قلب دالاهو نرم شده، در این نقطه زاگرس هنوز زمستان نیامده بود که روزگار بر مردمانش سخت گرفت و سرپل ذهاب را تکان داد. اما حالا که زمین و کوهستان بوی بهار به مشامش خورده، نرم و مهربان‌تر شده است و آغوش دامنه سبزش را باز کرده به روی آدم‌هایی که شبی در تاریکی، خانه‌ها و عزیزانشان را از آنها گرفت. سرسبزی دست‌ودلباز شده و از پای کوه خودش را رسانده به آوار خانه‌ها و حتی چند گل وحشی از میان تل‌های خاک‌وخشت قدکشیده‌اند.

جوانه‌های بهار میان ویرانه‌های زلزله

سلامت نیوز:  قلب دالاهو نرم شده، در این نقطه زاگرس هنوز زمستان نیامده بود که روزگار بر مردمانش سخت گرفت و سرپل ذهاب را تکان داد. اما حالا که زمین و کوهستان بوی بهار به مشامش خورده، نرم و مهربان‌تر شده است و آغوش دامنه سبزش را باز کرده به روی آدم‌هایی که شبی در تاریکی، خانه‌ها و عزیزانشان را از آنها گرفت. سرسبزی دست‌ودلباز شده و از پای کوه خودش را رسانده به آوار خانه‌ها و حتی چند گل وحشی از میان تل‌های خاک‌وخشت قدکشیده‌اند.

به گزارش سلامت نیوز، روزنامه همشهری در ادامه نوشت: شهرِ زلزله‌زده هم با نزدیک شدن بهار، کم‌کم دست گذاشته به زانوهایش تا قامت راست کند. چهره شهر رنگ و لعاب دارد، امید بر حزن و اندوه چهره‌ها چیره شده و برق زندگی درچشمان آدم‌های محزون دیروز می‌درخشد، اگرچه که هنوز زندگی در میان چادر، کانکس و آوار، مشکلات بسیاری را به همراه خود دارد اما پیاده‌روها جان گرفته و قلب خیابان‌ها به تپش افتاده، بوی بهار آدم‌ها را از درون کانکس و چادرها بیرون کشیده تا جلوی آکواریوم‌ها به تماشای رقص ماهی‌های قرمز بایستند.


بازار ماهی و سبزه فروش‌ها حتی در شهر زلزله زده سرپل ذهاب هم این روزها داغ است. بچه‌ها مشتری پر و پا قرص ماهی‌های قرمزند. تا چشم‌شان به آکواریوم می‌خورد درجا کف پیاده‌رو میخکوب شده، چمباتمه می‌زنند و تا مادر یا پدر با ماهی‌فروش وارد مذاکره خرید نشوند، اعتصاب‌شان ادامه پیدا می‌کند. یلدا، یکی از کودکان اعتصاب‌گر است؛ دختر بچه‌ای که شب زلزله تنها شد. امیر 3ساله برادر کوچولوی یلدا آوار سنگین را تاب نیاورد. مریم و ایرج بعد از امیر کوچولوی‌شان به عشق یلدا پا به بازارعید نوروز یک شهر زلزله زده گذاشته‌اند. مریم امروز صبح که از خواب بیدار شد دلش را خانه تکانی کرده تا برای یلدایش عید بگیرد. او به همشهری می‌گوید:«مرگ و زندگی، شادی و غم، عید و عزا؛ همه اینها در کنار هم هستند. رسم زندگی این است. عزیزان از دست رفته از خاطر نمی‌روند؛ هیچ‌وقت اما زندگی جریان دارد». مریم تحصیلکرده است اما خانه‌داری می‌کند البته حالا کانکس داری:«‌خانه‌ای که نداریم اما باید برای بهار آماده شویم. چند روزی هست که دل و دماغ پیدا کرده‌ایم و یکسری از اسباب‌هایی که زیر آوار بودند و به‌کار می‌آمدند را بیرون کشیدیم. قصد دارم فضای کانکس را تغییر بدهم. باید یلدایم کودکی کند و مثل عید نوروز گذشته شاد باشد، اگرچه که غم عزیزان را فراموش نمی‌کنم.»


هنوز در سرپل و خیلی از روستاهای اطراف ردپای زلزله از شهر پاک نشده، اما رنگ و روی آوارگی مثل قبل نیست. بازار شهر بدون ویترین است. اندک مغازه‌ای سرپاست. لباس و پوشاک‌های نو بساط شده‌اند کنار پیاده رو. اغلب بساطی‌ها مغازه‌دار بوده‌اند؛ زلزله به دکان‌های یک طبقه هم رحم نکرد. بهروز پا گذاشته به میانسالی، 18سال در کار پوشاک بوده و حالا سقف دکانش فروریخته بر صندلی‌ای که عمری پشت دخل آن تکیه می‌زد و نان 4سر عائله‌اش را فراهم کرد؛«چاره‌ای نیست. همین که خودم و خانواده‌ام از آن بلای بزرگ جان سالم به در برده‌ایم خدا را شکر می‌کنم. مال دنیا بی‌ارزش است. خدا هم روزی‌رسان است. تا به حال درنمانده‌ایم حالا هم نمی‌مانیم. خدا شاهد است از موقعی که زلزله آمد تا به حال آنقدر از دهان این مردم روایت‌های غم انگیز شنیده‌ام که احساس می‌کنم در این شهر خیلی آدم خوشبختی هستم.»


بیرون از خیابان اصلی، جایی در حاشیه شهر در محله فولادی، محله‌ای که تقریبا با خاک یکسان شد، گل‌های قالی روی دیوارهای شکسته نقش انداخته‌است. در جسم بی‌جان این محله به بهانه بهار روح دمیده شده و فرش‌های قرمز روی ویرانه‌ها سرخاب کشیده است. بانیان این انقلاب بزرگ روحی زنان شهر هستند. مادربزرگی که چند روزی است آستین بالا زده و همسایه‌هایش را از غم و اندوه در آورده به همشهری می‌گوید:«با همه وجودمان به استقبال بهار می‌رویم. به‌خاطر بچه‌های‌مان و به‌خاطر دل بازمانده‌ها. شهر به اندازه کافی مصیبت کشیده و مصیبت‌زده هست. زانوی غم بغل گرفتن هیچ‌چیز را عوض نمی‌کند. باید تلاش کنیم که شهر و آدم‌هایش به زندگی بازگردند و چه وقتی بهتر از بهار و سال نو».


در میان آوار و کانکس‌ها و چادرهای زلزله‌زده‌ها این روزها خیلی‌ها دوباره به تکاپو افتاده‌اند تا زندگی و شهر را از نو بسازند. همت این مردمان بلندتر از قامت زورگوی زلزله است. امید به چشمان مردم شهر بازگشته اما هنوز ردی از بیم مقابل برق چشمانشان نقاب می‌کشد؛ بیم از آینده. بیم از وعده‌هایی که جامه‌عمل به تن نکرده‌اند هنوز. آنها دلتنگ خانه و کاشانه‌های‌شان هستند؛ دلتنگ روزهای آرام؛ «چشم به راه بهاریم اما بیشتر چشم به راه آبادی. از این بی‌سر وسامانی به تنگ آمده‌ایم. بیغوله‌نشینی آدم را از پا می‌اندازد. منتظر آسایشیم؛ آسایشی که تنها زیر سقف خانه‌مان سراغ داریم.این شهر کی ساخته می‌شود؟ چطور ساخته می‌شود؟».

حال و هوای نوروز در شهر زلزله‌زده کوهبنان

کوهبنان؛ شهری که چند هفته بعد از زلزله کرمانشاه لرزید هم این روزهای پایانی سال را با بیم و امید سپری می‌کند. مردم کوهبنان کرمان نه‌تنها از شب یلدا خاطره خوبی ندارند بلکه عید نوروز هم برایشان مثل سال‌های قبل نیست. هر سال قالیچه‌های رنگی از دیوار‌ها آویزان بود و گردوغبار از شهر و خانه‌ها زدوده می‌شد اما حالا شهر بیشتر غرق گردوغبارهایی شده که از تخریب خانه‌ها باقی ‌مانده تا گرد قالی و قالیچه‌ها.خانم محمدی به همشهری می‌گوید:« امسال دیگر مثل سال‌های قبل مردم مشغول خرید برای عید نیستند و به جای آن در صف‌های طولانی بنیاد مسکن برای آواربرداری ایستاده‌اند. هنوز آواربرداری تمام نشده و مشکلات هست».


بهار کوهبنان با بی‌مهری عجیبی روبه‌رو است. در کوچه پس کوچه‌های شهر که هر سال در آستانه عید نوروز، بازارچه‌های کوچک و بزرگ برپا می‌شد، سکوت فرمانروایی می‌کند. خیلی از ساکنان شهر کوهبنان به خانه‌های‌شان بازگشته‌اند؛ خانه‌هایی با دیوار شکسته که قرار است بعد از عید نوروز خراب شوند. با وجود این در این شهر خیلی‌ها سعی دارند بهار را مانند سال‌های گذشته به شهرشان بیاورند. یکی از آنها سیروس 14ساله است که در کوچه‌ای خلوت آکواریومش را پر از ماهی‌های قرمز کرده تا به‌خاطر بقیه بیاورد عید در راه است. ویرانی کوهبنان به اندازه سرپل ذهاب نیست اما در این زمین‌لرزه خانه‌های تاریخی، برج‌ها، قلعه‌ها، حمام‌ها، آب انبارها و روستاهای تاریخی، امامزاده‌ها، مساجد و زیارتگاه‌ها آسیب دیده‌اند. فرهنگ و تمدن مردمان کوهبنان با بناهای تاریخی و این برج و باروهای روستایی عجین شده وحالا ویرانی آنها درکنار ویرانی خانه‌های‌شان شادابی هر سال عید نوروز را از آنها دریغ کرده است.
در یکی از کوچه‌های شهر مادربزرگ مهربانی سبزه‌هایی که کاشته روی دیوارکوتاه حیاط خانه‌اش به صف کرده تا آفتاب بگیرند. خانه‌اش یک بنای قدیمی است. سقف و دیوارهایش شکسته و پیرزن در حیاط بزرگ خانه زیر چادر زندگی می‌کند. می‌گوید قالی و قالیچه‌ها را آب کشیده و گردوغبار را از تن خانه بی‌اطمینان زدوده. مهربانانه می‌گوید منتظر آمدن بهار است. او حالا فقط یک غصه دارد؛«هر سال بچه‌ها و نوه‌هایم می‌آمدند به خانه‌ام. به شوق آنها این خانه را مثل دسته‌گل تمیز می‌کردم. اما حالا می‌گویند امسال نمی‌آیند. می‌دانند وضعیت خانه را. ازشان درخواست کرده‌ام برای یک روز هم که شده بیایند دوباره در این خانه دور هم باشیم. خدا کند آن روز باران نبارد. می‌خواهم در حیاط از مهمان‌هایم پذیرایی کنم.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha