیش‌بینی است و ماه‌هاست كه فقط «گُواف» (ماهی پست خارداری كه ارزش خوراكی ندارد و فقط به عنوان طعمه صید ماهی استفاده می‌شود) پس می‌دهد كه حتی به درد قلیه هم نمی‌خورد و مزه دهان میگوهای پرورشی است و طعمه گول‌زَنَك گَرگورها (قفس‌های ماهیگیری ساخته شده از توری) و اسكله‌هایش هم با مصوبه‌های رنگ به رنگ دولت‌ها، 6 ماه از سال مهر «ممنوع است» می‌خورد، غیر آنكه «شوتی» باشی كار دیگری ازت برمی‌آید؟

«وقتی اسكله رو می‌بندن همه ضرر می‌كنن. اینجا یك زمانی لنج رو فروختن 140 میلیون، چند هفته بعدش شد 500 میلیون. اون وقت همه فكر كردن دریا سود داره، رفتن لنج خریدن. حالا طرف یك میلیارد تومن لنج خریده، اسكله و بندر 6 ماهه تعطیله و نمی‌دونه دیگه چه كار كنه. هیچ كدوم‌مون نمی‌دونیم چه كار كنیم.»

در جاده تنگ ارم به سمت دِهرود، ردیفی از سمند و پژو از روبه‌رو می‌آیند. نمی‌آیند. پرواز می‌كنند. حتی فرصت شمردن نمی‌دهند. در آن كمتر از ثانیه‌ای كه برق فلاشرهای روشن را می‌بینیم، همزمان امواج هوا با رد شدن هر ماشین می‌شكند و سوت می‌كشد.

«اینا شوتی‌ان.»

روشن بودن فلاشر ماشین شوتی، یعنی جاده آزاد. شوتی‌ها معمولا «قطاری» راه می‌افتند و برمی‌گردند؛ در زبان مشترك خودشان، یعنی كه هر ماشین با فاصله 5 دقیقه از ماشین بعدی، سپر به سپر. قانون مشترك؛ اگر یك ماشین گیر افتاد، توقف بقیه ممنوع. صندوق عقب ماشین شوتی‌ها به طرز مسخره‌ای بالاتر از باقی بدنه است، انگار پوزه ماشین‌ها، جاده را در كل مسیر بو می‌كشد دنبال رد پای مامور. حمید، یك مكانیكی سمت برازجان سراغ دارد كه همه شوتی‌ها پیش او می‌روند. 2 میلیون تومان می‌گیرد موتور فرانسوی روی پژو بیندازد و كاتالیزور اگزوز را در بیاورد كه نفس ماشین باز شود و 30 هزار تومان می‌گیرد كه اِكسِل ماشین را بالا ببرد تا موقع بار زدن یك تُن و دو تن كفش و گردو و برنج و عروسك و لباس و پارچه پرده‌ای و آبنبات چوبی، صندوق عقب ماشینی كه قرار است 300 كیلومتر و 700 كیلومتر و هزار و 200 كیلومتر تا كازرون و اصفهان و تهران بدود، زمین نخورد. اگر در این چند روزی كه مهمان بوشهری‌ها بودم، اگر 200 هزار ماشین دیدم، بیش از 170 هزار ماشین، صندوق عقب‌شان بالاتر از باقی بدنه بود. انگار «شوتی»، رسم زندگی مردان تنگستان و دشتستان و بوشهر شده، مثل اینكه رسم دارند آتشدان قلیان‌شان با تنباكوی برازجان سیر شود و مثل اینكه رسم دارند در هر سور و عزایی، قلیه، زینت سفره باشد.

«با تریلی برنج و ماش و لیمو عمانی و شكر قاچاق می‌بردیم، از بوالخیر تا دالكی 2 میلیون و 500 می‌گرفتیم. الان بابت گوشی موبایل از دَیِر تا كازرون، 3 میلیون و 500 می‌دن. برای قطعات كامپیوتر، تا تهران 7 میلیون می‌دن ولی باید 70 میلیون وثیقه بذاری. جریمه بار مصادره‌ای و برگردوندن اصل بار، پای شوتیه. واسه همین اگر مامور، ماشینت رو با بار گوشی موبایل بگیره، باید ماشین رو بذاری و فرار كنی چون جریمه‌اش دو برابر ارزش كل بارِته. 200 میلیون گوشی داری، باید 400 میلیون جریمه بدی؛ یعنی صد برابر هر چی تا حالا شوتی رفتی. ماشینتم مصادره می‌كنن، می‌زنن بلاصاحب. روش مامور همینه. ده بار برو، مامور كاریت نداره، دفعه یازدهم می‌گیره، مزد همه اون ده دفعه رو پیاده می‌شی.»

نان، زن و مرد نمی‌شناسد. مریم، سه سال قبل، بعد از آنكه چرتكه‌اش از سربه سری مستمری كمیته امداد با اجاره خانه و هزینه خوراك و پوشاك خودش و پسر ناشنوایش واماند، رفت سراغ پسرعمه و پسرخاله‌هایش كه همه، «شوتی» بودند. همان روزی كه حمید، عكس شوتی‌های مرحوم را نشانم داد، شخصی‌ها، مریم را گرفته بودند. بار پارچه قاچاق، مصادره شده بود و ماشین را فرستاده بودند پاركینگ. هفته بعد كه از بوشهر برگشتم، با مریم تلفنی حرف زدم. تازه از اداره برق درآمده بود و اعصاب نداشت بابت قبض 250 هزار تومانی كه قبول نكرده بودند قسط ببندد.

«همیشه گردو و پارچه و شال و روسری و كفش بردم. همیشه هم از جاده تنگ ارم می‌رم. قبلا هفته‌ای سه بار می‌رفتم ولی الان كه مامور زیاد شده، ماهی یك‌بار. روز رفتم، شبم رفتم. گرما رفتم، سرما هم رفتم. از 120 بیشتر نمی‌رم. بچه‌ها می‌دونن. می‌گن مریم اولین نفره كه راه می‌افته ولی آخرین نفره كه می‌رسه. اوایل، توی جاده گریه می‌كردم. جاده تنگ ارم خیلی پیچ داره. همه بچه‌ها تند می‌رفتن، من تنها می‌موندم.»

دست فرمونت خوبه؟

می خندد. وقتی یك زن در جواب این سوال بخندد و «آره» بگوید، یعنی پر از غرور شده از این مقایسه برتر و برترین.

«23 ساله راننده‌ام. از 11 سالگی ماشین داشتم. موتورسواری هم می‌كردم.»

مریم مثل اغلب دختران بوشهر، خیلی زود ازدواج كرد. شوهرش، پسرخاله مادرش بود و چند سال بعد از ازدواج، معتاد شد و مریم درخواست طلاق داد و مثل اغلب زنان بوشهر، نفقه و مهریه و تمام حقوقش را بخشید تا حضانت تنها فرزندش را به دست آورد.

« 10 سال اعتیادش رو تحمل كردم. هر روز كتك می‌زد. با شلنگ می‌زد. طلاق گرفتم، شدم سرپرست بچه‌ام. الان، هم خرج زندگی بچه‌ام رو می‌دم، هم خرج شوهرم رو كه دو سال پیش سكته كرد و دیگه از كارافتاده شده.»

مریم مددجوی كمیته امداد بود به عنوان زن سرپرست خانوار. پسرش مددجوی بهزیستی بود به عنوان معلول. 5 سال قبل 5 میلیون تومان از كمیته امداد وام گرفت كه كارگاه خیاطی راه بیندازد، بلافاصله مستمری ماهانه‌اش قطع شد و او را خودكفا اعلام كردند. كارگاه خیاطی اما هیچ‌وقت راه نیفتاد چون هزینه برق كارگاه از قسط ماهانه وام بیشتر بود. به عوض، پول وام رفت بابت خرید یك ماشین قسطی و اسم مریم به فهرست شوتی‌های بوشهر اضافه شد. مریم، اولین زنی است كه شوتی شد.

نمی‌ترسی؟ از سرعت، از گیر افتادن، از نرسیدن؟

«دیگه ترس نداره. وقتی افتادی توی جاده و یادته كه قسط داری و خرج زندگی داری، دیگه از هیچی ترس نداری. فقط می‌خوای سریع برسی به مقصد. روزای اول سال كه جاده امن بود، یك دور تاریك روشن صبح می‌رفتم تا كازرون، تا 11 ظهر برمی‌گشتم. دو ساعت می‌خوابیدم، دوباره می‌افتادم توی جاده. هر بار كه می‌رم، درِ خونه رو كه می‌بندم، می‌گم خداحافظ، شاید برگشتم، شاید هم برنگشتم.»

آهنگ پیشواز گوشی مریم، ترانه‌ای درباره جاده است، درباره وداع و فراموش شدن و غم جدایی.

«دارم از زندگیت می‌رم / تو جاده فكرت همرامه / مسیر اشتباهامو / توی جاده نشون كردم...»

برخی ماموران پلیس راه، با مریم همراهند. «جاده آزاد» را به مریم خبر می‌دهند و حتی بابت مسیرهای امن هم راهنمایی می‌كنند. هر بار هم بابت اینكه یك زن، مجبور بوده برای خرج نان، دست به چنین كار سخت و خطرناكی بزند، ابراز دلسوزی و همدردی كرده‌اند. ترس مریم و تمام شوتی‌های بوشهر از «بنز سبز» است؛ بنز سبز ماموران مبارزه با قاچاق جاده‌ای كه یك باره از ناكجایی از راه می‌رسد و شوتی‌ها را محاصره می‌كند و ماشین‌شان را قفل می‌زند. همان‌هایی كه مریم را در مسیر دلوار به شیراز گرفتند و مریم به پایشان افتاد كه ماشینش را توقیف نكنند كه نان یك خانواده، گروی چرخیدن چرخ‌های این ماشین قسطی است اما وسط جاده تنگ ارم كه اگر فریاد بكشی، انعكاس واژگانت در بن‌بست دامان زاگرس گیر می‌افتد، انعكاس التماس‌های مریم را هم هیچ كس نشنید.

«بهش گفتم الان ساعت 2 صبحه. من هم مردم هم زن. زجر كشیدم تا اینجا رسیدم. این خرج زندگیمه. كل زندگی من همین ماشینه. ماشینم قسطیه. منو نبر، اگه منو بِبری ماشینم می‌خوابه. هر كاری كردم گفت باید بریم.»

7 میلیون تومان جریمه و مصادره كل بار و 350 هزار تومان هزینه آزاد كردن ماشین از توقیف، عیدی زنی بود كه در یكی از اتاق‌های خانه همسر یك شهید، مستاجر است و نان آور خانه است و هیچ درآمدی جز یارانه 90 هزار تومانی كه هر ماه به حسابش واریز می‌شود ندارد. مامور مبارزه با قاچاق جاده‌ای، دلش برای مریم نسوخت كه اگر ماشین نباشد و اگر درآمد شوتی نباشد، مریم چطور باید عفیف و نجیب بماند اما صاحبخانه‌اش وقتی از توقیف ماشین باخبر شد، گفت: «سه ماه اجاره معوق حلالت باشه. از این ماه هر وقت كار كردی اجاره رو می‌دی.»

واقعا هیچ شغل دیگه‌ای نبود كه رفتی شوتی؟

«چرا. رفتم. چند جا برای كار رفتم. رفتم آژانس مسافری، مردا خیلی اذیتم می‌كردن. مسافر مرد سوار می‌كردم، می‌نشست صندلی جلو، با انگشتش روی كمرم فشار می‌داد، دستش رو می‌زد به دستم. رفتم شركت ماهی فروشی، مدیر شركت اذیتم می‌كرد. توی هیچ شغلی امنیت جانی نداشتم.»

هر بار كه سرتیم به مریم خبر می‌دهد فردا آماده باشد، مریم هم برای روز بعد و بعدترش، غذاهای ساده‌ای برای بچه‌اش می‌پزد و روی كاغذ می‌نویسد كه هر كدام، چه وقت و چطور گرم شود. بچه؛ فرشاد 23 ساله كه از ناشنوایی، از درد گوش و از دردهای شدید ناحیه جمجمه دچار ناتوانی شده، فقط در بار زدن جنس به مادر كمك می‌كند و كار دیگری از دستش برنمی‌آید.

بدترین خاطره‌ات از شوتی رفتن چی بود؟

«ساعت 4 صبح بود. زمستون پارسال. بارم پارچه بود. چراغ استوپ ماشینم روشن و خاموش می‌شد. چشمم به چراغ ماشینم بود كه رسیدم سر پیچ. دیگه كنترل ماشین از دستم رفت. زدم روی ترمز، ماشین دور برداشت. از نوك جاده افتادم ته دره. فقط فرمون رو محكم گرفته بودم و می‌گفتم یا ابوالفضل كمكم كن. دو تا درخت كُنار توی سراشیبی دره بود. درخت اول، تنه سفتی داشت. ماشین من از روی تنه این درخت، پرید و افتاد روی درخت پایین‌تر كه تنه نرم‌تری داشت و این درخت دوم، ضرب سقوط رو گرفت. ماشین مثل پر نشست روی زمین. خودم سالم موندم، ماشینم هم سالم موند، فقط رادیاتش به سنگ خورد و پكید. از ماشین بیرون اومدم و دیواره دره رو چنگ می‌زدم و می‌افتادم و دوباره دیواره رو می‌گرفتم تا رسیدم به جاده. هوا هنوز تاریك بود. وسط جاده بودم كه یك شوتی می‌رفت تعزیرات و منو دید. گفت چی شده مریم؟ ماشینت كجاست؟ گفتم ته دره. رفت نگاه كرد و گفت برو خدا رو شكر كن كه سالمی چون كسی از این دره زنده بالا نیومده. دور برگردون دره رو رفت پایین و بارم رو توی ماشین خودش خالی كرد كه اگر مامور اومد ماشینمو نخوابونه. بعد تلفن كرد جرثقیل اومد و ماشینمو كشیدن بالا. بعد پارسال، بچه‌ها اسم اون پیچ رو گذاشتن پیچ مریم.»

بوشهری‌ها، وقتی می‌خواهند درباره خشكسالی حرف بزنند، اول یك سوال می‌پرسند: «ندیدی ‌ای همه نخل سوخته رو جاده كه می‌اومدی؟»

نخل در این وسعت 27 هزار كیلومتری، به اندازه یك آدم زنده می‌ارزد. در بوشهر، وقتی یك نخل می‌خشكد، انگار یك آدم مرده است. در بوشهر، تبلیغ «برش نخل، رایگان» فراوان است. در بوشهر، نخل‌های سوخته كمر شكسته از بی‌آبی، فراوان است. در بوشهر، هر نخلی كه می‌خشكد، یعنی یك نفر به جمع «شوتی‌ها» اضافه می‌شود.

«الان دیگه قاچاق سوخت صرف نداره چون گازوییل شده لیتری 1000 تومن. اون وقتی قاچاق سوخت سود داشت كه گازوییل لیتری 300 تومن بود و صاحب لنج محدودیت سهمیه مازوت نداشت و اضافه سوختش رو می‌برد كویت و قطر می‌فروخت لیتری 500 تومن. دو سال قبل، سه تا دبه كشویی توی ماشین می‌زدیم، 1200 لیتر گازوییل می‌بردیم گناوه، 450 هزار تومن می‌گرفتیم.»

بوشهر، بدل «بارانداز» است. عسلویه و كنگان و گناوه؛ شمال و جنوب استان، تحت سلطه شوتی‌های قلدر است و دشتستان و تنگستان؛ مركز استان، در سیطره شوتی‌های قلندر. از عسلویه و كنگان و گناوه، بارهای خطرناك راهی می‌شود و از دلوار و برازجان و بوشهر، بارهای بی‌خطر. از دلوار و برازجان و بوشهر، پارچه و گردو و بادام و گوشی موبایل و قطعات كامپیوتر و كفش و لباس، بار صندوق شوتی می‌شود و از عسلویه و كنگان و گناوه، شیشه و مشروبات الكلی. شوتی‌های دلوار و برازجان و بوشهر، حداكثر خلاف‌شان، در گِل مالی پلاك خودرو تمام می‌شود و شوتی‌های عسلویه و كنگان و گناوه، آپاچی‌های مسلحی هستند نماد شجاعت و جسارت و رویای تمام نشدنی شوتی‌های دشتستان و تنگستان.

«مواد و مشروب و سیگار از سمت عسلویه و كنگان و گناوه و جم، می‌ره شیراز. از چابهار با قایق می‌رسه عسلویه. بری سمت چابهار، می‌بینی 7 تا بشكه كف قایق بسته شده. همه هم از پاكستان. یك قایق، بار شیشه آكبنده، دو تا قایق اسكورتش می‌كنن. اسكورت مسلح. توی عسلویه و گناوه و كنگان، باید عرضه داشته باشی شوتی باشی. دلوار كه مامور بیفته دنبال شوتی، حكم تیر داره كه به دست شوتی بزنه و شوتی هم برای در رفتن از دست مامور، دو تا تیر هوایی شلیك می‌كنه، عسلویه، اسكورتی شوتی گلنگدن رو می‌كشه و كل خشاب رو روی سر مامور خالی می‌كنه.»

در استان بوشهر، در روستاها و شهرهایش، از مردم كه درباره «شوتی‌ها» بپرسی، با مردم كه درباره «شوتی‌ها» حرف بزنی، مرد و زن، لبخند گنگی به لب‌شان می‌آید و سرشان را به نشانه بی‌خبری تكان می‌دهند. «شوتی» برای بوشهر، حكم چریك‌ را دارد... .

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha