از شهر توریستی شرفخانه تنها خانه‌هایی به نشانه شهر مانده و دیگر خبری نیست از مسافر و گردشگری که هوای دریاچه و آب به‌ سرش زده باشد. باغ‌ها درحال خشکیدن هستند و نیمی از اهالی به شهرهای تبریز و ارومیه مهاجرت کرده‌اند. شرفخانه تنها بندر آذربایجان شرقی در ساحل دریاچه ارومیه، سال‌ها برای زنده ماندن تقلا ‌کرد اما سایه مرگ سنگین بود. مردم این شهر سوت و کور می‌گویند از بندر هیچ چیز نمانده جز شوره‌زار و نمک.آنها دیگر امیدی برای زنده شدنش ندارند. هوا گرم که می‌شود، باد نمک را از کف دریاچه بلند می‌کند و می‌پاشد به گله گله باغ‌هایی که هنوز به ضرب و زور باغبانان نفسی می‌کشند.

دیگر از کشتی‌های تبریز – ارومیه خبری نیست

سلامت نیوز: از شهر توریستی شرفخانه تنها خانه‌هایی به نشانه شهر مانده و دیگر خبری نیست از مسافر و گردشگری که هوای دریاچه و آب به‌ سرش زده باشد. باغ‌ها درحال خشکیدن هستند و نیمی از اهالی به شهرهای تبریز و ارومیه مهاجرت کرده‌اند. شرفخانه تنها بندر آذربایجان شرقی در ساحل دریاچه ارومیه، سال‌ها برای زنده ماندن تقلا ‌کرد اما سایه مرگ سنگین بود. مردم این شهر سوت و کور می‌گویند از بندر هیچ چیز نمانده جز شوره‌زار و نمک.آنها دیگر امیدی برای زنده شدنش ندارند. هوا گرم که می‌شود، باد نمک را از کف دریاچه بلند می‌کند و می‌پاشد به گله گله باغ‌هایی که هنوز به ضرب و زور باغبانان نفسی
 می‌کشند.

به گزارش سلامت نیوز، تنها ماشینی که در جاده ساحلی تردد دارد، ماشین من است! وحید چند کیلومتر مانده به شرفخانه، خط ممتد سفید رنگی از دور راه را نشانم می‌دهد. دریاچه ارومیه در ساحل شرقی، آنچنان توی ذوق می‌زند که انگار می‌خواهم به دل کویر بزنم. از جاده اصلی که سمت سلماس و ارومیه می‌رود، راهی کوتاه باقی است تا شهر توریستی شرفخانه. میدان اصلی شهر ماکت فلزی بزرگی از کشتی سفید و آبی رنگی است یادگار سال‌ها پیش.
شبان که بارها به این بندر آمده در این سفر همراهی‌ام می‌کند. سری به نشانه تأسف تکان می‌دهد و می‌گوید: «چند سال پیش که به این بندر آمدم کلی ماشین توی جاده پارک کرده بودند و ترافیکی می‌شد که بیا و ببین ولی حالا بندر متروکه‌ای شده. مگر می‌شد چند روز تعطیل باشد و کلی گردشگر و مسافر به اینجا نیاید! ببین چه بلایی سر دریاچه ارومیه آمده که پرنده هم پر نمی‌زند.»
در حاشیه بستر خشک دریاچه، استخری درست کرده‌اند که لااقل چند تا قایق کوچک در آن ،این طرف و آن طرف برود برای بازی کودکان یا مسافرانی که مثل ما خبری از وضعیت وخیم بندر ندارند.
جز چند خانواده که از تبریز و مرند و بستان‌آباد و جلفا و کرج و تهران آمده‌اند خبری از مسافران دیگری نیست. تابلوهای «خطر سقوط به آب» و «خطر غرق‌شدگی» هنوز در کویر شرفخانه پابرجا هستند و 2 اسکله چوبی که بی‌دلیل سرجای‌شان مانده‌اند. وحید می‌گوید: «زمانی از روی این اسکله سوار قایق می‌شدیم، حتی یکبار با کشتی از اینجا تا ارومیه رفتیم.»
از ساحل تا وسط دریاچه 2 کیلومتر جاده خاکی و شنی کشیده‌اند برای آنهایی که دوست دارند کویرپیمایی کنند. پیاده راه می‌افتیم تا جایی که خانواده‌ای در حال سلفی گرفتن هستند. از تبریز آمده‌اند. مرد خانواده بار و بندیل را باز نکرده، برمی‌گرداند توی صندوق عقب ماشین. اسمش محمود عظیمی است و 45 سال دارد. از او می‌پرسم تا به حال به این بندر آمده؟ می‌گوید:
«قدیم وقتی چند روز پشت سرهم تعطیل می‌شد، سری به اینجا می‌زدیم. چهار ، پنج سالی می‌شد که گذرم به شرفخانه نیفتاده بود. شنیده بودم درحال خشک شدن است ولی وقتی رسیدیم اینجا باورم نشد که اصلاً آب ندارد. پیش خودم گفتم شاید کمی جلوتر بروم آبی برای آبتنی بچه‌ها پیدا کنم ولی تا چشم کار می‌کند نمک و خشکی است. فاتحه‌ای برای بندر و دریاچه خواندیم و داریم برمی‌گردیم.»
بنفشه کریمی، ادامه حرف‌های شوهرش را می‌گیرد: «خیلی عجیب است که این همه باران و برف آمده ولی به جای اینکه دریاچه پرآب شود هر روز خشک‌تر می‌شود. آخر مگر ممکن است طی چهار ، پنج سال آب این همه عقب‌نشینی کند؟ قابل باور نیست به خدا! چرا این بلا سر دریاچه ارومیه آمده؟ زمانی کلی آدم می‌آمدند اینجا و با قایق می‌رفتند ارومیه. از سراسر کشور مسافر می‌آمد برای تفریح یا آب درمانی ولی الان شرفخانه شبیه بندرهای متروکه شده‌.»
هراز گاهی ماشینی از راه می‌رسد و چشمانی متعجب زل می‌زنند به دریاچه‌ای که آب ندارد. سر می‌چرخانند تا آبی ببینند اما خیلی زود می‌فهمند در نمکزاری بی‌پایان ایستاده‌اند. اسکله‌های چوبی که زیر تیغ آفتاب در تمنای آب هستند، خیلی زود سوژه فیلم و عکس می‌شوند. دختری جوان فیلمی از بندر خشکیده شرفخانه می‌گیرد و برای مخاطبان فیلمش می‌گوید: «اینجا شرفخانه است اما تا کیلومترها خبری از آب نیست. باید قید دریاچه ارومیه را بزنیم.» دختر و پسری هم روی یکی از اسکله‌ها رفته‌اند و با ژست‌های عجیب و غریب از هم عکس می‌گیرند.
از دور 4 مرد پدیدار می‌شوند. پاچه شلوارشان را تا زانو بالا زده‌اند و کفش‌هایشان را به دست گرفته‌اند؛ گل‌آلود و خیس عرق، در جست و جوی آب. از یکی‌ که کلاه حصیری به سر و عینک آفتابی به چشم دارد، می‌پرسم کجای دریاچه آب دارد؟ با خنده جواب می‌دهد: «هیچ کجا، فقط نزدیکی‌های ارومیه آب هست آن هم شاید ارتفاعش به کمر نرسد.»
می‌گوید بارندگی چند روز گذشته خاک دریاچه را کمی نمناک کرده و محلی‌ها فرصت را غنیمت شمرده‌اند و مثل گذشته، دست و پای‌شان را برای تسکین درد در گل می‌کنند: «از شرفخانه چیزی باقی نمانده جز نمک. زمانی اینجا آب بود، کشتی داشت. قایق‌ها مسافر سوار می‌کردند. منطقه رونق زیادی داشت. کلی مسافر از این طرف و آن طرف می‌آمد و شرفخانه مثل شمال شلوغ و پر از مسافر می‌شد. حتی از کشورهای دیگر مثل آلمان و امریکا توریست می‌آمد. الان خبری از آن همه آب و مسافر و شلوغی نیست.»
احمد رضایی متولد بندر شرفخانه و ساکن شهر صوفیان؛ تعریف می‌کند 10 سال پیش دریاچه آنقدر آب داشته که امواج آن حتی از روی اسکله‌ها رد می‌شده و وضعیت کنونی برایش شبیه به کابوسی تلخ و باورنکردنی است: «خشک شدن دریاچه از 20 سال پیش شروع شد و با زدن سدهای مختلف در مسیر رودخانه‌هایی که به دریاچه می‌ریختند سرعت گرفت و این چند ساله کاملاً کویر شد.
شما هر چقدر چشم بچرخانید، نمی‌توانید قطره‌ای آب پیدا کنید؛ آبی وجود ندارد. شاید دریاچه 15 – 10 درصد بیشتر آب نداشته باشد. برای رسیدن به آب باید 15 تا 20 کیلومتر بروید. اگر آبی هم باشد به‌زور تا زانو می‌رسد. قرار بود مسئولان از رودخانه ارس و دریاچه وان ترکیه و دریای خزر برای زنده نگه داشتن اینجا آب بیاورند ولی هیچ اتفاق خاصی نیفتاد و مردم این منطقه متأسفانه قید دریاچه و کسب و کار گذشته را زده‌‌اند. با خشک شدن شرفخانه مسافرانی که مثل شما اینجا می‌آیند آهی می‌کشند و 4 تا عکس می‌گیرند و می‌روند.»
مرد دیگری به‌نام اسد عزیزی به جمع‌مان اضافه می‌شود. او هم زمانی ساکن شرفخانه بوده و از وقتی دریاچه رو به خشکی رفته، دست زن و بچه‌اش را گرفته و به تبریز کوچیده: «شاید 10 سالی می‌شود که بارندگی‌ها دیگر مثل گذشته نیست. آن کوه روبه‌رو را می‌بینید؟ اسمش «میشو» است. زمانی تابستان‌ هم به خاطر حجم برف نمی‌شد رفت بالا ولی الان برفی روی قله می‌بینید؟
خشکسالی و سدسازی‌ شده آفت دریاچه ارومیه. به زور توانستیم امروز کمی گُّل پیدا کنیم. زمانی مردم برای درمان توی گل غوطه‌ور می‌شدند و از اینجا با خودشان کیسه کیسه گل می‌بردند. خارجی‌ها را نگو که تا می‌توانستند توی کیسه‌هایشان گل می‌بردند و می‌گفتند قدر این دریاچه و گل و لجن طبیعی‌اش را بدانید.»
لوله پلاستیکی سیاه رنگ قطوری از دل دریاچه ارومیه به سوی جاده ساحلی یعنی همانجایی که استخری پر آب ساخته‌اند، پیش آمده است. به گفته یکی از اهالی برای اینکه گردشگر جذب کنند، از باقی‌مانده دریاچه ارومیه آب را منتقل کرده‌اند تا این استخر بزرگ را بسازند. چیزی شبیه درآوردن چشم برای درست کردن ابرو.
خشک شدن دریاچه بر کسب و کار و رونق اقتصادی اهالی این منطقه تأثیر نامطلوبی داشته و خیلی از کسب و کارها تعطیل شده و بسیاری از مغازه‌داران کرکره‌هایشان را پایین کشیده‌اند.
گذشته از این باغداران شرفخانه‌ای هم از بادهای تندی که نمک‌ دریاچه را به باغ‌هایشان می‌پاشد، نگرانند.
کربلایی عزیز یکی از باغداران شرفخانه‌ای که چند جعبه گیلاس و آلبالو و زردآلود جلوی باغش بساط کرده درباره خشک شدن دریاچه و خشک شدن درختان باغش می‌گوید: «از زمانی که دریاچه خشک شده، باد هم زیاد شده و گرد و خاک و نمک زیادی به باغ‌های‌مان می‌ریزد. در طول این چند سال دست کم 20 درخت زردآلو خشک شده و درختان گیلاس و آلبالو هم مثل قبل بار نمی‌دهند.
دستمان به جایی هم بند نیست که بگوییم دریاچه نجات پیدا می‌کند و ما هم نجات پیدا می‌کنیم. اگر وضعیت همین‌طور ادامه پیدا کند همه این باغ‌ها به‌طور کامل خشک می‌شود.»
چند نفری که برای دقایقی در جاده ساحلی بندر حیران مانده‌اند، بار و بندیل‌شان را می‌بندند و دریاچه بی‌جان را ترک می‌کنند. باد تندی می‌وزد و تابلوهای خطر قیژ قیژ می‌کند و شیشه‌های تنها مغازه جاده ساحلی می‌لرزد. روی شیشه شماره تلفنی هست برای اجاره سوئیت و قایق! برمی‌گردم و تابلوهای هشدار را دوباره می‌خوانم؛ خطر سقوط و خطر غرق شدن.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha