«پدری دیدم دفتر از دست پسر کوچکش درآورد و گفت پول ندارم بخرم.» فروشنده قدیمی جلوی مغازه کوچکش راه می‌رود و با اولین سؤال من در مورد قیمت‌ها به زمین و زمان فحش می‌دهد و از کم شدن مشتری ناله می‌کند.

بابا دفتر نیاورد

سلامت نیوز:«پدری دیدم دفتر از دست پسر کوچکش درآورد و گفت پول ندارم بخرم.» فروشنده قدیمی جلوی مغازه کوچکش راه می‌رود و با اولین سؤال من در مورد قیمت‌ها به زمین و زمان فحش می‌دهد و از کم شدن مشتری ناله می‌کند.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از ایران ،امسال در آستانه مهرماه و بازگشایی مدارس اوقات لوازم‌التحریر فروش‌های بازار بین‌الحرمین تهران حسابی تلخ است. بازاری بی‌رونق و گران که خریداری ندارد. این روزها از شور و هیجان کودکان کلاس اولی که خوشحال با بغلی پر از دفتر رنگی از بازار بیرون می‌آمدند خبری نیست. اما تا بخواهید پر از پدر و مادرهایی است که با چشمانی نگران برای خرید تک تک اجناس بارها قیمت می‌گیرند تا ارزان‌ترین را بخرند؛ این پاک کن چند؟ این مداد چند؟ این دفتر چهل برگ چند؟از راهروهای قدیمی بازار بزرگ تهران به سمت مسجد امام و از آنجا به بازار بین الحرمین می‌روم. جایی که بورس لوازم‌التحریر است و این روزها باید شلوغ و پر رونق باشد اما نیست. از ورودی بازار در اولین مغازه می‌ایستم و از وضع خرید و فروش می‌پرسم. پیرمردی با چشمان درشت و موهایی سفید مشغول حرف زدن با حاج محمود است. حاج محمود متین وارد‌کننده است و عصبانی از وضعیت ترخیص اجناس در گمرگ: «از عید تا حالا همه چیز 130 درصد گران شده. جنس آورده‌ایم با دلار 4هزار و 200 تومان اما گمرگ مانده و الان می‌گویند باید با دلار هشت هزارتومانی حساب کنی تا اجازه ترخیص بدهیم.»

مرد فروشنده ادامه می‌دهد: «الان ماژیک وایت برد که من دارم قیمت می‌گیرم شده جعبه‌ای 36هزارتومان درحالی که 12 تا 13هزارتومان بود. یکی دو ماه پیش شد 22 تومان اما یکدفعه شد 36 هزار تومان واقعاً غیرقابل توجیه است. یعنی هر دانه ماژیک هزارتومانی شده 3 هزار تومان. ما که هزار و 500 فروخته‌ایم از کجا بیاوریم 3 تومان بخریم؟»
همراه محمود متین داخل پاساژ کوچکی می‌رویم و طبقه دوم، در دفتر کارش می‌نشینیم. او با 50سال سابقه کار در بازار، از جمله قدیمی‌های این صنف است: «هر کی صبح زودتر از خواب بلند شد برای خودش قانون می‌گذارد. با این وضعیت ما دیگر نمی‌توانیم جنس به بازار بدهیم. قبلاً خودکار می‌آوردم 500 تومان الان شده هزار تومان خب مردم چطور بخرند؟ در همه این سال‌ها این‌طور بازاری ندیده‌ بودم. ما دوران قطعنامه هم کار می‌کردیم ولی اوضاع این همه بد نبود.»
متین، دفتر قیمت‌ها را از کشو بیرون می‌آورد و با پوزخندی خط‌خوردگی‌هایش را نشان می‌دهد که مثل نموداری ترسناک روند افزایش قیمت‌ها را می‌شود روی آن دنبال کرد: «قبلاً می‌گفتیم گران می‌خریم گران می‌فروشیم ولی الان گران می‌خریم اما باز گران‌تر می‌شود. الان مداد رنگی مارک پیکاسو که 12 هزار تومان بود شده 36 هزارتومان...» متین از همه چیز شکایت دارد و دائم نگران آینده است. آینده‌ای که این روزها به بحث اصلی دورهمی‌ها و گفت و گوهای خیابانی تبدیل شده. از دفتر او بیرون می‌آیم. از بالا خلوتی بازار را بهتر می‌توانم ببینم.


چند مغازه جلوتر، وارد مغازه دفترفروشی آقای مشهدی می‌شوم که از سال 72 در این حجره کار می‌کند. او عمده فروش است و از بالا رفتن قیمت می‌گوید: «دفتر 200 برگ که 5 هزارتومان بوده شده 11 - 10 هزار تومان. دفتر صد برگ بوده 2 هزار و 500 تومان، شده 6هزارتومان... در واقع همه چیز دوبرابر شده و بر همین اساس فروش خیلی پایین آمده. همیشه این موقع اینجا پر از خبرنگار بود و می‌آمدند عکس می‌گرفتند. ولی الان پایین را ببین! وضعیت بدی است. تازه می‌گویند این وضعیت خوب است و از این بدتر هم می‌شود. جنس‌های الان مال دلار 4 تومان و 5تومان است نه دلار 10 هزار تومانی.»
پایین پاساژ دور تا دور پر از مغازه‌های فروش لوازم‌التحریر است اما خلوت و هر کدام تک و توک مشتری دارند. مشتری‌هایی که بیشتر قیمت می‌گیرند تا اینکه بخرند. خیلی‌ها حال حرف زدن هم ندارند. زنی مشغول خرید است و همسرش پشت سرش ایستاده و پسر کوچکش را روی دوش‌ گرفته. از آنها می‌پرسم قیمت‌ها چطور است؟ زن می‌گوید: «پارسال با تقریباً صد تومان همه چیز خریدم اما امسال چهارتا تیکه خریده‌ایم شده 100 تومان تازه کلی جنس دیگر هم مانده که باید برای پسر و دخترم بخرم.»


پا شل می‌کنم تا با خریداران بیشتری حرف بزنم. مردی با سه دختر قد ونیم قد و همسرش مشغول خرید است اما یکدفعه از جمع جدا می‌شود و با سری پایین شروع می‌کند به قدم زدن. او که بعد از عید امسال به خاطر تعدیل نیروی شرکتی که در آن کار می‌کرده از کار بیکار شده می‌گوید: «قیمت‌ها حسابی بالاست. اقلاً 50 درصد بالا رفته. ماهم مجبوریم دنبال ارزان‌ترین باشیم و دیگر به کیفیت نگاه نکنیم همین که کمی ارزان‌تر باشد کافی است.» نگاهی به خانواده می‌اندازد و وقتی بر می‌گردد می‌شود حلقه اشک را در حدقه چشمانش دید. حرفی نمی‌زنم تا اینکه خودش می‌گوید: «چی بگویم؟ نمی‌دانم باید چکار کنم؟ فقط زنده‌ایم آقا، فقط زنده‌ایم.»
تقاطع بازار و پاساژ جواهریان فروشنده‌ای با اولین سؤالم از مغازه بیرون می‌زند و آنقدر عصبانی می‌شود که ترس برم می‌دارد: «چی می‌خواهی بنویسی؟ همه چیز علنی شده عمو... ولش کن... نه آقا بازار این شکلی نمی‌شود... یک نایلون می‌دهم دست مردم می‌شود 70 هزار تومان. به خدا رویم نمی‌شود. خدا بردار نیست. به خودم می‌گویم خدایا چی دادم دست مردم که آنقدر شد؟ غصه‌ام می‌گیرد. هیچ وقت اینجوری نبوده. چند تا خودکار جوهر پس داده را انداختم توی آن کارتن و دیدم مردم همه را برداشتند. به یکی گفتم جوهر پس داده و به درد نمی‌خورد اما با خجالت گذاشت توی جیبش. پدرها جلوی بچه خجالت می‌کشند. هر روز این چیزها را می‌بینیم. پدری از دست بچه دفتر را درمی‌آورد، می‌گوید نگیر نمی‌خواهد. می‌خواستم بگویم مجانی بگیر برو... بخدا اگر ببینم کسی از من دزدی می‌کند هم چیزی نمی‌گویم... ما یک زمانی با 10 میلیون مغازه را پر می‌کردیم الان با صد میلیون هم نمی‌شود.»


بازار افتضاح است، هیچ وقت این شکلی نبود، قیمت‌ها بالاست،... جملاتی که دائم تکرار می‌شود. مردی که مشغول خرید است و او را در بیشتر مغازه‌هایی که سر زده‌ام می‌بینم، جلو می‌آید و می‌گوید: «یک دفتر نقاشی با یک مداد رنگی تا حالا شد 40 هزار تومان. جامدادی، مگر جامدادی چیست که قیمتش شده 60 هزارتومان؟ یک تکه پارچه یک زیپ مگر می‌شود آنقدر گران باشد؟ کیف... آقا یک کیف ساده که دوسال دوام داشته باشد 200هزارتومان... هرچی ما با کم پولی بزرگ شدیم ولی بچه‌های ما با پر پولی هم بزرگ نمی‌شوند.»


از بازار بیرون می‌آیم و جلوی در بالاخره مردی را می‌بینم که با خنده مشغول حرف زدن با دختر کوچکش است با یک نایلون پر لوازم‌التحریردر دست. مثل کورسوی امیدی به سمتش می‌روم تا شاید چند جمله امیدوارکننده برای گزارشم پیدا کنم. او می‌گوید: «اوضاع قیمت‌ها که وحشتناک است. دو تا دفتر و دو جعبه مداد خریدیم با یک مداد رنگی شد 112 هزار تومان. دارد می‌رود کلاس اول و چون کلاس اولی است باید بخریم، نمی‌شود گفت نه چون مجبوریم. شما فکر کن روز اول مدرسه اگر وسایلش خوب نباشد بچه چه حالی پیدا می‌کند؟» از او دور می‌شوم و از بازار بیرون می‌آیم. به فواره‌های وسط صحن مسجد امام خیره می‌شوم. به کودکانی فکر می‌کنم که شروع مدرسه را بدون لوازم‌التحریر شروع می‌کنند. به آن مرد بغض آلود که گفت: «نمی‌توانم همه لوازمی که سه دخترم برای مدرسه رفتن می‌خواهند بخرم، حتی نمی‌دانم در جوابشان چه بگویم؟»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha